ولایت فقیه در منظر توقیع شریف

سعی ما در این مختصر بر این است که ابتدا ولایت فقیه را معنا کرده و معنای اصطلاحی آن از نظر فقها و علمای شیعه را کاملاً تبیین کنیم و ساختار لغوی آن را کاملاً بررسی نمائیم . سپس اهمّ ادله روایی و اخباری که برای اثبات ولایت فقیه ، علی الخصوص ولایت مطلقه فقیه که از طرف معصومان بیان شد.و مورد استناد علمای طراز اول و صاحب
دوشنبه، 2 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ولایت فقیه در منظر توقیع شریف

ولایت فقیه در منظر توقیع شریف
ولایت فقیه در منظر توقیع شریف


 

نویسنده : حسین اکبری
منبع : اختصاصي راسخون



 

حسین اکبری

چکیده
سعی ما در این مختصر بر این است که ابتدا ولایت فقیه را معنا کرده و معنای اصطلاحی آن از نظر فقها و علمای شیعه را کاملاً تبیین کنیم و ساختار لغوی آن را کاملاً بررسی نمائیم . سپس اهمّ ادله روایی و اخباری که برای اثبات ولایت فقیه ، علی الخصوص ولایت مطلقه فقیه که از طرف معصومان بیان شد.و مورد استناد علمای طراز اول و صاحب نظر شیعه مانند شیخ مفید ، علامه حلی ، صاحب جواهر و ... را بیان کرده ، نحوه استدلال به آن روایات و نقاط ضعف و نقاط قوت آنها را به صورت مختصر بیان کنیم و سپس نظر علمای متقدم تا عصر کنونی را در مورد ولایت فقیه علی الخصوص مطلقه و یا جزئیه بودن آن را بیان نمائیم . در میان این ادله به بررسی بیشتری از یکی از ادله روایی ولایت فقیه که منسوب به امام زمان و ملقب به توقیع شریف است می پردازیم و از حیث سند و دلالت آن را بررسی می نمائیم .
واژگان کلیدی : ولایت.توقیع.صلیب.مطلقه.جزئیه.ولی.روایت.
مقدمه
یکی از مهمترین موضوعات و مسائل اسلامی که حتی تصور آن موجب تصدیق می شود و چندان نیازمند به استدلالات عقلی و برهان نیست مسئله ولایت فقیه می باشد . بدین معنا که هر فردی که آشنایی اجمالی با احکام و مسائل اسلامی حتی به صورت اجمالی داشته باشد تا با موضوع ولایت فقیه برخورد کند و آن را در ذهن سلیم خود به تصور در آورد بدون هیچ وقفه ای آن را تصدیق خواهد کرد و به بیان دیگر مسئله ولایت فقیه را از امور ضروری و بدیهی خواهد شناخت . دلیل اینکه در عصر حاضر به مسئله ولایت فقیه توجهی نمی¬شود و لهذا نیازمند به استدلالات عقلی و ادّله مثبته پیدا کرده است علتش به طور عمومی اوضاع اجتماعی مسلمانان است و حوزه های علمیّه خصوصاً . اگر بخواهیم تاریخچه نیاز به مبحث ولایت فقیه را به طور اجمالی بررسی کنیم و علت نیاز به بررسی ادله مثبته و استدلالات عقلی نقل شده برای ولایت فقیه را بررسی کنیم نیاز است این را بدانیم : نهضت اسلام و حکومت اسلامی و مسلمین در بدو امر گرفتار یهود گردید و تبلیغات ضد اسلامی و دسایس فکری را این مذهب و افرادی که جامه یهودیت را بر تن کرده بودند شروع کردند و همانگونه که اکنون مشاهده می گردد گسترده آن تا زمان کنونی ادامه دارد . اما به اینجا تمام نشد بعد از یهود نوبت به گروه¬هایی رسید که به یک معنا بدتر از یهود بودند این افراد در حدود سه قرن پیش به شکل استعمارگر به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند .(1) و برای رسیدن و به دست آوردن افکار و اهداف استعماری خود به این نتیجه رسیدند که اولین قدم در این راستا مهیّا نمودن مقدماتی است تا به وسیله آنها مکتب اسلام را از میان ببرند . البته باید دقت کرد که مقصود این افراد و هدفشان تباعد مردم و مسلمین از اسلام نبود تا به وسیله این موضوع سبب روی آوردن ، قرب و گرایش این افراد به نصرانیت شوند ، زیرا آنها حتی به نصرانیت هم اعتقاد نداشتند لیکن در طول این مدت و در اثنای جنگهای صلیبی (2) احساس کردند آن چیزی که منافع مادی آنها را اهداف مادی و سیاسی را تهدید می کند و همچون سدّی محکم در مقابل آنهاست ، دین اسلام ، احکام آن و سلسله اعتقاداتی است که مردم به آن دارند و برای همین امر به این نتیجه رسیدند که به انحاء مختلف بر ضدّ اسلام تبلیغ و دسیسه کنند . مانند اینکه گفتند اسلام تنها بیانگر احکام غیر¬ضروری مانند حیض و نفاس است و چیز دیگری در آن نیست . مانند اینکه گفتند در مکتب اسلام اصلاً بنیان حکومتی وجود ندارد ، تشکیلات حکومتی نیست و بر فرض اینکه مختصر تشکیلات حکومتی داشته باشد حاکم و مجری ندارد . و خلاصه آنکه قائل شدند دین اسلام صرفاً یک قانون گذار است و نمی¬¬تواند اجرا کننده قانون باشد . بسیار واضح و روشن است که این تبلیغات جزئی از دسیسه ها و نقشه های استعمارگران برای بازداشتن مسلمین از سیاست ، حاکمیت و اساس حکومت بود و به طور کلّی این شایعات با معتقدات اسلامی ما مخالف است . از دیدگاه ما مسلمین اعتقاد به ولایت یک امر ضروری است و معتقد هستیم که پیامبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است .(3)باید پرسید از این افراد ، آیا تعیین کردن خلیفه از طرف پیامبر اسلام برای بیان احکام است ؟! برای قانون گذاری است ؟! بیان کردن احکام اسلامی نیاز به تعیین خلیفه ندارد . خود آن حضرت احکام را بیان کرده بود و صحابه آنها را نوشته و به مردم می دادند . مسلّماً عقل حکم می کند که تعیین خلیفه بعد از پیامبر برای حکومت و حاکمیت است نه برای تشریع و قانون گذاری ، ما قانون و شریعت را داریم و نیاز به مجری قانون داریم . در تمامی دنیا به همین شکل است که وضع کردن قوانین به تنهایی فایده ای ندارد و پس از وضع قانون باید قوه مجریه ای به وجود آید . در هر حکومت و هر شریعتی که قوه مجریه نباشد این یک نقص بر آن حکومت و شریعت است . لهذا دین مبین اسلام همانگونه که واضع قانون است ، مجری و اجرا کننده هم قرار داده است و او کسی نیست جز ولی فقیه . ولی فقیه در دین اسلام متصدی قوه مجریه و قوانین اسلامی است . طبق اعتقاد ما و طبق گفته قرآن اگر پیامبر اسلام (ص) خلیفه مشخص نکند (ما بلّغ رسالته)(4) رسالت خود را به پایان نرسانده است . در زمان رسول اکرم (ص) به این عنوان نبود که پیامبر تنها مبین قانون باشد بلکه مجری قانون بود . خود ایشان دست سارق را می¬بریدند ، حدّ می¬زدند ، رجم می¬کردند .(5) خلیفه هم برای همین امور است . خلیفه تنها قانون گذار نیست . وظیفه خلیفه اجرا کردن احکام خداوند و قوانین الهی است . در این زمان است که برقراری حکومت و دستگاه اجرا لازم می آید و اعتقاد داشتن به ضرورت تشکیل حکومت و دستگاه اجرا کننده جزئی از ولایت است .

ولایت و ریشه لغوی
 

ولایت در کتابهای لغت به معناهای متعددی آمده و بحث های مفصل و عدیده ای در مورد ریشه لغوی و معنای آن شده است . از جمله در کتاب شریف مصباح المنیر (6) می فرماید : اَلوَلیُّ مِثلُ فَلس : به معنای قرب است و در آن دو لغت است .
الف) وَلِیهُ ، یَلیَه : با دو کسره از باب حَسِبَ ، یَحسِبُ
ب) ولاهُ ، یلییه : از باب وَعَدَ ، یَعِدُ
با این تفاوت که لغت دوم استعمالش عندالعرف کمتر است ایشان در ادامه می فرمایند : و ولیتُ علی الصبی و المرأه ، یعنی من بر طفل و زن ولایت پیدا کردم و فاعل آن والِ است و جمع آن وُلاه می باشد و زن و طفل را مولی علیه گویند . و کلمه وِلایت و وَلایت یعنی با کسره و فتحه به معنای نصرت است. صحاح اللغه : الولیُ به معنای قرب و نزدیک شدن است گفته می شود تَباعَدَ بعدَ وَلی ، به این معنا که بعد از نزدیکی دوری کرد . و کُل ممّا بِلَیک ، أی ممّا یُقاربُکَ ، یعنی از آنچه که نزدیک توست بخور . ایشان در ادامه مطلب را ادامه می دهد تا می رسد به اینجا که می فرماید : وَلی ضدّ دشمن است و از همین معنا تولّی استعمال شده است و مَولی به آزاد کننده و آزاد شده و ... و در ادامه می فرماید وِلایت با کسره واو به معنای سلطان است و با فتحه به معنای نصرت .(7) تاج العروس می فرماید : معنای وَلی به بیست قسم می رسد و همه دلالت به یک معنای واحد می¬کند که آن معنا اصل و ریشه معنای ولایت است و بقیه معانی آن نیز با استعاره از آن معنا آورده شده است.(8) طریحی در مجمع البحرین : أنَّ اَولی النَاس بِابراهیم (ع)(9) یعنی اَحقهم به واَقربهم منه من الولی و هو القرب ، یعنی نزدیکترین مردم به ابراهیم احقیت اوست به اوست و نزدیک بودن اوست از سایر مردم به آن حضرت ، زیرا از ماده ولی است که معنای قرب می¬باشد .و ولایت در گفتار خدای تبارک و تعالی هُنالک الوَلایه لله الحق (10) با فتحه آمده که به معنای ربوبیت است. یعنی در آن روز همگی تحت ولایت خداوند در می آیند و به او ایمان می آورند و از آنچه در دنیا پرستیدند بیزاری می¬جویند و ولایت با فتحه به معنای محبت و با کسره به معنای تولیت و سلطان است.(11)

ولایت فقیه به استناد اخبار و روایات
 

روایت اول
عن محمّد بن یحیی ، عن محمّد بن احمد ، عن یعقوب بن یزید ، عن یحیی بن مبارک ، عن عبدالله بن جبله ، عن ابی جمیله ، عن اسحاق بن عمار ، عن ابی عبدالله (ع) : قال امیرالمومنین (ص) لشُریه : یا شُریه جَلَسته مجلساً لایَجلِسُهُ (ما جَلَسه) اِلّا نبیٌّ اُو وصیٌ او شَقیٌ (ع)حضرت امیر خطاب به شُریه می¬فرمایند : تو بر مقام و منصبی قرار گرفته ای که جز نبی یا وصیّ نبی و یا شقی کسی بر آن قرار نمی¬گیرد و شُریه چون نبی و وصی نبی نیست شقی بوده است که در مسند قضاوت نشسته است . شُریه (12) کسی است که در حدود 50 الی60 سال منصب قضاوت و رفع خصومت و نزاع بین مسلمین را در کوفه عهده دار بود و از آن افرادی بود که به واسطه نزدیکی و تقرب به دستگاه معاویه حرفهایی زده و فتواهایی صادر کرده که همه بر خلاف موازین اسلامی و حکومت اسلامی بود . حضرت علی در دوران حکومت خود هم نتوانست او را عزل کند . رجال سیاسی به مخالفت او پرداختند و به عنوان اینکه شیخین او را نصب کرده¬اند و شما نباید بر خلاف آنان عمل کنید او را بر حکومت عدل آن حضرت تحمیل کردند . ولی حضرت هیچگاه نگذاشتند برخلاف عدالت رفتار کند . از روایات بر می آید که تصدی منصب قضا فقط برای پیامبر و یا وصیّ اوست البته در این مطلب که علمای عادل و فقیهان عادل به دلیل تعیین ائمه (ع) می توانند منصب قضاوت را بر عهده بگیرند و اینکه منصب قضاوت مختص به ایشان است هیچ گونه تردید و اختلافی نیست برخلاف خود مسئله ولایت که بعضی از علما از جمله مرحوم نراقی (13) از متقدمین و مرحوم نائینی (14) از متأخرین تمام شئونات و اختیارات و مناصبی را که ائمه (ع) دارا می باشند برای فقیه عادل ثابت می دانند (15) و بعضی از علما قائل به عدم تمامی مناصب و شئونات امام برای فقیه عادل هستند . با توجه به این مطلب که فقها مقام نبوت را دارا نمی-باشند و شکی نیست در عین حال شقی هم نیستند پس نتیجتاً باید قائل شویم که فقها از اوصیاء هستند.یعنی فقها جانشینان رسول اکرم¬¬(ص) هستند . ولی بدلیل اینکه غالباً وصیّ ِ نبی را وصیّ بلافصل گرفته¬اند لذا علما به این روایت برای اثبات ولایت فقیه اصلاً تمسک نکردند ولی بلبداهه روشن است که دایره مفهوم وصیّ ِنبی توسعه دارد و دایره شمول آن فقها را نیز شامل می گردد . البته ولی بلافصل حضرت امیر (ع) است و بعد از ایشان ائمه (ع) می باشند و امور مردم به آنان محوّل شده است . الحاصل از این روایت استفاده می شود که علما و فقیهان اوصیاء دست دوم رسول اکرم (ص) هستند و اموری که از طرف رسول الله به ائمه واگذار شده برای آنان نیز ثابت است و باید تمام کارهای رسول خدا را انجام دهند.
روایت دوم
مقبوله عمربن حنظله این روایت از بزرگان علماء شیعه همچون (کلینی ، طوسی ، صدوق )نقل شده است . محمد بن یعقوب کلینی در کافی (16) از محمد بن الحسین از محمد بن عیسی از صفوان از داوود بن حصین از عمر بن حنظله ، قال : سألت اباعبدالله (ع) : عن الرجلین عن اصحابنا یکون بینهما منازعهٌ فی دین او میراث فَتَحاکما من السلطان او إلی القضاه أیحلُ ذلک ؟ عمر بن حنظله می فرماید از امام صادق (ع) سوال کردم از دو مردی از اصحاب ما که در میان آنها نزاع و مخاصمه در دِینی یا میراثی واقع شده است و آنها این مرافعه را به سوی سلطان جائر و یا قضات آنها می برند . آیا این امر و رجوع به آنها جائز و حلال است در این سؤال که می گوید : عن رجلین من اصحابنا معلوم می¬شود که دعوا و تخاصم در میان دو نفر از شیعیان بوده است و آنها در امری با یکدیگر نزاع داشتند . آیا جائز است در این امر به سلطان وقت و یا قضاه آنها رجوع کنند ؟ از باب نمونه در زمان امام صادق (ع) که منصور دوائقی و قضاتی که از طرف او بر منصب قضاوت تکیه زده بودند و بر اساس همان رویه و فقه عامه در میان مردم حکم می کردند آیا رجوع به آنها به کلی جائز است یا خیر ؟ جواب امام (ع) : فقال من تحاکم إلی الطاغوت فَحَکم لَهُ فإنّما یأحذ السحتً و إن کان حقهُ ثابتاً لإنهُ أحذ بحکم الطاغوت و قد أمر الله أن یکفر؟ حضرت فرمودند : کسی که مرافعه و مخاصمه خود را به سوی طاغوت ببرد و آن طاغوت هم برای او حکم کند و حق او را بگیرد آن چیزی را که گرفته است حرام می¬باشد اگر چه حقش هم ثابت می باشد برای اینکه او حق خود را به حکم طاغوت گرفته است با وجود آنکه خداوند امر فرموده است که انسان باید به طاغوت کفر بورزد . سوال این است چرا حضرت بدینگونه پاسخ داده است ؟ که اگر انسان به طاغوت مراجعه کند و او هم برای انسان حکم کند حتی اگر حق او هم باشد حرام است . جواب این است که هر چند حق اوست ولی چون این حق را به وسیله استعانت از طاغوت بدست آورده است و قضاوت جور و طاغوت باعث ایصال به حق اوست و با توجه به آنکه خداوند از رجوع به سوی طاغوت نهی فرموده است پس این راه مورد رضایت شارع مقدس نیست . از اینجا بدست می¬آید که از هر طریقی نمی¬توان به حق خود دست پیدا کرد بلکه باید راهی باشد که شارع آن را امضاء کرده باشد . زیرا فسادی که در این طریق پیروی از حکم جور و طاغوت وجود دارد بسیار اغواتر از مصلحتی است که عائد ما می شود زیرا به وسیله تبعیت از رأی طاغوت اولاً : باعث تحکیم و استوار کردن پایه های جور می شویم و این همان رکون به ظالم است که خداوند تبارک در قرآنش از آن نهی نموده است . وَلاترکنوا إلی الذین ظلموا ... (17)قرآن وعده آتش داده به کسانی که موجب آرامش و تقویت ظالمین می شوند زیرا اگر کسی به قضاوت جائل رجوع نکند باعث تضعیف اساس حکومت آنها می شود و اگر رجوع نماید باعث رونق و تقویت آنها می شود . ثانیاً : فردی که می خواهد حقی را بدست آورد باید از طریق پاک و سالم باشد و اگر از طریقی استفاده کند که ناپاک و آلود است این همانند لجن زاری است که آب از آنجا عبور می کند و متعفن می شود در ادامه حضرت فرمودند : قال اُنظر إلی من کان منهم قد رُویَ حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارمنوا به حکماً فأنّی قد جعلتهُ علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبلهُ عنه فإنمّا بحکم الله قد استخف و علینا رد و الرّادُ علینا الرّاد علی الّه و هو علی حد الشرک بالله.
حضرت می فرمایند : نظر کنید به سوی آن کسی که در میان شماست و مردی است که حدیث ما را روایت می¬کند و نظر در حلال و حرام ما می اندازد و اطلاع و شناخت بر احکام ما دارد او را به عنوان حاکم برای خود انتخاب کنید و حکم وی را برای خود امضاء کنید زیرا که من او را برای شما حاکم قرار دادم پس اگر این مرد حکم کرد و به حکم ما و یکی از متنازعین این حکم را از او قبول نکرد بداند به حکم خدا استخاف نموده و فرمان ما را اجرا نکرده است و رد کننده ما ردّ کننده¬ی بر خداست و این در حدّ شرک به خداست . این جواب حضرت است که راه علاج را بیان می کند و می¬فرماید اکنون که راه ایصال به حق از راه طاغوت بسته است بروید و از میان خودتان کسی که صاحب ولایت است یعنی در خلاف راه شما حرکت نمی¬کند حاکمی را انتخاب کنید . ولی باید کسی باشد که دارای تمامی شرایط قضاوت باشد باید آن فرد فقیه باشد حلال و حرام ما را بشناسد و بفهمد باید راوی حدیث ما باشد و مزاق ما را بشناسد و در ادامه¬ می¬فرماید من چنین فردی را برای شما حاکم قرار دادم ( فانّی قد جعلتهُ حاکما ) این روایت را شیخ در تهذیب از محمد بن یحیی از محمد بن حسن بن شمون از محمد بن عیسی با همین عبارتی که کلینی نقل کرده در باب قضا و احکام ذکر می کند . (18)
بحثی در مورد سند مقبوله
سند این روایت از کلینی و شیخ طوسی بیان شده در کتاب شریف مستند الشیعه ، حاج ملا احمد نراقی می فرماید : ضعیف شمردن این روایت با اینکه ضعف آن با شهرت داشتن آن جبران می شود تا به حدّی که آن روایت را مقبوله می¬نامند و این ضعیف شمردن بسیار غیر واضح است. زیرا داوود بن حصین که در سند روایت است و نقل شده که او واقفی است و موجب ضعف سند روایت شده است حرف صحیحی نمی¬باشد زیرا نجاشی این فرد را توثیق نموده است .(19)دلیل دیگر بر تقویت این حدیث که نقطه قوت سند آن نیز می باشد حضور فردی به نام صفوان بن یحیی است که ایشان از اصحاب اجماع است یعنی از کسانی است که اجماع کرده¬اند عصابه (جماعت بزرگان ) در اینکه اگر ما روایتی را با سلسله سند صحیح به این چند نفر (اصحاب اجماع ) رساندیم از آن پس آن روایت از دسته روایات صحیحه است و در سند آن جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست (هو ممّن نقل اجماع العصابه علی تصحیح ما یصح عنه .)
روایت سوم
روایت ابی خدیجه در کتاب قضاء کافی با این سند از حسین بن محمد از ملعب بن محمد از حسن بن علی از ابی خدیجه روایت می¬کند که قال ابوعبدالله (ع):إیاکم أن یحاکم بعضکم بعضا الی اهل الحوراء و لکن انظروا الی رجل منکم یعلم شیئاً من قضائنا فجعلوهُ بینکم فانی قد جعلته قاضیا فتحاکموا علیه .(20) مبادا اینکه گروهی از شما به دلیل قضاوت کردن و رفع اختلاف به سوی اهل جور بروید و آنها را قاضی و حکم قرار دهید ولیکن نظر کنید به مردی که از شما باشد و مقداری از قضا ما را بداند (قضا یعنی حکم ) او را میان حکم قرار دهید من او را در میان شما قاضی قرار دادم . فتحاکموا علیه : به سوی او مراجعه کنید .شیخ روایت دیگری مانند همین روایت با سندی به همین شکل و مضمون در کتاب تهذیب آورده است با این تفاوت که به جای کلمه قضائنا ، قضایانا به کار برده است و می فرماید : ( انظروا الی رجل منکم یعلم شیئاً من قضایانا ).(21)
عالم فرهیخته شیعه شیخ صدوق نیز در کتاب من لاینظره فقیه با سند دیگر از احمد بن عائظ از ابو خدیجه این روایت را از امام صادق (ع) به عین این متن آورده است و او هم مانند تهذیب قضایانا آورده است .(22) روایتی که بیان شد از ابوخدیجه بود اما جناب ابوخدیجه روایت دیگری هم دارد که آن را هم بیان می نمائیم . جناب شیخ حرّ عاملی از محمد بن حسن (شیخ طوسی) از محمد بن علی بن محبوب از احمد بن محمد از حسین بن سعید از ابی الجحم از ابی خدیجه نقل می کند : قال بعثتنی ابو عبدالله (ع) إلی اصحابنا فقال قل لهم إیاکم اذا وقعت بینکم رجل قد عرف حرامنا و حلالنا فإنی قد جعلتهُ علیکم قاضیاً و إیاکم أن یخاصم بعضکم بعضاً الی السلطان جائر .(23) ابوخدیجه در این روایت می فرماید حضرت صادق (ع) مرا به عنوان رسالت و ایصال پیغام به سوی اصحاب ما (تشیّع) فرستادند که به آنها بگو اگر در میان شما خصومتی واقع شود یا اگر در میان شما نزاع و تدافعی در خصوت پیدا شد مبادا در این اخذ و عطایی که می خواهید بکنید به سوی یکی از جماعت قصاب تحاکم کنید . بلکه بین خودتان مردی را از آن کسانی که حلال و حرام ما را می دانند حکم قرار دهید من او را میان شما قاضی قرار دادم و مبادا اینکه بعضی از شما با بعضی دیگر مخاصمه کنید و به نزد سلطان جائر بروید . مرحوم کنی این روایت را در کتاب القضا آورده است . (24)و همچنین قسمت مهمی از این روایت را جناب مرحوم نراقی در کتاب مستند الشیعه آورده است . تنها اختلاف اندکی در نقل عبارتهای آنها دیده می شود مثلاً مرحوم کنی به جای جمله ( أو تداری بینکم فی شیء ) کلمه ( ترادی بینکم فی شیء) آورده است و در کتب لغوی مانند لسان العرب(25) ترادی را به معنای گفتگو در کلام آورده است. یعنی منظور امام این است اگر اختلافی در میان گفتار شما پیش آمد مبادا شما به سلطان جائر و حکومت طاغوت مراجعه نمائید. صاحب مستند این دو روایت را نقل کرده و نکته قابل توجه این است که هر دو روایت را هم از جمله روایت های صحیحه قرار داده است . یعنی اینکه هر دو روایت سنداً صحیح است و باید به آن عمل شود.(26) دلالت این روایت بر اثبات ولایت و ولایت فقها بسیار آشکار و واضح است زیرا که امام صراحتاً می¬فرماید : کسی بر شما ولایت دارد که احکام ما را بداند و ولایت غیر فقیه را صراحتاً مردود می¬داند . این روایت یکی از روایت¬های¬ متقاً در باب ولایت فقیه است و همه علما برای اثبات ولایت فقیه از مجموعه ادلّه روایی به این روایت استناد می کنند.
روایت چهارم
روایت چهارمی که برای اثبات ولایت فقیه از آن استفاده می شود روایتی است که در دلالت آن هیچ گونه اشکال و نقطه ضعفی نیست و این روایت از امیرالمؤمنین¬ (ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا(ص): اللهم الرحم خلفائی ثلاث مراتٍ قبل یا رسول الله و من خلفاء ؟ قال : الذین یأتون من بعدی یرون حدیثی و سنتی فیعلمون الناس من بعدی .(27) علی (ع) فرمودند رسول خدا فرمود: خدایا جانشینان مرا رحمت کن و این سخن را سه بار تکرار فرمود پرسیده شد ای پیامبر خدا جانشینانت چه کسانی هستند ؟ فرمودند : کسانی که بعد از من می آیند حدیث و سنت مرا نقل می کنند و آن را پس از من به مردم می¬آموزند .عالم فرهیخته شیخ صدوق علیه الرحمه این روایت شریف را در کتابهای متعدد خود من جمله عیون الاخبار و(28) کتاب المجالس (29) نقل فرموده است. اثبات ولایت فقیه از این حدیث شریف بسیار بیّن و آشکار است. زیرا مگر نه این است که معنای خلافت یعنی جانشینی و آن هم جانشینی در تمام شئونات و مناصب نبوت و جمله شریف اللهم الرحم خلفائی (علیٌ خلیفتی ) ندارد و معنای خلافت در جمله اول غیر از معنای اراده شده از خلافت در جمله دوم نیست و باید توجه کرد که عبارت الذین یأتون من بعدی و یرون حدیثی برای معرفی کردن خلفاست و مصادیق آن نه معنای لغوی خلافت زیرا زمانی می توانست این جمله مبیّن معنای خلافت باشد که امر خلافت و معنای آن مجهول باشد در حالی که معنای خلافت در آغاز اسلام امر پنهان و مجهولی نبود که محتاج توضیح و دلیل باشد و فرد سئوال کننده نیز اصلاً از معنای خلافت نپرسیده است بلکه از اشخاص سئوال می نماید و درخواست معرفی اشخاص و مصادیق را دارد و جای بسی تعجب است که جمله علیٌ خلیفتی و الائمه خلفائی برای استدلال به خلافت و حکومت ائمه هیچ کس استفاده نکرده است اما در جمله خلفائی که رسیده¬اند توقف نموده¬اند و این دلیلی ندارد مگر به واسطه آنکه گمان نموده¬اند که خلافت نبی اکرم محدود به حد و مرز خاصی است یا مخصوص به افراد خاص و چون ائمه (ع) هر یک خلیفه هستند نمی¬شود بعد از چهارده معصوم (ع) علما و فقها ، فرمانروا و حاکم و خلیفه باشند و باید اسلام بی ولی و سرپرست باشد و احکام اسلامی معطل بماند و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداد و دین باشد و آن همه کج روی رایج شود که اسلام از آن بَری است .
روایت پنجم
روایتی پنجمی که در مورد آن بحث می کنیم از مهمترین روایات و در حقیقت مبحث اصلی ما می¬باشد و مشهور به توقیع شریف است . توقیعی که مورد استدلال واقع شده است در کتابهایی همچون کمال الدین و اتمام النعمه (30)و الغیبه (31) ذکر شده است این روایت از محمد بن عصام عن محمد بن یعقوب عن اسحاق بن یعقوب : قال سألت محمد بن عثمان عمری : أن یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائلٍ اشکلت علیه فوردت التوقیع بخط مولانا الصاحب الزمان (ع) اما ما سألت عنه و ارشدک الله و ثبتک ... و امّا الحوادث الواقعه فرجعوا فیها إلی روات حدیثنا فإنهم حجتی علیکم و أنا حجت الله و امّا محمدبن عثمان عمری فرضی الله عنه و أبی فانه ثقتی و کتابُهُ کتابی .اسحاق بن یعقوب نامه ای برای حضرت ولی عصر می نویسد و از مشکلاتی که برای او رخ داده است سوال می کند و محمد بن عثمان عمری نماینده آن حضرت نامه را می رساند . جواب آن نامه به خط مبارک صادر می شود که در حوادث و پیشامدها به راویان حدیث رجوع کنید زیرا آنها حجت من بر شمایند و من حجت خدایم . درباره این توقیع حضرت امام (قدس سره) می فرمایند : منظور از جمله حوادث واقعه که در این روایت ذکر شده مسائل و موضوعات شرعیه نیست شخص سئوال کننده نمی¬خواهد سؤال کند که درباره مسائل تازه ای که برای ما رخ می دهد چه راه علاجی وجود دارد به این دلیل که این مسائل و موضوعات جزء مسائل و واضحات مذهب تشیع است و روایات و اخبار بسیاری وجود دارد که نشان می دهد در مسائل باید به فقها رجوع کنیم و نه تنها در زمان غیبت بلکه در زمان حضور ائمه (ع) هم مردم در مسائل و مشکلات فقهی به فقها رجوع می کردند و از آنان پرسش می نمودند . کسی که در زمان حضرت ولی عصر (ع) باشد و با نوّاب اربعه رابطه نزدیک داشته باشد و به محضر حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت نماید به این موضوع کاملاً اشراف دارد که در مواجهه شدن با مسائل جدید و فقهی به چه اشخاصی باید رجوع کند بنابراین منظور از حوادث واقعه چیزی نمی تواند باشد مگر پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهای اجتماعی که برای مردم و مسلمین روی داده است و به صورت کلّی و اجمالی سؤال کرده است . اکنون که دست ما به شما نمی رسد در این نوع پیشامدها چه باید بکنیم و راهنمای ما در این مسائل چیست و به چه کسی باید رجوع کنیم . آنچه به نظر می رسد این است که به طور کلی سؤال شده و حضرت طبق سؤال او جواب فرمودند که در حوادث و مشکلات به روات احادیث یعنی فقها مراجعه کنید. آنها حجت من بر شما می باشند و من حجت خدا بر شمایم .(32) سوال این است حجت خدا یعنی چه ؟ منظور از حجت الله چیست ؟ و از آن چه فهمیده می شود ؟ یعنی خبر واحد حجت است ؟ بدین معنا که اگر زراره روایتی را نقل نمود برای ما حجت می باشد . آیا حضرت امام زمان نظیر زراره است که اگر حدیث و روایتی را از نبی اکرم نقل کرد باید پذیرای آن باشیم و عمل کنیم ؟ این که می فرمایند ولی امر حجت خداوند است بر مردم بر روی زمین آیا در مسائل شرعیه حجت است که بگوییم اگر نبی اکرم (ص) فرموده بود که من از میان شما می روم و علی (ع) حجت من بر شماست شما از این می فهمیدید که حضرت رفتند پس همه کارها تعطیل است و فقط مسئله گویی و بیان احکام شرعی باقی مانده که آن هم به حضرت امیر (ع) واگذار شده و یا اینکه منظور از حجت الله این است که همانطور که حضرت رسول اکرم (ص) حجت و مرجع تمام مردم است خداوند تبارک او را معین کرده تا در همه افعال و مسائل به او رجوع شود . فقها هم مسئول امور و مرجع عام توده های مردم هستند . حجت الله کسی است که خداوند او را برای انجام دادن امور قرار داده است و تمامی افعال و کارهای او حجت بر مسلمین است و اگر در این راستا کسی مخالف فرامین او انجام دهد بر او دلیل و برهان اقامه می شود . اگر امر کرد که فعلی را انجام دهید و یا حدود را به این شکل جاری کنید خمس و صدقات را به این مصارف برسانید و شما تخلف کردید خداوند در روز قیامت بر شما احتجاج می کند . اگر با وجود حجت برای حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع کردید ، خدا در روز قیامت بر شما احتجاج و باز خواست خواهد کرد که من برای شما حجت قرار دادم چرا به دستگاههای قضائی ستمگران مراجعه کردید خداوند به وجود حضرت علی(ع) بر متخلفین و افرادی که راه منحرف رفتند احتجاج می¬کند. بر متصدیان خلافت بر معاویه و خلفای بنی امیه و بنی عباس و بر کسانی که طبق خواسته های آنان عمل می کنند احتجاج می شود که چرا زمام مسلمین را غاصبانه به دست گرفتید . شما که لیاقت نداشتید چرا مقام خلافت و حکومت را غصب کردید . خداوند حکام جور و هر حکومتی را که بر خلاف موازین اسلامی رفتار کند بازخواست می کند که چرا ظلم کردید و چرا با اموال مسلمین هوسبازی نمودید .(33) امروزه فقهای اسلام دلیل و حجت خداوند بر همه مردم می باشند به همان شکلی که نبی اکرم (ص) ولی ، دلیل ، حجت از طرف پروردگار بر همه مردم بوده¬اند و تمامی امور به ایشان واگذار شده بود و هر کس طبق این چهارچوب عمل نمی¬نمود و مخالفت می کرد پیامبر به عنوان حجت خداوند بر او احتجاج می نمود . فقها از سوی امام (ع) حجت علی الناس هستند و تمامی افعال و کارهای مسلمانان به آنها تنفیذ شده است . الحاصل رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی می فرماید : این روایت یکی از مستندات ولایت فقیه است و می توان آن را از دلایل حجیت ولایت فقیه به حساب آورد . تنها نقطه منحنی که در این روایت موجود است از ناحیه سند است به این دلیل که در سلسله سند این روایت فردی به نام اسحاق بن یعقوب وجود دارد و این فرد از حیث رجالی مسکوت و محل تأمل است ولی نهایتاً گر این روایت دلیل نباشد می تواند یکی از مؤیدات برای اثبات اصل ولایت فقیه باشد.(34) نهایتاً بحث ما در مورد این روایت شریف از دو ناحیه و از دو جهت است :الف) سند : قبلاً هم اجمالاً بیان گردید که این روایت را در کتاب اکمال الدین و اتمام النعمه جناب شیخ صدوق ذکر کرده است .(35) و همچنین شیخ طوسی در کتاب الغیبه (36) آورده¬اند . قابل ذکر است که جناب شیخ طوسی سند روایت را به گونه ای دیگر و از راویان دیگری ذکر نموده است . ایشان سند روایت را از جماعتی از جعفر بن محمد بن قولویه و از ابوغالب زراری و غیر این دو نفر که همه از محمد بن یعقوب آورده¬اند روایت کرده است همچنین شیخ طبرسی این روایت را در احتجاج نیز روایت کرده است .(37) در این باب خالی از لطف نیست که سخن جناب آیت الله سید محمود شاهرودی این عالم فرهیخته شیعه در کتاب الحج بیان کنید. (38)ایشان می فرماید به هیچ وجه اشکالی در سند این روایت دیده نمی شود . تنها نقصی که می توان به این روایت گرفت در مورد فردی است که این روایت را از محمد بن عثمان عمری گرفته است و او اسحاق بن یعقوب است ، النهایه در اعتبار ، وجاهت و مثبت بودن این فرد هم هیچ بحثی نیست . پس این توقیع هم قابل عمل است.به دلیل اینکه خود توقیع شریف بعد از دقت در متن زیبا و رفیعش دلالت بر والائی شأن و منزلت و جایگاه اسحاق و رتبه عالی او دارد که این حدیث را از نائب خاص و ویژه امام زمان (ع) گرفته است و بیان نموده است . علاوه بر اینکه وقتی مشایخ و بزرگانی همچون شیخ طبرسی ، طوسی ، صدوق به آن عمل کرده¬اند و در کتاب خود نوشته اند این موجب قوت روایت می شود . به علاوه اینکه به علت عمل اصحاب و اینکه اصحاب به مزامین والای آن عمل کرده اند و به اصطلاح شهرت عملی دارد اگر ضعفی هم در سند این روایت باشد جبران می شود به دلیل اینکه بزرگان این روایت را نقل نموده اند و در کتب شیعه آورده اند و لذا در سند این روایت تاملی نیست و اگر ضعفی هم در سند این روایت دیده شود جبران می گردد.
ب) جهت دوم مورد بحث مزامین دلالی این روایت است . در این روایت جمله ایست که می فرماید: وَ امّا الحوادثً الواقعه فًارجعوا فیها الی رواتِ حدیثنا در هر پیشامد و حادثه ای که اتفاق می افتد و انسان حقیقت آن را نمی داند راه حل و راه چاره این است که به روات حدیث مراجعه کند و از آنها جواب را مطالبه نماید و راه حق را پیدا کند و همچنین هر گاه نزاع و اختلافی بین آنها باشد باز هم می بایست به روات رجوع کنند و راه چاره را پیدا کنند و معنای آن این است که حق ندارند به قضات ظالم و فاسد مراجعه کنند ، نه تنها در اختلافات بلکه حتی در موقوفات در خمس و غیره هم نباید رجوع کند . به طور کلی در تمام اموری که احتیاج به شئون روایی دارد باید به روات رجوع کرد. پس ما می توانیم از این روایت برای اثبات ولایت فقیه و مرجعیت فقیه در فتوا استفاده کنیم و حکم به قضاوت و صحت قضای امر در منازعات و رفع خصومات کنیم . حضرت آیت الله صافی در مورد توقیع شریف در مجله فقه اهل بیت به نکات بسیار زیبایی اشاره می¬کند.(39)
الف)اولاً منزلت والای اسحاق بن یعقوب از خود توقیع روشن است .
ب)همانگونه که عالمان علم رجال می فرمایند و از این توقیع ظاهر می گردد چه بسا اسحاق برادر محمد بن کلینی باشد و هر چند نام او در کتابهای رجالی نیامده است ولی وقتی افرادی مانند کلینی به او اعتماد کرده¬اند این افراد برای ما موثق خواهند بود بنابراین سند حدیث به نظر ما قابل خدشه نیست زیرا بسیار بعید است که اشخاصی مانند کلینی ، اسحاق بن یعقوب که از هم عصران خودش است نشناسد و در این حالت از او حدیث نقل کند . پس نتیجه می گیریم که کلینی اسحاق بن یعقوب را به وثاقت و عدالت می شناسد . و اما در مورد دلالت ، دلالت جمله و أمّا الحوادث الواقِعَه ، بیانگر این مطلب است که مقصود و مراد از حوادث ، حوادثی است که برای حل آنها به سلطان و حاکم شرع رجوع می شود و همین گونه وقایع و مسائل است که نیاز به رجوع کردن به کسی دارد که آن فرد نایب امام معصوم و ملجاء و پشتیبان مردم و مرجع همگان باشد. زیرا اسحاق بن یعقوب خودش یک عالم دینی بود و احکام را کاملاً می دانسته و از اهل علم و معرفت بوده است و کاملاً واضح است که او آگاه بوده که درباره احکام باید به راویان حدیث مراجعه کند . در فراض بعدی روایت می خوانیم ، فإنهم حجتی علیکم و أنا حجت الله بیانگر این مطلب است که همانطور که امام حجت خدا بر مردم است و با وجود او برای مردم حجتی بر خدا نیست راویان حدیث نیز حجت امام بر مردمند و با وجود آنها مردم در هیچ موردی حجتی بر امام ندارند. و همانطور که به مقتضای قاعده لطف و حکمت بر پروردگار جلی نصب کردن امام بر بندگان واجب است بر امام معصوم (ع) نیز واجب است که در اوقاتی که حضور ندارد نائب و جانشینی مشخص کند و امام معصوم با این توقیع شریف فقیهان جامع الشرایط را در عصر غیبت معین کرده است.

آراء فقهاء قدیم و جدید در مورد ولایت فقیه
 

با تحقیق و تدقیق و بررسی متون اسلامی و فقهی به این نتیجه می رسیم که تفکر ولایت فقیه اندیشه¬ای جدید و نوبنیاد نیست بلکه در حقیقت سابقه آن به عصر امامان معصوم بر می گردد . آراء و دیدگاههای دانشمندان و علمای شیعه را می¬توان در کلیه اعصار تاریخ به دست آورد و این آراء در مباحث فقهی امر به معروف ، حدود ، قصاص ، جهاد ، بیع و ... بسیار دیده می شود و عالمان فقه با پرداختن به زوایای مختلف فقه سیاسی به این مهم پرداختند . یکی از علتهای روشن نبودن این مسئله در اقلیت بودن شیعه و دوری تشیع و علمای شیعه از مسندهای حکومتی و مدیریتی کشور است . اخباری که از آراء فقیهان در عصر غیبت تا دوره حاضر تفصیلاً بخواهد بیان شود نیازمند یک مقاله مستقل است ما در اینجا به بعضی از این اقوال اشاره می کنیم .
1) شیخ مفید (متوفای 413 ق) به اعتقاد این عالم بزرگوار و افتخار تشیع پیاده کردن حدود شرعی فقط و فقط به دست امامان معصوم و بعد از ایشان افرادی است که از طرف آنها منسوب¬اند و با اجازه آنها مأمور به اجرای حدود هستند و همچنین امامان اجازه پیاده کردن حدود شرعی را به علماء و فقها نیز واگذار نمودند و فقها و علما به شرطی که دارای شرایط اجراء باشند باید آن امور را متکفل شده و اجرا نمایند . به طور کلی از اهل حق هر فردی که باشد اگر حکومت بر مردم را به دست آورد هر چند از طرف حاکمی ستمگر ولی با وجود این شرط که عالم به امور باشد در حقیقت این فرد با اینکه منسوب از طرف حاکم جور است در حقیقت معذون از طرف امام زمان است و در جهت مقابل هر فردی که عالم و آگاه به مسائل اسلامی و احکام نباشد جائز نیست و چنین فردی هر گونه تصرفی در این زمینه انجام دهد مورد محاکمه و عتاب خداوند قرار خواهد گرفت.(40)
2) علامه حلی (726 – 648 ق) نظر این عالم فرهیخته این است که روایات و اخباری که دلالت بر ولایت علما می کند و جواز تصرف آنها در امور همگی دارای سیاق و عمومیت هستند و به هیچ وجه نمی توان آنها را مختص به ادامه حدود و قضاوت در دعاوی دانست . (41)
3) محقق کرکی (متوفای 940 ق) این فقیه نامدار شیعه صراحتاً قائل به ولایت مطلقه فقیه است تا آنجا که ادعای اجماع در بین تمامی علمای اهل تشیع دارد و می فرمایند : فقهای شیعه اتفاق نظر دارند که علما و فقیهان که تمامی شرایط لازمه را دارا ¬باشند از طرف ائمه (ع) در تمامی چیزهایی که قابل نیابت هستند نیابت مطلق دارند .(42)
4)ملا احمد نراقی (متوفای 1245) ملا احمد نراقی از فقهای نامدار شیعه در عهد قاجار بوده است باید متذکر شد که این عالم فرهیخته جزء آن دسته از عالمانی است که در مسأله ولایت فقیه قائل به اطلاق هستند . ایشان چنین می فرمایند : طبق آنچه که از اخبار و روایات در مورد ولایت فقیه به دست می آید این مطلب به دست می آید که فقها و علما تمامی اختیارات امامان معصوم را دارا هستند و در دلالت آنها و عمومیت آنها هیچ گونه تردیدی نیست.(43)
5) صاحب الجواهر (متوفای 1266) صاحب جواهر که نویسنده یکی از افتخارات شیعه و بزرگترین و مهمترین اثر تشیع است و بدون هیچ تردیدی به ندرت می توان فردی را همچون او در فقه شیعه پیدا کرد می فرماید : ولایت فقیه مطلقه است و اگر این چنین نباشد کثیری از مسائل مربوط و مورد نیاز تشیع معطل می ماند . نهایتاً ایشان از مردّد بودن عده ای از علما در مسئله ولایت فقیه و مطلقه بودن آن کاملاً تعجب می کند و می فرماید از نظر من دیدگاه این علما همانند این است که هیچ گاه ملعم فقه را نچشیده باشند و به زیبایی های فقه پی نبرده باشند.(44)
6) شیخ انصاری (متوفای 1281) ایشان که از علمای طراز اول و شهره خاص و عام در زمینه های فقه و اصول و استاد اساتید معاصر است بر خلاف آنچه در کتاب مکاسب اظهار نموده است در کتاب القضا می فرماید : وقتی اخبار ائمه را که بیان می دارد رضایت دادن به قضاوت و اجرای حدود فقیهان و حاکمان در نزاع¬ها و تخاصم¬ها واجب است به این دلیل که امامان آن فرد را حاکم و حجت قاطع علی الاطلاق قرار داده است این مطلب نشان می دهد که حکم حاکم در منازعات و مخاصمات و حوادث شاخه¬هایی از ولایت مطلقه فقیه و حکومت مطلقه او حجیت عامه او می باشد. و اختصاص به موارد خاص و محدود مانند قضاوت و منازعات ندارد .(45)

جمع بندی مطلاب
 

پس از بررسی کردن روایات موجوددرباب ولایت فقیه درزمان غیبت وبررسی نظرات علمای متقدم ومتاخردراعصار مختلف علی الخصوص توقیع شریف امام زمان (عج)به این نتیجه میرسیم که وظیفه مردم در زمان غیبت که دست انها از رجوع به اهل بیت سلام الله علیهم کوتاه هست تمسک ورجوع به روات حدیث وفقها است.وهمانطور که در توقیع اشاره شد فقها حجت خداوند بر بندگان هستند.وحجت الله کسی است که خداونداورابرای انجام دادن امور قرار داده است.وتمام کارها وافعال او حجت بر مسلمین است.واگر کسی در این راستا مخالف فرامین او انجام دهد خداوند در روز قیامت به بر او احتجاج میکند.ونهایتا با بررسی نظرات علمای عظام به این نتیجه میرسیم که نه تنهااطاعت ازولی فقیه در زمان غیبت واجب است بلکه این ولایت مطلقه ودرتمامی ابواب فقه است.

پي نوشت ها :
 

1.اواسط قرن شانزدهم میلادی یعنی پیش از سه قرن پیش که پرتغالیها و بدنبال آنها اتباع کشورهای هلند ، انگلیس ، فرانسه و ایتالیا به استعمار کشورهای مسلمان نشین پرداختند . در آغاز کشورهای تازه کشف شده آفریقا و بعد از پیدا شدن راههای دریایی کشورهای آسیایی که رابطه آنها بعد از تسلط ترکان عثمانی بر قسطنطنیه با اروپا قطع شده بود تحت استعمار در آمد.
2.جنگهای صلیبی نام سلسله جنگهایی است که بین قرون 11 و13 میلادی میان مسیحیان اروپایی و مسلمانان به منظور گرفتن اورشلیم (بیت المقدس) از مسلمین جریان داشت . این جنگها در هشت مرحله صورت گرفت . در سال 1096 میلادی با فتوای پاپ اوریان دوم آغاز گردید و با مرگ سن لوئی پادشاه فرانسه در 1270 م خاتمه یافت . بدلیل داشتن صلیب قرمز رنگ بر شاه راست مسیحیان به صلیبیون شهرت یافتند .
3.حدیث یوم الدار – منزلت – غدیر خم
4.سوره مائده – آیه 67
5. وسایل الشیعه – ج 18-ص376و 509
6. مصباح المنیر – ج 2 – ص672
7.صحاح اللغه –ج 6 – ص 2528
8. تاج العروس – ج20 – ص310
9.آیه 68 – سوره آل عمران
10.آیه 44- سوره کهف
11. مجمع البحرین –ج1- ص 457
12. ابو امیه شریه بن حارث کندی . اصل او از یمن بود و پیش از ظهور اسلام بدنیا آمد و پیامبر (ص) را درک نکرد و به همین دلیل در شمار صحابه یاد نمی شود . در عهد عمر و عثمان و علی (ع) و معاویه قاضی کوفه بود و در واقعه عاشورا جانب ابن زیاد را گرفت و مردم را بر ضد امام حسین تحریک کرد .
13.احمد بن محمد مهدی بن ابیذر نراقی فقیه ، محدث و رجالی ، استاد شیخ انصاری ، صاحب معراج السعاده ، مفتاح الاحکام .
14. میرزا حسین نائینی نجفی ، فقیه ، اصولی ، حکیم و مرجع شیعیان پس از آخوند
15.عوائد الایام – ص187 و 188 – منیه الطالب فی حاشیه المکاسب – ج 2- ص327
16. فروع کافی – کتاب قضا – باب اکراهیه الارتفاع الی القضاه طبع مطبعه حیدری – جلد 7- ص412
17. آیه 113- سوره هود
18. تهذیب –ج6-کتاب قضایا –ص218
19. مستند الشیعه – کتاب قضا مسئله سوم
20. فروع کافی .ج 7- کتاب القضا- ص412- حدیث 4
21. تهذیب – ج6- کتاب قضایا و الاحکام – ص219- حدیث 8
22. من لا یحذر – ج3- ابواب قضایا و احکام – باب 1 – ص1و2
23. وسایل الشیعه – طبع امیر بهادر –ج3-کتاب القضا – باب 11- از ابواب صفات قاضی – حدیث6
24. کتاب القضا- ملا علی کنی – ص12و 13
25. مستند الشیعه – مرحوم نراقی – ج2 – ص516
26.لسان العرب –ج14-ص316
27. وسائل الشیعه – کتاب القضا- باب 8- حدیث50
28.عیون الاخبار –ج2- ص37-باب 31- حدیث 94
29. کتاب المجالس – ص 152- مجلس 34- حدیث 4
30. کمال الدین و اتمام النعمه – ج2- ص 484- حدیث 4
31.الغیبه ص 292
32. ولایت فقیه – امام خمینی- ص79-ج1
33. ولایت فقیه امام خمینی –ص79
34. ولایت فقیه –ص83
35. کمال الدین ج2_ص485
36. احتجاج_ج1_ص470
37. الغیبه_ص292
38.کتال الحج – طبع نجف – جزء ثالث – ص348
39. مجله فقه اهل بیت – ج19 –ص130
40. شیخ مفید- المقنعه –باب امر به معروف و نهی عن المنکر و اقامه الحدود و جهاد فی الدین – ص 812- 810
41. علامه حلی – مختلف الشیعه –ج4 –ص464
42علی بن الحسین کرکی-رسائل – جلد 1- رساله صلاه الجمعه –ص142
43. عوائل الایام – عائده 54- ص536
44.جواهر الکلام –ج 21 –ص397
45. شیخ انصاری کتاب القصاص –ص47
 

فهرست منابع
1.جواهر الکلام : نجفی ، صاحب جواهر ، محمد حسن، فوت 1266، قطع وزیری.
2.عوائد الایام : نراقی ، مولی احمد بن محمد مهدی ، فوت 1245، ناشر : دفتر تبلیغات حوزه قم ، تاریخ نشر 1417هـ ق ، قم .
3.رسائل : عاملی ، کرکی ، محقق ثانی ، علی بن حسین ، قطع وزیری ، م 940 هـ ق
4.مختلف الشیعه : علامه حلی ، حسن بن یوسف ، قطع وزیری ، دفتر انتشارات اسلامی ، قم
5.المقنعه: شیخ مفید ، بغدادی ، محمد بن محمد ، م 413 ، قم
6.تهذیب : طوسی ، ابوجعفر ، محمد بن حسن ، م 460 هـ ق ، نشر 1413 ، قم ، حوزه علمیه قم
7.من لا یحضر : قمی ، صدوق ، محمد بن علی بن بابویه ، م 381 هـ ق ، نشر 1413 ، قم ،حوزه علمیه قم
8.وسائل الشیعه : عاملی ، حر ، محمد بن حسن ، م 1104 ، نشر 1409 ، قم ، گروه پژوهش آل البیت.
9.مستند الشیعه : نراقی ، احمد بن محمد مهدی ، م 1245 ، مؤسسه آل البیت (ع)
10.لسان العرب : ابن منظور ، ابوالفضل ، جمال الدین ، محمد بن مکرم ، فوت 711 هـ ق ، نشر دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع 1414
11.ولایت فقیه : خمینی ، روح الله ، مؤسسه نشر آثار امام قدس سره ، تهران
12.منیه الطالب فی حاشیه المکاسب ، نائینی ، میرزا محمد حسین غروی ، م 1355 ، نشر 1373 هـ ق ، تهران ، المکتبه المحمدیه
13.تاج العروس : واسطی ، محب الدین ، م 1205 ، چاپ 1414 ، بیروت دارالفکر للطباعه و النشر التوزیع
14.مجمع البحرین : طریحی ، فخرالدین ، م 1087 ، تهران ، 1416 نشر ، ناشر کتاب زوشی مرتضوی
15.صحاح اللغه : جوهری ، اسماعیل بن حماد ، م393 ، بیروت ، نشر 1410 ، دارالعلم للملابین
16.مصباح المنیر : فیوحی ، احمد بن محمد مقعری ، فوت 770 هـ ق ، منشورات دارالرضی ، قم
17.کمال الدین،شیخ طوسی،ناشر اسلامیه،1395،تهران
18.احتجاج،احمدبن علی،طبرسی،مشهد،1403
19.الغیبه،شیخ طوسی،دارالمعارف اسلامی،قم،1411



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.