گفتگو با خانم معصومه هاشمي
درآمد
رشد طاهره در محيط خانوادگي فرهنگي و مذهبي، بهترين آغاز براي درک صحيح آموزه هاي ديني و پذيرش مسئوليت بود.معصومه هاشمي معتقد است که چهره شهدا به گونه اي ترسيم نمي شود که بتوان آن را به عنوان يک الگوي عملي مطرح ساخت. در اين گفت و گو، او سعي کرده است هر چند به اختصار، اين مهم را به انجام برساند.
از نخستين خاطراتي که از خواهر شهيدتان و نيز از فاصله سني تان با او بگوييد.
من کلاس چهارم دبيرستان بودم که طاهره شهيد شد و او هم که مي دانيد هنگام شهادت چهارده ساله بود. زمان باعث شده بود که خيلي از مطالب فراموش انسان شود. من و طاهره با هم مدرسه مي رفتيم. او به درس خواندن خيلي اهميت مي داد. همين طور مطالعات خارج از درس را به شکلي پيگير دنبال مي کرد. در جلساتي که من و خواهرهايم شرکت مي کرديم، با اينکه سنش کم بود، همراهمان مي آمد. هر مطلبي را که مي شنيد در دفتري يادداشت مي کرد که بعد درباره سئوالاتي که برايش مطرح مي شدند، از ما يا پدر و برادرهايمان بپرسد. متأسفانه همه اين دفترها و يادداشت ها را از ما گرفتند و پس ندادند. بعد هم که خودمان پراکنده شديم. توي برنامه هايم هست که اگر به آمل رفتم، دنبال اين کار را مي گيرم و لااقل بخشي از اين يادداشت ها را برگردانم و جمع آوري کنم.
از ويژگي هاي اخلاقي خواهرتان بگوييد.
طاهره خيلي مهربان بود. يک وقت هايي که براي بچه هاي خودم از او تعريف مي کنم، ديگران تصور مي کنند که اغراق مي گويم، ولي واقعيت اين است که در زندگي شهدا وقتي دقيق مي شويم، بعضي از صفات در آنها بسيار برجسته است، يکي هم همين مهرباني و دلسوزي براي ديگران است، چون انسان تا دلش به حال ديگران نسوزد و درد آنها را درد خودش نداند، از خود نمي گذرد و زندگي اش را به خطر نمي اندازد. طاهره نسبت به همه محبت داشت و واقعاً وقتي آدم گرفتاري را مي ديد، دوست داشت برايش کاري بکند. فضاي خانه ما هم طوري بود که هيچ وقت بين ما بچه ها اختلاف جدي پيش نمي آمد.
گفتيد که خيلي دلسوز بود. از اين ويژگي او خاطره اي را به ياد داريد؟
مي دانيد که در سال هاي 59 و 60 گروهک ها خيلي فعال بودند و در مدارس و دانشگاه ها جو خاصي را ايجاد کرده بودند. طاهره خيلي نسبت به مسائل اعتقاديش راسخ بود و هيچ گونه تزلزلي نسبت به ارزش هايي که در محيط خانواده و تحت تأثير مخصوصاً پدرمان که قاري قرآن بودند، آموخته بود، پيدا نمي کرد، با اين همه در برابر شاگرداني که تحت تأثير مکاتب ديگر بودند و سعي داشتند بچه ها را به طرف خودشان بکشانند، با نهايت مهرباني و حوصله رفتار مي کرد و عصباني نمي شد و واقعاً دلش براي آنها مي سوخت و هميشه مي گفت که بايد اينها را با حوصله و صبر، آگاه کنيم. نبايد آنها را از خودمان برانيم، چون بدتر مي شوند. بچه هايي بودند که خانواده هاي بي قيدي داشتند و طاهره با محبت عميق و حوصله زياد، آنها را جذب کرد. به طوري که بعدها مذهبي شدند و حجاب کامل داشتند
با اين سن کم، چگونه به اين پختگي رسيد؟
براي خود من هم تعجب آور است که چطور اين چيزها را درک مي کرد و چطور مي توانست اين قدر صبور و مهربان باشد. البته طاهره خيلي مطالعه مي کرد.
خط مطالعاتي را چه کسي به او مي داد؟
جو خانه يک جو مذهبي و فرهنگي بود و پدرم خدا بيامرز بسيار اهل مطالعه بودند و هر وقت به مغازشان مي رفتيم، مي ديديم که دارند چيزي را مطالعه مي کنند. قرآن و نهج البلاغه و مفاتيح هم که هميشه توسط پدرم و ديگر افراد خانواده قرائت مي شدند. پدرم هر کتابي که مي خواندند، درباره نکاتي که به نظر خودشان مناسب ما بودند، با ما صحبت مي کردند و يا اگر به کتاب جالبي برمي خوردند به ما مي گفتند که آن را مطالعه کنيم. يکي از برادرهايم هم در آن زمان دانشجوي معماري دانشگاه تهران بودند و در تعيين مسير مطالعاتي ما نقش داشتند و در واقع، ما خط مطالعاتي خود را از ايشان مي گرفتيم. پدر و مادر ما واقعاً آدم هاي فرهنگي بودند و تحصيل ما برايشان خيلي مهم بود. ما چون آنها را قبول داشتيم و دوستشان داشتيم، دلمان مي خواست راهي را برويم که آنها مي خواستند. در خانه ما هميشه درباره اين مسائل بحث مي شد و از پدرم که بزرگ تر ما بودند حق اظهارنظر داشتند تا کوچک ترين فرد خانواده. هنوز هم با اينکه پدر فوت کرده اند، بين ما بچه ها و مادرمان اين حالت وجود دارد و وقتي دور هم جمع مي شويم، هنوز همان فضا وجود دارد.
قبل از انقلاب طاهره که آن موقع بسيار کوچک بود، چه مي کرد؟
ما خواهرها موقعي که براي راه پيمايي و تظاهرات مي رفتيم. دنبال ما مي آمد. اوايل مادرمان خيلي نگران مي شدند و اجازه نمي دادند. ولي بعدها ديگر ممانعت نمي کردند. هر وقت هم مي رفتيم همه خواهرها با هم بوديم. مامان هم اکثراً ما را همراهي مي کردند و در جريان امور قرار داشتند طاهره در اغلب تظاهرات مي آمد.
در آن روزهاي پرتنش و پرمسئله، موقعي که سئوالي برايش پيش مي آمد از چه کسي مي پرسيد؟
معمولاً شب ها وقتي اعضاي خانواده دور هم جمع مي شديم، سئوالات مطرح مي شدند و پاسخ داده مي شد.
در بين خواهرها و برادرها با چه کسي از همه مأنوس تر بود؟
من و او چون سنمان به هم نزديک تر بود، بيشتر با هم مأنوس بوديم. با خواهر کوچک ترم، عصمت هم صميمي بود و به او خط مي داد.
از نظر نظم ظاهري و فکري چگونه بود؟
بسيار مرتب و پاکيزه و منظم بود و کارهايش را دقيق و سروقت انجام مي داد. يک چمدان کوچک داشت که همه چيز را در آن مرتب مي چيد. هر جلسه اي که مي رفت، مطالب را با دقت يادداشت مي کرد و نگه مي داشت.
جريان شهادتشان را چگونه شنيديد؟
موقعي که گروه هاي مسلح چپ به آمل حمله کردند، همه مردم يکپارچه در مقابل آنها ايستادگي کردند. من و خواهرانم هم مثل بقيه مردم به دنبال گردآوري گوني براي درست کردن سنگر و دارو و ملافه و مواد مورد لزوم رزمنده هايي بوديم که با آنها مي جنگيدند. طرز لباس پوشيدن مهاجمين طوري بود که با مردم عادي فرقي نداشتند و نمي شد آنها را تشخيص داد. ما تا ظهر دنبال اين کارها بوديم. ظهر به خانه برگشتيم. طاهره و دوستش هم که براي جمع آوري کمک رفته بودند، آمدند و ناهار خوردند. بعد طاهره رفت که دوستش را برساند و ضمناً نان هم براي رزمنده ها بخرد. بعد هم گفت که اگر شرايط خطرناک باشد شب منزل دوستش مي ماند و برنمي گردد. ما در عين حال مشغول پذيرايي از مهمان هايي بوديم که براي عروسي خواهرم از شهرستان آمده بودند هم بوديم. بقيه ماجرا را هم که حتماً مادرم و خواهر و برادرهايم گفته اند.
سال ها از شهادت خواهرتان مي گذرد. خواهر شهيد بودن سخت است يا آسان؟
کساني که به اين مسائل اعتقاد دارند، از خانواده شهيد تجليل مي کنند و مسلماً انسان احساس وظيفه مي کند. ما هر که وارد شديم و فهميدند که خواهر شهيد هستيم، به ما احترام کردند. آنهايي هم که به اين مسائل اعتقاد ندارند. ما از آنها توقعي نداريم. بسياري از مردم، امنيت و آسايش امروز را مديون خون شهدا مي دانند و ما به دليل خويشاوند شهيد بودن، وظيفه مان سنگين است، اما از سوي ديگر احساس سرافرازي هم مي کنيم که با هيچ احساسي قابل مقايسه نيست.
شما دبير هستيد و با نسل نوجوان امروزي سروکار داريد. به نظر شما شناخت نسل فعلي از شهداي ما صحيح است؟
خير، علتش هم اين است که دشمنان ما، کارشان را خوب بلدند، ولي ما از کارهاي فرهنگي غافل بوده ايم. ما نتوانستيم شهدا، جانبازان و حتي کساني را که جانشان را کف دستشان گذاشتند و از انقلاب ما و همين طور در جبهه هاي جنگ از کشور و دين ما دفاع کردند، به بچه هايمان معرفي کنيم.
شهادت خواهر شما در آن مقطع چه تأثيري روي نوجوان هاي آمل داشت؟
بسياري از آنها تصميم گرفتند راه او را ادامه بدهند و اين کار را هم کردند. خيلي ها که حتي خانواده هاي مقيدي هم نداشتند، تحت تأثير اين شهادت تغيير رويه دادند.
فکر مي کنيد چه بايد بکنيم تا اين تأثير در نسل فعلي ما هم تجديد شود و از بين نرود؟
بايد از شهدا چهره واقعي و ملموس ارائه بدهيم. چهره اي که نوجوان تصور نکند نمي تواند مثل او باشد. نبايد غلو کنيم و دروغ بگوييم بايد هماني را بگوييم که بودند. آنها با اعتقاد من آدم هاي ويژه اي نبودند، جز اينکه سعي کردند توانايي هاي خاصي را در خود تقويت کنند و با تلاش و خلوص و تقوا به اين درجه رسيدند و اين هدفي است که هر کس که تلاش کند و اخلاص و تقوا داشته باشد به آن مي رسد. من عميقاً معقتدم که اگر ما بتوانيم شرايط را مساعد کنيم، بچه هاي ما هماني مي شوند که طاهره شد و اين دور از دسترس نيست. هنوز هم اگر مشکل و يا جنگي خداي نکرده پيش بيايد، جوان هاي ما همان مي شوند. من مطمئنم. نوجوان و جوان حالا به قدري با مسائل پوچ بمباران شده که خودش را فراموش کرده و به محض اينکه اين غبارها فرو بنشينند، او دوباره همان چهره مؤمن و معصوم خود را نشان مي دهد.
چهره خواهرتان را در چشم انداز زمان مي بينيد. اگر بخواهيد او را در يکي دو جمله توصيف کنيد چه مي گوييد؟
خيلي به نماز و روزه و حجابش مقيد بود. خاطرم هست که اغلب روزه مي گرفت.
آيا حضورش را هنوز احساس مي کنيد؟
او هميشه هست. دلم که برايش تنگ مي شود.برايش نماز مي خوانم، قرآن مي خوانم. اوايل خيلي خوابش را مي ديدم، حالا با توجه به مشکلاتي که دارم خيلي کمتر شده. به هر حال او هميشه در کنار همه ماست و مهرباني و چهره خندانش از يادمان نمي رود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27