شاعراني از تار و پود مصلحان
نويسنده : هوگو گروته
ترجمه: مجيد جليلوند
ترجمه: مجيد جليلوند
آنچه در پي مي آيد، بخشي از سفرنامه گروته (Grothe 1869- 1951) جغرافي دان و قوم شناس آلماني است که در سال 1907 برابر با 1276 هـ در زمان سلطنت محمد علي شاه قاجار از ايران ديدن کرد.
اوائل قرن سيزدهم ميلادي، هجوم ديگري ايران را زير و رو مي کند. اين بار قبايل بيابانگرد مغول به سرکردگي چنگيزخان، يا قتل و غارت از طرف شرق به ايران هجوم مي آورند. اين فرزندان صحرا بسياري از شهرهاي قديم را با خاک يکسان مي کنند. مرکز علم و ادب در اين دوره از تاريخ ايران به بعضي از ايالات جنوبي کشور، که از ويراني تا اندازه اي مصون مانده اند، منتقل مي گردد. در اين دوره است که شهر شيراز شخصيت ادبي بزرگي مانند سعدي را در دامان خود پرورش مي دهد. شعر اين دوره، شعري درونگرا، عرفاني و ژرف است. جوي هاي خون که مغول هاي وحشي در سراسر کشور به راه مي اندازند، ويران شدن شهرهاي بزرگ، قتل عام خشونت آميز پادشاهان و بزرگان ايران، که شعرا آنقدر در مدح و ستايشان قلم فرسايي کرده بودند، بيش از پيش اذهان را متوجه ناپايداري و فاني بودن اين دنيا مي سازد. شعر عرفاني که طالب انسان هاي جدي و درون گرا است، رشد و تکامل مي يابد. سعدي نماينده بارز اين دوره است. او با نگارش “گلستان” و “بوستان” حماسه بزرگي مي آفريند. او نيز جدال بين نور و ظلمت را مطرح مي کند؛ ولي در اين حماسه از شمشير و نيزه و سپر خبري نيست، بلکه در اينجا صحبت از پيکاري دروني است، صحبت از مبارزه و جدالي است که بين وجدان آدمي وشهوات پست، جريان دارد.
هرچند سعي آنقدر خشک و بي روح نيست که صرفاً عالم اخلاق با موعظه گر ناميده شود. او بالاتر از اينهاست. او يکي از شاعران بزرگ انسانيت است و تار و پودش را از تار و پود پيامبران و مصلحان بزرگ يافته اند. او عزت گزيني و چشم پوشي از نعم دنيا را تبليغ نمي کند، بلکه به عنوان فرزند خلف شهر پر جنب و جوش شيراز، مي کوشد زندگي را همان گونه که هست توصيف کند و به آرمان ها و آرزوهاي بيشتري جامة عمل بپوشاند. حال سعي مي کنيم با چند نمونه عقايدش را نشان بدهيم.
تو کز محنت ديگران بي غمي
نشايد که نامت نهند آدمي
اينک يکي از حکايت هاي کوتاه گلستان را مي آوريم که سيصد سال پيش توسط يک جهانگرد به آلماني برگردانده شده است:
“يکي از صالحان به خواب ديد پادشاهي را در بهشت و پارسايي را در دوزخ، پرسيد: موجب درجات اين چيست و سبب در کات آن چه که مردم به خلاف اين همي پنداشتند؟ ندا آمد که: اين پادشاه به ارادت درويشان، به بهشت اندر است و اين پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ!”
به علاوه حکايتي از بوستان که خردمندي به دور از تعصب سعدي را نشان مي دهد:
شنيدم که يک هفته ابن السبيل
نيامد به مهمانسراي خليل
ز فرخنده خويي نخوردي پگاه
مگر بينوايي در آيد ز راه
برون رفت و هر جانبي بنگريد
به اطراف وادي نگه کرد و ديد،
به تنها يکي در بيابان چو بيد
سر و مويش از گرد پيري سپيد
به دلداريش مرحبايي بگفت
به رسم کريمان صلايي بگفت،
که: اي چشمهاي مرا مردمک
يکي مردمي کن به نان و نمک
نعم گفت و برجست و برداشت گام
که دانست خلقش عليه السلام
رقيبان مهمانسراي خليل
به عزت نشاندند پير ذليل
بفرمود و ترکيب کردند خوان
نشستند و بر هر طرف همگنان
چو بسم الله آغاز کردند جمع
نيامد زپيرش حديثي به سمع
چنين گفتش: اي پير ديرينه روز
چو پيران نمي بينمت صدق و سوز
نه شرط است وقتي که روزي خوري
که نام خداوند روز بري؟
بگفتا: نگيريم طريقي به دست
که نشنيدم از پير آذر پرست
بدانست پيغمبر نيک فال
که گبرست پير تبه بوده حال
به خواري براندش چو بيگانه ديد
که منکر بود پيش پاکان، پليد
سروش آمد از کردگار جليل
به هيبت ملامت کنان: “اي خليل،
منش داده صد سال روزي و جان
تو را نفرت آيد از او يک زمان؟
گره بر سر پند و احسان مزن
که اين رزق و شيدست و آن مکر و فن “
کجا عقل يا شرع فتوا دهد
که اهل خرد دين به دنيا دهد؟
وليکن تو بستان که صاحب خرد
از ارزان فروشان به رغبت خرد
بعد از سعدي؛ شعر عرفاني که با تخيلات دور و دراز و باريک انديشي توأم است، رواج مي گيرد. مذهب و شعر به يکديگر نزديک مي شوند و حتي مي توان گفت که درهم مي آميزند. توحيد محض، وحدت وجود، يکي شدن انسان با خدا، خدايي شدن انسان از طريق زندگي پاک و منزه و چشم پوشي از مظاهر دنيا، هدف شعرا قرار مي گيرد. تخليلات دامنه دار شرقي براي تشريح خوشبختي و سعادت آسماني، از پديده هاي عيني اين دنيا استفاده مي کند. براي اين کار، شعرا تشبيهات و استعارات را از تصاوير و حالات روحي عشق هاي زميني اخذ مي کنند. ساقيان زيباروي که همه شاعران را از تصاوير و حالات روحي عشق هاي زميني اخذ مي کنند. ساقيان زيباروي که همه شاعران در آرزوي وصالشان به سر مي برند، کسي جز پروردگار يکتا نيست. شراب که در غزلياتش به ستايشش برخاسته اند، باده نوشين آسماني است که انسان را از خواب غفلت بيدار مي کند و باعث نزديک شدن به پروردگار مي گردد. آنچه به نظر ستايش از عشق هاي زميني جلوه مي کند، بازتاب دروني آرزوي رسيدن به لذات والاي بهشتي است. چنين است که ستايش حافظ، از مي و معشوق نه تنها آزادانديشي و بي ديني تلقي نمي شود، بلکه او را “لسان الغيب” و غزلياتش را آسماني مي دانند. به همين خاطر برخي از شعرا عمداً مضامين دو پهلويي انتخاب مي کنند که هم مي تواند به معني عشق زميني و هم به معني عشق عرفاني باشد.
دوباره شهر شيراز است که يکي ديگر از بزرگ ترين شاعران ايران را عرضه مي کند.
آسمان خوشرنگ، باغ ها و گلزارهاي باصفاي شيراز باعث مي شود تا شاعر با احساس عشق به دنيا و هستي بنگرد. سلطاني که در اين منطقه کوچک و در حال شکوفايي سلطنت مي کرد، مثل خود حافظ اديب و شاعر بود. در دوره اي که اشعار عرفاني بسيار رواج داشت، غزليات شيوا و روح انگيز حافظ، که علي رغم زهد و عرفان، کامجويي از زندگي را تبليغ مي کرد، بيشتر بر دلها مي نشيند. حافظ از مي و معشوق، از عشق بلبل به گل، از سحرانگيزي بهاران، از شادي و نشاط جواني، خلاصه از تمام آن پديده هايي که زندگي را بهتر و شيرين تر مي کند، سخن گفته است. شادي توأم با اندوهي که در ضمير ايرانيان نهفته است، موجب شده است که موضوع ناکامي در عشق به اشکال و عناوين گوناگون در اديباتشان نمودار گرديد. بديهي است که حافظ تمام اين ناکامي هاي عشقي را نچشيده، همان طور تمام آن پريرويان را نبوسيده و آن پياله ها را نيز ننوشيده است. البته احمقانه خواهد بود، اگر کسي ادعا کند که تمام غزليات حافظ عبارت از کنايات و استعارات صوفيانه و يا کلية آنها مربوط به عشق هاي زميني است.
گونه که با سرودن “ديوان شرقي غربي” عشق و علاقة خود را به ادبيات ايران نشان داده است، درباره حافظ شيرين سخن قطعة جالبي گفته است: “کسي بهتر از حافظ پيوند بين عروس سخن و داماد انديشه را نشناخت!” بعدها بودن اشتت در صدد برآمد با کتاب “ميرزا شفيع” شيوه ادبي حافظ را در آلمان رواج دهد.
حافظ به عنوان درويشي وارسته، با هرگونه ريا و تزوير زاهدان دروغين، مخالف بود و در اشعارش آنها را به ياد انتقاد مي گرفت و از اين روست که در بعضي از دورانها، مورد کينه و دشمني متعصبان قرار گرفته است. اينک، يکي از غزلياتش که محتملاً آن را به هنگام پيري سروده و تا اندازه اي طرز تفکرش را نشان مي دهد مي آوريم. اين غزل را بودن اشتت به شکل موفقيت آميزي به آلماني برگردانده است:
الا يا ايها الساقي ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها
به بوي نافه اي کاخر صبا زان طره بگشايد
زتاب جعد مشکينش چه خون افتاده در دلها
مرا در منزل جانان چه امن و عيش چون هر دم
جرس فرياد مي دارد که: بربنديد محمل ها
به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
که سالک بي خبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريک و بيم موج گردابي چنين هائل
کجا داند حال ما سبکباران ساحل ها!
همه کارم زخود کامي به بدنامي کشيد آخر
نهان کي ماند آن رازي کز و سازند محفلها؟
حضوري گر همي خواهي، از او غايب مشو حافظ
مَتي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
ادبيات ايران در عصر حافظ به سان عصر سعدي و فردوسي يکي از درخشان ترين دوره هايش را مي گذارند.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
اوائل قرن سيزدهم ميلادي، هجوم ديگري ايران را زير و رو مي کند. اين بار قبايل بيابانگرد مغول به سرکردگي چنگيزخان، يا قتل و غارت از طرف شرق به ايران هجوم مي آورند. اين فرزندان صحرا بسياري از شهرهاي قديم را با خاک يکسان مي کنند. مرکز علم و ادب در اين دوره از تاريخ ايران به بعضي از ايالات جنوبي کشور، که از ويراني تا اندازه اي مصون مانده اند، منتقل مي گردد. در اين دوره است که شهر شيراز شخصيت ادبي بزرگي مانند سعدي را در دامان خود پرورش مي دهد. شعر اين دوره، شعري درونگرا، عرفاني و ژرف است. جوي هاي خون که مغول هاي وحشي در سراسر کشور به راه مي اندازند، ويران شدن شهرهاي بزرگ، قتل عام خشونت آميز پادشاهان و بزرگان ايران، که شعرا آنقدر در مدح و ستايشان قلم فرسايي کرده بودند، بيش از پيش اذهان را متوجه ناپايداري و فاني بودن اين دنيا مي سازد. شعر عرفاني که طالب انسان هاي جدي و درون گرا است، رشد و تکامل مي يابد. سعدي نماينده بارز اين دوره است. او با نگارش “گلستان” و “بوستان” حماسه بزرگي مي آفريند. او نيز جدال بين نور و ظلمت را مطرح مي کند؛ ولي در اين حماسه از شمشير و نيزه و سپر خبري نيست، بلکه در اينجا صحبت از پيکاري دروني است، صحبت از مبارزه و جدالي است که بين وجدان آدمي وشهوات پست، جريان دارد.
هرچند سعي آنقدر خشک و بي روح نيست که صرفاً عالم اخلاق با موعظه گر ناميده شود. او بالاتر از اينهاست. او يکي از شاعران بزرگ انسانيت است و تار و پودش را از تار و پود پيامبران و مصلحان بزرگ يافته اند. او عزت گزيني و چشم پوشي از نعم دنيا را تبليغ نمي کند، بلکه به عنوان فرزند خلف شهر پر جنب و جوش شيراز، مي کوشد زندگي را همان گونه که هست توصيف کند و به آرمان ها و آرزوهاي بيشتري جامة عمل بپوشاند. حال سعي مي کنيم با چند نمونه عقايدش را نشان بدهيم.
تو کز محنت ديگران بي غمي
نشايد که نامت نهند آدمي
اينک يکي از حکايت هاي کوتاه گلستان را مي آوريم که سيصد سال پيش توسط يک جهانگرد به آلماني برگردانده شده است:
“يکي از صالحان به خواب ديد پادشاهي را در بهشت و پارسايي را در دوزخ، پرسيد: موجب درجات اين چيست و سبب در کات آن چه که مردم به خلاف اين همي پنداشتند؟ ندا آمد که: اين پادشاه به ارادت درويشان، به بهشت اندر است و اين پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ!”
به علاوه حکايتي از بوستان که خردمندي به دور از تعصب سعدي را نشان مي دهد:
شنيدم که يک هفته ابن السبيل
نيامد به مهمانسراي خليل
ز فرخنده خويي نخوردي پگاه
مگر بينوايي در آيد ز راه
برون رفت و هر جانبي بنگريد
به اطراف وادي نگه کرد و ديد،
به تنها يکي در بيابان چو بيد
سر و مويش از گرد پيري سپيد
به دلداريش مرحبايي بگفت
به رسم کريمان صلايي بگفت،
که: اي چشمهاي مرا مردمک
يکي مردمي کن به نان و نمک
نعم گفت و برجست و برداشت گام
که دانست خلقش عليه السلام
رقيبان مهمانسراي خليل
به عزت نشاندند پير ذليل
بفرمود و ترکيب کردند خوان
نشستند و بر هر طرف همگنان
چو بسم الله آغاز کردند جمع
نيامد زپيرش حديثي به سمع
چنين گفتش: اي پير ديرينه روز
چو پيران نمي بينمت صدق و سوز
نه شرط است وقتي که روزي خوري
که نام خداوند روز بري؟
بگفتا: نگيريم طريقي به دست
که نشنيدم از پير آذر پرست
بدانست پيغمبر نيک فال
که گبرست پير تبه بوده حال
به خواري براندش چو بيگانه ديد
که منکر بود پيش پاکان، پليد
سروش آمد از کردگار جليل
به هيبت ملامت کنان: “اي خليل،
منش داده صد سال روزي و جان
تو را نفرت آيد از او يک زمان؟
گره بر سر پند و احسان مزن
که اين رزق و شيدست و آن مکر و فن “
کجا عقل يا شرع فتوا دهد
که اهل خرد دين به دنيا دهد؟
وليکن تو بستان که صاحب خرد
از ارزان فروشان به رغبت خرد
بعد از سعدي؛ شعر عرفاني که با تخيلات دور و دراز و باريک انديشي توأم است، رواج مي گيرد. مذهب و شعر به يکديگر نزديک مي شوند و حتي مي توان گفت که درهم مي آميزند. توحيد محض، وحدت وجود، يکي شدن انسان با خدا، خدايي شدن انسان از طريق زندگي پاک و منزه و چشم پوشي از مظاهر دنيا، هدف شعرا قرار مي گيرد. تخليلات دامنه دار شرقي براي تشريح خوشبختي و سعادت آسماني، از پديده هاي عيني اين دنيا استفاده مي کند. براي اين کار، شعرا تشبيهات و استعارات را از تصاوير و حالات روحي عشق هاي زميني اخذ مي کنند. ساقيان زيباروي که همه شاعران را از تصاوير و حالات روحي عشق هاي زميني اخذ مي کنند. ساقيان زيباروي که همه شاعران در آرزوي وصالشان به سر مي برند، کسي جز پروردگار يکتا نيست. شراب که در غزلياتش به ستايشش برخاسته اند، باده نوشين آسماني است که انسان را از خواب غفلت بيدار مي کند و باعث نزديک شدن به پروردگار مي گردد. آنچه به نظر ستايش از عشق هاي زميني جلوه مي کند، بازتاب دروني آرزوي رسيدن به لذات والاي بهشتي است. چنين است که ستايش حافظ، از مي و معشوق نه تنها آزادانديشي و بي ديني تلقي نمي شود، بلکه او را “لسان الغيب” و غزلياتش را آسماني مي دانند. به همين خاطر برخي از شعرا عمداً مضامين دو پهلويي انتخاب مي کنند که هم مي تواند به معني عشق زميني و هم به معني عشق عرفاني باشد.
دوباره شهر شيراز است که يکي ديگر از بزرگ ترين شاعران ايران را عرضه مي کند.
آسمان خوشرنگ، باغ ها و گلزارهاي باصفاي شيراز باعث مي شود تا شاعر با احساس عشق به دنيا و هستي بنگرد. سلطاني که در اين منطقه کوچک و در حال شکوفايي سلطنت مي کرد، مثل خود حافظ اديب و شاعر بود. در دوره اي که اشعار عرفاني بسيار رواج داشت، غزليات شيوا و روح انگيز حافظ، که علي رغم زهد و عرفان، کامجويي از زندگي را تبليغ مي کرد، بيشتر بر دلها مي نشيند. حافظ از مي و معشوق، از عشق بلبل به گل، از سحرانگيزي بهاران، از شادي و نشاط جواني، خلاصه از تمام آن پديده هايي که زندگي را بهتر و شيرين تر مي کند، سخن گفته است. شادي توأم با اندوهي که در ضمير ايرانيان نهفته است، موجب شده است که موضوع ناکامي در عشق به اشکال و عناوين گوناگون در اديباتشان نمودار گرديد. بديهي است که حافظ تمام اين ناکامي هاي عشقي را نچشيده، همان طور تمام آن پريرويان را نبوسيده و آن پياله ها را نيز ننوشيده است. البته احمقانه خواهد بود، اگر کسي ادعا کند که تمام غزليات حافظ عبارت از کنايات و استعارات صوفيانه و يا کلية آنها مربوط به عشق هاي زميني است.
گونه که با سرودن “ديوان شرقي غربي” عشق و علاقة خود را به ادبيات ايران نشان داده است، درباره حافظ شيرين سخن قطعة جالبي گفته است: “کسي بهتر از حافظ پيوند بين عروس سخن و داماد انديشه را نشناخت!” بعدها بودن اشتت در صدد برآمد با کتاب “ميرزا شفيع” شيوه ادبي حافظ را در آلمان رواج دهد.
حافظ به عنوان درويشي وارسته، با هرگونه ريا و تزوير زاهدان دروغين، مخالف بود و در اشعارش آنها را به ياد انتقاد مي گرفت و از اين روست که در بعضي از دورانها، مورد کينه و دشمني متعصبان قرار گرفته است. اينک، يکي از غزلياتش که محتملاً آن را به هنگام پيري سروده و تا اندازه اي طرز تفکرش را نشان مي دهد مي آوريم. اين غزل را بودن اشتت به شکل موفقيت آميزي به آلماني برگردانده است:
الا يا ايها الساقي ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها
به بوي نافه اي کاخر صبا زان طره بگشايد
زتاب جعد مشکينش چه خون افتاده در دلها
مرا در منزل جانان چه امن و عيش چون هر دم
جرس فرياد مي دارد که: بربنديد محمل ها
به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
که سالک بي خبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريک و بيم موج گردابي چنين هائل
کجا داند حال ما سبکباران ساحل ها!
همه کارم زخود کامي به بدنامي کشيد آخر
نهان کي ماند آن رازي کز و سازند محفلها؟
حضوري گر همي خواهي، از او غايب مشو حافظ
مَتي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
ادبيات ايران در عصر حافظ به سان عصر سعدي و فردوسي يکي از درخشان ترين دوره هايش را مي گذارند.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.