امنيت در انديشه ي فارابي و محقق طوسي (1)
چکيده
واژگان کليدي:
مقدمه
امنيت از جمله موضوعات بسيار مهمي است که در قرآن و روايات به گستردگي به آن اشاره شده است. البته صورت فارسي و عربي آن؛ يعني «امنيت» و «امنيه» درمتون اسلامي موجود نيست و بيشتر با عبارات و مشتقاتي از ثلاثي مجرد «اَمن» به اين موضوع توجه شده است. از ريشه «امن» 62 کلمه مشتق (1) در قرآن وجود دارد که در مجموع، حدود 879 بار در آيات قرآن به کار رفته است. از اين تعداد، 358 مورد در آيات مکي و 521 مورد در آيات مدني آمده است (روحاني، 1368: 372: 373). پيوند معنايي ناگسستني اين اصطلاح با واژه هايي چون اسلام، ايمان و مؤمن، حاکي از اهميت فوق العاده مفهوم امنيت است؛ مفهومي که علاوه بر قرآن و روايات، به وفور در ادعيه ديده مي شود. ريشه لغوي اين واژه «امن» مي باشد و داراي مشتقاتي همچون «استيمان»؛ «ايمان»، و «ايمني» است که به اطمينان و آرامش در برابر خوف، تفسير، تعريف و ترجمه شده است. اين بيان تا حدود زيادي به واقعيت نزديک بوده، شامل دو بعد ايجابي و سلبي در تعريف امنيت مي باشد؛ يعني از يک سو اطمينان، آرامش فکري و روحي و از سوي ديگر، فقدان خوف، دلهره و نگهراني- که موجب سلب آرامش است – را معنا مي دهد. با توجه به جايگاه عالي امنيت در تفکر و حوزه عمل اسلامي، در اين مقاله تلاش شده است تا از ديدگاه دو انديشمند متقدم و سترگ اسلامي؛ يعني ابونصر فارابي و خواجه نصيرالدين طوسي اين مفهوم مورد واکاوي قرار گيرد و به سؤال هايي از اين دست پاسخ داده شود که آيا امنيت و سازوکارهاي آن از منظر اين دو شخصيت علمي، تعريف عملي شده است؟ به عبارت ديگر، آيا در تفکر ديني و نحله فلسفه سياسي فارابي و محقق طوسي، نگرش به مفهوم امنيت، انتزاعي و تجريدي و فقط
شامل جوانب معنوي است يا اينکه نوع تفکر ايشان در اين زمينه، انضمامي و داراي جوانب و مصاديق عيني و راهکارهاي مشخص و تجويزي است؟
در اين نوشتار، تلاش شده است تا علاوه بر بررسي چيستي نوع تفکر فلسفي اين دو انديشمند، درباره مفهوم امنيت و ساز و کارهاي تأمين آن، به اين سؤال نيز پاسخ داده شود که آيا ميان فارابي و خواجه نصير در اين باره، هم سنخي و هم پيوندي انديشه اي وجود دارد؟
ابونصر فارابي
1-امنيت: شرط ضروري ايجاد اجتماع وجامعه
هدف عاليه فلسفه فارابي که وي به سوي آن گام بر مي دارد، خود سياست نيست؛ بلکه تحصيل سعادت به وسيله اکتساب فضايلي است که تحصيل سعادت را ممکن مي سازند. اما کسب فضايل اخلاقي جز در پرتو زندگي جمعي ايمن، مجال بروز نمي يابد. به نظر فارابي «بدون معاونت و ياري مردم بسيار، به تنهايي به اين کمالات نتوان رسيد. هر انساني فطرتاً بايد با افراد ديگر در ارتباط باشد و هريک از افراد بشر، نياز به اين همبستگي دارد؛ يعني بايد به معاونت ديگر افراد و هماهنگي با آنها خود را به درجه کمال برساند. از اين رو، اين نوع از حيوان، نيازمند آن است که در جايي مأوي گزيند و در مجاورت با ديگران به سر برد و بدين سبب است که او را حيوان انسي و حيوان مدني خوانده اند» (فارابي، 1403 ق: 14). بديهي است انس و الفت و مأوي گزيني انسانها در مدينه و اجتماع، بدون تأمين امنيت آن ممکن نيست و در حقيقت مدينه به عنوان تجمع گاه ايمن، صراط استکمال و پلي مي گردد که انسان را به خير مرتبط مي سازد.
فارابي در کتاب «آراء اهل المدينه الفاضله» فصلي را با عنوان «القول في احتياج الانسان الي الاجتماع و التعاون» آورده است. وي در اين فصل مي نويسد: «فرد بشري
براي بقاي خود و براي آنکه به برترين کمالات انساني خود برسد، نيازمند به چيزهايي است که به تنهايي از عهده انجام آنها بر نمي آيد؛ بلکه نيازمند به گروهي است که هريک، نيازي از نيازهاي او را برآورد و هر فردي از افراد اين گروه را چنين حالتي است. از اين رو است که آدمي به کمال فطري خود نخواهد رسيد، مگر به مدد اجتماعات که در امور مددکار يکديگر باشند و در رفع نيازهاي يکديگر اقدام کنند تا جامعه هم بر پاي باشد و به کمال برسد. از اينجاست که افراد انسان افزون شدند و در جايي آباد از زمين زندگي کردند و از اين افراد جامعه هاي انساني پديد آمد» (فارابي، 1955: 77-78).
بنابراين، در آراء فارابي، جامعه مدني محصول تقسيم کار اجتماعي است و تنها در جامعه ايمن و سرشار از امنيت و آبادي است که انسان به کمال و سعادتي که در خور آن است، دست مي يابد. از ديد فارابي، اگر نياز فطري و دليل عقلاني براي بقا و کمال، موجب پيدايش اجتماع مدني انسان شده است، عاملي که متضمن تداوم حيات و قوام اين اجتماع مي گردد، اصل تعاون و همکاري است و تغالب و ستيز و استيلاگري، عامل تضعيف و نابودي آن. به عبارت ديگر، تعاون، براي بقاي جامعه مدني و بقاي جامعه مدني براي بقا و کمال انسان ها مي باشد. بنابراين، محصول تعاون، امنيت و آرامش و محصول تغالب و ستيزه، چيزي جز ناامني و هرج نيست (همان: 96).
از نظر اين فيلسوف، «تعاون»، و «تسالم» رابطه غالب ميان اجزاي مدينه فاضله و «تغالب» شيوه ارتباط رايج ميان اهل مدينه هاي مضّاد است. به نظر او، اصل تعاون، ضامن قوام و بقاي هر مدينه از هر جنسي و فصل ممّيز جامعه مدني از اجتماعات انساني است. اما رابطه غالب در مدينه هاي مضاد يا غيرفاضله، تغالب و چيرگي فرد بر فرد ديگر يا قوم بر قوم ديگر است. اهالي اين مداين در واقع انسان هايي «متوحد» ند که خيرات و منافع جامعه را با غلبه (زور يا تزوير) مي ربايند و در کف خويش متکاثر مي کنند. آنها، معناي راستين تعاون را نمي شناسند. فارابي وضعيت ساکنين مدينه هاي مضاد را اين چنين توصيف مي کند: «هر انساني، هر خير و منفعتي را فقط براي خود مي خواهد و با زور و تغالب، هر خير و منفعتي که متعلق به ديگري هست را هم مي خواهد به دست آورد» (همان: 128).
فارابي، رياست بر اهل مدينه را شايسته انساني مي داند که با کسب تمام فضايل اخلاقي به کمال و الاهيت نايل آمده است و هرکس که تمام رذايل در او به فعليت
رسيده و به مظهري از شر و فساد مبدل شده باشد، شايستگي خادميت و مخدوميت را از کف داده است که در اين صورت، گريزي جز اخراج او از شهر، باقي نمي ماند (فارابي، 1961، فصل 11، 111). فارابي چنين شخصي را «سبع» مي خواند. بنابراين، به اعتقاد فارابي، آدميت و مدنيت از حيث ماهيت در تلازم و ارتباط کامل با يکديگر و زمينه ساز هم هستند.
2- امنيت، نوابت و بهيميون
از آنجا که فارابي وظيفه حاکم را به وظيفه طبيب تشبيه مي کند که هم وظيفه سالم نگه داشتن و دفع بيماري ها را برعهده دارد و هم اعضاي فاسد شده را جراحي و قطع مي کند تا فساد و بيماري آنها، اعضاي ديگر را مبتلا نکند (فارابي، 1971: 43). از اين رو، «هرگاه عضوي از اعظاي نظام سياسي (مدينه فاضله) مختل گردد، حاکم بايد در جهت برطرف کردن آن اختلال تلاش کند»(فارابي 1986 :124). فارابي نوابت را که برخلاف ساير شهروندان، نظم، فضايل و ارزش هاي حاکم را نپذيرفته و گردن نمي نهند، شايسته آن مي داند که فقط با اجبار تأديب شوند تا ارزش ها و انتظام حاکم بر جامعه را پذيرا گردند. اينجا است که وي پنج نوع وظيفه را در قبال آنها براي دولت پيشنهاد مي کند که در رأس آنها اصلاح و تربيت است.
در کتاب «السياسه المدنيه» به اين قضيه چنين اشاره شده است: «بر رئيس مدينه فاضله لازم است که همه افراد و اعضاي اين گروه ها را جست و جو کرده، بيابد. [سپس] حالات آنها را بررسي نمايد و هر دسته اي از آنان را به راهي که مناسب با حال آنها
است، معالجه و اصلاح کند؛ حال به وسيله اخراج از جامعه و مدينه يا از راه عقاب و کيفر و يا به زندان و حبس انداختن و يا آنان را به کاري مشغول کردن؛ اگرچه کار مفيدي هم نکنند» (فارابي، 1964: 106).
در کنار نوابت، گروهي ديگر نيز وجود دارند که بنا بر نظام سياسي فارابي و مدينه فاضله وي، نقش آفت را دارند و همان طور که پيش از اين اشاره شد، نظم و انتظام و ثبات و سپهر ارزشي آن را بر نمي تابند و يا به بيان بهتر، از فرهنگ و رفتار انساني لازم، براي پذيرش اين مطلب برخوردار نبوده و به تعبير فارابي، در حکم حيوان و يا «بهايم انسي» هستند. لذا آنها را «بهيميون» يا «سبيعيون» مي نامد. وي در کتاب «التنبيه علي سبيل السعادة» اين دسته را داراي گرايش و استعداد نفساني ارتکاب شرارت ها و بدي هاي غير انساني معرفي و آنها را درنده و سبعي، بهيمي و غير مدني مي نامد. اين افراد، نه انديشه درست دارند و نه اراده قوي و فاقد مدنيت و قدرت تشکيل مدينه هستند. لذا در اين جهت که قدرت تشکيل مدينه ندارند و اجتماعشان هيچ گاه منجر به تشکيل نظام سياسي نمي گردد، با نوابت مشترک هستند؛ با اين فرق که خصلت هاي حيواني بر تمام وجود بهيميون غلبه يافته است (فارابي، بي تا: 60).
فارابي براي بهيميون (2) خصلت هايي همچون خصلت هاي حيوانات درنده ذکر مي کند؛ مانند: فقدان منش اجتماعي، خشونت و سخت گيري، گوشت خام خواري يا علف خواري و زيست بياباني و دور از حيات مدني و جمعي، به گونه اي که گروهي از آنها در حوالي و نزديک شهرها سکونت دارند و گروهي در حواشي و اطراف و کناره هاي مناطق معموره زندگي مي کنند (3) (فارابي، 1964: 87). بهيميون به عنوان انسان هاي پست و غير مدني در جدال بين «عقل» و «حيوانيت»، قوه ناطقه و عاقله را مغلوب ساخته و در لذات زودگذر و شهوات و تفريحات، غلطيده اند. آنان از انسانيت، در نشئه اول آن که مربوط به «قوه بهيميه» است، توقف کرده اند و ابعاد حيواني و بهيمي آنها به قدري رشد کرده است که فروکش کردن و رام نمودنش دشوار و بلکه محال شده است (فارابي، 1986: 8).
فارابي وظايف دولت در مقابل گروه هاي غيرمدني و امنيت ستيز مذکور را نيز تشريح کرده است. معلم ثاني بعد از اينکه انسانها را به سه گروه احرار، عبيد و بهيميون تقسيم کرد، مي گويد: بهيميون برخلاف احرار، گرايش به افعال جميل و ترک افعال
قبيح ندارد و لذات و تأذي را در راه غايات جميل عقلايي به کار نمي برند. آنها براي لذت زودگذر، به اعمال زشت روي مي آورند و در بهره برداري از خوشي و ناخوشي، متعادل نيستند. از اين رو، فارابي توصيه مي کند که «ينبغي ان يدبر البهيميون»؛ لازم است بهيميون را تدبير و تحت کنترل در آورد. جالب است که وي در همين بحث، در مورد صبيان، از واژه «تأديب» استفاده مي کند و براي بهيميون از اصطلاح «تدبير». اين بدان علت است که بهيميون برخلاف صبيان و نوابت، قابليت اصلاح و تأديب و تربيت را از دست داده اند و تنها راه اين است که آنها را با تدبير اداره کرد. پيشنهاد فارابي درباره اين دسته در حدود رفتار با حيوانات است. لذا بايد بهيميوني را که شايستگي اقامت در مدينه را ندارند، اخراج کرد و بايد از بخشي از آنها در حدود انساني همانند حيوانات به صورت برده، بهره کشي کرد و با عده اي از آنها که اصلاً مقيد نيستند و يا حتي زيان آورند، بايد همان رفتاري شود که با حيوانات زيان آور مي شود و قهراً با فرزندان اينگونه افراد و يا حتي فرزندان همه اهل مدينه که از لحاظ فکري و عملي، در حدود حيواني باشند، به همين گونه رفتار مي شود (فارابي، 1964: 87).
اين گونه توصيه ها گرچه قدري عجيب به نظر مي رسد، ولي به خوبي نشانگر حساسيت ويژه معلم ثاني به مبحث ثبات و امنيت و ضرورت حفظ انتظام نظام سياسي و برخورد با عوامل مخل آن است و اين حساسيت وقتي بيشتر شفاف مي شود که تأکيد شود عصر فارابي، عصر هرج و مرج، تشتت و زوال بنيادهاي سياسي واجتماعي جهان اسلام و از ميان رفتن يکپارچگي سياسي آن بوده است.
3- ناامني؛ محور مدينه هاي تغلبيّه و جماعيّه
مي خورد؛ زيرا آزادي منفي و بي بند و باري و لجام گسيختگي هوي و هوس و فقدان مانع در اين مسير، حرف اول را در اين مدينه مي زند.
4- امنيت، از خيرات مشترک و عمومي
اما نکته مهم اين است که براي هريک از اهل مدينه، برحسب اهلّيت و شايستگي او سهم مساوي از خيرات وجود دارد و هر فردي استحقاق سهم (قسط) يا بخشي از اين امور ارزشمند را متناسب با شايستگي هاي خود دارا است و هرگونه فزوني يا کاستي در سهم افراد، بي عدالتي (جور) است. پس عدالت در مدينه فاضله از چنان اهميتي برخوردار است که مي توان گفت: عدالت تنظيم کننده روابط ميان اجزاي مدينه و عامل پيوند آنان و موجب تداوم و بقاي مدينه است (همان: 140).
5- امنيت و راهکارهاي متنوع دفاعي
و توزيع قدرت و امکانات در داخل و هم حفاظت از کليّت نظام در مقابل دشمن خارجي، سپاه و قدرت نظامي پيش بيني شده است.
از ديد فارابي يکي از قواي روح انسان، «غضب» و «دفع» مي باشد که از نيروهاي فطري و ضروري براي حيات و زندگاني آدمي است و ضرورت دفاع، مقابله، رزم و جهاد از آن سرچشمه مي گيرد. برهمين اساس در مدينه فاضله نيز «قدرت نظامي» و «جهاد و رزم» داراي جايگاه خاص خود است و براي حفظ امنيت، بقا و ادامه حيات مدينه ضروري مي باشد. فارابي يکي از راهکارهاي حفظ امنيت را مقابله با متمردين و عصيانگران حکومت از راه آموزش، تأديب و تربيت آنها مي داند تا از راه آموزش، فضايل و ارزش هاي نظري در بين آنها و در بين امت ها و مدينه ها انتشار يافته، شکل بگيرد.
همچنين، به واسطه تأديب و تربيت انجام افعال خير در بين متمردين و به طور کلي در بين مردم، به صورت عادت و ملکه در آمده و آنها با عشق و اشتياق بدان مبادرت مي ورزند (فارابي، 1403 ق (1983): 78-80). فارابي طريق تأديب را به دو بخش اقناعي و اجباري تقسيم مي کند و براي اجراي اين مسؤوليت در هر دو بخش، وجود افرادي که اوامر حاکم مدينه را تحقق بخشند را ضروري مي داند. براساس اين فلسفه، وي به ضرورت سپاه براي حفاظت و حراست از مدينه مي رسد. او اين بخش جهادي را شامل دو گروه مي داند که مسئوليت گروه اول، جنگ و دفاع در برابر دشمن خارجي و مسؤوليت گروه دوم، حراست و حفاظت از نظم داخلي و برقراري قانون است (فارابي، 1971: 65). براساس طرح حکومتي فارابي، رئيس و حاکم مدينه با کمک دستياران نظامي خويش در «وزارت جنگ و دفاع» با استفاده از فضيلت فکري براي بخش جهادي، برنامه ريزي کوتاه مدت، ميان مدت و بلندمدت و راهبردي مي کنند. از اين رو، تأکيد مي کند که «قود الجيوش» و «صاحب الجيش» يعني فرماندهان سپاه- بايد از فضيلت فکري برخوردار باشند تا در تصميم گيري بتوانند اخلاقيات را لحاظ کرده و قادر به تحريص اقسام فضايل و شجاعت هاي «مجاهدون» و پاسداران باشند (مهاجرنيا، 1380: 283).
از آنجا که فارابي نقش فرماندهي سپاه را براي حاکم مدينه قائل است، تصريح مي کند که رهبر فاضل بايد از سلامت و قدرت بر جهاد برخوردار باشد (فارابي، 1955:
127- 130 و همو، 1971: 66). وي اقتدار نظاميان را وابسته به عواملي همچون قدرت و اقتدار رهبران، داشتن راهبر و تدابير لازم براي مديريت تجهيزات و نيروها در رزم، ميزان برخورداري سربازان از فضايل فکري براي حراست و ايجاد انتظامات و نظم در برقراري قانون در جامعه مي داند.
فارابي در کتاب «فصول المدني» پس از بحث «مجاهدون» و ضرورت حفظ پاسداري از مدينه و نظم و امنيت آن، به موضوع جنگ و جهاد مي پردازد. وي يازده نوع جنگ را شرح مي دهد که هفت مورد آن عادلانه و چهار مورد آن جائرانه است. جنگ هاي دفاعي جنگ هايي که با هدف احقاق حق و سرکوب دشمنان مدينه فاضله صورت مي پذيرد، از جمله جنگ هاي عادلانه و جنگ هايي که با غايت متغلبانه و استيلاجويانه ترتيب داده مي شود و يا ناشي از خشم و هوي و هوس و لذت است را ناعادلانه به شمار مي آورد (فارابي، 1971: 76- 78).
پينوشتها:
* استاديار دانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه شيراز.
1- همچنين کلمه هايي با بار معنايي مشابه امنيت، مانند «السکينه» 3 بار، «سکينه» 3 بار، «سلام»، 33 بار و «سلاماً» 9 بار در قرآن به کار رفته است.
2- علاوه بر بهيميون، فارابي در تقسيم مردم به سه گروه به دو گروه احرار و عبيد نيز اشاره مي کند. احرار انسان هايي هستند که از انديشه درست و اراده قوي برخوردارند. اما عبيد کساني هستند که از انديشه درست برخوردارند، ولي از اراده قوي محرومند. در مقابل، عبيد، نوابت هستند که از انديشه درست برخوردار نيستند، ولي اراده قوي دارند (ر. ک: فارابي، التنبيه علي سبيل السعاده: 60).
3- اين ديدگاه فارابي که سکونت گروهي از بهيميون را در حاشيه شهرها و به صورت حاشيه نشيني مي داند بسيار جالب است و نظريه هاي مدرن غربي پيش گفته را به ياد مي آورد که مناطق حاشيه نشين در اطراف شهرهاي بزرگ به دلايلي که قبلاً تشريح شد از زمينه ها و پتانسيل بسيار بالايي براي هنجار شکني و نظم ستيزي و ايجاد بي ثباتي برخوردارند و فقر فرهنگي، اجتماعي واقتصادي و محروميت آنها به اين امر دامن مي زند.
ادامه دارد...
/ج