شخصيت حضرت زهرا عليها السلام در حوادث مختلف و مسؤوليتهاي زندگي

من درخصوص وجود مقدّس فاطمه ي زهرا عليها السلام چند جمله يي بگويم؛شايد اين سررشته يي در زمينه ي بقيه ي ائمه و بزرگان بشود و بتوانيد فکرکنيد . شما خانمي که در دوره ي پيشرفت علمي و صنعتي و تکنولوژي و دنياي بزرگ و تمدن مادي و اين همه پديده هاي جديد زندگي مي کنيد، ازالگوي خودتان در مثلاً هزار و
چهارشنبه، 30 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شخصيت حضرت زهرا عليها السلام در حوادث مختلف و مسؤوليتهاي زندگي

شخصيت حضرت زهرا عليها السلام در حوادث مختلف و مسؤوليتهاي زندگي
شخصيت حضرت زهرا عليها السلام در حوادث مختلف و مسؤوليتهاي زندگي


 






 
من درخصوص وجود مقدّس فاطمه ي زهرا عليها السلام چند جمله يي بگويم؛شايد اين سررشته يي در زمينه ي بقيه ي ائمه و بزرگان بشود و بتوانيد فکرکنيد .
شما خانمي که در دوره ي پيشرفت علمي و صنعتي و تکنولوژي و دنياي بزرگ و تمدن مادي و اين همه پديده هاي جديد زندگي مي کنيد، ازالگوي خودتان در مثلاً هزار و چهارصد سال پيش توقع داريد که در کدام بخش، مشابه وضع کنوني شما را داشته باشد، تا ازآن بهره بگيريد . مثلاً فرض کنيد مي خواهيد ببينيد چگونه دانشگاه مي رفته است؛ يا وقتي که مثلاً در مسايل سياست جهاني فکر مي کرده، چگونه فکر مي کرده است ؟ اينها که نيست .
يک خصوصيت اصلي در شخصيت هر انساني هست؛آنها را بايستي مشخص کنيد و الگو را در آنها جستجو نماييد . مثلاً فرض بفرماييد در برخورد با مسايل مربوط به حوادث پيراموني،انسان چگونه بايد برخورد بکند؟ حالا حوادث پيراموني، انسان چگونه بايد برخورد بکند؟ حالا حوادث پيراموني، يک وقت مربوط به دوره يي است که مترو هست و قطار هست و جت هست و کامپيوتر هست؛ يک وقت مربوط به دوره يي است که نه، اين چيزها نيست، اما حوادث پيراموني بالاخره چيزي است که انسان را هميشه احاطه مي کند.
انسان دو گونه مي تواند با اين قضيه برخورد کند: يکي مسؤولانه ،يکي بي تفاوت. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحيه يي، با چه نوع نگرشي به آينده، آدم بايد اين خطوط اصلي را در آن شخصي که فکر مي کند الگوي او مي تواند باشد، جستجو کند و از آنها پيروي نمايد.
من اين موضوع را يک وقت در سخنراني هم گفته ام. در اين سخنرانيهاي ما هم گاهي حرفهاي خوبي در گوشه کنار هست؛ منتها غالباً دقت نمي شود و همين طور گم مي شود. ببينيد،مثلاً حضرت زهرا عليها السلام در سنين شش سالگي، هفت سالگي بودند - اختلاف وجود دارد؛ چون در تاريخ ولادت آن حضرت،روايات مختلف است - که قضيه ي شعب ابي طالب پيش آمد، شعب ابي طالب، دوران بسيار سختي در تاريخ صدر اسلام است؛يعني دعوت پيامبر شروع شده بود، دعوت را علني کرده بودند، بتدريج مردم مکه - بخصوص جوانان، بخصوص برده ها - به حضرت مي گرويدند؛ بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و ديگران - ديدند که هيچ چاره يي ندارند، جز اين که پيامبر و همه ي مجموعه ي دور و برش را از مدينه اخراج کنند؛ همين کار را هم کردند . تعداد زيادي از اينها را که دهها خانوار مي شدند، و شامل پيامبر و خويشاوندان پيامبر و خود ابي طالب - با اين که ابي طالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک مي شدند، همه را از مکه بيرون کردند. اينها از مکه بيرون رفتند؛اما کجا بروند؟ تصادفاً جناب ابي طالب ،درگوشه يي از نزديکي مکه - فرضاً چند کيلومتري مکه - در شکاف کوهي ملکي داشت؛ اسمش «شعب ابي طالب» بود. شعب، يعني همين شکاف کوه، يک دره کوچک . ما مشهديها به اين طور چيزي «بازه » مي گوييم. اتفاقاً اين ازآن لغتهاي صحيح دقيقِ فارسيِ سره هم هست، که به لهجه ي محلي، روستاييها به آن «بَزَه » مي گويند؛ اما همان اصلش «بازه » است .جناب ابي طالب يک بازه يا يک شعبي داشت؛گفتند به آن جا برويم. حالا شما فکرش را بکنيد، در مکه، روزها هواي گرم؛ شبها بي نهايت سرد بود؛ يعني وضعيتي غير قابل تحمل. اينها سه سال در اين بيابانها زندگي کردند. چه قدر گرسنگي کشيدند، چه قدر سختي کشيدند. چه قدر محنت بردند، خدا مي داند. يکي از دوره هاي سخت پيامبر، آن جا بود. پيامبر اکرم در اين دوران، مسؤوليتش فقط مسؤوليت رهبري به معناي اداره ي يک جمعيت نبود؛ بايد مي توانست از کار خودش پيش اينهايي که دچار محنت شده اند، دفاع کند .
مي دانيد وقتي که اوضاع خوب است، کساني که دور محور يک رهبري جمع شده اند، همه از اوضاع راضيند؛مي گويند خدا پدرش را بيامرزد،ما را به اين وضع خوب آورد. وقتي سختي پيدا مي شود، همه دچار ترديد مي شوند، مي گويند ايشان ما را آوردند؛ ما که نمي خواستيم به اين وضع دچار بشويم !
البته ايمانهاي قوي مي ايستند؛ اما بالاخره همه ي سختيها به دوش پيامبر فشار مي آورد. در همين اثنا،وقتي که نهايت شدت روحي براي پيامبربود،جناب ابي طالب که پشتيبان پيامبر و اميد او بود، و خديجه ي کبري که او بزرگترين کمک روحي براي پيامبر بود، در ظرف يک هفته از دنيا رفتند؛ حادثه ي خيلي عجيبي است، يعني پيامبر تنهاي تنها شد .
من نمي دانم شما هيچ وقت رئيس يک مجموعه ي کاري بوده ايد، تا بدانيد معناي مسؤوليت يک مجموعه چيست . در چنين شرايطي ، انسان واقعاً بيچاره مي شود . در اين شرايط ، نقش فاطمه ي زهرا را ببينيد. آدم تاريخ را که نگاه مي کند، اين گونه موارد را در گوشه کنارها هم بايد پيدا بکند؛ متأسفانه هيچ فصلي براي اين طور چيزها باز نکرده اند .
فاطمه ي زهرا مثل يک مادر، مثل يک مشاور، مثل يک پرستار براي پيامبر بوده است. آن جا بوده که گفتند فاطمه «امّ ابيها»؛ مادر پدرش است . اين مربوط به آن وقت است؛ يعني وقتي که يک دختر شش ساله، هفت ساله اين طوري بوده است. البته در محيط هاي عربي و در محيطهاي گرم، دختران زودتر رشد جسمي و روحي مي کنند؛ مثلاً به اندازه ي رشد يک دختر ده، دوازده ساله ي حالاي ما .اين،احساس مسؤوليت است . آيا اين نمي تواند براي يک جوان الگو باشد، که نسبت به مسايل پيراموني خودش زود احساس مسؤوليت کند، زود احساس نشاط کند؟ آن سرمايه ي عظيم نشاطي که در وجود او هست، اينها را خرج کند، براي اينکه غبار کدورت و غم را از چهره ي پدري که حالا حدود مثلاً پنجاه سال از سنش مي گذشته و تقريباً پيرمردي شده است، پاک کند. آيا اين نمي تواند براي يک جوان الگو باشد؟ اين خيلي مهم است .
نمونه بعد، مسأله ي همسرداري و شوهر داري است. يک وقت انسان فکر مي کند که شوهرداري ،يعني انسان در خانه و در آشپزخانه غذا را مرتب کند و اتاق را تر و تميز کند و پتو را پهن کند و مثل قديميها تشکچه را بگذارد که آقا از اداره يا از دکان بيايد. شوهر داري که فقط اين نيست. شما ببينيد شوهر داري فاطمه ي زهرا چگونه بود. در طول ده سالي که پيامبر در مدينه بودند، حدود نه سالش حضرت زهرا و حضرت اميرالمؤمنين با همديگر زن و شوهر بودند. در اين نه سال، جنگهاي کوچک و بزرگي ذکر کرده اند - حدود شصت جنگ اتفاق افتاده - در اغلب آنها هم اميرالمؤمنين بوده است . حالا شما ببينيد، او خانمي است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است، و اگر در جبهه نباشد،جبهه لنگ مي ماند - اين قدر جبهه وابسته ي به اوست - از لحاظ زندگي هم وضع روبه راهي ندارند؛ همان چيزهايي که شنيده ايم :«و يطعمون الطّعام علي حبّه مسکيناً و يتيماً و اسيراً انّما نطعمکم لوجه الله »؛ يعني حقيقتاً زندگي فقيرانه ي محض داشتند؛ درحالي که دختر رهبري هم هست ، دختر پيامبر هم هست ، يک نوع احساس مسؤوليت هم مي کند .
ببينيد انسان چه قدر روحيه ي قوي مي خواهد داشته باشد، تا بتواند اين شوهر را تجهيز کند؛ دل او را از وسوسه اهل و عيال و گرفتاريهاي زندگي خالي کند؛ به او دلگرمي بدهد؛ بچه ها را به آن خوبي که او تربيت کرده ، تربيت کند. حالا شما بگوييد امام حسن و امام حسين، امام بودند و طينت امامت داشتند؛ زينب که امام نبود. فاطمه ي زهرا او را در همين مدت نه سال تربيت کرده بود. بعد از پيامبر هم که ايشان مدت زيادي زنده نماندند .
اين طور خانه داري، اين طور شوهر داري و اين طور کدبانويي کردند و اين طور محور زندگي فاميل ماندگار در تاريخ قرار گرفتند. آيا اينها نمي تواند براي يک دختر جوان، يک خانم خانه دار يا مشرف به خانه داري الگو باشد ؟ اينها خيلي مهم است .
حالا بعد از قضيه ي وفات پيامبر، آمدنِ به مسجد، و آن خطبه ي عجيب را خواندن، خيلي شگفت انگيز است. اصلاً ماها که اهل سخنراني و حرف زدن ارتجالي هستيم، مي فهميم که چه قدر اين سخنان عظيم است. يک دختر هجده ساله، بيست ساله و حداکثر بيست و چهار ساله - که البته سن دقيق آن حضرت مسلّم نيست؛ چون تاريخ ولادت آن بزرگوار مسلّم نيست و در آن اختلاف است- آن هم با آن مصيبتها و سختيها به مسجد مي آيد، در مقابل انبوه جمعيت، با حجاب سخنراني مي کند؛ :که آن سخنراني ، کلمه به کلمه اش در تاريخ مي ماند .
عربها به خوش حافظه گري معروف بودند . يک نفر مي آمد يک قصيده ي هشتاد بيتي را مي خواند، بعد از اين که جلسه تمام مي شد، ده نفر مي گرفتند آن را مي نوشتند . اين قصايدي که مانده، غالباً اين طوري مانده است. اشعار در نوادي - يعني آن مراکز اجتماعي - خوانده مي شد و ضبط مي گرديد. اين خطبه ها و اين حديثها، غالباً اين گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ کردند، و اين خطبه ها تا امروز مانده است. کلمات مفت در تاريخ نمي ماند؛ هر حرفي نمي ماند . اين قدر حرفها زده شده،اين قدر سخنراني شده،اين قدر مطلب گفته شده، اين قدر شعر گفته شده، اما نمانده است و کسي به آنها اعتنا نمي کند.آن چيزي که تاريخ در دل خودش نگه مي دارد و بعد از هزار و چهارصد سال هر انسان که نگاه مي کند، احساس خضوع مي کند، اين يک عظمت را نشان مي دهد. به نظر من، اين براي يک دختر جوان الگوست .(1)

فاطمه زهرا عليها السلام بالاتر از توصيف
 

براي انسانهاي کوچکي مثل من، خيلي دشوار است که بخواهند - ولو از دور- درباره ي آن عظمت سخن بگويند. ما يک چيز و يک خيال و يک تصوير و يک نقش در ذهنمان مي گذرانيم .اين کجا، و واقعيتها و حقيقتها - که بسي عظيمتر از ذهن ماست - کجا؟ واقعاً دختر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم معماي ناگشوده ي ذهن بشر و معارف بشري است. همه ي انسانها را يک طرف بگذاريد، اوليا را هم در طرف ديگر بگذاريد. با اين که تعداد اوليا کم است، اما وزنه ي آنها از همه بشريت سنگينتر است. اگر ملاک وزانت و عظمت را معرفت و آگاهي از حقيقت عالم و نزديکي به خدا - يعني سرچشمه ي همه ي وجودها - بدانيم، يکي از اولياي خدا، از ماسواي همه ي اوليا و از همه ي وجود منهاي اوليا، عظيم تر و وزين تر و باشکوه تر است.
وقتي به صف اوليا و عبادالله الصالحين نگاه مي کنيد، قلّه هايي وجود دارد که نسبت به آن قله ها به بقيه ي انسانهاي بزرگ عالم معنا، يک نسبت غير قابل تصوير و فوق العاده عظيمي است. اختلاف، اختلاف فاحشي است . اين قلّه ها، همان کساني هستند که در تاريخ نبوّتها هم هرجا شما چشم بدوزيد، از هر طرف آنها را مي بينيد؛ مثل انبياي اولوالعزم و بزرگاني از اين دست و در اين حدّ . امّا در مجموعه ي اين عظمت ها و شکوهها و در بين اين برجسته ترينها که ذکرشان براي ما فقط لقلقه ي لسان است و امثال من،دل و روح و جانشان، بسيار کوچکتر و خردتر و حقيرتر از آن است که بخواهند اين معنويتها را درک کنندو همين طور که از دور تصويري در ذهنشان دارند و آن را بر زبان مي آورند - که باز هم اين تصوير هم، از کلمات خودشان است چند نمونه ي بسيار نادر وجود دارد که از حد توصيف و بيان بالاترند و يکي از اينها، فاطمه زهرا عليها السلام است . فقط با پيامبر و با اميرالمؤمنين مي شود او را مقايسه کرد .

هرکلمه و اشاره فاطمه زهرا عليها السلام بايد براي ما يک سرمشق باشد
 

در مقام تنزّل وجود، آن جايي که عظمتهاي ملکوتي به واقعيّت هاي عالم جسم و ملک مي پيوندد و اين قالبهاي بشري، حامل آن معنويتها و روحها مي شود؛ آن وقت، هر حرکت و هراشاره و هر حرف از زبان آنها، براي ماها که عقب هستيم، يک سرمشق نوراني مي شود. اين کافي نيست که ما بدانيم فاطمه ي زهرا عليها السلام در چه اوجي و با چه عظمتي در اين عالم بوده و در عالم معنا و ملکوت خواهد بود. البتّه دانستنش براي ما يک معرفت است و اگر معرفت روشني گير کسي بيايد- که آن هم جز رسايه ي عمل به دست نمي آيد -خيلي قيمت دارد .
معرفت خالص روشن گوياي از آن معنويتها ،گير همه نمي آيد اولياي بزرگ خدا هستند که مي توانند گوشه هايي از آن را درک کنند و ببينند. آن مقداري که ما درک مي کنيم . و مي فهميم، بايد براي ما سرمشق حرکت و عمل باشد. شيعيان ،اين نکته را بايد فراموش نکنند. البتّه همه ي مسلمين سهيمند؛ منتها شايد اين طور معرفتي ، در غير از شيعه کمتر هست؛ نه اين که هيچ نيست . بعضي از کساني که شيعه هم نيستند ، در مقام معرفت نسبت به اهل بيت، خيلي جلو هستند؛اما دراين حد، غالباً و عموماً متعلق به شيعه است .
بايد هر حرف و کلمه و هر اشاره يي در زندگي اين بزرگوار ، براي ما يک سرمشق باشد. به محبت دورادور و احساس محبت اکتفا نکنيم؛ اين احساس را در زندگي پياده نماييم. اگر محبت نباشد، اين رابطه عملي به وجود نمي آيد .درسايه آن محبت، مي شود اين پيوند و پيوستگي عملي را به وجود آورد اما بدون اين پيوستگي و پيوند عملي، اصل آن محبت زير سؤال خواهد رفت .«قُل اِن کنتم تُحِبُّون الله فَاتَّبِعُوني يُحبِبکم الله ».(2) دنباله ي محبّت ، بايد اطاعت و متابعت باشد.(3)

پي نوشت ها :
 

1-ديدار با جوانان ،7 ارديبهشت 77.
2- آل عمران، 31.
3-ديدار با مداحان ، 1369/10/17.
 

منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 2)،( شخصیت و سیره حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)) ،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط