خليفه و سلطان

شب هاي عربي «هزار و يک شب» طعم فارسي دارد اروپايي ها به «هزار و يک شب» مي گويند «شب هاي عربي»(Arabian Nights). اين عنوان اگرچه جذابيت «هزار و يک» را ندارد (وقتي مي گوييم هزار و يک، يعني به هزار که خودش مظهر زيادي تعداد است يکي اضافه مي کنيم.
چهارشنبه، 13 مهر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خليفه و سلطان

خليفه و سلطان
خليفه و سلطان


 

نويسنده: احسان رضايي




 

شب هاي عربي «هزار و يک شب» طعم فارسي دارد
 

اروپايي ها به «هزار و يک شب» مي گويند «شب هاي عربي»(Arabian Nights). اين عنوان اگرچه جذابيت «هزار و يک» را ندارد (وقتي مي گوييم هزار و يک، يعني به هزار که خودش مظهر زيادي تعداد است يکي اضافه مي کنيم. در ذهن عددي بي نهايت و جادويي مجسم مي شود) اما باز همين عبارت «شب هاي عربي» نوعي راز و رمز در خود دارد. شنونده اين عبارت با خودش خيال مي کند مگر شبي که بر اعراب و در اين مورد، بر اعراب ساکن بغداد در 12 قرن پيش مي گذشته، چه تفاوتي باشب هاي ما و ديگران دارد؟
پاسخ به اين سوال، جوابي است که موضوع صفحه ما است؛ برمکي ها. برمکي ها يا «آل برمک» و «برامکه»، همان کساني هستند که به شب هاي شهر رويايي هزار و يک شب رنگ و بو دادند و هنوز هم در ميان اعراب ضرب المثل هستند. عرب ها هر وقت مي خواهند بگويند فلان مهماني، يا فلان سال و وقت خيلي به آنها خوش گذشته، اصطلاحشان اين است: «کمثل يوم البرامکه»؛ درست مثل روزگار برمکي ها.
برمکي ها خانداني ايراني بودند که در اواخر عهد خلافت اموي اسلام آوردند و از سپاه ابومسلم خراساني به کتاب تاريخ راه پيدا کردند و هنوز از آن بيرون نرفته اند. لغت «برمک» ظاهرا از زبان هندي آمده و رئيس معنا مي دهد؛ چنان که امروز هم در افغانستان و در زبان پشتو، «پَرمُخ» به همين معنا به کار مي رود. برمکي ها که از همان اول رئيس و رئيس زاده بودند، در اول کار در معبد بودايي «نوبهار» در بلخ صاحب رتبه و مقام بودند. بعد از مسلماني هم همچنان در آن منطقه محبوب و مشهور ماندند. شهرت و افتخار، هيچ وقت آنها را رها نکرد؛ چنان که حتي وقتي هارون الرشيد دستور به قتل و نابودي اين خاندان داد، با وجود ممنوعيت سوگواري برای آنان، شاعران چنان قصيده هاي جانسوزي براي آنان سرودند که 14 شاعر به زندان افتادند. يکي شان را به خاطر شدت بي تابي هايش کشتند و ابونواس ناگزير به مصر فرار کرد.
سه نسل از برمکي ها به چهار خليفه خدمت کردند. آنها براي 55 سال (از 132 تا 187 ق) امير و مشاور و معلم و وزير و نديم خلفا بودند. عصر آنها، عصر رفاه و شکوفايي بود. برمکي ها با تکيه بر سنت هاي ايراني، يک نظام ديوانسالاري بزرگ و دقيق به راه انداختند که سر تا سر امپراطوري بزرگ عباسي را پوشش مي داد. به ياد بياوريم که هارون آخرين خليفه اي بود که خودش شخصا به حج و جنگ مي رفت و بعد از برمکي ها ديگر خليفه اي پايتخت را خالي نگذاشت چون که رفتن از پايتخت به معناي از دست دادن خلافت بود. ابن خلدون درباره آنها مي گويد: «هرآنچه به شمشير و قلم وابسته بود، در دست آنها بود». برمکي ها دانشگاه گندي شاپور در اهواز را احيا کردند و بزرگ ترين دستگاه ترجمه در طول تاريخ را با نام «بيت الحکمه» به راه انداختند که تمام علوم ايراني، يوناني، هندي و چيني توليد شده در قرون قبلي را به عربي ترجمه کرد. تحت حمايت آنها دو سبک ادبي جديد در شعر و نثر عربي شکل گرفت. تعداد دانشمندان و اديبان و شاعراني که تحت حمايت اين خاندان بودند، واقعا حيرت انگيز است. مورخان نام 170 پزشک، 230 منجم، 112 متکلم و فيلسوف و بيشتر از 400 شاعر را ثبت کرده اند که همگي در دستگاه برمکي رشد کردند.
اين مايه از رفاه و شکوه و کشورداري حق نيست که تبديل به افسانه بشود؟

برمکي ها
 

خالد بن برمک (165-90 ق): اولين شخصيت تاريخي اين خانواده؛ او، هم دربار امويان محترم و متنفذ بود و هم در سپاه ابومسلم. ابومسلم خراساني خالد را به فرماندهي جناح راست گذاشت. بعدها در جريان قتل ابومسلم اما خالد کاري نکرد و حتي طرف خليفه را گرفت. خالد از 132 که سفاح، ابوسلمه خلّال (وزير طرفدار امام شيعه) را کشت، عملا وزير او و برادرش منصور بود، بدون آنکه لقب «وزير» داشته باشد. بناي شهر بغداد در ساحل دجله و در نزديکي پايتخت ساسانيان را نتيجه مشورت منصور با او مي دانند. ساخت بغداد با شيوه مهندسي خاصش که خيابان کشي هاي دايره اي شکل با مرکزيت کاخ خليفه داشت، باعث دو اتفاق شد: يکي ايراني تر شدن دستگاه خلافت و يکي هم رونق اقتصادي پايتخت به خاطر موقعيت جغرافيايي شهر (در کنار دجله و نزديک خليج فارس) که به زودي بزرگ ترين مرکز تجاري دنياي قرون وسطي شد.
يحيي بن خالد (189-120ق): با تدبيرترين شخصيت اين خانواده؛ او معلم و وزير هارون الرشيد بود و هارون يحيي را «پدر» خطاب مي کرد. شهرت خاندان برمکي، مديون اوست. وقتي که هادي عباسي مي خواست خلافت را به پسر خردسالش منتقل کند، با رايزني هايش نگذاشت ولايتعهدي از دست هارون خارج شود. با اين حال خيلي زود از وزارت هارون استعفا داد وکار را به پسرانش سپرد و خودش به تاسيس «بيت الحکمه» و تربيت سياستمداران همراه و تشويق شاعران و اديبان و عالمان پرداخت. يحيي بعد از قتل جعفر و سقوط برمکيان به زندان افتاد و گزارش صبر و تحمل در اين دوره سختي، بارها در متون تاريخي تکرار شده. درباره مقام و عظمت يحيي حرف هاي زيادي زده شده که از همه بامزه تر، حرف منصور خليفه است: «همه پسري به دنيا مي آورند و خالد پدري آورده است».
فضل بن يحيي (193-148ق): با سخاوت ترين شخصيت اين خانواده؛ فضل شش روز از هارون بزرگ تر بود و با او بزرگ شد. با اين حال به خاطر اينکه اهل زهد و تقوا بود و با مجالس عيش هارون ميانه اي نداشت، بعدها جعفر جای او را به پيش هارون گرفت. فضل، والي سرزمين هاي شرقي خلافت بود و «وزير صغير» به حساب مي آمد. بذل و بخشش او آن قدر بود که حتي به کساني که هجوش کرده بودند هم صله مي داد. به او حاتم طايي مسلمان ها (حاتم الاسلام) مي گويند. او وقتي براي سرکوب قيام يحيي بن عبدالله بن حسن (ع) به توصیه پدر که او را از ريختن خون علويان بر حذر داشته بود، با او صلح کرد که همين از اسباب دلگيري هارون بود. بعد از سقوط برامکه او همراه پدر به زندان افتاد. فضل در دوره امارت بر خراسان آن قدر محبوب بود که مي گويند در روزگار حکومتش، خراساني ها اسم 20 هزار پسر را بر فضل گذاشتند. اگر يادتان باشد، در کتاب هاي ادبيات دبيرستان، درسي از «تاريخ بيهقي» داشتيم درباره همين فضل که ماجرايش اين بود که علي بن عيسي بن ماهان که بعد از فضل والي خراسان شده بود، کاروان بزرگي از ماليات ها را براي هارون فرستاده بود و هارون يحيي و فضل را کنار خود نشانده بود به تماشاي اين کاروان «تا دل هاي آل برمک بطرقد» و خلاصه، هارون از يحيي مي پرسد «اين چيزها به روزگار پسرت کجا بود؟» و يحيي جواب مي دهد «به خانه هاي خداوندگاران اين چيزها!».

خليفه و سلطان

جعفر بن يحيي(187-150ق): معروف ترين شخصيت اين خانواده، جعفر پسر کوچک تر يحيي و شخصيت مورد علاقه هارون بود که با قتل ناگهاني او، سقوط برمکي ها شکل گرفت. جعفر، والي سرزمين هاي غربي خلافت بود و «وزير کبير» به حساب مي آمد. جعفر هيچ وقت بيشتر از يک هفته از پايتخت دور نشد چون هارون طاقت دوري او را نداشت. جايگاه او پيش خليفه به قدري محکم بود که خود هارون به او لقب «سلطان» داده بود؛ يعني يکي خليفه بود و ديگري سلطان. با اين حال، همين مايه از قدرت و شکوه باعث گرفتاري او و خانواده اش هم شد. در راس مخالفان جعفر، «زبيده»-زن معروف هارون-بود که از علاقه فراوان جعفر به مامون و تلاش او براي وليعهدي مامون ناراحت بود (مامون از مادري ايراني بود و ظاهرا برامکه براي ايراني کردن خلافت روي او حساب مي کردند). ماجراي عاشقانه جعفر و عباسه و همين طور رقابت پنهاني فضل و جعفر هم بي تاثير نبوده است. اما به هر حال مهم ترين عامل، همين قدرت روز افزون برمکي ها بود، که حتي هارون نمي توانست بدون نظر آنها کاري بکند. جعفر با داستان قتل ناگهاني اش و شايعاتي که درباره اين قتل هست، معروف ترين شخصيت خاندان برمکي است. او حتي به دنياي کارتون ها هم راه پيدا کرده و در «علاء الدين» والت ديزني، جعفر وزير از روي شخصيت او ساخته شده.موسي بن يحيي (درگذشت 224ق): زاهدترين شخصيت اين خانواده؛ يحيي به جز فضل و جعفر، سه پسر ديگر هم داشت. از بين آنها اين موسي به جاي سياست به علم و دين علاقه داشت و سال ها شاگردي امام کاظم (ع) را کرد و از امام (ع) اجازه روايت داشت. موسي که با عارف معروف، بايزيد بسطامي دوست صميمي بود، در جريان سقوط برامکه به زندان افتاد ولي بعدا آزاد شد و مورد احترام امين و مامون بود. بازماندگان او هنوز در کردستان عراق هستند و به «دنبلي ها» معروف هستند.

