فتحي شقاقي در رثاي شهيدان
نویسنده:حسن خامه يار
درآمد
در رثاي شهيد علامه سيد محمد باقر صدر
خداحافظ باقر الصدر
در رثاي شهيد خالد اسلامبولي
آيا تو آن جنگجو نيستي كه پيش از ششم اكتبر، هم اتاق من بودي؟ اما تو را نميديدم... ليوان شير و قهوه را با هم تقسيم ميكرديم؟ رازم را بر تو فاش ميكردم؟ آيا به ياد داري كه روزي پيراهنت را ميپوشيدم و روز ديگري پيراهنم را بر تن ميكردي؟ آيا تو آن وظيفهشناس نيستي كه از قيد و بندها رهايي يافتي؟ و من تنها ماندم و خود را به نماز و نيايش سرگرم ميكردم؟ از دريچه اتاقم تو را نگاه ميكنم... در حالي كه روح تو در رگهايم جريان دارد...
اينك از راه رسيدهاي... ميان تفنگ و تاريخ برادر خواندگي برقرار كردهاي... با صداي صفير گلولهات اندلس به لرزه در آمد و در دشتهاي آن گل روئيد. با آمدن تو، شهرهاي نفتخيز به لرزه در آمدند... ابراز خشم كردند... بر چهره شاهزادگان و اشغالگران، نفت تهوع كردند... اي خالد امشب با آمدن تو، قدس آغوش باز كرد... فرياد بركشيد... بيا... با دستانت مرا آزاد كن... اي نماد جنگجويان همه عصرها و زمانها... از چهرههاي اخم كرده، تاريخ فروشان، وطنفروشان، بوزينههاي قمارباز، سراني كه خورشيد با ديدن چهره آنها دچار خورشيد گرفتگي ميشود... بيزارم... از گفتارهاي نابخردانه، جار و جنجال روشنفكران و تملق گويان بيزارم... از همه شاعران ترسو به ستوه آمدهام و مشتاق ديدار تو گشتم. سرانجام جهان آرام گشت، سكوت اختيار كرد. اما صداي اميد و نويد از تهران به گوش رسيد. گرسنگان سرتاسر گيتي براي تو هورا كشيدند... و اجازه ندادند نام تو را بر زبان بياورند، چرا كه ذكر نام تو ممنوع است... مگر در تهران... همه فرياد بر آوردند خالد اسلامبولي نام تو جاويد باد... مرگ و ننگ بر دشمنان تو و همه سازشكارا...
در رثاي شهيد عباس موسوي
سيد عباس موسوي... فدايي بزرگ
از حمزه گرفته تا اباعبدالله الحسين (ع) تا سيد عباس موسوي... درود بر شما خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كه با خون پاكتان اين دره تاريك را روشن ميكنيد. چه وحشتناك است كه فرومايگان ميخواهند كمرم را بكشنند... آنها نميدانند كه كمرم پل ارتباطي آرمان فلسطين با امت حزب الله است كه هرگز نميميرد. سيد عباس قهرمان در خون ميغلطد و فرومايگان در ناز و نعمت زندگي ميكنند... او قهرمان استثنايي در زمان استثنايي است. ستون زمامداران، حاكمان و پادشاهان به سوي غرب صف كشيدهاند تا از شيطان بزرگ آمريكا حمايت و پشتيباني و مهرباني بخواهند. چرا كه پي بردهاند پناهگاهي جز او ندارند. در حالي كه سيد عباس موسوي به سوي جنوب روانه شده بود، او با چهره گندمگون و قامت استوار و مشتهاي آهنين و خميني صفتانه و صداي گرم و آرام خود عادت داشت همواره در خط مقدم جبهه بايستد و اندوه، خشم، مقاومت و شادابي امت را نمايان سازد.
در لحظهاي كه دستهاي از اعراب در برابر آمريكا كمر خم كردهاند و با زمامداري يهودي و جديد در مسكو شراب مينوشند و به داستانسرايي ميپردازند، سيد عباس موسوي اين نواده اهل بيت در شب تاريك اعراب فرياد ميكشيد: مرگ بر شيطان بزرگ... مرگ بر اسرائيل... اراده آمريكا سرنوشتساز نيست، تسليم نخواهيم شد.
از خادمالحرمين تا اميرالمؤمنين مغرب، امام كميته قدس براي فروش قدس صف كشيده بودند... تنها سيد عباس موسوي است كه در دفاع از قدس در خون خود ميغلطد. آن گاه راديو خادمالحرمين شرم نميكند و ميگويد: «حزبي كه خود را حزب الله مينامد».
اي سيد... اي فدايي قهرمان... از اولين لحظهاي كه با تو آشنا شدم، براي فروتني و مهربان بودن تو غبطه ميخوردم، بر تو غبطه ميخوردم كه براي دفاع از آرمان فلسطين از فلسطينيها دلسوزتر بودي. براي كودكان و مستضعفان انتفاضه احساس درد و اندوه ميكردي، براي وحدت، جهاد و پيكار تلاش ميكردي.
هنگامي كه سران جنبشهاي مقاومت فلسطين در نوامبر گذشته (1991) در تهران گرد هم آمدند و شما اولين دلسوز آرمان فلسطين ميانشان حضور داشتيد، اولين سخنراني مراسم افتتاحيه بوديد. با سخنان آتشين خود پيشنويسهايش را تهيه كرديد، با خون و گلوله اين پيشنويس را تهيه كرديد. پس از اين همايش هر گاه با يكديگر ملاقات ميكرديم، نخستين پرسشتان اين بود كه براي رهايي فلسطين چه گامي برداشتهايد؟ پس از بيانيه و موافقنامه تهران چه كار كردهايد؟
سرور من اكنون كيست كه اين پرسشها را با من در ميان بگذارد؟ سرور بزرگ من، براي تو مرثيه نميخوانم... اين مردم هستند كه براي مردگانشان مرثيه ميخوانند. براي تو مرثيه نميخوانم. تو زنده هستي! كودكان معصوم تو را زنده ميدانند. گلوله مجاهدان، فريادهاي انتفاضه تو را زنده ميدانند. شما به انتفاضه اصالت بخشيدهايد و نه آن دسته از زمامداران عرب از خليجفارس گرفته تا اقيانوس اطلس! سرور بزرگ من، براي تو مرثيه نميخوانم، براي صندليها، دفاتر و اوراق و اسناد خويش مرثيه ميخوانم. بايد براي آنها آتش بيفروزيم و پشت سرت در خيابانها راه بيفتيم. به سوي جنوب، جنوب لبنان سرازير شويم، جنوب فقيران و مردان ستمديده تا شهادت و يا آزادي قدس.
مردم به شما گفتند به جنوب لبنان به شهر نرويد، آن گونه كه به جد بزرگوارتان اباعبدالله الحسين (ع) گفتند به سوي شمال به سوي كربلا نرويد. اما شما رفتيد، آن گونه كه جدتان رفت. شما رفتيد تا با مرگتان به ما حيات دوباره ببخشيد تا در بيابانهاي خشكمان اميد بكاريد. پس درود بر شما اي فدايي بزرگ.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26
/ج