شهید فتحي شقاقی، افتخار ی براي نسل‌هاي آينده

برادر شهيد دكتر شقاقي چنان صميمي و روان درباره برادر صحبت مي‌كند كه نيازي به طرح سؤال نيست. گويي كه زواياي شخصيتي و ويژگي‌هاي شهيد همچون تصاوير به هم پيوسته‌اي از برابر ديدگانش مي‌گذرد كه تنها آنها را براي ما بازخواني مي‌كند. ما نيز همچنان آرام در برابرش نشستيم و سراپا گوش شديم تا متن زير را براي شما خوانندگان عزيز به ارمغان بياوريم.
دوشنبه، 2 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید فتحي شقاقی، افتخار ی براي نسل‌هاي آينده

شهید فتحي شقاقی، افتخار ی براي نسل‌هاي آينده
شهید فتحي شقاقی، افتخار ی براي نسل‌هاي آينده


 





 
گفتگو با عبدالعزيز شقاقي برادر شهید دكتر فتحي شقاقي

درآمد
 

برادر شهيد دكتر شقاقي چنان صميمي و روان درباره برادر صحبت مي‌كند كه نيازي به طرح سؤال نيست. گويي كه زواياي شخصيتي و ويژگي‌هاي شهيد همچون تصاوير به هم پيوسته‌اي از برابر ديدگانش مي‌گذرد كه تنها آنها را براي ما بازخواني مي‌كند. ما نيز همچنان آرام در برابرش نشستيم و سراپا گوش شديم تا متن زير را براي شما خوانندگان عزيز به ارمغان بياوريم.

راه و روش شقاقي
 

صبر كرد و تاب آورد و در برابر چماق پيروز شد. در دوازدهمين سالگرد ترور پيشوا و معلم شهيد دكتر فتحي شقاقي بنيانگذار جنبش جهاد اسلامي در فلسطين، ديداري با برادر فتحي شقاقي، دكتر عبدالعزيز شقاقي (ابوعمر) در منزلش در شهر رفح در محل تل‌السلطان داشتيم. اين ديدار منحصر به فرد در منزل شقاقي، خانه پرورش دهنده اين انسان بزرگ صورت گرفت.

ابو ابراهيم انسان و معلم
 

عبدالعزيز الشقاقي درسالگشت ترور شقاقي مي‌گويد: روز بيست و پنجم اكتبر روزتاريخي است. ملت ما آن را به خوبي در ياد خود حفظ مي‌نمايد زيرا روز ارتحال قهرمان ومعلم و مربي دانشگاه عظما است.
وي مي‌افزايد: شقاقي خيلي زود وپس از سال 1967 ميلادي اسلام را شناخت. وي با يكي ازاعضاي اخوان‌المسلمين به نام حاج محمود محسن كه در مدرسه‌ي فرزندش مشغول به كار بود آشنا شد. اين شخص كتاب‌هاي اخوان‌المسلمين كه ممنوع نيز بود رادر اختيار وي قرار مي‌داد. اين كتاب‌ها به ويژه كتاب «سيد قطب تاثير بسزايي در شناخت اسلام وشكل گيري انديشه وي داشت.
وي اضافه مي‌كند: فتحي در مدرسه دانش‌آموز ممتازي بود. به همين دليل بچه‌هاي معلمان همواره از او در درس‌ها كمك مي‌خواستند و او نيز بي دريغ به ايشان كمك مي‌كرد و به منزله‌ي پدري مهربان براي آنان بود. مادر ما خيلي زود و در سال 1965 ميلادي درگذشت و در آن زمان فتحي تنها 15 سال داشت اما شخصيت و مديريت قوي مادر مرحوممان در فتحي شقاقي اثر بسزايي داشت. به طوري كه فوت ايشان تأثير منفي زيادي بر فتحي نهاد.
فتحي دبيرستان را به پايانرساند و در دانشگاه بيرزيت فوق ديپلم رياضيات گرفت و سپس در بيت حنينا در كرانه‌ي باختري رود اردن به تدريس مشغول شد و در حالي كه در حي سلوان ساكن شده بود، در يك دارالايتام در قدس نيز كار مي‌كرد، در سال 73 ميلادي يك بار ديگر فتحي همراه بامن دبيرستان را گذراند و با نمرات ممتازي وارد دانشكده پزشكي دانشگاه زقازيق مصر شد. من نيز در دانشگاه الازهر در رشته داروسازي مشغول تحصيل شدم و فتحي در مصر با انديشه‌هاي اخوان المسلمين بيشتر آشنا شد. انديشه‌اي كه بيشتر با تكيه بر علوم تربيتي از طريق فعاليت‌هاي فرهنگي و امور عبادي به صورت نظري مانند نحوه‌ي رفتار در زندگي، استوار بود كه در سايه‌ي اين گفتمان‌هاي فكري و سياسي و اسلامي موجود هسته‌ي اوليه‌ي سازماني اخوان در ميان دانشجويان فلسطيني دانشگاه‌هاي مصر شروع به گسترش نمود و سپس اين انديشه‌ها به سوي فلسطين اشغالي آغاز به حركت كرد و با تلاش مستمر و پيگير اين انديشه با بسياري از نيروهاي موجود در آن محيط و نيروهاي خارجي در افتاد و به دليل آن كه مي‌ديد طرح جهادي ما به رقابت با او پرداخته و بنيان سازماني آنان را مورد تهديد قرار داده، شروع به كارشكني و به قول معروف پوست خربزه انداختن زير پاي ما مي‌كرد. در سال 1979 انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد و به برادرم فتحي را مورد اعجاب فراوان قرار داد. آنگاه وي كتابي در اين رابطه با نام «خميني راه‌حل اسلامي و جايگزين» را نوشت كه با اقبال فراواني روبه‌رو شد به طوري كه خيلي زود چاپ اول آن در بازار ناياب شد. به همين دليل مقامات مصري به جمع‌آوري نسخه‌هاي چاپ دوم آن از بازارها، دست زدند و به دليل تشابه اسمي نويسنده كتاب با من مرا بازداشت نمودند.
ابوعمر درباره‌ي لحظه دستگيريش توسط نيروهاي امنيتي مصر مي‌گويد: ساعت دوازده شب در منزل به صدا در آمد كه فكر كردم برادرم براي ديدنم آمده است. به همين دليل با چشمي پشت در را نگاه نكردم و در را باز كردم. ناگهان ديدم مردي به من مي‌گويد كه سرگرد سازمان امنيت مصر است و وارد شده و خانه را مورد جستجو و تفتيش قرار دادند و تمام كتاب‌هاي اسلامي از جمله كتابهاي حسن البنا و ديگر نويسنده‌هاي هم فكر اخوان المسلمين را جمع كرده و به من گفتند چرا اين كتاب‌ها نزد توست؟ من هم در پاسخ گفتم من دانشجوي الازهر هستم و مطالعه‌ي كتب اسلامي را دوست دارم. پس از آن مرا به زندان قلعه بردند و تو چه داني كه زندان قلعه چيست؟ به مدت يك ماه به خاطر كتاب برادرم (فتحي) مرا مورد بازجويي قرار دادند من نيز منكر هر گونه اطلاعي درباره‌ي اين كتاب شدم و گفتم اين مسئله هيچ گونه ارتباطي به من ندارد. پس از آن مرا به زندان القناطر بردند كه شبانه‌روز آنجا از من تحقيق و بازجويي مي‌كردند و چه بازجويي سختي. چشمان مرا تمام مدت با دستمال مي‌بستند و دائما همان سؤالها را از من مي‌كردند و من كه از اين چشم‌بندي اعصابم خرد شده بود، آن را از روي چشمانم برداشتم ديدم شش نفر در حال بازجويي از من هستند ولي نتوانستند كوچك‌ترين اطلاعاتي را درباره كتاب از من بگيرند.

شهید فتحي شقاقی، افتخار ی براي نسل‌هاي آينده

اخراج
 

عبدالعزيز شقاقي افزود: و بالاخره تصميم گرفتند تا مرا از مصر اخراج كنند سپس مرا به مجمع التحرير بردند تا كارهاي مربوط به اخراجم را انجام دهند. در عين حال دستخطي از وزير كشور مبني بر ممنوع الدخول بودن من و همسر و پسرم، عمر به مصر داشتند كه اين دستور شامل تمام مبادي ورودي مصر اعم از فرودگاه و راه‌هاي زميني بود. در وهله‌ي اول به اين تصميم اعتراض نمودم زيرا همسرم در دانشگاه درس مي‌خواند. آنگاه تصميم گرفتند مرا به عراق بفرستند پس از آن بود كه نيروهاي امنيتي مصر عرصه را بر همسرم تنگ كردند تا وادارمان سازند مصر را ترك كنيم و تهديد كردند در صورت بيرون نرفتن از مصر همسرم را بازداشت خواهند كرد. پس تصميم گرفتم كه به عراق برويم اما در عراق هم به هيچ وجه احساس راحتي نمي‌كرديم و دانشگاه‌ها در عراق نپذيرفتند همسرم درسش را تمام كند. به اين ترتيب هشت ماه در عراق مانديم و سپس به فلسطين و غزه مراجعت نموديم. در سال 1979 مسئولان امنيتي مصر برادرم فتحي را در رابطه با همان كتاب به مدت سه ماه بازداشت كردند و پس از آن كه آزاد شد تحت مراقبت شديد از سوي سازمان امنيت مصر درسش را در دانشگاه تمام كرد.
در سال 1981 فتحي به غزه بازگشت و با دكتر رمضان شلح آشنا شد؛ وي همچنين با افرادي مانند نافذ عزام، محمد الهندي، خضر حبيب، عبدالله الشامي و بشير نافع و ديگر رهبران جهادي اسلامي آشنا شد.

آغاز
 

وي مي‌افزايد: از زماني كه اولين دسته از فرزندان اين جنبش در سال‌هاي دهه‌ي هشتاد از دانشگاه‌هاي مصر فارغ‌التحصيل شدند و به فلسطين بازگشتند و در آنجا مستقر شدند، شروع به فعاليت براي نشر افكار و انديشه‌هاي جهادي تحت شعار ايمان، آگاهي و انقلاب و بسيج نيروها بر اساس اين انديشه‌ها بود. در اين مرحله جنبش فعاليت خود را در مساجد از طريق برپايي جلسات و سخنراني‌ها، انجام مي‌داد و برادرم فتحي در مساجد نوار غزه سخنراني و روشنگري مي‌نمود و در اواخر سال 1981 گروه اسلامي‌هاي مستقل در دانشگاه اسلامي غزه به عنوان نماينده جنبش جهاد اسلامي، تشكيل شد كه در سال 82 در اولين انتخاباتي كه پس از تشكيل اين گروه برگزار شد و به رغم گذشت مدت زمان كوتاهي به يك پيروزي قاطع دست يافت. علاوه بر آن دكتر فتحي جلسات هفتگي در منازل برخي افراد پيرامون يكي از كتاب‌هاي فكري مربوط به اين جنبش برپا مي‌كرد و ايشان روابط بسيار صميمانه‌اي با شهيد شيخ احمد ياسين داشت. اين شهيد همواره به منزل ما مي‌آمد و همچنين دكتر فتحي روابط خوبي نيز با رهبران حركت العمل الاسلامي در كرانه باختري مانند برادر راضي الاسلاميه و سعيد بلال و ديگران داشت.
برادرم به مدت 11 ماه در سال 82 به خاطر انتشار مجله «النور» بازداشت و زنداني شد. اين مجله در قدس منتشر مي‌شد و پيش از آن هم برادرم در مجله المختار الاسلامي با نام عزالدين الفارس و برادرش بشير نافع قلم مي‌زد.
در پايان سال 82 ميلادي در بريتانيا مجله الطليعه الاسلاميه نيز با همين خط فكري و سياسي و ايدئولوژيك چاپ و منتشر شد و فقط طي چند روز از شروع چاپ آن در لندن، مخفيانه در قدس تجديد چاپ و در سرتاسر فلسطين منتشر مي‌شد كه باعث شد تا نيروهاي اشغالگر براي پي بردن به نحوه‌ي چاپ اين مجله دست به دستگيرهاي وسيع در ميان اعضاي جنبش از جمله برادرم فتحي بزنند و تا پنج ماه تمام در بدترين شرايط از آنها در اين باره بازجويي به عمل آمد.
در سال 1986 نيروهاي اشغالگر برادرم را براي بار دوم آن هم دو هفته پس از آخرين عمليات نظامي جنبش در غزه بازداشت و در سال 1988 نيروهاي اشغالگر برادرم را به خارج از فلسطين تبعيد كردند.
برادرم همواره نگران اتحاد ملي بود و هرگز دوست نداشت كه ميان ما و ديگر نيروها و برادران فلسطيني هيچ گونه اختلاف و برخوردي ايجاد شود و هميشه به من مي‌گفت اي اباعمر دوست دارم كه يك جبهه‌ي متحد ضد يهود باشيم و اين مطلب را بر شيخ احمد ياسين عرضه كرديم اما برخي از برادران اخوان موافق اين مسأله نبودند و خواستار بازگشت به دامان اخوان بودند.

سخن آخر
 

در سالگرد ترور برادر و پدر و عزيز دلم و معلم اباابراهيم، مي‌گويم كه شهادت گواراي تو باد يا اباابراهيم. به خدا قسم كه بيعت تو با خدا به بار نشست و تو برنده شدي و كاشت تو ميوه و ثمره داد و در كشور ما به بار نشست. اين همان دشمن است كه از غزه بيرون رفت و به اذن خدا فردا نيز از كرانه باختري و قدس بيرون رانده خواهد شد. اي اباابراهيم تا ابد در دل‌هاي ما و دل‌هاي همه مخلصين اين ملت پاك و مجاهد خواهي ماند. ياد تو هميشه در ما باقي است كه تويي انسان و رهبر و معلم. آري تو بذر جهاد در فلسطين را كاشتي، پس آسوده بخواب برادرم كه فرزندانت راهت را ادامه مي‌دهند.
پس تو شهادت در زمانه‌ي تسليحي
و قيامي در زمانه‌ي نشست‌ها
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.