عباسي ها
 

سفاح (خلافت 136-132ق): جايگاه «وزير» در خلافت اموي وجود نداشت ولي در زمان اولين خليفه عباسي و به تقليد از ساسانيان شکل گرفت (خود لغت وزير، لغتي ايراني است). خالد درزمان او والي طبرستان (مازندران امروزي) بود.
منصور (خلافت 158-136 ق): دومين خليفه و برادر سفاح. او بعد از کشتن ابوسلمه خلّال (وزير معروف به دوست داشتن امام شيعه)، خالد را وزير کرد. او به راهنمايي خالد بغداد را ساخت (خود لغت بغداد هم ايراني و به معني «هديه خدا» است).
هادي (خلافت 170-169ق): خليفه سوم اصلا رابطه خوبي با برمکي ها نداشت چون طرفدار هارون بودند.
هارون (خلافت 193-170ق): تربيت شده يحيي، برادر شيري فضل و رفيق گرمابه و گلستان جعفر. در شامگاه آخرين روز محرم 187 ق، به يکباره دستور داد جعفر برمکي ها را بکشند و باقي برمکي ها را دستگير کنند و اموالشان را مصادره کنند و اين در حالي بود که صبح همان روز با جعفر به شکار رفته بود. در اين ماجرا، هزار نفر از وابستگان برمکي ها کشته شدند و 20 ميليون دينار از اموالشان مصادره شد. جنازه جعفر هم يک سال تمام بر دورازه بغداد آويزان بود تا وقتي که هارون با ديدار آن جنازه به گريه افتاد.
عباسه (مرگ 196ق): خواهر هارون که ظاهرا هارون او را به عقد جعفر درآورده بود و همين از عوامل سقوط برمکي ها بود. هرچند بعضي ها اين نظر را رد کرده اند اما تصور اينکه اگر جعفر با آن جايگاه از خواهر خليفه پسري داشت حتما آن پسر مدعي تخت خلافت مي شد، مي تواند اين داستان را باورپذير کند.
مامون (خلافت 202-194ق): دست پرورده جعفر که مادري ايراني داشت. مامون با کمک يکي از پروردگان برمکي ها يعني فضل بن سهل، برادرش امين و وزير او فضل بن ربيع که دشمن برمکي ها بود را شکست داد. در روز پيروزي، مامون گفته: «حالا انتقام برمکي ها گرفته شد».

هاشمي ها
 

امام صادق (ع)(امامت 148-114ق): رابطه برمکي ها و امامان شيعه، يکي از معماهاي تاريخ است مثلا جابربن حيان، شاگرد معروف امام صادق (ع) دوست صميمي جعفر برمکي بود و 40 رساله خود را به نام او نوشته است. از آن طرف ابوسلمه خلّال-وزيري که قتلش باعث ارتقاي سياسي برمکي ها شد- هم از شيعيان امام صادق (ع) بود.
امام کاظم (ع) (امامت 183-148ق): باز از يک طرف امام هفتم (ع) مدتي در زندان فضل بن يحيي بوده و از طرفی موسي بن يحيي پيش امام (ع) شاگردي کرده. موافقان برمکي ها از اين دو گزاره نتيجه مي گيرند که برمکي ها با خاندان امامت رابطه خوبي داشته اند و انتقال امام (ع) به زندان فضل براي حفظ جان آن حضرت بوده. مخالفان هم مي گويند فضل و پدرش يحيي براي اينکه رابطه موسي با امام (ع) را لاپوشاني بکنند، در اذيت و آزار امام کوشيده اند.
امام رضا (ع) (امامت 203-183ق): امام رضا (ع) در تمام مدت قدرت برمکي ها در مدينه بودند و هيچ رابطه اي با آنها نداشتند.
محمد بن عبدالله بن حسن (ع)(شهادت 145ق): اين نواده امام حسن(ع) که بين شيعيان به «نفس زکيه» معروف بود، کسي بود که اول عباسي ها به اسم او مردم را عليه بني اميه شوراندند اما بعدا او را کنار زدند. محمد نفس زکيه قيام کرد و با کمک برادرش، ابراهيم سپاهي ترتيب داد. خالد برمکي با اين سپاه جنگيد و آنها را شکست داد. اما محمد و ابراهيم را آزاد کرد. منصور دوباره آنها را دستگير کرد و کشت.
يحيي بن عبدالله بن حسن (ع) (شهادت 175ق): برادر ديگر محمد نفس زکيه، پس از قتل برادرانش در ري و طبرستان مردم را به قيام دعوت کرد. هارون فضل بن يحيي را به جنگ او فرستاد. فضل با يحيي صلح کرد و از هارون براي او امان نامه گرفت. هارون بعدا پيمانش را شکست و يحيي را کشت. مورخان همين ماجرا را از دلايل سقوط برامکه مي دانند.
منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 241



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط