شهيده طاهره هاشمي در قامت يک خواهر (5)

شرکت در اجتماعات ديني و سياسي را همراه با ديگر خواهران خود پيگيري مي کرد و طاهره کوچک در تمام اين فعاليت ها در کنار آنها شرکت داشت و مشتاقانه تلاش مي کرد تا بهترين شيوه زيستن و مردن را بياموزد و چنين کرد...
شنبه، 21 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيده طاهره هاشمي در قامت يک خواهر (5)

شهيده طاهره هاشمي در قامت يک خواهر (5)
شهيده طاهره هاشمي در قامت يک خواهر (5)


 





 
گفتگو با خانم فاطمه هاشمي

درآمد
 

شرکت در اجتماعات ديني و سياسي را همراه با ديگر خواهران خود پيگيري مي کرد و طاهره کوچک در تمام اين فعاليت ها در کنار آنها شرکت داشت و مشتاقانه تلاش مي کرد تا بهترين شيوه زيستن و مردن را بياموزد و چنين کرد و گوي سبقت را از همگان ربود.

به هنگام شهادت خواهرتان چند سال داشتيد؟
 

تازه ديپلم گرفته بودم. هيجده نوزده سال. چهار سال از او بزرگ تر بودم.
از دوران کوچکي او، ويژگي هاي رفتاري و اخلاقي، دليل گرايش به مبارزه و دوستان او خاطراتي را نقل مي کنيد.
طاهره خيلي کوچک بود که شهيد شد و بخش اعظم عمر کوتاهش هم به تحصيل در مدرسه گذشت و لذا خاطرات چندان زيادي از او نداريم، ولي بچه هاي آن موقع کلاً با بچه هاي حالا خيلي فرق داشتند و به دليل شرايط مبارزاتي قبل از انقلاب و دوره انقلاب خيلي زود با مسائل جدي اجتماعي آشنا شدند و از سنشان بيشتر مي فهميدند. رشد فکري آنها تصاعدي بود. سال هاي آخر که راهنمايي و دبيرستان مي رفت. نزديک به پيروزي انقلاب بود و در مدرسه فعاليت زيادي مي کرد.

چه فعاليت هايي؟
 

روزنامه ديواري درست مي کرد و چون خط و نقاشي خوبي داشت، مضمون هاي انقلابي را مي نوشت و نقاشي مي کرد. گاهي در خانه مي ديديم که تک نفري يک روزنامه ديواري را آماده مي کرد. ما خواهرهاي بزرگ تر در جلسات ديني و مبارزاتي شرکت مي کرديم. طاهره خيلي کوچک بود و او را بيشتر با خودمان براي تظاهرات و راه پيمايي مي برديم. هميشه دنبال ما مي آمد و با آنکه متوجه مسائلي که در جلسات جدي مطرح مي شدند، خيلي نمي شد، اما با شوق مي آمد. اغلب هم روزه مي گرفت. ما به او گفتيم. «تو که سحري نمي خوري، چه جوري روزه مي گيري؟ ضعيف مي شوي.» مي گفت، «من بيدار مي شوم و آب مي خوردم و نيت مي کنم.» با اينکه خيلي کوچک بود. با زبان روزه در مدرسه مي ماند که به بچه ها قرآن درس بدهد. براي خودش يک خانم معلم کوچولو بود.

به نظر شما چه عناصري روي خواهرتان اثر گذاشتند که به اين پايه از احساس مسئوليت رسيد؟
 

جو خانه ما مذهبي بود. پدرم قاري قرآن بودند و در آن روزها که برگزاري جلسات دعاي کميل و دعاي ندبه، خيلي نادر و حتي عجيب بود ما اين جلسات را به شکلي منظم در خانه مان داشتي. پدرم هر شب جمعه يا در خانه مان و يا در هيئتي که جاهاي ديگر هم مي چرخيد، اين جلسات را برگزار مي کردند و بچه ها در جوي مذهبي رشد کردند و بزرگ شدند. برادرم هم که در تهران در رشته معماري درس مي خواندند و در جريان مبارزات دانشجويي بودند. برايمان کتاب مي آوردند و ما را در جريان امور مي گذاشتند. ما خواهرها به جلسات متعددي مي رفتيم و در جريان بوديم.

با توجه به اينکه گروهک ها، به خصوص گروه هاي چپ در شمال و به ويژه در آمل، فعاليت زيادي داشتيد، پاسخ سئوالاتي را که در ارتباط با تبليغات آنها در ذهن خواهرتان ايجاد مي شدند، بيشتر از چه کسي مي پرسيد؟
 

در خانواده هميشه اين بحث ها، در جمع مطرح مي شدند و طبيعتاً طاهره هم بسياري از پاسخ هايش را در اين جمع مي گرفت. غير از اينکه فضاي مذهبي خانه و تسلط پدرم و مسائل ديني و مذهبي باعث شده بود که ما پيشاپيش پاسخ خيلي از سئوالات را بدانيم، فضاي آزاد و راحتي که براي سئوال و جواب در خانه حاکم بود. براي همه ما اين امکان را فراهم مي کرد که سئوالاتمان را بپرسيم و پاسخ هاي قانع کننده دريافت کنيم. از اين گذشته در جلساتي هم که ما در بيرون از خانه شرکت مي کرديم. اوايل اين طور نبود که طرفداران گروهگ ها جدا باشند. آنها هم به همان جلسات مي آمدند و سئوالاتشان را مطرح مي کردند و جواب مي گرفتند. همين پرسش و پاسخ ها به ما کمک مي کرد که در محيط خانه هم با ديد بازتري مسائل را مطرح کنيم، يادم هست يکي از نوجوان هايي که به اين گروهک ها تمايل داشت، آمد و در يکي از جلسات به يکي از بزرگان علمي و ديني شهرمان توهين کرد. ما مذهبي ها واقعاً ناراحت شديم و گفتيم کسي که هنوز الفباي قرآن را بلد نيست، به يک مفسر قرآن اين طور حمله مي کند و خلاصه حسابي حالش را جا آورديم. طاهره اين چيزها را مي ديد و بديهي است که تأثير مي گرفت و روي اين نکات خيلي حساس شده بود.

گروهک ها در شمال و به خصوص در آمل در حد تهدي لفظي هم نمي ماندند و عملاً وارد جنگ مي شدند. در چنين جو پرفشاري، خواهر شما چگونه بر مواضع فکري خود پافشاري مي کرد و نمي ترسيد؟
 

براي طاهره و بسياري از ما مسئله شهادت حل شده بود. مي دانستيم که اگر بخواهيم در اين راه بمانيم احتمال شهيد شدنمان هست. طاهره در يادداشت ها و انشاها و نقاشي هايش بارها به مضمون شهادت اشاره کرده و خواهان آن بوده است.

شهيده طاهره هاشمي در قامت يک خواهر (5)

آيا از اين روحيه خواهرتان خاطره اي داريد.
 

يک بار طاهره را همراه با بچه هاي بسيج براي اردويي به تهران مي برند. قبل از شهادتش و در ماه مهر بود. در دفترچه خاطراتش که متأسفانه از ما گرفتن و پس ندادند، نوشته بود که سر مزار 72 تن رفته بودند و او پايين يادداشت هايش نوشته بود پيشمرگ يا کلمه اي شبيه به اين را نوشته بود. اين اسم را روي گروهي که او سرگروهش بود، گذاشته بود. اغلب هم پايين يادداشت ها و نقاشي هايش امضا مي کرد «طاها» که اول اسم خودش و نام خانوادگي مان بود. در حال و هواي خاصي سير مي کرد و دائماً فکرش در اطراف اين موضوعات بود. واقعاً بچه تيز هوشي بود. هر چه فکر مي کنم مي بينم خداوند اينها را برگزيده است. وقتي به تک تک شهدايي که مي شناسم فکر مي کنم، مي بينم اينها به کمال و رشد رسيده بودند. طاهره هم به حدي رسيده بود که خداوند او را انتخاب کرد. قبل از شهادتش هم خواب ديده بود که سفره بزرگي گسترده شده و شهدا، از جمله شهيد بهشتي بر سر آن سفره هستند. طاهره مي آيد، شهيد بهشتي بلند مي شوند و به او تعارف مي کنند که سر سفره بنشيند. وقتي اين خواب را برايمان تعريف مي کرد، مي گفت من حتماً شهيد مي شوم. ما مي گفتيم تو حتماً کار خوبي کرده اي که اين طور پاداش گرفته اي، ولي او اصرار داشت که اين خواب نشانه شهيد شدن است.
از جوي که گروه هاي چپ در آمل ايجاد کردند و واکنش هاي خواهرتان نسبت به آن شرايط، نکاتي را ذکر کنيد.
گروهک ها خيلي داخل شهر نمي آمدند و در اطراف شهر ساکن شده بودند. بچه هاي سپاه با آنها درگير بودند. ولي حضورشان به خانواده هاي شهر نکشيده بود. مگر روزهاي آخر که منجر به 6 بهمن 60 شد که مردم همه شهر را سنگربندي کردند و آمل به شهر هزارسنگر تبديل شد. خواهرهاي من هم مي رفتند و از خانه ها گوني جمع مي کردند. طاهره همراه دوستش مي رفت و باند و دارو جمع مي کرد. هميشه هم طاهره به آنها مي گفت که ما را حلال کنيد. بعد که طاهره شهيد شد، اينها مي آمدند خانه ما و گريه مي کردند که اين بچه به ما مي گفته حلالمان کنيد، در حالي که او بايد ما را حلال مي کرد که داشت زحمت مي کشيد و ما توي خانه هايمان بوديم.

آيا از نظر جثه و ظاهر، چهارده ساله به نظر مي رسيد؟
 

نه. قدش از ما خواهرها بلندتر بود و طرز راه رفتن و حرکاتش مثل نوجوان هاي چهارده ساله نبود. هم رفتارش و هم جثه اش بزرگ تر از سنش به نظر مي رسيد. آن روز هم از صبح دنبال جمع کردن دارو و ملافه و باند و نان بود. اينها را جمع مي کرد و مي برد به بسيج مي داد.

با توجه به اينکه خواهرتان از نظر اعتقادي، آدم قرص و محکمي بود. برخوردش با کساني که افکار انحرافي داشتند چگونه بود؟
 

هميشه مي گفت که ما نبايد اينها را طرد کنيم. بايد با آنها مهربان باشيم و با زبان خوش با آنها حرف بزنيم که به طرفمان جذب شوند. مي گفت اينها نوجوان هستند و گناهي ندارند. ديگران به اينها خط مي دهند. ما بايد حقايق را برايشان بشکافيم. از آنها دوري نمي کرد و با اينکه هميشه حجابش را حفظ مي کرد، هيچ وقت به آنها تشر نمي زد، بلکه با رفتارش و با دليل و منطق توانست خيلي ها را تشويق کند که حجابشان را درست کنند.

شما چگونه از خبر شهادت خواهرتان باخبر شديد؟
 

قرار بود جشن عروسي من در آمل برگزار شود و آن شب قرار بود مهمان ها بيايند. ما مشغول آماده کردن تدارک براي پذيرايي بوديم. آن شب عده اي از مهمان ها آمدند و طاهره هم رفته بود نان بخرد و براي بسيجي ها که در سنگرها بودند،ببرد. ما خاطرجمع بوديم که اگر اوضاع خطرناک شود، او در خانه دوستش مينا مي ماند. صبح که شد، مادر مينا آمد و سراغ طاهره را گرفت.

آيا مي دانست که طاهره شهيد شده؟
 

بله، فکر مي کنم که مي دانست. هنگامي که طاهره تير مي خورد. مينا تقريباً از هوش مي رود که افرادي مي آيند و او را به خانه شان مي رسانند و طاهره را هم به بيمارستان مي برند. مينا به شدت شوکه شده بود و تا مدت ها حالش عادي نبود. ما مادر مينا را ديديم، احساس کرديم که حالت عادي ندارد. ما رفتيم بيمارستان و يکي از بچه هاي بسيجي گفت، «من فکر کردم تو شهيد شدي.» آنجا بود که فهميدم طاهره شهيد شده.

تأثير شهادت خواهرتان روي نوجوان ها و جوانان شهر چگونه بوده و در حال حاضر چه تأثير دارد؟
 

بچه هاي آن دوره خيلي تحت تأثير قرار گرفتند. اغلبشان مي آمدند به خانه پدري ما و ما برايشان صحبت مي کرديم. به اعتقاد من هر کسي که به خانه شهيدي پا مي گذارد. خداوند به او عنايت کرده و حتماً تأثير مي گيرد. اين بچه ها مي آمدند و سئوالاتشان را مطرح مي کردند و من و خواهرها و برادرها سعي مي کرديم جواب هاي قانع کننده اي به آنها بدهيم. هنوز هم اگر نوجوان ها و جوان ها در معرض اين فضاها و جوهاي مذهبي قرار بگيرند، تأثير مي گيرند. خيلي ها از وضعيت جوان هاي حالا ناراحتند، ولي ما بايد بيشتر خودمان را سرزنش کنيم نه جوان ها را، چون کار فرهنگي درست، خيلي کم صورت مي گيرد. انسان دريغ مي خورد که يک نوجوان سيزده چهارده ساله به اين حد از رشد و احساس مسئوليت مي رسد و حالا جوان بيست و سي ساله هنوز منتظر است که ديگران برايش کاري بکنند.

به عنوان خواهر شهيد فکر مي کنيد چه بايد کرد تا نوجوانان و جوانان همچنان مثل آن نسل احساس مسئوليت کنند؟
 

بايد دست از افراط و تفريط برداريم و همان طور که دين ما مي گويد و مي خواهد، انسان هاي متعادلي باشيم. به نظر من افراط و تفريط باعث شده که مهار خيلي چيزها از دست ما خارج شود. با اين همه يقين دارم که فطرت پاک نوجوان و جوان، به محض اينکه شرايط مساعد شود، او را به سوي رستگاري و کمال خواهد برد. بايد کار فرهنگي کرد، آن هم به دور از افراط و تفريط و با حوصله و مخصوصاً بايد به جوان ها ديد محبت آميز داشت. انديشه درست را به ضرب و زور نمي شود به کسي القا کرد. بايد انديشه صحيح در دل و جان انسان جاي بگيرد و اين ممکن نيست مگر اينکه خودمان به حرفي که مي زنيم عمل کنيم و فقط کار من شعار دادن و سخنراني نباشد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط