شهيده فهيمه سياري در قامت يک دوست (3)

همکلاس بودن و آشنائي نزديک با شهيد، اين گفت و گو را سرشار از نکات ظريف و دقيقي درباره وي کرده است؛ نکاتي که هر يک مي توانند الگوئي مناسب براي کساني باشند که در پي زندگي سرشار از فايده و شادماني هستند.
شنبه، 28 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيده فهيمه سياري در قامت يک دوست (3)

شهيده فهيمه سياري در قامت يک دوست (3)
شهيده فهيمه سياري در قامت يک دوست (3)


 





 
گفتگو با خانم حميده حائري

درآمد
 

همکلاس بودن و آشنائي نزديک با شهيد، اين گفت و گو را سرشار از نکات ظريف و دقيقي درباره وي کرده است؛ نکاتي که هر يک مي توانند الگوئي مناسب براي کساني باشند که در پي زندگي سرشار از فايده و شادماني هستند.

از آشنايي خود با فهيمه بگوييد.
 

من و او در سال 56 وارد حوزه شديم. چون قبل از انقلاب نبود به کسي مدرک يا پستي بدهند، همگي با انگيزه هاي خاص وارد حوزه شديم. آنجا تنها مرکزي بود که زنان مي توانستند در آنجا علوم ديني بخوانند. خوابگاه داشت و شهيد قدوسي در تنظيم برنامه ها و استفاده از اساتيد، نهايت دقت را داشتند. خانواده ها صد در صد به اين حوزه اعتماد داشتند و انصافاً هم کيفيت آموزش ها بسيار بالا بود. من و خانم سياري در يک کلاس بوديم.

از ويژگي هاي اخلاقي او بگوييد.
 

با اينکه از يک خانواده روحاني نبود، بسيار دين مدار بود. اهل مطالعه و اهل نظر بود. در کلاس ما افراد در دو مقطع سني متفاوت بودند. يکي ما بوديم که از مقطع سوم راهنمايي وارد حوزه شده بوديم و يکي هم کساني بودند که بعد از ديپلم آمده بودند. شهيد فهيمه هم ديپلم بود. او نه تنها از نظر سني از ما بالاتر بود که از نظر عقلي و صاحب تجربه بودن از همسن هاي خودش هم بيشتر مي فهميد. تحليل هايي که درباره موضوعات و درس ها داشت، با ديگران تفاوت مي کرد و در مباحثات، غالباً نقش رهبري را به عهده داشت. در مباحثات اهل نظر بود و گروه را رهبري مي کرد. فقط در کلاس هاي اصلي اين طور نبود، در کلاس هاي جانبي مثل نهج البلاغه هم بسيار خوب تحليل مي کرد. به دليل پختگي علمي شهيد سياري، ساير گروه هاي مباحثه هم علاقه مند بودند که به گروه او ملحق شوند. محيط ما محيطي خوابگاهي بود و نظم و ترتيب و وقت شناسي، بسيار مهم بود و افرادي که مقيد به اين امور بودند، کاملاً مشخص مي شدند. معمولاً مسئوليت هاي عمده حوزه را به عهده دانشجويان سال اول نمي گذاشتند، ولي ايشان از همان ابتدا که آمد، عهده دار اداره انبار شد. امانتداري و نظم او بود که مسئولين را به اين نتيجه رسانده بود که اين مسئوليت را به عهده اش بگذارند. از نظر آراستگي ظاهر، کاملاً انسان ويژه اي بود. با وجود آنکه نهايت ساده پوشي و قناعت در طرز لباس پوشيدنش معلوم بود، اما حتي يک باراو را نديدم که رنگ هاي نامتناسب را با هم بپوشد و يا لباسش بدون اتو و چروک باشد. ما يک چمدانخانه داشتيم که چمدان هايمان را در آنجا مي گذاشيتم. انصافاً نحوه چينش لباس ها و وسايل فهيمه با ديگران تفاوت داشت. فوق العاده مرتب و پاکيزه بود. در برخورد و ادب در کلامش نسبت به همکلاسي ها، اساتيد و ساير افراد بسيار دلنشين و شاخص بود و به همين دليل هم، همه را جذب خود مي کرد، به طوري که وقتي تصميم گرفت براي تبليغ به کردستان برود، رفتنش بسيار تأثيرگذار بود، در حالي که خواهرها قبلاً هم براي تبليغ مي رفتند. موقعي که داشت مي رفت، همه آمدند که او را مشايعت کنند و وقتي خبر شهادتش رسيد، واقعاً در مجموعه زلزله به وجود آمد.

چرا؟ خيلي محبوب بود؟
 

محبوبيت به جاي خودش، انگيزه او براي رفتن به کردستان هم خيلي مهم و تأثيرگذار بود. در آن زمان خانواده ها چنين اجازه اي را به دخترها نمي دادند و يا خود دخترها بيشتر سعي مي کردند در درس و بحث شرکت کنند.

و در واقع خود را به خطر نيندازند.
 

اين وجه قضيه هم بود، وجه ديگر هم اين بود که اساساً خودمان را در حد تبليغ نمي ديديم. همان طور که گفتم از آنجا که بسيار دختر منطقي و اهل نظري بود و در ضمن توانسته بود خانواده اش را متقاعد کند که در آن شرايط خطرناک به کردستان برود، همين عمل، تأثير زيادي بر دختران حوزه گذاشت که مسئله تبليغ را از قبل بسيار جدي تر بگيرند. در هر حال، تمام اين عوامل سبب شد که در روزي که مي خواست برود، مشايعت خوبي از او به عمل آمد. او با تک تک بچه ها خداحافظي کرد. محبوبيت او به قدري بالا بود که وقتي خبر شهادتش رسيد، دل همه، از مسئول و دانشجو و دبير، واقعاً آتش گرفت و ما همکلاسي هاي او هم که جاي خود را داشتيم.

آرام بود يا پر جنب و جوش؟
 

بسيار آرام و موقر بود، در عين حال وقتي به حقيقتي مي رسيد، بدون ترس از مخالفت ديگران، حرفش را صريح و مؤدبانه مي زد و دنباله بحث را هم نمي گرفت. اهل جدل و بحث نبود، ابداً نمي خواست تنش و تشنج ايجاد کند. مثلاً برنامه اي در مکتب پيش آمده بود که قرار بود بعضي از دانشجوها به برخي از جلسات خانگي قم بروند. فهيمه در عين حال که معترض بود که اينها هنوز به پختگي لازم براي حضور در چنين جلساتي نرسيده اند و احتمال دارد خانم هاي آن جلسات، صاحبنظر باشند و نظرات خاصي را مطرح کنند که اينها نتوانند جواب بدهند و در نتيجه، حضورشان به جاي تقويت آگاهي افراد، موجب زيان و آسيب شود. اين مطلب را بسيار آرام و متين به مسئولين گفت، به طوري که طرف مقابل را به تفکر درباره حرف هايش وادار کرد. دنباله حرف را هم نگرفت و خود را کنار کشيد. وقتي تصميمي مي گرفت، قاطعانه روي حرفش مي ايستاد. خانم فتاحي که آمدند و وضعيت کردستان را بيان کردند، فهيمه خوب فکر کرد و تصميم گرفت و با ايشان رفت.

خبر شهادت او را چگونه شنيديد و چه تأثيري روي شما گذاشت؟
 

ما در مکتب بوديم که با تلفن به ما خبر دادند اولين احساسي که داشتم اين بود که خوشا به سعادتش که به چنين فوز عظيمي نائل شد. ما از قافله جا مانديم. بلافاصله يادم آمد که چطور به هنگام خداحافظي، حواسش به تک تک افراد بود. حتي يکي از خانم ها که بيمار بود، از مدت ها قبل خوابش نمي برد و روزي که فهيمه مي خواست برود، بالاخره خوابيد. يادم هست که فهيمه دوبار به اتاق او سر زد که اگر بيدار باشد خداحافظي کند، ولي او خواب بود و به ما گفت که از او خداحافظي کنيم. همين خداحافظي خاص در ذهن همه ما ماند. يک شب هم نگذشت که خبر شهادت او را به ما دادند. تأثير شهادت فهيمه بر روند تبليغي دانشجويان کاملاً بارز بود. آنها به اين نتيجه رسيدند که بايد خود را براي تبليغ آماده کنند و خطرات را بپذيرند. شايد قبل از شهادت او، هر کسي در حال و هواي خاص خودش بود. تمام اساتيد پيوسته بر اهميت جنبه تبليغي دين تأکيد داشتند. ولي بعد از شهادت فهيمه، اين رويکرد به شدت تقويت شد.

سال ها از شهادت فهيمه مي گذرد. حضور او در زندگي خود شما چگونه است؟
 

از حوزه ما بسياري از افراد، از جمله اساتيد بودند که در راه تبليغ دين شهيد شدند. من اين بخت را داشته ام که در خانواده اي بزرگ شده ام که چه قبل و چه بعد از انقلاب شهداي بسياري را در خود جاي داده است و پيوسته معتقد بوده ام که بايد انگيزه ها و پيام هاي شهدا را به درستي درک و دنبال کرد. هر کدام از آنها پيامي و الگويي را گذاشتند که مي شود در زندگي به کار گرفت.

شهيده فهيمه سياري در قامت يک دوست (3)

دلتنگ که مي شويد، خيلي ياد فهيمه مي کنيد؟
 

ياد خيلي از بچه ها مي کنم و مخصوصاً ياد آن دوران بسيار شيرين طلبگي که در کنار هم، هم درس مي خوانديم و هم زندگي کردن را ياد مي گرفتيم، اما فهيمه بهترين جا را براي خودش گرفت و ما جا مانديم.

- قطعاً تلاش شما براي راهنمايي نسل جوان، دست کمي از شهادت ندارد.
 

ان شاءالله که اين طور باشد، فهيمه از نظر عقلي، خيلي جلوتر از سن خودش بود و مطالب را خيلي زودتر مي گرفت. او ظرفيت بالايي داشت و به همين دليل هم لايق فوز عظيم شهادت شد. اساساً تصميم گيري براي رفتن به منطقه خطرناکي مثل کردستان آن موقع، توفيق مي خواست. درک عميق فکري و استعداد بالاي او باعث شد که در وقت مناسب، تصميم مناسب را بگيرد. او هميشه جلوتر از زمان و کلاس بود.

خاطره شيريني از آن دوران به ياد داريد؟
 

بهترين خاطرات زندگي من متعلق به همان دوره است. حالا هم گاهي که مي خواهم حلاوت خاطرات شيرين زندگي ام را دوباره حس کنم، باز به خاطرات همان دوران برمي گردم که همه چيز در جهت تعالي و رشد معنوي بود. شهيد قدوسي نمي خواستند که ما در آن جا فقط درس تئوري بخوانيم. تجمعي را داشتيم که در آن هم درس خواندن بود و هم يادگيري مهارت هايي که يک خانم کدبانو بايد بداند. بايد زندگي در کنار جمع را ياد مي گرفتيم، بايد نظم و وقت شناسي را ياد مي گرفتيم، بايد تذکر دادن ها و تذکر شنيدن ها را ياد مي گرفتيم، بايد برخورد و رابطه و سلوک صحيح را ياد مي گرفتيم، راه رفتن و نشست و برخاست و صحبت کردن و غذا خوردن صحيح را بايد ياد مي گرفتيم.

بگوييد زندگي کردن صحيح را.
 

دقيقاً همين طور است. بايد در تک تک رفتارهايمان مراقبت مي کرديم که خارج از چهارچوب ادب و آداب اسلامي نباشد. اول صبح که بيدار مي شديم. ابتدا مناجات قبل از سحر بود که يکي از خانم ها که صوت بسيار زيبايي داشت، مي خواند. کساني که اهل نماز شب بودند، در تاريکي مسجد نماز مي خواندند و کسي هم آنها را نمي ديد. بعد از اذان نماز صبح را مي خوانديم و حتي وقتي هوا سرد بود، اما جماعت مي آمد و نماز را به صورت جماعت مي خوانديم و بلافاصله مي رفتيم به کلاس. يعني هوا تاريک بود که به کلاس مي رفتيم.

حالا هم اين حال و هوا در آنجا حاکم است؟
 

اساساً نگاه به ارزش ها عوض شده. حالا ديگر دانشجوها کارها را خودشان انجام نمي دهند و خدمه اين کار را مي کنند. من خودم وقتي مي خواستم به حوزه بروم. خياطي را شروع کرده بودم. شهيد قدوسي به پدرم گفته بودند دوره خياطي را تمام کند و بعد بيايد به بقيه در حوزه ياد بدهد. يک دختر بايد غير از درس خواندن، خياطي هم بلد باشد. ما نوبت کاري داشتيم. و هر روزي بايد ده پانزده نفر کل کارهاي حوزه را از تهيه صبحانه و ناهار و شام تا نظافت انجام مي داديم. ما زماني طلبه بوديم که نفت و گاز نبود و بايد با هيزم غذا مي پختيم. ديگ ها را بايد گل مالي مي کرديم و مي برديم توي حياط و در هواي سرد، آشپزي مي کرديم. زمين ها را بايد با گوني مي شستيم، در عين حال درسمان هم نبايد عقب مي افتاد. هر هفته بايد امتحان مي داديم و نمي توانستيم بگوييم نوبت کار هستيم و نمي توانيم امتحان بدهيم. بايد برنامه هايمان را طوري تنظيم مي کرديم که به همه اين کارها مي رسيديم. الان خدمه ها کار مي کنند و بچه ها مهارت هاي زندگي را ياد نمي گيرند. شهيد قدوسي ايده هاي خودشان را به ما منتقل مي کردند. با اينکه در آن سال ها موکت آمده بود، هيچ وقت ايشان اجازه ندادند که راه پله ها و سالن ها موکت بشوند. مي گفتند بايد هميشه شسته شوند و به اصطلاح برق بزند. مي خواستند درخشش و تميزي آنها را هم خودمان ببنيم و هم ديگران تا آشکار شود که ما هم درس مي خوانيم و هم فنون زندگي کردن را ياد مي گيريم. ما بايد اول صبح با گوني و آب و پودر، همه جا را مي شستيم.
- به اعتقاد من کسي که به اين شکل درس مي خواند، چون صاحب مهارت کافي مي شود، بعدها، هم نشاط زندگي کردن دارد و هم دچار بيکارگي و مصرف زدگي نمي شود و دقيقاً مي داند که بايد با عمر و وقتش چه کار کند، در حالي که نظام آموزشي فعلي ما، آدم هايي را بيرون مي دهد که فاقد مهارت هاي لازم براي زندگي روزمره شان هستند و به همين دليل درس درستي هم نخوانده اند.
متأسفانه همين طور است. جوان ها متأسفانه مسئوليت هايشان را به دليل نداشتن مهارت به دوش ديگران مي اندازند. باور کنيد که حتي موقعي که رختخواب هايمان را جمع مي کرديم، سرپرست خوابگاه مي آمد و انگار که خط کش بگذارد، اگر يک ذره بي نظمي مي کرديم، وادارمان مي کرد دوباره آن را جمع کنيم تا زماني که دقيقاً اين کار را درست انجام مي داديم. در مورد همه کارها اين سختگيري ها بود و حاصل کار، عادت کردن به تناسب و پاکيزگي و تميزي بود. همه برنامه ها را بايد درست سر وقت و به بهترين نحو ممکن انجام مي داديم. انسان ياد مي گرفت که چگونه در کنار ديگران زندگي کند که مزاحم کسي نباشد. اگر کاري روي زمين مي ماند. شش نفر داوطلب مي شدند که کار را انجام بدهند. همه هميشه آماده کار بودند. کار را از دست هم مي قاپيديم. دغدغه کار در وجود همه بود. به همين دليل کسي که تنبل بود، کاملاً متمايز مي شد، حالا برعکس شده! کسي که کار مي کند، اين وضعيت را دارد. همه بچه ها مي دانستند که بايد کارها انجام شوند، اين هم به اين دليل است که به ميل خودشان آمده بودند و انگيزه داشتند.

و سخن آخر
 

رفتن فهيمه، کل بچه هاي خوابگاه و به خصوص بچه هاي کلاس ما را رشد عقلي ديگري داد. صندلي خالي او که هميشه روي آن گل بود، هر روز برايمان پيام تازه اي داشت. احساس مسئوليت و نظم و ترتيب فهيمه، براي ما پيام داشت. حالا من حقير بهره زيادي نبردم، ولي قطعاً حضور او، رفتار متين و موقرش، برجستگي هاي ويژه اخلاقي و رفتاري اش، روي بچه ها تأثير زياد داشته است. خداوند درجه او و ديگر شهدا را متعالي و ما را از شفاعت آنها بهره مند کند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط