شيخ محمد خياباني، روح بيدار و حماسه خروشان آذربايجان(3)
انتخابات مجلس چهارم : صدارت وثوق الدوله مولود قرارداد 1919 و بقاي آن در گرو همان قرارداد منحوس بود. زمينه اين قرارداد از مدتها پيش طرح ريزي شده بود و وثوق الدوله داوطلب شد به هر قيمتي شده است آن را بر ملت ايران تحميل كند. پس از شش سال فترت با ظاهر فريبنده اي درصدد آغاز انتخابات برآمد تا به يك تير ودو نشان زده باشد. نخست مي خواست به مردم وانمود كند كه او باعث بستن مجلس دوم و ايجاد فترت نبوده است. با وجودي كه گوشت و استخوانش در دستگاه استبدادي پرورش يافته متظاهر به مشروطه خواهي شده بود و ديگر گذراندن قرارداد از مجلس چهارم طبق تعهد خصوصي خود در نزد سفارت انگلستان بود. بديهي است براي گذراندن يك چنين قرارداد ايران برباد ده، معلوم بود چه نوع وكلايي بايد انتخاب شوند. وكلايي كه فاقد عرق ايرانيت و حس وطن پرستي باشند. طبق برنامه اي كه برايش معين كرده بودند موجبات مسافرت شاه را به لندن فراهم ساخت تا لااقل يك تصديق ضمني با يك موافقت تلويحي در قصر بوكينگهام از شاه بگيرند. وي ابتدا شاه را روانه كرد و سپس شروع به مخابره تلگراف به ولايات و حكام نمود. با تمام تشبثاتي كه كاركنان مخفي و سري وثوق الدوله در امر انتخابات تبريز به كار بردند توفيقي وافي و كافي نصيبشان نشد. در مرادماه 1298 ش كار شمارش آرا پايان يافت و شيخ محمد خياباني به همراه پنج شخص ديگر كه از فرقه دموكرات بودند توانستند 6 نماينده از 10 نماينده تبريز را به مجلس بفرستند. نگراني از تشكيل يك فراكسيون قوي به رهبري خياباني و ايستادگي وي در برابر تصويب قرارداد 1919، وثوق الدوله را ناچار كرد با دستپاچگي
محمدولي خان سپهسالار اعظم، والي ايالت آذربايجان، را براي مذاكره حضوري به تهران احضار نمايد.(1)
عزيمت شيخ به تهران به منظور آگاهي از نيات دولتمردان و چگونگي قرارداد 1919
تا زماني كه قرارداد به تصويب مجلس نرسيده، ورق پاره اي بيش نيست و اعتباري ندارد.(2)
خياباني به تهران رفت تا با رجال كشور درباره پيامدهاي زيان بار آن قرارداد استعماري صحبت كند. در تهران از طرف وثوق الدوله شصت هزار تومان به او پيشنهاد شد كه ساكت بنشيند و مخالفت نكند. خياباني تازه متوجه شد كه در تهران بسياري از رجال سياسي با گرفتن حق السكوت لب از لب باز نمي دارند. اين بود كه مأيوسانه از تهران به تبريز بازگشت و ماجرا را به اطلاع مردم و آزاديخواهان رسانيد.(3)
لغو انتخابات آذربايجان و انحلال حزب دموكرات از جانب وثوق الدوله
اميال ميهن فروشي او را نقش بر آب مي كردند. بدين جهت تصميم مي گيرد اين حزب را منحل سازد و ضرب شستي به رهبر آن، خياباني، نشان دهد. ولي وثوق الدوله غافل بود كه خياباني از آن بيدها نيست كه با اين بادها بلرزد. خياباني مرگ را پذيرا مي شود ولي شكست را هرگز.(4)
اعزام ماژور لئوپولد بيورلينگ سوئدي به رياست نظميه آذربايجان از جانب وثوق الدوله
احمد كسروي در تاريخ هيجده ساله آذربايجان به اين موضوع اشاره مي كند و مي نويسد:
ماژورلئوپولد بيورلينگ را كه يكي از سركردگان سوئدي بود براي سر شهرباني آذربايجان برگزيدند و چنين پيدا بود بيورلينگ اداره تبريز را به هم زده آن را از نو خواهد ساخت. اين آگاهي در تبريز مايه رنجش سران شهرباني گرديد آنان را به تكان آورد، زيرا بسياري از آنان سال ها در آن راه بسته و كوشيده بودند و اكنون مي بايست بيكار گردند و در پي كار ديگري باشند. در همان روزها يك آگاهي ديگري رسيد و آن اينكه ترجمان الدوله پيشكار ماليه آذربايجان گرديده و او نيز پنجاه شصت تن مي آورد كه اداره ماليه تبري را به هم زده از سر نو بسازد و اين نيز مايه رنجش كاركنان ماليه گرديد و آنان نيز به تكان آمدند. از آن سوي اين رفتار دولت يك گونه بدخواهي آذربايجانيان شمرده مي شد و زبان همگان را به گله و بدگويي از دولت باز مي داشت.(6)
تشكيل مجلس محلي تبريز و انتخاب شيخ محمد خياباني به رياست آن
روز هشتم فروردين 1299 ش بيانيه اي از طرف كميته مجلس محلي تبريز، مبني بر اتحاد و نظم دموكرات ها و همكاري همه آزاديخواهان ميهن دوستي ايراني خطاب به آزاديخواهان و هموطنان صادر گرديد.(7)
بخش چهارم : آغاز جنبش و وقايع پيرامون آن
در اين روز خياباني اين پيشوا و عالم بزرگ ديني تصميم نهايي خود را به منظور رهايي وطن از دست اجنبيان خارجي و عمال سر سپرده داخي آنان مي گيرد. رادمردان آذربايجان دوباره در جهت احيا عظمت ايران و برچيدن دستگاه ظلم و ستم بپا مي خيزند. ستمگري هاي ماژوربيورلينگ و دار و دسته وي سبب نارضايتي شديد مردم مي گردد. احمد كسروي در كتاب تاريخ هيجده ساله آذربايجان وقايع اين روز را چنين نقل مي كند :
روز سه شنبه هفدهم فروردين (16 رجب) هنگام پسين در حياط تجديد جنب و جوشي پديدار بود و پيروان خياباني يك به يك يا دسته به دسته در آنجا گرد مي آمدند. اين دستور از خياباني داده شده بود كه همه درآن هنگام با تفنگ يا تپانچه به حياط تجدد
بيايند و چون انبوهي ازآنان گرد آمدند فرمان رسيد كه يك دسته از ايشان بروند و از كلانتري نوبر ميرزا باقر را كشيده بياورند. با اين فرمان يك دسته كه همانا پنجاه يا شصت تن بيش نمي بودند، آهنگ كلانتري نوبر كردند ميرزا باقر را خواستند. كلانتري ايستادگي نموده ودر ميانه اندك کشاكشي رفت، در اين گيرو دار سردار انتصار رئيس نظام به آنجا رسيد و دستور داد تا در خواست شورشيان را بپذيرد. اين كشاكش به فيروزي خياباني و همراهانش پايان يافت و مايه نيرومندي آنان گرديد.
خياباني و همراهانش آن شب را در عمارت تجدد بسر بردند. فردا چون روز شد گروه انبوهي از دموكرات ها و مجاهدان وديگران با آهنگ همدستي و برخي براي تماشا گرد آمدند. در اين روز شاگردان دبيرستان ها به بازار ريخته و بازاريان را به بستن دكان برانگيختند و سپس به قويون ميداني رفته چوبه دار را كه از زمان نايب الايالتي مكرم الملك بازمانده بود، كنده و آتش زدند.(8)
اخراج ماژور بيورلينگ و دار و دسته اش
بايد خاطر نشان ساخت كه انتصاب عين الدوله به ايالات آذربايجان و دكتر امين الملك مرزبان
به معاونت او و سعيدالحكما به رياست دفتر ايالتي و سايرين، آتش اين قيام را مشتعل ساخت.
صدور بيانيه مهم هيأت اجتماعات در روز 19 فروردين 1299
آزاديخواهان شهر تبريز، به واسطه تمايلات ارتجاعي كه در يك سلسله از اقدامات ضد مشروطيت حكومات محلي تجلي مي نمود و در مركز ايالت آذربايجان، با يك طرز انديشه بخشي قطعيت گرفته بود، به هيجان آمده، با قصد اعتراض و پروتست شديد و متين قيام نموده اند. آزاديخواهان تبريز اعلام مي كنند كه تمامت پرگرام آنان عبارت است از تحصيل يك اطمينان تام و كامل از حيث كه مأمورين حكومت، رژيم آزادانه مملكت را محترم و قوانين اساسيه را كه چگونگي آن را معين مي نمايد به طور صادقانه مرعي و مجرا دارد. آزاديخواهان، كيفيت فوق العاده باريك و وضعيت حاضره را تقدير كرده مصمم هستند كه نظم وآسايش را، به هر وسيله باشد، برقرار دارند. در دو كلمه پروگرام آذربايجان عبارت است از اين است: برقرار داشتن آسايش عمومي، از قوه به عمل آوردن رژيم مشروطيت
تبريز : پنجشنبه 19 حمل 1299 ـ رجب 1338 ـ هيأت مديره اجتماعات.
چون عمال حكومتي دولتي بر اهميت قيام واقف نبودند و رويه اي را پيش گرفتند كه جنبه لاقيدي و لاابالي گري داشت، به اين لحاظ باز هم آزاديخواهان مداخله مستقيم و قطع رابطه را بيشتر احساس مي نمودند. لذا هيأت مديره اجتماعات نمايندگان خود را نزد كنسول هاي دول خارجي اعزام و آنان را از مرام آزاديخواهان كه فقط دائر به حفظ آسايش و امنيت عمومي و تأمين زمينه اجراي قانون اساسي بود، مسبوق و مستحضر ساختند.
هيچ نوع آثار عصبانيت و تنگي حوصله در اجتماعات آزاديخواهان مشهور نبود. دموكرات ها
با يك خونسردي فوق العاده اي بر جريان وقايع و حوادث نظارت مي كردند. يك روح فوق العاده و صميمي در تبريز حكمفرما بود. اجتماعات تجدد به طور منظم و مرتب هر روز ادامه مي يافت. از صبح تا عصر و پاسي از شب، عده بسياري از آزاديخواهان به عمارت تجدد آمد و رفت مي كردند و در صحن عمارت اثبات وجود مي نمودند. تبليغات و تعليمات دراين روزها عاري از هر گونه اظهارات هيجان انگيز بود. اين تعليمات فقط به منظور تنوير افكار آزاديخواهان و تحكيم امور انتظامي و پرورش انضباط داده مي شد. همه اين امور تحت سرپرستي و مباشرت عملي و رياست و نظارت خياباني درآمد.(10)
ورود عين الدوله به آذربايجان
1. شاهزاده عين الدوله نبايد با سوار و پياده وارد شهر شود.
2. مأمورين سوئدي بدون شرط از باسمنج به تهران مراجعت كنند.
3. شاهزاده از تهران اعتباري درخواست كند و آن وجه را با نظر ملت به مصرف برسانند.
4. آقاي امين الملك نايب الاياله به تهران مراجعت كنند، سمت ايشان را به آقاي حاج ساعدالسلطنه واگذار كنند.
5. رياست دفتر به عهده آقاي سريع القلم محول شود و آقاي سعيد الحكما به تهران مراجعت
كنند.
6. در آتيه شاهزادگان هيچ كاري را نبايد بدون موافقت جمعيت تجدد انجام دهند.
مرحوم خياباني دراين روزها در عمارت تجدد نطق هايي مبني بر اصلاحات لازم و تغيير مأموران ناصالح ايراد مي كردند. درجه مخالفت ايشان با كابينه قرارداد به حدي بود كه اصلا دولت وثوق را به رسميت نمي شناخت و نسبت به عمل قرارداد، نطق هاي مشروحي ايراد نمودند.(11)
كشته شدن كنسول آلمان در تبريز
مكرم الملك كه نايب الاياله مي بود در اثر فشار انگليسي ها به او نامه اي نوشت و خواستار تحويل افزار و قورخانه گرديد. كنسول گردن نگذاشت و چنين پاسخ داد
كه اگر بخواهند زورآزمايي كنند قورخانه را آتش زده و همه آن پيرامون ها را به هوا خواهد پرانيد. كرت وسترو آسوده نمي نشست و اين زمان كمونيستي از خود نشان مي داد و كساني از تبريزيان بر سرش گرد آورده و به كوشش هايي مي پرداخت. وي در صدد بود كه يك روزي با تفنگ و بمب و متراليوز بيرون ريزند و در شهر آشوبي برپا گردانند و اداره ها را به دست گيرند و آيين بلشويكي را روان گردانند. از اين رو شيخ در انديشه از ميان بردن او مي برد. زيرا برخي از مخالفان خياباني به كنسولگري پناهنده شده ودر آنجا نوشته هايي به زيان خياباني مي نوشتند ودر شهر مي پراكندند. از اين رو خياباني دستور داد كه يك دسته پاسبان در پيرامون كنسولخانه نگهبان ايستند و كسي را به آنجا راه نداده و هر كه را بيرون مي آيد دستگيرگردانند. اين رفتار به كنسول آلمان بر مي خورد. از جمله روز چهارشنبه سيزدهم خرداد نامه اي از او به شهرباني رسيد كه اگرتا فردا نيمروز پاسبان ها را برندارند در زمان به كار خواهد برخاست. از اين رو خياباني بسيج كار ديده، كساني را از تيراندازان مجاهدان به آنجا فرستاد كه در پشت بام ها جا گرفتند و آماده ايستادند. خوبيش در اينجا بود كه كاركنان كنسولخانه پيروي از كنسول نمي كردند و فرمان از او نمي بردند. اين بود كه در روز پنج شنبه چهاردهم خرداد 1299 كنسول به تنهايي در پشت بام به جنگ و شليك مي كوشيد. در اينجا بود كه يكي از تيراندازان او را آماج گردانيده با يك تيري كه از دهانش زد از پايش انداخت و بدين سان جنگ پايان يافت.(12)
ترك آذربايجان توسط عين الدوله و خانواده وليعهد و تهي شدن آذربايجان از نمايندگان دولت
داده و آرام نشسته بود در اين هنگام چون وليعهد در تهران مي زيست و شمس العماره يا عالي قاپو كه كاخ پادشاهي و نشيمنگاه هاي وليعهدهاي ايران بود و زنان و بستگان او مي نشستند، خياباني خواست آنها را بيرون كند و آنجا را نشيمنگاه خود و كانون جنبش گرداند و به زنان وليعهد دستور بيرون شدن داد و روز سوم تيرماه را برگزيد كه از تجدد به آنجا روند. زنان وليعهد و پيرامونيان او يك كارواني بستند و چون عين الدوله نيز نه كاري از پيش مي برد و نه سودي بر مي داشت و از درنگ در تبريز نتيجه اي نديده در آهنگ رفتن مي بود. او هم با پيرامونيان خود به باسمنج رفت و از آنجا همگي همراه گرديده كاروان بزرگي پديد آوردند و رو به تهران روانه گرديدند. بدين سان تبريز از نمايندگان دولت تهي گرديد و كسي كه در برابر قيام ايستادگي نمايد، نماند.(13)
تغيير نام آذربايجان به آزاديستان
ارتباط جنبش خياباني و نهضت جنگل
جهت ايجاد يك تحول اساسي در سيستم حكومتي ايران و رفع موانع آزادي دور مي زد و حصول چنين آرزويي را از طريق نزاكت بي ثمر مي دانست و چون به عمق مسأله و افكار حكومت هاي وقت پي برده، لذا نيل به هدف را جز از طريق انقلاب نمي جست. شيخ محمد خياباني، حاجي آخوند را براي هماهنگ شدن با پيشواي نهضت جنگل و تلاش مشتركشان در تغيير وضع و پيشروي به سوي تهران به نزد جنگليان فرستاده بود متأسفانه حاجي آخوند بعد از ابلاغ رسالت خود در زيده بر اثر بيماري درگذشت و به علت گرفتاري هاي جنگلي ها امكان برقراري ارتباط مقدور نگشت.(15)
بركناري وثوق الدوله و فرار وي به اروپا
انتخاب مشيرالدوله به نخست وزيري
ماه اعلام داشت كه قرارداد 1919 موقوف الاجرا خواهد بود تا وقتي كه براي مجلس شوراي ملي عرضه و تصويب گردد. در ماه ذيقعده هيأت مشاوران نظامي انگليس به استثناي كلنل اسمايس از تهران بيرون رفتند و مفتش مالي انگليسي هم استعفا داد و در همان ايام قواي انگليس مشهد را ترك گفت و به هندوستان بازگشت.
مشيرالدوله، مهديقلي خان هدايت را جهت سركوبي نهضت شيخ محمد خياباني به ايالت آذربايجان برگماشت.(17) مشيرالدوله با آنكه اجراي قرارداد 1919 را مسكوت مي گذارد ولي نمي تواند رو در روي امپرياليسم انگلستان بايستد. وي چون مانند وثوق الدوله منفور مردم نبود، انگلستان بهتر مي توانست در پشت كرسي صدارتش پنهان شود و خواست هاي استعمارگرانه خود را پيش ببرد. بعد از روي كارآمدن مشيرالدوله، نهضت آزاديستان همچنان ادامه پيدا مي كند، زيرا خيالات خياباني عالي تر از آن بود كه با الغاي حكومت و معاهده وثوق الدوله آرام بگيرد. او يك حكومت ملي حقيقي مي خواست. شيخ محمد خياباني هنوز فشار پنجه استعمار را روي حلقوم ملت ستمديده ايران احساس مي كرد و نيك مي دانست كه منابع نفتي سراسر كشور در انحصار شركت هاي انگليسي است و كالاهاي انگليسي تمام بازارهاي ايران را قبضه كرده است. لذا به منظور احقاق حق مردم ايران به مبارزات آزاديخواهانه خود ادامه داد.(18)
پي نوشت ها :
1 ـ علي آذري، همان، ص 220-222.
2 ـ محمد حسن رجبي، علماي مجاهد، تهران، مركز اسناد
انقلاب اسلامي، 1382، ص 202.
3 ـ دايره المعارف تشيع، همان، ص 348.
4 ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص 243.
5 ـ همان، ص 234.
6 ـ احمد كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، تهران، امير كبير، 1384، ص 861.
7 ـ علي آذري، همان، ص 245.
8 ـ احمد كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، همان، ص 865.
9 ـ همان، ص 868.
10 ـ علي آذري، همان، ص 263-265.
11 ـ همان، ص 283.
12 ـ احمد كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، همان، ص 884.
13ـ همان، ص 887.
14ـ دايره المعارف تشيع، همان، ص 349.
15ـ ابراهيم فخرايي، سردار جنگل، جاويدان، 1357، ص 371.
16ـ جلال الدين مدني، همان، ج2، ص 97.
17ـ ملك الشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، تهران اميركبير، 1357، ج1، ص 255.
18ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص 255.