حق انتخاب با شماست

زن از خانه اش بيرون آمد و 3 پيرمرد را ديد که با ريش هاي بلند و سفيدشان دم در خانه آنها ايستاده بودند. زن نمي دانست که آن 3 پيرمرد کي هستند، اما از چهره آنها فهميد که به دنبال چيزي آمده اند. به نظرش رسيد که آنها خسته و گرسنه هستند، پس آنها را دعوت کرد تا براي خوردن چيزي به داخل خانه بيايند.
شنبه، 7 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حق انتخاب با شماست

 حق انتخاب با شماست
حق انتخاب با شماست


 






 
زن از خانه اش بيرون آمد و 3 پيرمرد را ديد که با ريش هاي بلند و سفيدشان دم در خانه آنها ايستاده بودند. زن نمي دانست که آن 3 پيرمرد کي هستند، اما از چهره آنها فهميد که به دنبال چيزي آمده اند. به نظرش رسيد که آنها خسته و گرسنه هستند، پس آنها را دعوت کرد تا براي خوردن چيزي به داخل خانه بيايند.
آنها از زن پرسيدند که آيا مرد خانه هست و زن جواب داد کسي در خانه نيست. آنها هم گفتند حالا که مرد خانه نيست، ما نمي توانيم داخل بياييم.
عصر شد. مرد خانه از سر کار آمد و زن ماجراي 3 پيرمرد را براي شوهرش تعريف کرد. مرد گفت حالا که من به خانه آمده ام، برو و از آنها بخواه که به داخل بيايند و چيزي بخورند. زن بيرون رفت، آنها هنوز پشت درب حياط خانه آنها نشسته بودند. زن گفت که حالا شوهرش در خانه است، پس آنها مي توانند به داخل بيايند.
اما آن 3 نفر گفتند که ما هر 3 نمي توانيم به داخل خانه بياييم.
زن تعجب کرد ودليلش را پرسيد و آنها گفتند که يکي از ما ثروت است، يکي ديگر عشق و ديگري موفقيت. آنها به او گفتند که با شوهرش مشورت کند و ببيند که مايل به انتخاب کدام يک است.
زن به داخل خانه آمد و ماجرا را براي شوهرش تعريف کرد. پس از شنيدن اسامي پيرمردها، مرد با خوشحالي گفت که بهتر است ثروت را به خانه شان دعوت کنند تا وضع مالي خوبي پيدا کنند، اما عقيده زن بر اين بود که بهتر است موفقيت را به جاي ثروت انتخاب کنند تا هميشه و در همه امور موفق باشند.
در همين حال دخترشان که از طبقه بالا حرف هاي آنها را مي شنيد، صحبت آن دو را قطع کرد و گفت که بهتر است عشق را انتخاب کنند تا هميشه زندگي پر از عشق و محبت و صفايي داشته باشند.
بالاخره پدر و مادر تصميم گرفتند که به حرف دخترشان گوش کنند، پس زن بيرون رفت و عشق را به داخل خانه شان دعوت نمود. زماني که پيرمرد عشق از سر جايش بلند شد تا به داخل خانه برود، دو پيرمرد ديگر هم بلند شدند تا به دنبال او بروند در اين زمان زن تعجب کرد و پرسيد که من فقط عشق را به داخل خانه دعوت کردم، چطور شما دو نفر هم به دنبال او مي آييد؟
پيرمردها هر 3 نفرشان با هم جواب دادند: اگر تو ثروت و يا موفقيت را دعوت مي کردي، هر يک از آنها به تنهايي داخل خانه تو مي آمدند. اما قانون ما اين است که هر کجا عشق برود، ما هم به دنبالش مي رويم تا در آنجا حضور داشته باشيم.
ما هر زمان که درد به سراغ شما بيايد، برايتان آرزوي صبر و تحمل و شکيبايي خواهيم کرد، هر جا که شک و ترديدي باشد ما برايتان بهترين انتخاب و اعتماد به نفس را آرزو مي کنيم، زماني که گره اي در کار باشد برايتان آرزوي داشتن نيرويي براي انجام امور و کارها را فراهم مي کنيم، هر زمان که خستگي به شما روي بياورد برايتان از خداوند پايداري و استقامت مي طلبيم و هر جا که يأس و نااميدي و تنفر به سراغتان بيايد برايتان طلب اميد، شجاعت و عشق خواهيم نمود. پس شما بهترين انتخاب را کرده ايد.
منبع: کانون خانواده 229



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط