عبد الله ابوالعباس مأمون به سال 170 در آنشب که عم وى هادى بمرد تولد یافت مادرش کنیزکى بود مراجل نام. بیست و سه ساله بود که هارون وى را ولیعهد دوم کرد و ولایت خراسان و دیگر ولایات ایران را تا همدان بدو سپرد پس از مرگ هارون امین پیمان پدر را شکست و در جنگ با برادر کشته شد و خلافت به مأمون رسید. مأمون در رى بود که کار خلافت وى سرگرفت و تا سال 204 به خراسان بود آنگاه به بغداد آمد.
اختلاف امین و مأمون
هارون در سالهاى پایانى عمر خویش سخت در اندیشه اختلاف این دو برادر بود. به روایت، دینورى، هارون از زبان موسى بن جعفر ـ ع ـ پیشگویى خاصى درباره اختلاف این دو برادر شنیده بود. به دلیل همین نگرانى زمانى که به خراسان مىرفت، بار دیگر براى مأمون از همه شخصیتهاى لشکرى و کشورى بیعت گرفت، تا مبادا امین مشکلى براى او ایجاد کند. این تأکیدهاى هارون، بعدها به نفع مأمون تمام شد. زیرا بسیارى از کسانى که وفادار به اصل بیعت بودند، حاضر به اطاعت از امین در مخالفت با مأمون نشدند.حتى پیش از آن که هارون بمیرد، امین در پى جذب شخصیت هاى مهم از جمله فضل بن ربیع وزیر هارون براى خلع مأمون بود. اندکى پس از مرگ هارون، فعالیت جدى ترى شد. اما از آن جا که مأمون در مرو و امین در بغداد بود، دایره اختلاف به آرامى گسترد. فضل بن ربیع در کنار امین و علیه مأمون تلاش مىکرد، ولى فضل بن سهل، دستیار مأمون در جهت عکس وى مى کوشید. روشن بود که تخلف از سوى امین است و وى نمىبایست بر اساس اصول پذیرفته شده در بیعت، تلاشى در جهت مقدم داشتن فرزندش موسى بر مأمون و در نهایت خلع برادرش از خلافت صورت دهد. امین تلاش فراوانى کرد تا مسأله را به آرامى تمام کند، اما مأمون که مشاوران قدرتمندى داشت و از حمایت خراسانیان هم برخوردار بود، از پذیرفتن خواست امین سرباز زد. از سال 195 رسما نام مأمون از خطبه ها و سکه ها حذف و نام موسى فرزند امین جاى آن نشست. به موازات دو وزیر، که از قضا نام هر دو فضل بود، دو فرمانده نظامى از دو سوى رو در روى هم قرار گرفتند: یکى على بن عیسى بن ماهان بود که مى بایست از سوى امین به خراسان رفته آن ناحیه را تصرف کند، دیگرى، طاهر بن حسین معروف به ذو الیمینین بود که مى بایست راه را بر وى سد مى کرد.
آشکار بود که منطقه عراق و ایران یک بار دیگر رو در روى هم قرار مىگرفتند. بعدها، سنیان افراطى، امین را خلیفهاى مطلوب که جانبدار اهل سنت بود، معرفى کردند و مأمون را فردى منحرف و اهل بدعت، زیرا از معتزلیان دفاع مىکرد. صورت دیگر قضیه، عربى و عجمى بودن ماجراست. البته تأکید بر این مسأله به عنوان محور تعیین کننده چندان صحیح نیست، اما به هر روى نقشى در این اختلاف دارد که قابل چشم پوشى نیست.
دو سپاه در نزدیکى رى با یکدیگر درگیر شدند، در حالى که شمار سپاه طاهر بسیار اندک بود. مقاومت آنها سپاه بغداد را درهم شکست. على بن عیسى که فریاد سر داده از سپاهش مى خواست که مقاومت کنند، با تیر یکى از سپاهیان خراسان کشته و سرش جدا شد. بدین ترتیب کار سپاه بغداد تمام شد. در بى توجهى امین به کار لشکر همین بس که نوشته اند که وقتى خبر شکست على بن عیسى رسید در حال ماهیگیرى بود. بدون توجه به خبر کسى که خبر آورده بود، گفت: ساکت باش! من هنوز یک ماهى نگرفته ام!
یکی از بی عدالتی های مامون در دوران خلافت را در مقاله «هجرت و شهادت شاه چراغ وعلت نام گذاری او به این نام» بخوانید!
درگیرى بعدى در همدان بود که بار دیگر سپاه بغداد شکست خورد. پس از این شکستها بود که به مشورت فضل بن سهل، مأمون در سال 196 اعلان خلافت کرد. به تدریج طاهر بر بخشهایى از عراق از جمله واسط و مدائن تسلط یافت. محاصره بغداد در سال 197 آغاز شد و طاهر در سال بعد توانست بغداد را به تصرف خود درآورده و امین را به قتل برساند. مأمون از سال 198 خلیفه رسمى شد و مدت بیست سال خلافت کرد.
یکى از مهمترین آثار این تحول، افزایش نقش خراسان در تحولات جهان اسلام بود. زمانى که مأمون به شام رفت، فردى از شامیان مکرر نزد وى آمده مىگفت: همان طور که به عجم خراسان نظر دارى به عرب شام هم نظرى بیفکن! روى کار آمدن مأمون، موجب گردید سلسله طاهریان به عنوان نخستین سلسله نیمه مستقل کارش را در خراسان آغاز کند، و این از نتایج این تحول به حساب مىآید.
در این زمان تأکید بر نژاد ایرانى در برابر عرب چندان مفهومى ندارد. مهم آن بود که جمعیت ساکن در خراسان که ترکیبى از عرب و عجم بود، به نوعى احساس جدایى از بغداد را داشت. درست همان طور که زبان پهلوى به مرور به فارسى درى، (1) تبدیل شد و ترکیبى از فارسى و عربى به وجود آمد، نژادى ترکیبى از اعراب ساکن در خراسان و ایرانیان کهن پدید آمد که احساس استقلال داشته و به تدریج ایرانى نامیده شد. نخستین اقدام مأمون پس از رسیدن به خلافت، دعوت از امام رضا ـ ع ـ است. در این جا مناسب است درباره شخصیت آن حضرت و برخورد مأمون با وى سخن گفته، سپس تحولات دوره مأمون را پى گیریم.
امام رضا (ع)
امام على بن موسى الرضا ـ ع ـ در ذى قعده سال 148 در مدینه به دنیا آمد و روز پایانى ماه صفر سال 203 هجرى در سناباد طوس که بعدها نامش مشهد على بن موسى الرضا و به اختصار مشهد، شهرت یافت، رحلت کرد. آن حضرت تا سال 201 هجرت در مدینه زندگى مىکرد. پس از آن به درخواست مأمون در رمضان آن سال به مرو آمد و سالهاى آخر عمر خویش را در خراسان گذراند.با شهادت امام کاظم ـ ع ـ رهبرى جامعه شیعه بر عهده امام رضا ـ ع ـ قرار گرفت. در این زمان، مشکل اساسى شیعیان، بحث رهبرى و مسأله مهدویت بود. طى سالها، امامان بشارت به ظهور مهدى اهل بیت را داده بودند. پس از شهادت امام کاظم ـ ع ـ برخى از شیعیان به مهدویت امام کاظم ـ ع ـ گرویدند و اعلام کردند که آنحضرت نمرده و هنوز امام آنهاست. دست کم یکى از دلایل این اقدام از سوى برخى از شیعیان بنام، آن بود که براى حفظ اموالى که در اختیارشان بود، چنین باورى را مطرح کردند. به این طایفه، واقفه یعنى کسانى که بر امامت ایشان توقف کردند مىگویند. این مشکل براى سالها میان شیعیان وجود داشت، اما به تدریج اکثریت قریب به اتفاق شیعه، به امامت امامان بعدى گرویدند.
این زمان که اواخر قرن دوم هجرى بود، که فرهنگ و معارف شیعى به صورت روشنى تبیین شده بود. از این رو، انحرافات جزیى، تأثیرى در اصل تشیع نداشت. از زمان امام باقر ـ ع ـ به بعد و نیز توسط امام صادق ـ ع ـ و امام کاظم ـ ع ـ شمار فراوانى از شیعیان چنان پرورش یافتند که هر کدام استوانهاى در فقه و کلام شیعى به حساب مىآمدند.
زندگى امام رضا ـ ع ـ دو بخش است: نخست رهبرى شیعیان در بعد فکرى و سیاسى، دوم درگیر شدن آن حضرت در ماجراى ولایت عهدى. ابتدا نگاهى به مسأله ولایت عهدى خواهیم داشت.
زمانى که هارون مرد، قرار بود ابتدا امین و سپس مأمون به خلافت برسد. در آن زمان مأمون در خراسان بود. به تدریج میان دو برادر اختلاف افتاد و در نهایت، در جنگى که درگرفت، در سال 193 امین کشته شد. مأمون که متکى به عربها و ایرانیان مقیم ایران بود، مرکز حکومت را در مرو قرار داد. درست در همین سالها شورشهایى از سوى علویان به وقوع پیوست. پس از گذشت چند سال مأمون، در اندیشه استفاده از امام رضا ـ ع ـ برآمد. به همین دلیل یکى از فرماندهان خود را به مدینه فرستاد تا آن حضرت را به مرو بیاورد. آن شخص به مدینه آمد و از آن حضرت خواست تا همراه وى به مرو برود. امام نپذیرفت. ولى اندک اندک روشن شد که وى مجبور است تا به مرو برود. آن حضرت بدون آن که خانواده خویش را همراه بردارد، عازم ایران شد. از مدینه به بصره، پس از آن به اهواز، ارجان بهبهان فعلى ـ شیراز، ابرقوه، فراشاه، یزد، خوانق رباط پشت بادام، قدمگاه، نیشابور، طوس، سرخس عبور کرده و به مرو که مرکز خلافت بود، رسید. امروزه در بسیارى از این شهرها، آثارى وجود دارد که شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) آنها را به یادگار از محل اقامت موقت امام در شهر خود، ساختهاند. در روستاهایىمانند فراشاه و خرانق، کتیبههایى از قرن ششم هجرى در این باره بر جاى مانده است. مأمون در آغاز از وى خواست تا منصب خلافت را بپذیرد! امام رضا ـ ع ـ که هدف اصلى مأمون را از این اقدام مىدانست، تسلیم خواست وى نگردید. مأمون گفت که دست کم باید مقام ولایت عهدى را بپذیرد. زمانى که خواهش مأمون به اجبار تبدیل شد، امام آن را پذیرفت. هدف اصلى مأمون از این اقدام چه بود؟ مأمون چندین هدف از این اقدام داشت که خود به برخى از نزدیکانش، دلایل آن را چنین برشمرد:
این مرد کارهاى خود را از ما پنهان کرده، مردم را به امامت خود مىخواند. ما او را بدین جهت ولى عهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید. دیگر آن که فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادعا مىکند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او. همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافى به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامى علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم.
زمانى که برخورد امام رضا ـ ع ـ از سر درایت و عقل، او را از کارش پشیمان کرد و به اهدافش نرسید، قصد جان امام را کرد و آن حضرت را به شهادت رساند. مأمون در ادامه همان سخن بالا گفته است:
اکنون که در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار دادهایم، نباید در کار وى سهل انگارى کنیم، بدین جهت باید کمکم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتى در آوریم که از نظر آنها شایستگى خلافت را نداشته باشد، سپس درباره او چنان چاره اندیشى کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیرى کرده باشیم.
از این دو عبارت، اهداف مأمون به دست مىآید. مأمون دراندیشه کشاندن امام به صحنه سیاست عباسى بود. امام هم با عدم پذیرش خواستهاى او و نشان دادن این که ولایت عهدى او تحمیلى است، اجازه نداد مأمون به اهدافش دست یابد. افزون بر این، امام رضا ـ ع ـ شرط کرد که در هیچ گونه عزل و نصبى مداخله نکند. این امر، به مردم مى فهماند که امام، از سیاست عباسى منزوى و برکنار است.
یک بار هم که به اصرار مأمون، امامت نماز عید را پذیرفت، به سیره نبوى رفتارکرده از اشرافى گرى پرهیز نمود. پس از آن جمعیت زیادى فراهم آمدند و مأمون از ترس آن که این اقدام دشوارىهاى بیشترى براى حکومت او فراهم کند، امام را از میانه راه بازگرداند.
زمانى نیز که مأمون مجلسى براى ولایت عهدى ترتیب داد، امام ضمن سخنانى، بر این اصل اساسى شیعى تکیه کرد که حکومت حق اهل بیت ـ ع ـ است و دیگران ـ که شامل اجداد و پدر مأمون نیز مىشد ـ بر اهل بیت ظلم کرده و حکومت را غصب کردهاند. امام در آن محفل فرمود:
سپاس خداى را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند، حفظ فرمود و قدر و منزلت ما را که پایین برده بودند، بالا برد. هشتاد سال بر بالاى چوبهاى کفر ما را لعن و نفرین کردند، فضایل ما را کتمان نمودند و پولهایى در دروغ بستن به ما هزینه شد و خداوند، جز بلندى یاد ما و آشکار شدن فضل ما را نخواست.
همه این اقدامات سبب شد تا مأمون از کار خود پشیمان شده امام را به شهادت برساند. جالب است که امام خانواده خود را از مدینه به مرو نیاورده بود. این حرکت تنها براى آن بود تا نشان دهد امیدى به خلافت خود ندارد.
در طول مدتى که امام در مرو بود، مأمون جلسات علمى متعددى تشکیل داد. این جلسات در برابر عالمان سایر ادیان و هم در برابر کسانى بود که امامت امام على ـ ع ـ را نمىپذیرفتند. گفته شده است که هدف مأمون آن بود که امام را که نزد شیعیان بزرگترین عالم و اندیشمند شناخته مىشد، شکست دهد. آنچه از این مباحثات مانده، سرافرازى امام را نشان مىدهد که باید خشم مأمون را برانگیخته باشد.
یکى از اهداف مهم مأمون آن بود که با آمدن امام رضا ـ ع ـ به مرو، بتواند علاقه مردم را به علویان، به سمت امام ـ که اکنون ولى عهد او بود ـ سوق داده و قدم مهمى به نفع دولت خود بردارد. پس از شهادت امام رضا ـ ع ـ وى در ظاهر مىکوشید تا علویان را در اطراف خود داشته باشد و اجازه ندهد در این سوى و آن سوى مملکت دست به قیام بزنند.
در کنار آن، تبلیغات مسمومى علیه علویان راه افتاد که بىتردید دولت عباسى در آن نقش داشت. به عنوان نمونه، میان مردم شایع شده بود که علویان، مسلمانان را برده خود مىدانند ! زمانى همین سخنان به امام رسید و آن حضرت به شدت آن را تکذیب کرد.
بعد دیگر زندگى امام رضا ـ ع ـ رهبرى شیعیان بود. در درجه نخست، امام در تمام مدتى که در مدینه و پس از آن در مرو بودند، به کار ترویج اندیشههاى شیعه مشغول بودند. این کار، با پاسخگویى به نامههاى شیعیان انجام مىشد که اکنون حجم زیادى از آنها بر جاى مانده است. سخنان طولانى امام در باب امامت که از بهترین کلماتى است که از امامان در تعریف امامت بر جاى مانده، گویاى همین اقدام امام است. مهمتر از اینها، اقدام امام در نیشابور، در متصل کردن دو اصل توحید و ولایت به یکدیگر است، آن جا که حضرت، سخن خداوند را به نقل از پیامبر ـ ص ـ آوردند که کلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى، آنگاه پذیرش امامت خود را شرط آن ذکر کردند. این قبیل برخوردها حرکتى قوى در استحکام بخشیدن به نفوذ شیعه در آن نواحى بوده است. تاریخ گواه است که تشیع در خراسان ریشه عمیقى یافته و این مىتواند از رهگذر اقدامات امام و پس از آن اصحاب امامان در آن ناحیه بود.
اقدام دیگر امام، مقابله با افراطىها و تندروها بود. غالیان شیعه، باورهاى نادرستى را به نام عقائد شیعه مطرح مىکردند. احادیثى هم از سوى دشمنان دانا و نادان شیعه انتشار مىیافت که در نهایت به ضرر شیعه تمام مىشد. امام در برابر این قبیل انحرافات، ایستادگى کرده در نامهها و برخوردها، شیعیان خود را ارشاد مىفرمودند.
پراکندگى شیعیان در عراق و ایران و سایر نواحى دنیاى اسلام، سبب شده بود تا برخى از آنها تحت تأثیر اندیشههاى کلامى نادرست قرار گیرند. شیعیانى بودند که به همین دلیل به جبر گرویده بودند. امام رضا ـ ع ـ در برابر این انحرافات هم، کلمات روشن گران هاى دارند.
بدین ترتیب، به رغم آن که امام در سال 203 به شهادت رسید، میراث علمى بزرگى از آن حضرت بر جاى ماند که همواره فرا راه دلباختگان مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و هر انسان هوشمندى است.
مأمون و دوران وى
مأمون که با کمک فضل بن سهل بر سر کار آمده بود، موفق شد پس از کشتن برادرش امین، و از میان بردن فضل بن سهل و امام رضا ـ ع ـ راه را براى خلافت خویش هموار کند. وى که احساس مىکرد خراسان از مرکزیت دنیاى اسلام به دور است و در عین حال مىبایست موافقت خاندان عباسى را در بغداد به دست آورد، در سال 204 هجرى به بغداد منتقل شد. پیش از آمدن وى، شورش ابراهیم بن مهدى عباسى آرام شده بود. شورش وى به دلیل گرایش مأمون به علویان و اصولا دورى از بغداد، نوعى فرصت طلبى براى دفاع از عربیت بود. ابراهیم بن مهدى، در سال 210، هنگامى که در حال گریز با لباس زنانه بود، در بغداد دستگیر و زندانى شد.مأمون افزون بر آن که فضل و امام رضا ـ ع ـ را از سر راه برداشته بود، پذیرفت تا لباس سبز را ـ که پس از ولایت عهدى امام رضا ـ ع ـ باب کرده بود ـ از تن درآورده لباس مشکى که لباس عباسیان بود و از زمان سوگوارى مردم براى یحیى بن زید در سال 127 یا ابراهیم امام بود، بر تن کند. این مسأله رضایت کامل هواداران عباسیان را فراهم کرد.
متنفذترین خاندان در تمام این دوره، خاندان طاهریان بود که حتى پس از درگذشت طاهر، عبد الله فرزند وى و تا سالها بعد نوادگان طاهر، در خراسان و بغداد قدرت قابل توجهى داشتند. بعدها درباره طاهریان بیشتر سخن خواهیم گفت.
مأمون هم کما بیش با شورشهاى مختلفى روبرو بود. از جمله مردم قم در سال 210 بر عمال وى شوریده خلافت مأمون را انکار کردند. با توجه به تشیع مردم قم، مىتوان گفت که آنها به جز ظلمى که از ناحیه عمال خلیفه بر مردم روا مىشد، از اساس، مأمون را به عنوان دشمن تشیع واقعى مىشناختهاند. سپاه مأمون به قم تاخت و افزون بر قتل و غارت، برج و باروى شهر را هم ویران کرد. در سال 217 هجرى بار دیگر جعفر بن داود قمى در قم بر مأمون شورید. مأمون شخصى از خود قمىها را با نام على بن عیسى قمى با سپاهى به سوى او فرستاد تا آن که وى را به قتل رساند. شورشهایى دیگرى هم به طور مکرر در یمن و مصر بر ضد وى صورت مىگرفت. در این مناطق، به ویژه در مصر، نزاعهاى قبایلى و جانبدارى برخى از آنها از عباسیان و رودررویى دیگر قبایل، منجر به این شورش ها مى شد.
مأمون به دلیل گرایشهاى فکرى ـ فلسفى به عنوان خلیفهاى دانشمند در منابع تاریخ خودنمایى کرده است. طبعا نسبت به سایر خلفاى عباسى، وى از دانش بیشترى برخوردار بود و مجالس علمى فراوانى در دربار خود برگزار مىکرد. وى در بعد مذهبى، یک معتزلى بود. در آن زمان، معتزلیان بغداد، گرایشى هم به امیر المؤمنین ـ ع ـ داشتند و به همین دلیل منابع اهل سنت، مأمون را شیعه دانستهاند. نسبت تشیع به مأمون، به این معنا نیست که وى شیعه امامى یا حتى زیدى است، تنها به این معناست که وى مقام على بن ابىطالب را از مقام سایر خلفا بالاتر مىدانست. چنین باورى در نگاه اهل سنت متعصب، به معناى تشیع تلقى مىشد. ابن اثیر نوشته است که مأمون از سال 212 رسما اعلام کرد که على بن ابى طالب، افضل از تمامى صحابه و بهترین مردم پس از رسول خداست.
مأمون براى ترویج عقائد معتزلى خود فردى سختگیر بود و در آخرین سال حکومت خود، یعنى 218 دستور داد تا علماى بلاد را فراهم آورده آنها را مجبور کنند تا به سخن معتزلیان درباره مخلوق بودن قرآن اعتراف کنند. وى در همین سال بیمار شد و پس از چندى درگذشت.