روابط همسران در سيره ي شهدا
همسر شهيد منوچهر مدق مي گويد:
- من همه ي زندگي ام را در او مي بينم در صدايش، در نگاهش، که غم ها را از دلم مي شست. گاهي که به فکر بيماري اش مي افتادم و در خود فرو مي رفتم سر به سرم مي گذاشت. يک «عزيز من» گفتنش همه چيز را از يادم مي برد. باز خانه پر از صداي شادي مي شد.
- ايشان در خصوص علاقه شديد خود به همسرش ذکر مي کند که هنگامي که شهيد مدق براي تماشاي آسمان به پشت بام مي رفت به او مي گفتم من از اين پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا مي کند. بيا برويم پايين نمي توانستم ببينم آسمان و پرواز چند پرنده منوچهر را مي کشد بالاي پشت بام و ساعت ها در آنجا نگهش مي دارد. در اين هنگام شهيد مدق به من مي گفت: «هر وقت دلت برايم تنگ شد بيا اينجا من آن بالا هستم».
- دوست داشتم مثل او باشم، مثل او فکر کنم، مثل او ببينم، مثل او فقط خوبي ها را ببينم. من همه ي زيبايي ها را در منوچهر مي ديدم با او مي خنديدم، با او گريه مي کردم، و با او تکرار مي کردم.
- شهيد منوچهر مدق هنگامي که زمان شهادتش نزديک بود به همسر و فرزندان خود مي گفت: «هيچ فرقي نيست بين رفتن و ماندن. من پيش شما هستم، فرقش اين است که من شما را مي بينم و شما من را نمي بينيد. همين طور نوازشتان مي کنم، اگر روحمان به هم نزديک باشد شما هم من را حس مي کنيد.
- همسر شهيد منوچهر مدق به او مي گفت: «من که لحظه هاي شاد زياد داشته ام، از جبهه برگشتن هايت، زنده بودنت، نفس هايت، همه شادي زندگي من است. همين که مي بينمت شاد هستم.»
- هنگامي که شهيد منوچهر مدق در جنگ شيميايي شده بود همسرش مانند پروانه اي از او پرستاري مي کرد، شهيد منوچهر مدق به همسرش مي گفت: «از توجه ات لذت مي برم تا وقتي که ببينم توي نگاهت ترحم نيست.»
شهيد منوچهر مدق به همسرش مي گفت: «فقط يک چيزي توي دنيا هست که مي تواند تو را از من جدا کند، يک عشق ديگر؛ عشق به خدا، نه هيچ چيز ديگر» همين طور در رابطه با بچه دار شدنشان به همسرش مي گفت: «يک صدم درصد هم تصور نکن کسي بتواند اندازه سر سوزني جاي تو را در قلبم بگيرد تو فرشته دنيا و آخرت مني.»
همسر شهيد مرتضي آويني در خصوص همسر خود مي گويد:
همسر شهيد مهدي باکري مي گويد:
منبع: حريم ريحانه.