گفتگو با اسماعيل روح بخش
برخورد امام راحل با شهيد هاشمي نژاد چگونه بود؟
برخورد امام با ايشان مثل برخوردشان با فرزندشان مرحوم احمدآقا بود. امام در زمان شهادت آقاي هاشمي نژاد از شخصيت ايشان با تعبير شهيد جوانمرد فاضل ياد كردند. فاضل و جوانمرد مثل حضرت (عليه السلام). امام براي صحبت راجع به هر يك از شهيدان از واژه ها و تعابير مخصوصي استفاده مي كردند.
به چه دليل امام از واژه جوانمرد براي بيان شخصيت آقاي هاشمي نژاد استفاده كردند. آيا مصداقي درباره جوانمردي اشان به خاطر داريد؟
آقاي هاشمي نژاد در ناملايمات زندگي بسيار جوانمرد، رادمرد و صبور بودند. مثلاً عده اي پيش ايشان مي آمدند و مي گفتند: «شما كاخ، پاسدار و محافظ داريد.» شهيد هاشمي نژاد هم به آنها مي گفتند: «اين پاسدار كه همراه من است ديپلم دارد (آن زمان ديپلمه كم بود) و خودش مايل است همراه من باشد.» البته شهيد هاشمي نژاد ابتدا دو پاسدار داشتند، ولي بعد يك پاسدار رفت و من نزدشان ماندم. ايشان به هيچ چيز و هيچ كس در اين دنيا وابستگي و دلبستگي نداشتند. امام درباره منافقين فرموده اند: «شما از نامردها (كافرين) هم نامردتريد.» منافقين كساني بودند كه از پشت به اسلام و انقلاب خنجر مي زدند و از طريق دوستي و به اسم خدا، شهيد بهشتي، شهيد رجائي، شهداي محراب و ياران شهيد رجائي را به شهادت رساندند. آقاي هاشمي نژاد در مقابل اين نامردها مردانگي مي كردند و با آنها جلسات بحث مي گذاشتند تا شايد عده اي از آنان را هدايت شوند. حتي در مقابل منافقي كه ايشان را به شهادت رساند، مردانگي به خرج دادند. به خاطر دارم آن جوان منافق مقابل در حزب روي زمين افتاده بود. البته نمي دانم كه واقعاً مريض شده بود يا ظاهرسازي مي كرد. من همراه آقاي هاشمي نژاد بودم. ايشان تا آن جوان را ديدند، نزديكش رفتند و از او پرسيدند: «پسرم چه شده است؟» آن جوان در حالي كه دستش را روي شكمش گرفته بود، گفت: «مريضم.» حاج آقا به من گفتند: «فوراً او را به دكتر ببر.» من به ايشان گفتم: «شما الان كلاس درس داريد. بعد از نيم ساعت كه درستان تمام شد چگونه مي خواهيد برگرديد؟» شهيد هاشمي نژاد گفتند: «موردي ندارد، شما اين جوان را دكتر ببر.» حاج آقا نسبت به همه عطوفت داشتند. من محافظ ايشان بودم و اگر آن جوان را مي بردم، شهيد هاشمي نژاد براي برگشتن ماشين نداشتند و مسلماً در آن شرايط خطرناك جانشان بدون ماشين و محافظ به خطر مي افتاد، با وجود اين به فكر ان جوان بودند،. ولي در نهايت آن پست فطرت بي رحم ايشان را با نارنجك به شهادت رساند. آيا نمي توان به كسي كه اين چنين در وجودش رحم و جوانمردي دارد، لقب جوانمرد داد؟
آقاي هاشمي نژاد در چه ساعاتي در حزب حضور پيدا مي كردند. چه برنامه هائي داشتند و چگونه ديگران را براي حضور در حزب تشويق مي كردند؟
آن زمان اوج ترورها در كشور بود و برخي افراد كه قبلاً در حزب كار مي كردند با شروع ترورها پرونده هايشان را از حزب گرفتند و ديگر به آنجا نيامدند. حتي بعضي از افراد مي ترسيدند كه از جلوي حزب رد شوند. با وجود اين شهيد هاشمي نژاد به كار در آنجا ادامه دادند و حتي تلاش مي كردند تا سايرين را هم به فعاليت در حزب تشويق كنند. ايشان در مدرسه عالي شهيد مطهري در مشهد كه بعدها گسترده تر هم شد كلاس برگزار مي كردند. علاوه بر اين كلاس، بحث سياسي و كلاس ولايت فقيه هم توسط ايشان برپا مي شد و حتي اگر 7-8 نفر هم در كلاس حاضر مي شدند، ايشان كلاس را تعطيل نمي كردند و بدون هيچ گونه اجر و حق الزحمه اي در كلاس ها حضور مي يافتند و در هر ساعت از روز (برايشان فرقي نمي كرد) مايل بودند كه تدريس كنند. علاوه بر تدريس، ايشان مديريت حزب را هم بر عهده داشتند و ارباب رجوع و مردم از همه شهرها و حتي از كشورهاي ديگر خدمت ايان مي آمدند. در ضمن شهيد هاشمي نژاد معاون و مشاور هم داشتند و برخي مواقع از حزب با ايشان تماس گرفته مي شد و امور به ايشان اطلاع داده مي شد. معمولاً ساعت كاري شان در حزب صبح ها بود. شهيد هاشمي نژاد به دليل مشغله كاري زياد خانواده هايشان را خيلي كم مي ديدند. گاهي اوقات همسرشان از مشهد با وسيله ديگري به تهران مي آمدند تا شهيد هاشمي نژاد را ببينند. ايشان هم از تهران قم مي رفتند تا در جلسه اي شركت كنند و در مسير، همسرشان را ملاقات مي كردند.
پس آقاي هاشمي نژاد از صبح تا شب درگير كارهاي انقلاب بودند؟
بله، ايشان تمام زندگي شان را وقف انقلاب كرده بودند. اكثر مواقع تا ساعت 12-1 نيمه شب مشغول كار بودند. ايشان به اكثر شهرها و حتي روستاها سفر مي كردند و در تمامي جلسات مساجد، مدارس و آموزش و پرورش شركت داشتند و امكان نداشت از ايشان براي حضور در جائي دعوت شود و ايشان در آنجا حضور نيابند. از آنجائي كه من هم همراه ايشان مي رفتم، بعضي مواقع دو سه ماه خانواده ام را نمي ديدم. حتي اگر من هم نمي توانستم همراهشان بروم، مثلاً وقتي به مناطق كوهستاني مي رفتند، بعداً مطلع مي شدم كه ايشان خودشان مقدمات را فراهم مي كردند و مي رفتند. مثلاً گاهي اوقات لازم بود تا آقاي هاشمي نژاد فرداي آن روز در شهري حضور پيدا كنند. از طرفي ما نمي توانستيم ايشان را با ماشين به موقع به آن شهر برسانيم. در اين مواقع شهيد هاشمي نژاد با هواپيما فوراً خود را به آن شهر مي رساندند و اگر پاسدار يا محافظي در شهر مقصد براي محافظت از ايشان نبود، به اين مسئله توجهي نداشتند و باز هم سفر مي كردند و كار را رها نمي كردند. وقتي هم كه با ايشان در اين باره صحبت مي كرديم و مي گفتند: «اگر از بليط هواپيماي اضافي استفاده كنيم، اسراف است.»
آيا شما از آقاي هاشمي نژاد نپرسيديد كه چرا ايشان با وجود اينكه در مشهد جايگاه داشتند، از مازندران نامزد مجلس خبرگان شدند؟
شهيد هاشمي نژاد قصد داشتند ساير افراد جذب مجلس شوند. از جمله آقاي تهراني و دكتر محمود روحاني كه از نماينده هاي مشهد در مجلس بودند و آقاي شيخ علي تهراني كه ايشان هم از مشهد نماينده شد، ولي بعد جذب بني صدر شد. در اين ميان آقاي هاشمي نژاد مايل بودند تا به ديگران در مشهد ميدان بدهند تا خودشان از طرف زادگاهشان مازندران وارد مجلس شوند.
پس در حقيقت ايشان قصد داشتند تا ميدان را براي حضور ديگران در مجلس باز كنند؟
بله، براي خودشان هيچ فرقي نمي كرد و نظرشان هميشه جذب ديگران به حضور در عرصه هاي انقلاب بود. حتي از ايشان پرسيده بودند: «چرا در مجلس شوراي اسلامي به عنوان نماينده مشغول به كار نمي شويد؟» شهيد هاشمي نژاد هم پاسخ داد: «من مي خواهم نماينده مجلس خبرگان شوم.»
از خصلت هاي روحي معروف آقاي هاشمي نژاد شجاعت ايشان است كه در منبرها و سخنراني هايشان تجلي پيدا مي كرد. آيا مصداقي در اين باره در ذهن داريد؟
به قول معروف ايشان در دهان شير هم مي رفتند. البته روبه صفتان و گرگ هائي كه در اطراف شهيد هاشمي نژاد بودند، در زندگي شان از شير هم بيشتر بود. ولي حاج آقا تا ساعت 2-3 شب در مسجد با اين افراد به بحث و مناظره مي نشستند، در حالي كه ممكن بود پشت در يا دركوچه تاريك يكي از همين گرگ ها به كمين نشسته باشد و اين مصداق بارزي از شجاعت ايشان است. حتي ايشان به روستاهائي مي رفتند كه واقعاً آن روستاها برايشان امنيت نداشت و ممكن بود گاردي يا ساواكي در آنجا به كمينشان نشسته باشد. با اينكه من آدم نترسي بودم، اما گاهي پيش مي آمد كه به ايشان مي گفتم: «حاج آقا چطور مي خواهيد به آنجا برويد؟» اما شهيد هاشمي نژاد هيچ واهمه اي از اين مسائل نداشتند و همه اينها مبين شجاعت ايشان بود. به ياد دارم به جبهه كه مي رفتيم، به ايشان سفارش مي شد به خاطر خطري كه در خطوط مقدم وجود داشت به منطقه خاصي نروند. حاج آقا مي پرسيدند: «مگر در آنجا نيروئي وجود ندارد؟» مسئولين هم مي گفتند: «بله، نيروها هستند، ولي در سنگرها.» ايشان هم جواب مي دادند: «پس ما هم مي رويم. فرقي نمي كند.»
مسئولين معمولاً با همراهانشان در طول مسير درددل مي كنند. آيا ايشان راجع به استاندار اول خراسان (آقاي احمدزاده) برايتان صحبت كرده بودند؟ برخورد ايشان با مسئولين چگونه بود؟
به خاطر دارم آيت الله هاشمي رفسنجاني به مشهد آمده بودند و جلسه اي با حضور آقاي هاشمي نژاد در كاخ استانداري برگزار شد. البته شهيد هاشمي نژاد برخورد مستقيمي با آقاي احمدزاده نمي كردند، اما هميشه با دليل و به شكل مستقل با او مخالفت مي كردند. طاهر احمدزاده در قسمتي از حرم -كه امروزه موزه اي در آنجا قرار دارد و فكر مي نم الولايه نام دارد- به منافقين اتاقي داده بود و به آنها اسلحه مي داد. آن زمان كميته اي به نام كميته امام وجود داشت. به او گفته شد چه نيازي است كه منافقين در حرم اتاق داشته باشند. حتي محافظين استاندار از او مي خواستند تا از منافقين فاصله بگيرد، اما گويا خود او مايل بود تا با منافقين همراه باشد. در اين ميان شهيد هاشمي نژاد هيچ گاه كوتاه نمي آمدند.
مسلماً شما دائماً همراه آقاي هاشمي نژاد بوديد. عادات معنوي كه ايشان خود را به انجام آنها در طول روز ملزم مي دانستند چه بود؟ از بعد معنوي شان برايمان بگوئيد.
حاج آقا در طول روز دائم الوضو بودند و در هر لحظه و مكان مقد بودند كه نمازشان را اول وقت بخوانند، مثلاً اگر در بيابان هم بوديم، وقت نماز كه مي شد شهيد با اندك آب آشاميدني كه همراهشان بود، تجديد وضو مي كردند و بعد همگي به نماز مي ايستاديم. البته هميشه سعي شان بر اين بود كه نماز را در مسجد اقامه كنند. به طور كلي اكثر فضيلت هائي كه در ائمه و پيشوايانمان مي بينيم، در وجود ايشان هم مشاهده مي شد. به عنوان مثال حضرت علي(عليه السلام) در نهج البلاغه به كارگزاران توصيه كرده اند به نزديكانتان زمين واگذار نكنيد. شهيد هاشمي نژاد هم طبق فرمايش حضرت علي (عليه السلام) رفتار مي كردند. اگر درخواست و توصيه اي از جانب اقوام و خويشان مي شد، ايشان با رعايت حق با انها مثل ساير غريبه ها رفتار مي كردند. لازم به ذكر است كه بگويم حاج آقا در دفاع از مظلومين حساسيت ويژه اي داشتند. مثلاً عده اي بودند كه در دادگاه ها به آنها ظلم مي شد. برخي زنان مظلوم از عراق رانده شده بودند و طلاهايشان را به اشخاصي مي دادند تا در قبال آن طلاها پول دريافت كنند، اما آن اشخاص پول طلاها را نمي دادند. شهيد هاشمي نژاد به تمامي اين افراد كمك مي كردند تا به حقشان برسند. حتي به خاطر دارم كه يكي از همين زن هائي كه حاج آقا به او كمك كرده بودند، هميشه شهيد هاشمي نژاد را دعا مي كرد و پس از به شهادت رسيدن ايشان به سر خود مي زد و بسيار از اين واقعه ناراحت بود. اگر در حق كسي اجحاف مي شد و از طرفي دستش به جائي بند نبود، براي كمك خواستن پيش حاج آقا مي آمد. آقاي هاشمي نژاد هم در دادگاه مسئله را با دادستان وقت در ميان مي گذاشت تا پيگيري هاي لازم انجام شود.
معمولاً شهيد هاشمي نژاد در مسير سفرهاي طولاني مدت به چه كاري مي پرداختند؟ آيا راجع به مسائل به بحث مي نشستند يا اينكه خودشان را به كار خاصي مشغول مي شدند؟
همان طور كه مي دانيد بعد از انقلاب آقاي هاشمي نژاد زياد زنده نماندند. از سال 1357 تا 7 مهر 1360 فاصله كوتاهي است، ولي ايشان در همين مدت هم فعاليت زيادي داشتند و يك لحظه بي كار نمي نشستند. شهيد هاشمي نژاد به دليل مشغله كاري زياد فرصت چنداني براي نوشتن نداشتند. البته مي دانيد كه اكثر تأليفات ايشان مربوط به قبل از انقلاب است. از اين رو اكثر مباحث و عقايدشان را در قالب سخنراني ها -كه نوار سخنراني هايشان هم موجود است- بيان مي كردند. به دليل كمبود وقت حاج آقا از هر فرصتي براي مطالعه كتاب استفاده مي كردند. مثلاً در مسير تهران - مشهد كه با ايشان همراه بودم، مطالعه مي كردند. هر جائي هم كه مي رفتند معمولاً ديگران به شهيد هاشمي نژاد كتاب مي دادند و ايشان اگر يك بار سريع به آن نوشته يا كتاب نگاهي مي انداختند با همان بررسي اجمالي متوجه ديدگاه مؤلف مي شدند.
آيا روز شهادت شهيد هاشمي نژاد شما با ايشان بوديد؟
بله، آن روز من با چند نفر از دوستان ديگر همراه ايشان بوديم. آن ايام مصادف بود كه آقاي خامنه اي كانديداي رياست جمهوري شده بودند و تبليغات تقريباً شروع شده بود. آقاي هاشمي نژاد صبح هاي يكشنبه ساعت 7 كلاس درس داشتند و حتي اگر 7-8 نفر هم حاضر مي شدند، ايشان كلاس را تعطيل نمي كردند. هميشه مي گفتند: «حتي اگر فقط يك نفر هم سر كلاس بيايد، كلاس را تشكيل خواهم داد.» ايشان قبل از شوع كلاس صبحانه نمي خوردند. بعد از اتمام درس صبحانه مي خوردند، بعد به همراه ايشان به جاهاي ديگر مي رفتيم تا به امور رسيدگي كنند. مثلاً بعد از كلاس به دفتر حزب يا دفتر تبليغات سري مي زدند. ضمناً ايشان در همان ايام در مسجد حاج فرهاد در كوچه مخابرات لمعه درس مي دادند. آن روز حاج آقا بعد از تمام شدن كلاس، طبق برنامه هميشگي بيرون نيامدند تا به جاهاي ديگر بروند بلكه به اتاقشان رفتند و مرا صدا كردند. من به اتاقشان رفتم و با ايشان در اتاق تنها نشسته بودم. آن روز نورانيت عجيبي در چهره شان مي ديدم.
در چه موردي با شما صحبت مي كردند؟
آن روز من سفارشي داشتم و قرار بود كه به تهران بروم. ايشان راجع به اين سفر با من صحبت مي كردند، ولي در چهره شان حالتي بود كه انگار خودشان مسافر هستند و مثل كسي كه مي خواست خداحافظي كند، در حين صحبت كردن مكث مي كردند و دوباره به صحبت هايشان ادامه مي دادند. خلاصه با هم از دفتر ايشان بيرون آمديم. من جلويشان حركت مي كردم و دو محافظ طرفينشان در حركت بودند. اتاقي دقيقاً زير دفتر آقاي هاشمي نژاد بود كه از آن به عنوان انبار حزب استفاده مي شد. ما به ايشان سفارش كرده بوديم كه در اين اتاق دفتري تشكيل دهند، چون اگر اتاق خالي بماند امكان بمب گذاري وجود دارد. اتفاقاً شهيد قدوسي را با بمب گذاري در اتاقي كه زير دفترشان بود، به شهادت رسانده بودند. آن وقت ها نگهبان هاي حزب در راهرو مي خوابيدند. شهيد هاشمي نژاد آن اتاق را براي محل استراحت و استقرار نگهبان ها در نظر گرفتند. آن روز هم با آنها به صحبت ايستادند و پرسيدند كه آيا جايشان راحت هست يا خير. زماني كه حاج آقا با مسئولين انتظامات مشغول صحبت بودند، من به سمت موتور رفتم. وقتي ديدم ايشان معطل كرده اند، خواستم موتور را روشن كنم و دوري بزنم. به محض اينكه موتور را روشن كردم، ناگهان صدائي از داخل ساختمان حزب به گوش رسيد. در لحظاتي كه حاج آقا با نگهبانان در حال صحبت بودند، آن جوان منافق ضامن نارنجكي را كه از قبل در پنبه اي در لباس زير خود مخفي كرده بود، كشيد و حاج آقا را بغل كرد و ايشان را به شهادت رساند. فوراً به سمت ساختمان و حزب دويدم تا ببينم چه اتفاقي براي حاج آقا افتاده است. وقتي وارد ساختمان شدم متوجه شدم كه ايشان را به شهادت رسانده اند. چهره شهيد هاشمي نژاد مثل خورشيدي كه همه جا را روشن كرده بود، نورعجيبي داشت. گويا مأمورين انتظامات به آن منافق سه بار شليك كرده بودند، ولي او هنوز جان داشت و نيمه جان روي زمين افتاده بود. خلاصه او را به بيمارستان رساندند، ولي در بيمارستان تمام كرده بود.
مسلماً بعد از شهادت اشخاصي مثل شهيد هاشمي نژاد كه بسيار با مردم مأنوس بودند، مردم خاطرات زيادي از اين عزيزان نقل مي كنند. آيا شما بعد از شهادت حاج آقا خاطره يا مطلبي از مردم شنيده ايد كه در ذهنتان مانده باشد؟
زماني كه حاج آقا در جلسات يا نشست هاي خصوصي در منزلشان حضور داشتند، من همراهشان نبودم، اما زماني كه از جلسات بيرون مي آمدند، هميشه با هم بوديم. با ايشان به سفر هم مي رفتم. شهيد هاشمي نژاد معمولاً در سفرهايشان به شهرستان ها مثل قوچان در منزل شخصيت هاي a بسياري اقامت مي كردند كه بعضي از آنها توسط منافقين به شهادت رسيدند. در اين سفرها شب ها در يك اتاق با شهيد هاشمي نژاد مي خوابيديم. خلاصه خاطرات بسياري وجود دارد. اما بازماندگان حادثه مسجد فيل و كساني كه در آن حادثه حضور داشتند خاطرات بسياري براي گفتن دارند. گاهي اوقات پيرمردي را مي بينم كه در سال 42 در آن حادثه حضور داشت و اتفاقاً دستگير هم شده بود. وقتي او را مي بينم مي ايستم و او هم برايم از آن روزها صحبت مي كند. در حادثه مسجد فيل عده اي به شهادت رسيدند.
اينك حضور شهيد هاشمي نژاد در زندگي شما وجود دارد؟
من هر وقت به حرم امام رضا(عليه السلام) مشرف مي شوم، ابتدا قبر شهيد هاشمي نژاد را مي بوسم. بارها ايشان را در خواب ديده ام. من فرزند آخر خانواده هستم و بين من و فرزند اول ده فرزند ديگر هم بودند كه همگي فوت كرده اند. مادرم علاقه بسياري به من داشتند. شهيد هاشمي نژاد از علاقه مادرم به من مطلع بودند. هميشه به ايشان مي گفتم: «اگر روزي از اين دنيا رفتيد، مرا هم با خودتان ببريد.» بعد از شهادتشان يك بار شهيد هاشمي نژاد را ر خواب ديدم كه لباس سفيد بلندي بر تن داشتند. تا ايشان را ديدم بغلشان كردم و گفتم: «حاج آقا! چرا مرا با خودتان نبرديد؟» ايشان گفتند: «شما بايد كنار مادرتان بمانيد.» بعد با ايشان خداحافظي كردم. اتفاقاً من تا آخرين لحظات حيات مادرم و حتي در بيمارستان هم در كنارش بودم.
يكي بار هم دره بزرگ و پر از گلي را در خواب ديدم كه بين دو كوه قرار داشت. امام در مكاني مشابه مرقدشان، ولي بدون ضريح نشسته بودند و شهيد بهشتي و آقاي هاشمي نژاد هم اطراف امام بودند. مردم هم در آن دره آمده بودند. خلاصه شهيد هاشمي نژاد را چندين بار در خواب ديده ام. آن زمان كه حاج آقا در قيد حيات بودند، گاهي اوقات كه در جلسه اي خصوصي حاضر مي شدند، به منشي مي گفتند مرا صدا بزند. من هم وارد جلسه مي شدم. شهيد هاشمي نژاد به من سفارش مي كردند كه به چند جا براي انجام كارهائي بروم. گاهي اوقات هم چنين صحنه اي را در عالم خواب مي بينم. بعضي اوقات وقتي تنها مي شوم، در عالم رؤيا از شهيد هاشمي نژاد درخواستي مي كنم و خداوند هم به واسطه اين دعا درخواست مرا اجابت مي كند. نه تنها شهيد هاشمي نژاد بلكه همه شهدا در زندگي كمك هاي زيادي به من كرده اند. بيماري ها و مشكلاتي كه براي من و خانواده ام پيش آمده است، با توسل به شهدا از جمله شهيد هاشمي نژاد برطرف شده است. به طور كلي اگر ما شهدا را فراموش كنيم، آنها ما را فراموش نمي كنند. گاهي اوقات كه به خيابان ها نگاهي مي اندازيم، مي بينيم مسائلي كه به خاطر آنها انقلاب كرده ايم، ديده نمي شود. شهدا كساني بودند كه از زندگي و همه چيز دل بريدند، ولي در حال حاضر بعضي افراد به پست و مقام دلبستگي پيدا كرده اند. ول به حمدالله موج انقلاب دنيا را در برگرفته است و فرزندان شخصيت هائي نظير شهيد هاشمي نژاد، شاگرداني همچون سيد حسن نصرالله داشته اند كه آنها زائيده تفكرات شهيد هاشمي نژاد، ساير شهدا و امام راحل هستند و ان شاءالله امام زمان ظهور كند و انتقام خون شهدا را بگيرد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35