مردي با رازهاي ابدي
نويسنده: مهدي صارمي فر
داوينچي، مردي که معلوم نيست نقاش بود، دانشمند بود، پيشگو بود، شيّاد بود، يا چي؟!
هنوز يک دهه نگذشته از زماني که مردم دنيا توي صف سينما مي ايستادند يا به کتابفروشي ها مي رفتند تا از « راز داوينچي » سر در بياورند. داوينچي ـ مردي که توي سرش از هنر و علوم و فنون همه چيز داشت ـ هنوز هم براي ما جذابيت دارد؛ درست مثل قله اي بلند که ابرهاي اطرافش، هميشه وجه اي راز آلود و معمايي به آن مي دهد. لئوناردو، نابغه اهل روستاي وينچي، دقيقاً چنين شخصيتي داشت.
«لئوناردو » پسر آقاي « پيرو» اهل دهکده « وينچي » بود. همه اينها به اختصار مي شود « لوناردو داوينچي ». آن پيشوند « آقاي» که قبل از اسم پيرو، پدر لئوناردو آمده است، تعارف نيست. پيرو پسر آنتونيو ـ يک کارمند دفتر اسناد رسمي و شخصي از طبقه بالاي جامعه بود. براي همين چنين پيشوندي داشت. اما اشتباه نکنيد، لئوناردو چندان شبيه به يک نجيب زاده بزرگ نشد. او محصول جواني کردن پدرش و يک دختر خانم روستايي اهل ويچي بود. البته چه کسي اهميت مي دهد وقتي اسم لئوناردو داوينچي باشد، بزرگ ترين نقاش، مجسمه ساز، معمار، موسيقي دان، پژوهشگر، رياضي دان، مهندس، و نويسنده دوران خودش. به اين جور آدم ها مي گويند علامه، مرداني که البته ديگر دورانشان گذشته است.
مانند بسياري ديگر از نوابغ، داوينچي هم در مدرسه اصلاً چيز خاصي از خودش نشان نداد جز کشف روش هاي مختلف فرار از مدرسه. اما در همان زمان به نقاشي طبيعت علاقه شديد داشت و بيرون از مدرسه هم هندسه مي خواند. اما در آن روزها در خانه پدربزرگ و مادر بزرگ پدري اش زندگي مي کرد و بعد از اينکه در 16 سالگي پدرش براي بار سوم ازدواج کرد، خانواده را مجاب کرد که براي تحصيل او را به فلورانس بفرستند. فلورانس آن زمان پايتخت نقاشي و مجسمه سازي اروپا بود. لئوناردوي جوان در فلورانس به آتليه نقاشي و پيکر تراشي آندره دل وروکيو مي رود. استادش در آن زمان يکي از بهترين هنرمندان زمان است و شاگردان بزرگي تربيت مي کند. لئوناردو در آتليه غير از نقاشي و مجسمه سازي، چيزهاي ديگري هم ياد مي گرفت مثلا گزارش نويسي، شيمي، متالوژي، فلز کاري، گچ کاري، ريخته گري، کار چرم، مکانيک، نجاري و مدل سازي. کارگاه دل وروکيو استعداد نهفته لئوناردو را شکوفا مي کند. او همراه استادش يکي از معروف ترين نقاشي هاي آن دوران، تابلو « تعميد مسيح » را نقاشي مي کند.
لئوناردو دو سال در کارگاه دل وروکيو مي ماند تا اينکه در پيکر تراشي استاد مي شود و از آن پس وقتش را به مطالعه طبيعت، گياهان و رنگ ها ـ يعني آنچه براي نقاشي نياز دارد ـ اختصاص دهد. وقتي دل وروکيو ديگر چيزي براي ياد دادن به اين استعداد جوان ندارد، به ميلان مهاجرت مي کند تا در يکي از مهمترين مراکز فکري دنياي آن روز، آرزوهاي بزرگش را دنبال کند.
در ميلان، او به استخدام مرکزي پزشکي در مي آيد و فنون طب را مي آموزد. در همين حال مطالعه علوم پايه مانند رياضي را از سر مي گيرد و به فلسفه روي مي آورد. در اين سال ها بخش عمده اي از آثارش را مي آفريند. طرح ها و نقشه هاي مهندسي مربوط به ابزارآلات و اختراعات حيرت انگيز او هم مربوط به اين دوره از زندگي اش هستند.
گاهي فهرست ابداعات مفهومي يا حتي علمي لئوناردو باعث تعجب مي شود. در عصري که علم و تکنولوژي خيلي از آنها آن قدر پيچيده بودند که تا پنج قرن بعد هم ساخته نشدند.
چيزهايي مثل پل هاي متحرک، زير دريايي، لباس غواصي، هواپيما، تانک جنگي، دوربين نجومي، نورافکن، ساعتي که به ساعت داوينچي معروف است، کيلومتر شمار و دستگاهي براي اندازه گيري فشار آب، اگر چه بسياري از اين طرح ها هيچ وقت عمل ساخته نشدند ولي مهندسان روزگار ما کاربردي بودن خيلي از آنها را تاييد مي کنند. سد و کانال هاي آب با روشي جديد هم از ديگر طرح هاي او بودند که در زمان خودش ساخته شدند.
يکي ديگر از ابداعات عجيب لئوناردو خط معکوس است. او تمام نوشته ها و طرح هايش را به اين سبک مي نوشت.او حرف را به صورت معکوس روي کاغذ مي نوشت؛ به طوري که کسي از آنها سر در نياورد. البته روش رمزنگاري او چندان هم پيچيده نبود. براي خواندن دست خط او تنها بايد نوشته هايش را در مقابل آينه گرفت. مي گويند دليل اين کار او را در امان ماندن از خشم کليسا بوده. چون بعضي از پژوهش هاي پزشکي لئوناردو بسيار سوال برانگيز بوده. اعمالي نظير جراحي هاي پيچيده و شکافتن و دوختن بدن انسان ها و تهيه دارو با ترکيب موادي که در زمان او چندان شناخته شده نبودند و... که او را تا آستانه تکفير شدن و حتي شکنجه توسط کليساييان متعصب آن روزگار پيش برد. البته بخت با لئوناردو يار بود و در همان موقع فرانسه، آن منطقه را فتح کرد و داوينچي را رهانيد. يکي ديگر از عجايت زندگي لئوناردو نوشته هاي او درباره فسيل هاست. او با ديدن تعدادي از آنها به درستي ماهيت آنها و چگونگي شکل گيري شان پي برده بود. اين در حالي است که فسيل، تعريف آن و علمي که به اين موضوع مي پردازد ( ديرينه شناسي) سال ها بعد کارش را در اروپا شروع کرد. مجموعه بي نظيري از کارهاي علمي داوينچي را بيل گيتس خريده است و هر سال آن را در يک شهر دنيا نمايش مي دهد.
اما مشهورترين کارهاي لئوناردو نقاشي هايش است؛ به خصوص دو تابلوي مشهور « شام آخر » و « موناليزا». شام آخر، آن قدر نقاشي بزرگي است که ديوار يک تالار را کامل پوشانده است. اين تصوير، آخرين شب زندگي مسيح را در کنار حواريون به تصوير مي کشد و دقيقاً لحظه اي را نشان مي دهد که طبق کتاب يوحنا، باب 13 آيه 21 مسيح مي گويد که يکي از 12 حواري اش خيانت خواهد کرد. در مورد اين نقاشي و حتي وابستگي فکري لئوناردو به مکاتب عجيب و غريب فکر و تاريخي مسيحي داستان زياد گفته اند. مثلا مي گويند اگر دو نسخه شفاف از اين تابلو را به صورت وارونه روي هم بگذاريم اشکالي تشکيل مي شود که کامل کننده اين نقاشي است و از اين جهت اين اثر کاملاً آگاهانه کشيده شده است. يا از درون اين تابلو يک سري علائمي را در مي آورند و رمز هايي را استخراج مي کنند و اما... هيچ کدام از اين داستان هايي را که در فيلم « رمز داوينچي » ديده ايد يا در کتابش خوانده ايد جدي نگيريد. همه اينها صرفاً داستان پردازي هستند و هيچ ربطي ( تاييد شده ) هم به لئوناردوي قصه ما ندارد.
موناليزا يا « لبخند ژکوند» ( اسم فرانسوي اش ) از شام آخر هم معروف تر است. لئوناردو چشمان موناليزا را طوري کشيده است که شما با هر زاويه اي به تابلو نگاه کنيد تصور مي کنيد موناليزا شما را نگاه مي کند؛ مثل عکسي که در آن دقيقاً رو به دوربين نگاه کرده باشيد. به هر حال لئوناردو استاد مسلم پرسپکتيو بوده است. در همين چشم ها داوينچي نام و نام خانوادگي اش را پنهان کرده است. لبان موناليزا هم به گونه اي کشيده شده که بيننده لبخند حقيقي را زماني مي بيند که مستقيم به لب هاي موناليزا نگاه نکند. اين هم نشان از تسلط تجربي لئوناردو به اصول « خطاي ديد » دارد. فارغ از طرز نشستن و نماي پشت موناليزا و ريزه کاري هاي عجيب ديگري که در اين نقاشي وجود دارد، سوال اصلي آن است زني که در تابلو لبخند مي زند کيست؟ چند سال پيش، گروهي از پژوهشگران آلماني که اسناد قديمي را بررسي مي کردند، لاي آنها به اسم زني به نام ليزادل گيوکوندو برمي خورند که همسر يک تاجر ثروتمند فلورانسي بوده که مراوداتي با داوينچي داشته است. اسناد متعلق به سال 1505 بوده؛ يعني تقريباً همان زماني که لئوناردو تابلو را کشيده است. البته به اينجا که رسيديم بد نيست سربسته به اين نکته اشاره کنيم که گمشده زندگي لئوناردو « زن » بود. اما برخي معتقدند لئوناردو در اين تابلو مادرش را به تصوير کشيده است. عده اي ديگر هم با توجه به اين خصلت لئوناردو مي گويند ظاهر اين زن برگرفته از سيماي خود اوست؛ البته با در نظر گرفتن تصوير ديگري که لئوناردو از خودش کشيده است و با قرار دادن آن در کنار تابلوي موناليزا مي فهميم چنين ادعايي چندان هم دور از ذهن نيست.
در دوره ميانسالي لئوناردو به واتيکان مي رود و آخر زندگي اش را در کنار هنرمندان شهيري مانند ميکل آنجللو و رافائل مي گذراند. در آن دوره ميلان تحت سيطره فرانسيس اول، پادشاه فرانسه است. لئوناردو که ديگر به عنوان يکي از بزرگترين هنرمندان، آوازه اش به همه جا رسيده است روابط دوستانه اي با پاپ و شخص فرانسيس اول دارد و سفارش هايش را فقط از اين دو مي گيرد. باقي سفارش هايش را رد مي کند. سرانجام مدت کوتاهي پس از اينکه بخش زيادي از املاک و تاکستان هايش را به شاگردان و خدمتکارانش مي بخشد. در 67 سالگي از دنيا مي رود. شاگردان لئوناردو گفته اند که در لحظه مرگ، فرانسيس اول به بالين او مي آيد و سر او را در آغوش مي گيرد و پاپ هم بر سر بالين او حاضر مي شود. به وصيت لئوناردو، تابوت او را 60 فقير روي دست تشييع مي کنند. جسد لئوناردو در کليساي سن هابرت فرانسه دفن شده است.
منبع:همشهري جوان شماره 305
هنوز يک دهه نگذشته از زماني که مردم دنيا توي صف سينما مي ايستادند يا به کتابفروشي ها مي رفتند تا از « راز داوينچي » سر در بياورند. داوينچي ـ مردي که توي سرش از هنر و علوم و فنون همه چيز داشت ـ هنوز هم براي ما جذابيت دارد؛ درست مثل قله اي بلند که ابرهاي اطرافش، هميشه وجه اي راز آلود و معمايي به آن مي دهد. لئوناردو، نابغه اهل روستاي وينچي، دقيقاً چنين شخصيتي داشت.
«لئوناردو » پسر آقاي « پيرو» اهل دهکده « وينچي » بود. همه اينها به اختصار مي شود « لوناردو داوينچي ». آن پيشوند « آقاي» که قبل از اسم پيرو، پدر لئوناردو آمده است، تعارف نيست. پيرو پسر آنتونيو ـ يک کارمند دفتر اسناد رسمي و شخصي از طبقه بالاي جامعه بود. براي همين چنين پيشوندي داشت. اما اشتباه نکنيد، لئوناردو چندان شبيه به يک نجيب زاده بزرگ نشد. او محصول جواني کردن پدرش و يک دختر خانم روستايي اهل ويچي بود. البته چه کسي اهميت مي دهد وقتي اسم لئوناردو داوينچي باشد، بزرگ ترين نقاش، مجسمه ساز، معمار، موسيقي دان، پژوهشگر، رياضي دان، مهندس، و نويسنده دوران خودش. به اين جور آدم ها مي گويند علامه، مرداني که البته ديگر دورانشان گذشته است.
مانند بسياري ديگر از نوابغ، داوينچي هم در مدرسه اصلاً چيز خاصي از خودش نشان نداد جز کشف روش هاي مختلف فرار از مدرسه. اما در همان زمان به نقاشي طبيعت علاقه شديد داشت و بيرون از مدرسه هم هندسه مي خواند. اما در آن روزها در خانه پدربزرگ و مادر بزرگ پدري اش زندگي مي کرد و بعد از اينکه در 16 سالگي پدرش براي بار سوم ازدواج کرد، خانواده را مجاب کرد که براي تحصيل او را به فلورانس بفرستند. فلورانس آن زمان پايتخت نقاشي و مجسمه سازي اروپا بود. لئوناردوي جوان در فلورانس به آتليه نقاشي و پيکر تراشي آندره دل وروکيو مي رود. استادش در آن زمان يکي از بهترين هنرمندان زمان است و شاگردان بزرگي تربيت مي کند. لئوناردو در آتليه غير از نقاشي و مجسمه سازي، چيزهاي ديگري هم ياد مي گرفت مثلا گزارش نويسي، شيمي، متالوژي، فلز کاري، گچ کاري، ريخته گري، کار چرم، مکانيک، نجاري و مدل سازي. کارگاه دل وروکيو استعداد نهفته لئوناردو را شکوفا مي کند. او همراه استادش يکي از معروف ترين نقاشي هاي آن دوران، تابلو « تعميد مسيح » را نقاشي مي کند.
لئوناردو دو سال در کارگاه دل وروکيو مي ماند تا اينکه در پيکر تراشي استاد مي شود و از آن پس وقتش را به مطالعه طبيعت، گياهان و رنگ ها ـ يعني آنچه براي نقاشي نياز دارد ـ اختصاص دهد. وقتي دل وروکيو ديگر چيزي براي ياد دادن به اين استعداد جوان ندارد، به ميلان مهاجرت مي کند تا در يکي از مهمترين مراکز فکري دنياي آن روز، آرزوهاي بزرگش را دنبال کند.
در ميلان، او به استخدام مرکزي پزشکي در مي آيد و فنون طب را مي آموزد. در همين حال مطالعه علوم پايه مانند رياضي را از سر مي گيرد و به فلسفه روي مي آورد. در اين سال ها بخش عمده اي از آثارش را مي آفريند. طرح ها و نقشه هاي مهندسي مربوط به ابزارآلات و اختراعات حيرت انگيز او هم مربوط به اين دوره از زندگي اش هستند.
گاهي فهرست ابداعات مفهومي يا حتي علمي لئوناردو باعث تعجب مي شود. در عصري که علم و تکنولوژي خيلي از آنها آن قدر پيچيده بودند که تا پنج قرن بعد هم ساخته نشدند.
چيزهايي مثل پل هاي متحرک، زير دريايي، لباس غواصي، هواپيما، تانک جنگي، دوربين نجومي، نورافکن، ساعتي که به ساعت داوينچي معروف است، کيلومتر شمار و دستگاهي براي اندازه گيري فشار آب، اگر چه بسياري از اين طرح ها هيچ وقت عمل ساخته نشدند ولي مهندسان روزگار ما کاربردي بودن خيلي از آنها را تاييد مي کنند. سد و کانال هاي آب با روشي جديد هم از ديگر طرح هاي او بودند که در زمان خودش ساخته شدند.
يکي ديگر از ابداعات عجيب لئوناردو خط معکوس است. او تمام نوشته ها و طرح هايش را به اين سبک مي نوشت.او حرف را به صورت معکوس روي کاغذ مي نوشت؛ به طوري که کسي از آنها سر در نياورد. البته روش رمزنگاري او چندان هم پيچيده نبود. براي خواندن دست خط او تنها بايد نوشته هايش را در مقابل آينه گرفت. مي گويند دليل اين کار او را در امان ماندن از خشم کليسا بوده. چون بعضي از پژوهش هاي پزشکي لئوناردو بسيار سوال برانگيز بوده. اعمالي نظير جراحي هاي پيچيده و شکافتن و دوختن بدن انسان ها و تهيه دارو با ترکيب موادي که در زمان او چندان شناخته شده نبودند و... که او را تا آستانه تکفير شدن و حتي شکنجه توسط کليساييان متعصب آن روزگار پيش برد. البته بخت با لئوناردو يار بود و در همان موقع فرانسه، آن منطقه را فتح کرد و داوينچي را رهانيد. يکي ديگر از عجايت زندگي لئوناردو نوشته هاي او درباره فسيل هاست. او با ديدن تعدادي از آنها به درستي ماهيت آنها و چگونگي شکل گيري شان پي برده بود. اين در حالي است که فسيل، تعريف آن و علمي که به اين موضوع مي پردازد ( ديرينه شناسي) سال ها بعد کارش را در اروپا شروع کرد. مجموعه بي نظيري از کارهاي علمي داوينچي را بيل گيتس خريده است و هر سال آن را در يک شهر دنيا نمايش مي دهد.
اما مشهورترين کارهاي لئوناردو نقاشي هايش است؛ به خصوص دو تابلوي مشهور « شام آخر » و « موناليزا». شام آخر، آن قدر نقاشي بزرگي است که ديوار يک تالار را کامل پوشانده است. اين تصوير، آخرين شب زندگي مسيح را در کنار حواريون به تصوير مي کشد و دقيقاً لحظه اي را نشان مي دهد که طبق کتاب يوحنا، باب 13 آيه 21 مسيح مي گويد که يکي از 12 حواري اش خيانت خواهد کرد. در مورد اين نقاشي و حتي وابستگي فکري لئوناردو به مکاتب عجيب و غريب فکر و تاريخي مسيحي داستان زياد گفته اند. مثلا مي گويند اگر دو نسخه شفاف از اين تابلو را به صورت وارونه روي هم بگذاريم اشکالي تشکيل مي شود که کامل کننده اين نقاشي است و از اين جهت اين اثر کاملاً آگاهانه کشيده شده است. يا از درون اين تابلو يک سري علائمي را در مي آورند و رمز هايي را استخراج مي کنند و اما... هيچ کدام از اين داستان هايي را که در فيلم « رمز داوينچي » ديده ايد يا در کتابش خوانده ايد جدي نگيريد. همه اينها صرفاً داستان پردازي هستند و هيچ ربطي ( تاييد شده ) هم به لئوناردوي قصه ما ندارد.
موناليزا يا « لبخند ژکوند» ( اسم فرانسوي اش ) از شام آخر هم معروف تر است. لئوناردو چشمان موناليزا را طوري کشيده است که شما با هر زاويه اي به تابلو نگاه کنيد تصور مي کنيد موناليزا شما را نگاه مي کند؛ مثل عکسي که در آن دقيقاً رو به دوربين نگاه کرده باشيد. به هر حال لئوناردو استاد مسلم پرسپکتيو بوده است. در همين چشم ها داوينچي نام و نام خانوادگي اش را پنهان کرده است. لبان موناليزا هم به گونه اي کشيده شده که بيننده لبخند حقيقي را زماني مي بيند که مستقيم به لب هاي موناليزا نگاه نکند. اين هم نشان از تسلط تجربي لئوناردو به اصول « خطاي ديد » دارد. فارغ از طرز نشستن و نماي پشت موناليزا و ريزه کاري هاي عجيب ديگري که در اين نقاشي وجود دارد، سوال اصلي آن است زني که در تابلو لبخند مي زند کيست؟ چند سال پيش، گروهي از پژوهشگران آلماني که اسناد قديمي را بررسي مي کردند، لاي آنها به اسم زني به نام ليزادل گيوکوندو برمي خورند که همسر يک تاجر ثروتمند فلورانسي بوده که مراوداتي با داوينچي داشته است. اسناد متعلق به سال 1505 بوده؛ يعني تقريباً همان زماني که لئوناردو تابلو را کشيده است. البته به اينجا که رسيديم بد نيست سربسته به اين نکته اشاره کنيم که گمشده زندگي لئوناردو « زن » بود. اما برخي معتقدند لئوناردو در اين تابلو مادرش را به تصوير کشيده است. عده اي ديگر هم با توجه به اين خصلت لئوناردو مي گويند ظاهر اين زن برگرفته از سيماي خود اوست؛ البته با در نظر گرفتن تصوير ديگري که لئوناردو از خودش کشيده است و با قرار دادن آن در کنار تابلوي موناليزا مي فهميم چنين ادعايي چندان هم دور از ذهن نيست.
در دوره ميانسالي لئوناردو به واتيکان مي رود و آخر زندگي اش را در کنار هنرمندان شهيري مانند ميکل آنجللو و رافائل مي گذراند. در آن دوره ميلان تحت سيطره فرانسيس اول، پادشاه فرانسه است. لئوناردو که ديگر به عنوان يکي از بزرگترين هنرمندان، آوازه اش به همه جا رسيده است روابط دوستانه اي با پاپ و شخص فرانسيس اول دارد و سفارش هايش را فقط از اين دو مي گيرد. باقي سفارش هايش را رد مي کند. سرانجام مدت کوتاهي پس از اينکه بخش زيادي از املاک و تاکستان هايش را به شاگردان و خدمتکارانش مي بخشد. در 67 سالگي از دنيا مي رود. شاگردان لئوناردو گفته اند که در لحظه مرگ، فرانسيس اول به بالين او مي آيد و سر او را در آغوش مي گيرد و پاپ هم بر سر بالين او حاضر مي شود. به وصيت لئوناردو، تابوت او را 60 فقير روي دست تشييع مي کنند. جسد لئوناردو در کليساي سن هابرت فرانسه دفن شده است.
منبع:همشهري جوان شماره 305