حماسه سرايي در ايران باستان
يادگار زريران
هنگامي که گشتاسب و پسران و برادران و شاهزادگان و ملازمان او دين مزديسني را مي پذيرند و خبر آن به خيونان مي رسد، شاه آنان – ارجاسب – دو تن را به نامهاي بيدرفش و نام خواست به عنوان فرستاده به ايران شهر مي فرستد. جاماسب- سالار اشراف – خبر ورود اين دو فرستاده را مي دهد و اين دو به حضور گشتاسب بار مي يابند و پيام ارجاسب را ابلاغ مي کنند که در آن از گشتاسب مي خواهد که دين مزديسني را رها کند و با وي همکيش باشد و تهديد مي کند که در غير اين صورت، به ايران شهر لشکر مي کشد و آنجا را نابود مي کند و مردمان را اسير مي گيرد. زرير- برادر گشتاسب و سپهسالار او- به فرستادگان پاسخ مي دهد که: “ گشتاسب دين مزديسني را رها نمي کند”. بيدرفش و نام خواست با اين پيام باز مي گردند. جنگ در مي گيرد که به پيشگويي جاماسب در آن بيست و سه تن از برادران او پسران گشتاسب، از جمله زرير و پادخسرو، برادران او، و فروشاورد (=فرشيدورد) پسر او، کشته مي شوند. سرانجام آنچه جاماسب پيشگويي کرده، اتفاق مي افتد. سپس بستور سپر خردسال زرير براي انتقام جويي به ميدان مي رود و بر سر تن بي جان پدر سوگ سر مي دهد که از نمونه هاي زيباي سوگ در ادبيات ايراني است. آنگاه به کمک اسفنديار-=پسر گشتاسب- پيروز مي شود و ارجاسب و خيونان شکست خورده مي گريزند.
مطالب اين اثر از متني اوستايي گرفته شده است که امروز اصل آن از ميان رفته است؛ اما بخش هايي از آن در ضمن سرگذشت زردشت در کتاب هفتم دينکرد (2) آمده است. شرح جنگ هاي گشتاسب و ارجاسب را دقيقي نيز به نظم کشيده و فردوسي آنها را عيناً نقل کرده است. در مواردي مطالب اين منظومه با يادگار زريران قابل انطباق است. متن اين رساله در مجموعه “متون پهلوي” (3) به چاپ رسيده است. اين رساله به فارسي نيز ترجمه شده است.
بعضي داستان هاي حماسي به زبان پهلوي، احتمالاً مجزا از خداي نامه وجود داشته که امروز در دست نيستند؛ اما نام آنها در منابع عربي و فارسي آمده است. از جمله جاحظ (4) به نقل از موبدي، مطلبي را به ترجمه عربي از سيره اسفنديار به فارسي (احتمالاً فارسي ميانه، پهلوي) در مورد ميهن دوستي اين شاهزاده آورده است. از همين گونه است “داستان رستم و اسفنديار” که به روايت ابن نديم جبله بن سالم (نيمه اول قرن دوم هجري) آن را به عربي ترجمه کرده بود و کتاب کي لهراسب شاه که به قول همين نويسنده آن را علي بن عبيده الريحاني به عربي برگردانيده بود، سکيسران که مسعودي (5) آن را ذکر کرده و مترجم آن ابن مقفع بوده است. در اين کتاب ظاهراً از قهرمان هاي سيستان، از جمله از کشته شدن اسفنديار به دست رستم و کشته شدن رستم به دست بهمن، سخن در ميان بوده است. اين نويسنده مي آورد که ايرانيان اين کتاب را بزرگ مي شمردند. اسدي نيز، در ذيل لغت و سناذ، بيتي را به ترجمه فهلوي (يکي از لهجه هاي قديم شمال و غرب ايران ) از نامه پيران ويسه نقل کرده است که ظاهراً درباره اعمال اين پهلوان بوده است. (6) شهمردان بن ابي الخير در شرح اخبار فرامرز و رستم، مطلبي را در مورد افراسياب و کيخسرو از سروده نامه پهلوي و “تواريخ” ديگر نقل کرده است. (7)
خداي نامه
حماسه سرايي در ايران باستان
ظاهراً حتي در زمان بهرام گور “نامه باستان” وجود داشت که داستان هاي آن را در مجالس بزم مي خواندند. (10) اما تدوين خداي نامه را بايد به زمان انوشيروان منسوب داشت که دوران تأليف و ترجمه و نهضت ادبي بود. در اين زمان براساس دفاتر رسمي و نيز با استفاده از سنت هاي شاهي و رسالات جداگانه اي که در مطالب گوناگون مرتبط با تاريخ از قبيل نسب نامه ها و فهرست جنگ ها يا شهرها و وقايع مربوط به آنها وجود داشت، خداي نامه تدوين شد. در سرگذشت هريک از شاهان قصه هايي نيز گنجانده مي شد؛ مانند داستان شاه ايران (اردشير اول، شاپور اول يا دوم) و دختر ضيزن، شاه حضر (=هتره) و داستان هاي بهرام گور، تدوين کنندگان خداي نامه همچنين از منابع خارجي مانند منبع سرياني در مورد اسکندر استفاده کرده اند. در زمان پادشاهان بعدي ساساني طبعاً مطالبي بر آن افزوده گشت و پس از برافتادن ساسانيان نيز سرنوشت يزدگرد سوم را تا کشته شدنش بدان افزودند. آنچه مقدسي (11)در مورد چگونگي کشته شدن يزدگرد سوم در يکي از روستاهاي مرو به دست آسياباني به نقل از خداي نامه آورده، از ترجمه عربي متني از خداي نامه پهلوي گرفته شده که اين حادثه را در برداشت. خداي نامه نه تنها حوادث زمان پادشاهان را در بر داشت، بلکه در آن خطبه ها و کلمات قصار و وصاياي آنان نيز ذکر شده بود؛ مثلاً عامري جملاتي را که منقول از عهد شاپور به همسرش هرمز است. به روايت خداي نامه آورده است. (12) اصل خداي نامه به پهلوي در دست نيست؛ اما با مطالعه منابع عربي و فارسي مربوط به تاريخ ايران و شاهنامه فردوسي، مي توان عناصر تشکيل دهنده آن را تعيين کرد. اين عناصر عبارتند از:
1) داستانها و اسطوره هاي کهن هندو ايراني و اقوام ايراني که در آنها شرح اعمال قهرمانان قديم و کمشکش هاي قبايل گوناگون و دخالت خدايان به طرفداري از پرستندگان آنان و غيره آمده بود و نمونه آنها را در اوستا مي يابيم؛ مانند داستان هاي مربوط به جمشيد و ضحاک، جنگ هاي ايرانيان و تورانيان، تيراندازي آرش و اژدهاکشي گرشاسب و غيره. گاهواره اين هسته اصلي تاريخ افسانه ايرانيان مشرق ايران بزرگ بوده است.
2) در زمان اشکانيان اين روايات که مي توان آنها را روايات کياني ناميد، با روايات مربوط به شاهان و قهرمانان اشکاني در هم آميخت و بدين گونه مي بينيم که گيو، گودرز، ميلاد و بيژن به صورت قهرماناني در خدمت دربار پادشاهان کياني در مي آيند و رقابت خاندان ها اصل قديم ترين روايت حماسي ايران يعني “يادگار زريران” همان گونه که ذکر شد مربوط به دوره اشکاني است، گرچه تدوين آن به صورتي که اکنون در دست داريم، به دوره ساساني باز مي گردد. احتمالاً بعضي داستان هاي شاهنامه نيز که در مأخذ ديگر ديده نمي شود، و ظاهراً در خداي نامه هم نبوده مانند “داستان بيژن و منيژه” اصل اشکاني دارند. برخي از اسطوره هاي ايراني که آنها را در روايات نويسندگان ارمني مي يابيم، احتمالاً در اين زمان به ارمنستان رفته است؛ مانند داستان فريدون و ضحاک که آن را موسي خورني نقل کرده است. صورت هريتون به جاي فريدون نشان مي دهد که اين داستان از طريق اشکانيان به ارمنستان رفته است.
3) در همين زمان اشکانيان دسته اي از اقوام سکايي در اواخر قرن دوم ميلادي به ناحيه اي که بعدا به نام آنان سگستان يا سيستان ناميده شد، مهاجرت کردند و افسانه هاي آنان درباره زال و رستم با اساطير کياني و اشکاني در هم آميخت. نام زال به معني ““پير” که از نظر لغوي واژه اي سکايي است، دال بر اصل سکايي داستان هاي اوست. پيدا شدن قطعه اي از داستان رستم به زبان سغدي حکايت از رواج اين گونه داستانها در آسياي ميانه دارد. بنابراين مي توان حدس زد که اين داستان ها همراه با اقوام سکايي وارد سيستان شد و از آنجا به تاريخ افسانه اي ايران راه يافت و از داستان هاي بومي زرنگ نبود. ذکر نام رستم در دو رساله پهلوي که اصل پارتي دارند، يعني يادگار زريران و درخت آسوري نيز حکايت از رواج داستان هاي رستم در دوره اشکاني دارد. همچنين مي توان حدس زد که داستان هاي مربوط به رستم يا لااقل برخي از آنها که در آثار نويسندگان ارمني مانند موسي خوروني و گريگور ماگيستروس (Grigor Magistros) نقل شده، در زمان اشکانيان که با ارمنستان ارتباط سياسي و فرهنگي نزديکي داشتند، به آنجا راه يافته است. داستان هاي رستم در اوايل دوره اسلامي در حيره نيز رواج داشت و در مکه نقل مي شد.
4) در زمان ساسانيان نيز شرح حال پادشاهان و اعمال قهرماني آنان افسانه وار به اين تاريخ افزوده گشت. در دوره ساساني احتمالاً تحريرهايي از خداي نامه وجود داشت که تدوين کنندگان روايات را بر حسب ديد خود در آنهاگرد آورده بودند. در بعضي از آنها که شايد دبيران شاهي نقش بيشتري در تدوين شان داشتند وقايع و حوادث سياسي و اجتماعي از اهميت بيشتري برخوردار بود. در تحريرهايي که موبدان و روحانيان در تدوين آنها شرکت داشتند و نمونه هايي از آنها را در کتاب هاي پهلوي مي بينيم، با ديدي عيني به حوادث نگريسته شده است. احتمالاً خاندان هاي بزرگ ساساني نيز در تنظيم داستان هاي پهلواني نقش مهمي ايفا کرده اند.
در دوران اسلامي خداي نامه با عنوان هايي مانند سير الملوک با سير ملوک الفرس و غيره به عربي ترجمه شد. از روايت هاي حمزه اصفهاني و ابن نديم و مقدمه قديم شاهنامه و غيره به وجود نه ترجمه و اقتباس از خداي نامه به عربي پي مي بريم. از قديم ترين مترجمان معروف اين کتاب ابن مقفع است. جز او، نويسندگان ديگري نيز خداي نامه يا بخش هايي از آن را ترجمه کرده اند. مانند محمد بن جهم برمکي و زادويه پسر شاهويه اصفهاني. مترجمان و ناقلان ديگري نيز بودند که همراه با ترجمه يا نقل و گردآوري، مطلب ديگر مربوط به تاريخ ايران را يا از روي منابع ديگر يا براساس تخيل بر آن مي افزودند. ترجمه هاي خداي نامه، مأخذ عمده تاريخ نويسان دوره اسلامي، مانند طبري و مسعودي و ابن قتبيه و بلاذري و حمزه اصفهاني و ثعالبي و ديگران، قرار گرفت. در ترجمه هاي عربي خداي نامه طبعاً بسياري از عناصر زردشتي حذف گرديد.
ترجمه هاي خداي نامه به عربي و احتمالاً اصل پهلوي آن مورد استفاده نويسندگان و سرايندگان شاهنامه به فارسي در قرن چهارم هجري قرار گرفت. اينان عبارت بودند از مسعودي مروزي (شاعر)، ابوالمويد بلخي (نثر نويس)، مولفان شاهنامه ابومنصوري (به نثر) و ابوعلي بلخي (شاعر) فردوسي اساس کار خود را بر شاهنامه ابومنصوري قرار داده، اما از منابع ديگر خصوصاً از روايات سينه به سينه نيز جاي جاي استفاده کرده است.
ابن نديم غير از خداي نامه از کتب تاريخ (يا رمان هاي تاريخي) ديگر مانند کتاب “بهرام ونرسي” کتاب “بهرام چوبين” ترجمه جبله بن سالم، کتاب “شهر براز با پروز” و کتاب “انوشروان” نام برده است. از آنجا که وي اين کتابها را جدا از خداي نامه ذکر کرده، احتمال مي رود که اين آثار يا از اجزاي تشکيل دهنده خداي نامه نبودند يا مطالب آنها در اين کتاب به اختصار ذکر شده بود. در مورد يکي از اين کتابها اطلاع بيشتري در دست است و آن “داستان شروين دشتبي” است.
داستان شروين دَشتبي
حماسه سرايي در ايران باستان
در شعري عربي شروين و خرين با صفات “شير شجاع و دلاور و دلير” ذکر دشه اند و در شعري ديگر، در شرح تصويري بر ديوار، شروين “دستار بر سر نشسته” و خرين” تازان در حالي که با تيري بچه حيوان زيبا و زبان بسته اي را نشانه گرفته” توصيف شده است. (15) در مجمل التواريخ آمده است: “اندر عهد يزدجرد بن هرمز قصه شروين و خورين بوده است، و آن که روم خواننده، نه روم بوده است و شنيده ام روم را حلوان خوانده اند و آن تا.. که خورين او را بکشت، راه (=فاصله) داشته است، آنجا که اکنون طاق گرا خوانند و شروين را آن زن جادو دوست گرفت که مريه خوانندش و او را مدتي ببست، چنان که در قصه گويند و خداي داند کيفيت آن.” از اين روايات معلوم مي شود که داستان شروين از زمره رمان هاي تاريخي بوده است.از سوي ديگر ابونواس داستان شروين را همتر از ويس و رامين آورده است. از اين رو مي توان تصور کرد که اين داستان داراي حوادث عاشقانه نيز بود. اين تصور را روايت حمدالله مستوفي نيز تأييد مي کند که مي نويسد: “نام شروين در اشعار پهلوي (16) بسيار است. کتابي است در عشق نامه او، شروينيان خوانند”. حمزه اصفهاني در شرح شروين که در يکي از “فارسيات ابونواس” آمده، مي نويسد که داستاني (=احدوثه) بوده که آن را با آواز مي خوانده اند.
مسعودي نيز از کتابي که ايرانيان در شرح حال و اعمال بهرام چوبين داشته اند ياد کرده است. (17) به نقل بيهقي، خسروپرويز پس از پيروزي بر بهرام چوبين دستور داد که همه جنگ ها و وقايعي را که روي داده بود، تماماً بنويسند. (18) نويسندگان دوران اسلامي مانند طيوري و دينوري و يعقوبي و بلعمي سرگذشت افسانه آميز بهرام چوبين را آورده اند. مسعودي از کتابي به نام کهناماه (=گاه نامه) درباره مناصب و مقامات کشور ايران ياد مي کند که به قول او مشتمل بر ششصد مرتبه بود. از گفته او چنين بر مي آيد که اين کتاب در زمان او (قرن چهارم) موجود بود. وي آن را از قبيل آيين ناماه (=آيين نامه) شمرده است. مسعودي خود بعضي از اين مناصب را مانند موبدان موبد، بزرگ فرمدار، اسپهبد، دبيربد، هوتخشبد (رئيس اهل حرف و کاسبان)، و استريوشان بد (رئيس کشاورزان) ذکر کرده است. (19)
همين نويسنده آورده است که در سال 303 هجري در شهر استخر فارس در نزد يکي از خاندان هاي بزرگ اشرافي ايراني کتاب بزرگ بسيار نفيسي را ديده است مشتمل بر مطالب فراوان در علوم ايرانيان و سرگذشت پادشاهان و بناها و ملک داري آنان که نظير آنها را در کتاب هاي ديگر مانند خداي نامه و آيين نامه و گاه نامه نديده بود. به قول او، اين کتاب تصوير بيست و هفت تن از شاهان ساساني را بيست و پنج تن مرد و دو تن زن در برداشت. در اين تصويرها مشخص بود که شاه در هنگام مرگ جوان بود يا پير، همچنين زيورها و تاج و موها و ريش و خطوط چهره اش در اين تصوير مشخص بود. هرگاه يکي از شاهان در مي گذشت، تصوير او را مي کشيدند و آن را به خزانه مي سپردند تا احوال مردگان بر زندگان پنهان نماند. هر شاهي که به جنگ مي پرداخت، ايستاده و هر شاهي که به کارهاي ديگر مي پرداخت، نشسته تصوير مي شد. رفتار هرکدام از آنان با خواص و عوام و اتفاقات و حوادث مهمي که در زمان فرمانروايي اين شاه اتفاق افتاده بود، ثبت مي شد. به قول همين نويسنده، اين کتاب در نيمه جمادي الاخر سال 113 هجري، از روي آنچه در خزائن شاهان بود، کتابت شده و براي هشام بن عبدالملک بن مروان از فارسي (فارسي ميانه=پهلوي) به عربي ترجمه شد. سپس مسعودي، براساس اين کتاب، رنگ لباس و تاج و سلاح اردشير (نخستين شاه ساساني) و يزدگرد (آخرين شاه اين سلسله) را شرح مي دهد. (20) حمزه اصفهاني در توصيف لباس شاهان ساساني مطالبي را از اثري به نام کتاب صور ملوک بني ساسان (يا به اختصار کتاب الصور) نقل کرده است. ظاهراً مأخذ او همين کتاب است. (21)
از ديگر کتاب هاي تاريخي پهلوي که در قرون نخستين اسلامي وجود داشت و بعد از ميان رفت، کتابهايي است که اصطخري (قرن چهارم هجري) ذکر کرده است. وي در وصف حصن الجص (دژ گچ، دژ سپيد) در ناحيه ارجان (بهبهان کنوني) مي نويسد که در اين دژ زردشتيان هستند و به مطالعه ايادکارات و شرح نبردهاي خود مي پردازند. (22) ايادکارات (جمع عربي ايادکار، در پهلوي ايادگار) به معني “رساله و کتاب” است و بعضي از کتاب هاي پهلوي اين عنوان را دارند. از سخن ابن حوقل بر مي آيد که اين “ايادگارها” کتاب هاي تاريخي بودند. (23)
در رساله هاي مربوط به کشورداري و آداب فرمانروايي مانند عهدها و “کارنامه انوشروان” و “نامه تنسر” نيز مطالب تاريخي بر مي خوريم.
پي نوشت ها :
1) بنونيست نخستين بار به شعر بودن متن پي برد و کوشيد تا ساختمان شعري آن را مشخص کند.
2) نک به آموزگار- تفضلي، 1370
3) Jamasp –Asana, 1897- 1013, 1-17.
دو نسخه مورد استفاده او عبارت بوده اند از JJ.MK نک به بعد: بخش معرفي نسخه هاي خطي پهلوي.
4) رسائل، ج2، 408
5) مروج، ج2، 267 نيز نک به Christensen 1931، 142 و ترجمه فارسي 1336، 205.
6) لغت فرس، به کوشش دبير سياقي، 46؛ تقي زاده، 1920، 12 تا14
7) نزهت نامه علايي، 329.
8) Noldeke, 1920, 13.
و ترجمه فارسي آن 1327، 32 نيز نک به Shahbazi,1900,21
9) التاج، 54- مسعودي، مروج، ج4، 111، همين روايت را آورده و آن را به شيرويه نسبت داده و نام قصه گوي را بندار پسر خورشيد ذکر کرده است.
10) شاهنامه، ج 7، 323، ب314 به بعد. بنداري “نامه باستان” را “کتب الملوک” ترجمه کرده است. نک به:
Shabazi, 1990, 213.
11) البدء، ج 5، 197.
12) السعاده و الاسعاده، ص 296، 298، 300، 317، 427، 429، 431، 432، 435.
13) بنا به روايات ديگر، وي به دستور انوشيروان براي دريافت خراج به روم رفت. به روايت پروکيپوس (Procopouis)، امپراتور روم آرکاديوس (Archdous) در هنگام بيماري فرزند خود تئودوسيوس (Theodosisus) را به يزدگرد سپرد تا از او حمايت کند. آرکاديوس در سال 408 م وفات يافت. بنابراين شاه مورد نظر يزدگرد اول (399 – 421 م) بوده است. نک به:
Minorsky, 1962, 197n.
14) اخبار الطوال، 71.
15) ابن فقيه همداني، البلدان، 159 و 216.
16) تاريخ گزيده، 110- منظور اشعار محلي غرب و شمال غربي است که به فهلويات شهرت داشته است. در اينجا منظور اشعار محلي به لهجه محلي قزوين است.
17) مروج الذهب، ج 1، 318
18) المحاسن و المساوي، 450.
19) التنبيه، 104 و 106 و ترجمه فارسي آن، چ 2، 1332، 81 به بعد، و نيز اينوسترانتسف، 1351، 35 و 149 يادداشت.
20) همان، 106
21) سني ملوک الارض، 44 تا 55
22) المسالک و الممالک، 11
23) صوره الارض، 373