يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (3)

صبح بعد از گردش در باغ و صرف چاي، پسره ي امير نام آباده ئي که ننه سيد دلال فرستاده بود آمد. بچه زرنگ حقيري به نظر آمد. در سن هجده نوزده سال قرار شد ماهي سه تومان مواجب و خرج او داده شود. حساب مواجب همه پول را کرده پرداخته، عذر او را خواستم. رفتم حجره جاويد. گفتند ديشب دکتر حبيب با بني عباس آمده اند.
يکشنبه، 20 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (3)

يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (3)
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (3)


 





 

يکشنبه 1315/5/18
 

صبح بعد از گردش در باغ و صرف چاي، پسره ي امير نام آباده ئي که ننه سيد دلال فرستاده بود آمد. بچه زرنگ حقيري به نظر آمد. در سن هجده نوزده سال قرار شد ماهي سه تومان مواجب و خرج او داده شود. حساب مواجب همه پول را کرده پرداخته، عذر او را خواستم. رفتم حجره جاويد. گفتند ديشب دکتر حبيب با بني عباس آمده اند. کاغذي به فرح ميرزا نوشته بودم در صندوق پست انداخته رفتم حمام وکيل. يک ساعت بعد از ظهر بيرون آمده، آمدم منزل ناهار صرف و راحت کردم. عصر لب حوض زير درخت انار که خيلي قشنگ است قاليچه انداختتند. فريضه به جا آوردم. يک تکه پارچه و چاقوي دسته صدف [ناخوانا] من گم شده، به عصمت اوقات تلخي کردم. ننه سيد آمد تعريف زن و دختر کشاورزي را کرد. گفتم حرف بزند. قريب غروب دکتر حبيب آمد روبوسي شد. گفت مصور رحماني، علياء پدر سوخته متقلب را بعد از آنهمه حرکات، آمد با دکتر ملاقات نمود. من و او را به اصرار برد منزلش. مشروب صرف کردند. بعد از شام آمديم منزل، جمشيدي بود. دکتر توي خيابان روي تخت خواب خوابيد. جمشيدي آمد اطاق بالا پهلوي تخت خواب من خوابيد.

دوشنبه 1315/5/19
 

صبح بعد از صرف صبحانه دکتر و جمشيدي رفتند. من هم رفتم پيش همايونفر رئيس پست و تلگراف و گفت خانمم [به] مرض رحم مبتلا شده بود، در مريضخانه عمل کردند رحم گوشت زيادي داشت، تراشيدند. نتيجه بازي شب جمعه را جويا شدم، گفت سرتيپ در حدود ششصد [و] رزمجو صد و هفتاد باختند. پانصد من و رئيس امنيه برديم. صد هم والي برد. از آنجا رفتم بازار، يک افسار به جهت الاغ بزرگ خريدم. چرم همداني يک تومان. نيم تنه کتان سفيد را دادم خياط اصلاح کند. رفتم بني عباسي ديدن کردم. دکتر حبيب هم آنجا بود مذاکره شد مطب داير کند. ظهر به منزل مراجعت، ناهار صرف و راحت کردم. گفتند رزمجو سحر رفته بيرون به جهت مانور دفاع از حمله اجانب که از بندر بوشهر آمده اند از طرف تنگستان [و] دو روز نخواهد آمد. عصر زير درخت انار فريضه به جا آورده، دلاله آمد. گفت خانم کشاورزي براي مواصلت حاضر است. زن ضرغام الشريعه برادر امام جمعه گفت دخترم را پيشکش مي کنم. بعد با عصمت رفتند به جهت ديدن همشيره هاي علي آقا بوشهري. قنبر باغبان مريض شده ناله مي کرد، بني عباسي با دکتر حبيب آمدند، غروب رفتند. اول شب دکتر مراجعت کرد، رفتم دکان نقره فروشي يک قندان امانت گرفتم تا قنداني که دستور دادم تمام شود. آمديم منزل مشغول صحبت و بليت شديم. شام مي خورديم جمشيدي با کله خراب آمد. شام خورد پهلوي تخت خواب دکتر خوابيدم من هم رفتم اطاق بالا خوابيدم.

سه شنبه 1315/5/20
 

صبح جمشيدي و دکتر رفتند من هم بعد از گردش در باغ و صرف صبحانه رفتم دکان يوسف دلشاد زرگر کليمي. انگشتر الماس مرا تمام و مشغول سوار کردن بود. سنگ آن را وزن کرد. يک نخود کمي خشک، وزن آن بود. تا ظهر سوار کرد؛ چهار تومان هم اجرت معين کرد. آمدم منزل عصمت که صبح با خانم خياط رفته بود براي ديدن دختر بنان الملک. مراجعت کرد گفت دستگاه عمارت مفصلي داشتند. دختر هم سفيد، خوش اندام، چشم ابرو درشت ولي آبله رو بود. با سواد و فهميده [و] خانه دار. با مادرش صحبت کرديم. حاضر و مايل بود و وضعيت اينها خيلي نجيب و رفتارشان سنگين و قديمي بود. قرار شد بعد از تحقيق جواب بدهيم. ناهار صرف و راحت کردم. عصر زير درخت انار مشغول نماز بودم. بني عباسي و دکتر حبيب آمدند. صحبت بنان الملک شد. دکتر خيلي تعريف کرد که خانواده خيلي نجيبي هستند و خودش هم پيرمرد محترم خوبي است. داراي ملک و علاقه هستند. خوب وصلتي است. سلطاني و خانمش با نقيبي و خانمش و سرگرد نادري آمدند. مشغول بازي شطرنج شدند. اول شب دکتر و بني عباسي ميهمان بودند بعد نادري، ساعت سه بقيه رفتند. شام خورده، خوابيدم.

چهارشنبه 1315/5/21
 

صبح شير و چاي خوردم. رفتم باغ ايالتي قدري در پيش معاون و ساعتي در اطاق رئيس کابينه نشستم. نقل کردند در روزنامه بود که علي منصور وزير طرق تبرئه شد و مردم خوشحالي کرده دست زده بودند. بيچاره بعد از چنين افتضاحي تبرئه شد. والي، کميسيون داشت، ملاقات شد. قريب ظهر آمدم منزل ناهار صرف و راحت کردم. عصر فريضه به جا آوردم. خبر آوردند که سرهنگ محمد علي رئيس شهرباني که چند روز است وارد شده بعد از ظهر فوت کرده است. مرض سرطان معده داشته است. دکتر حبيب الله سوار درشکه شده رفتيم به تماشاي مقبره حافظ. بين راه اتومبيل و درشکه زيادي از حافظيه بر مي گشت. معلوم شد راکبين مشايعين سرهنگ رئيس شهرباني هستند. گرد و خاک زياد بود. وارد حافظيه شديم جمعيت زيادي از زن و مرد بودند. رفتند. گردش کرديم. ساختماني- نسبت به چهار سال قبل که ديده بودم- شده بود؛ قطعه شبکه هاي آهن دور قبر را کنده و بناي جلو حوض را خراب کرده و چند ستون سنگي تراشيده بودند. معلوم نبود پولهايي که گرفته اند چه شده است. مغرب به منزل مراجعت کرديم. دکتر رفت منزل رزمجو . جمشيدي با خانمش آمده بودند منزل . خانمش سفيد [و]خوشگل موهاي طلائي [و] فرهنگي مآب [ و] تحصيل کرده [بود] . چاقي متوسط ،قدري بي نمک و مثل فرشته بود. تعجب کردم اين جوان با اين خانم قشنگ چرا اتصال جنده بازي و هرزگي ميکند. قدري نشسته، رفتند. دکتر آمد، جمشيدي خانمش را به منزل پدرزنش رسانيده مراجعت کرده بود. مشروب و شام خوردند. اينها در وسط خيابان خوابيدند. من در بالا خانه خوابيدم.

پنجشنبه 1315/5/22
 

صبح دکتر و جمشيدي رفتند. من هم بعد از صرف صبحانه رفتم خيابان. يک اسکناس صد توماني خورد [خرد] کردم. دو ريال [و] پنجاه دينار صرف دادم. به منزل مراجعت کردم. خانم خياط همشيره منفرد منشي کابينه ايالتي با دخترش و يک نفر ديگر و پيرزني که دختر بنان الملک را نشان داده و با عصمت به منزل دختر رفته بود، آمده بودند پيش عصمت. قدري با آنها صحبت کردم. قرار شد دو مرتبه با عصمت برود. خيلي تکذيب دختر حاج مجتهد کردند که سياه و بد ترکيب [است] و تعريف نجابت و خانه داري دختر بنان را کردند. سرهنگ رزمجو آمد آنها رفتند. رزمجو ساعتي نشسته قريب ظهر رفت. ناهار صرف و راحت کردم. عصر خانم جمشيدي آمد مدتي صحبت کرد از شوهر کردن، تحصيلات، وضعيت خانوادگي خود. در بين جمشيدي آمد. مغرب شد. زن [و] شوهر با هم مشغول صحبت شدند. من عذر خواسته رفتم منزل رزمجو، والي و ميهمانان آمدند، مشغول خوردن مشروب و بازي پکر [پوکر] شدند. من شرکت در بازي نکرده. فقط پي دست تيمسار فرمانده لشکر مي رفتم تا آخر مدت قريب چهل تومان باختم. فرمانده خيلي بد آوردند و باختند و من هم خلاف نزاکت و [ناخوانا] دانستم که چون تقبل نمي آوردند از شرکت خودداري کنم. يک ساعت بعد از نصف شب متفرق شديم. آمدم منزل. جمشيدي خانمش را به منزل رسانيد. برگشته خوابيده بود. رفتم اطاق بالا خوابيدم.

جمعه 1315/5/23
 

صبح دير برخواستم [برخاستم]. جمشيدي رفته بود. قدري در باغ گردش، شير چاي صرف کرده مشغول معاينه اثاثيه شدم. ظهر ناهار صرف و راحت کردم. ديشب رزمجو گفت غمامي را از لار معاودت کرده در دژباني حبس کردند. بيچاره احمق خودش و همه را به زحمت انداخت. عصر رفتم منزل سلطاني تا دو ساعت شب شطرنج بازي کرده، معاودت به منزل نموده، شام صرف کرده، خوابيدم.

شنبه 1315/5/24
 

صبح دکتر حبيب آمد. رفتيم بازار. چراغ دويست شمعي را دادم درست کنند. قريب نهصد مثقال نقره خريداري [کرده] دادم زرگر ميوه خوري بسازد. به نوري زاده سه تومان بيعانه دادم 22 دانه صدف بزرگ و کوچک بتراشد به جهت ميوه خوري و شيريني و آجيل خوري. دکتر رفت ميهماني. آمدم منزل. عبادوز آمد عباي گرده که خيلي اعلي بود دادم به جهت توي منزل بدوزد. 25 قران اجرت دوخت و قيمت نوار قيطان قطع شد. ناهار صرف و راحت کردم. عصر ننه سيد آمد. گفت شب ميهمان مي آيد. عذر خواستم. قدري در باغ گردش کردم. عصمت کسالت پيدا کرده بود. دکتر حبيب آمد بليت بازي کرديم. گفت بنان الملک آمده بود منزل بني عباسي تحقيق فاميل تو را مي کرد و تعريف کرديم. ضمناً معلوم شد دختر او حمله مي گيرد و مشغول معالجه است. قرار شد در اطراف حمله او را تحقيق کند [و] در صورت خفيف اقدام به مواصلت شود. بعد از شام رفت. خوابيدم. صبح که بازار مي رفتم سر راه از مصور رحماني (اقبال السلطان) کفيل حکومت لارستان احوالپرسي کردم که در منزل مصدق خسروي منزل داشت.

يکشنبه 1315/5/25
 

صبح کسل بودم. دکتر حبيب آمد. رفت معالجه رزمجو که اسهال گرفته است. قريب ظهر سرگرد نادري آمد خداحافظي که عصر با اميرچوپاني بروند لار. قدري صحبت کردم رفت. قدري ناهار کشک بادمجان به جهت او فرستادم. ناهار صرف [و] عصر اصلاح کرده رفتم ملاقات نادري. رفته بود از اينجا. رفتم باغ گوش بريده بلور فروش که متصل به کلوب و در خيابان زند واقع است به ملاقات بني عباسي؛ تنها بود. ساعتي نشستم. رفتم ديدن حقيقي مستنطق ديوان حرب که از طهران آمده است، نبود. به منزل مراجعت کرده پرسش حالي از رزمجو نمودم. دکتر حبيب و جمشيدي آمدند منزل مشروب و شام صرف کرده همگي خوابيديم.

دوشنبه 1315/5/26
 

صبح دکتر و جمشيدي رفتند. در باغ مشغول گردش شدم. بني عباسي آمد خيلي از بنان الملک و نجابت خانوادگي او تعريف نمود. زن خياط از منزل بنان الملک آمد عقب عصمت که در منزل بنان الملک حرف بزند. بني عباسي رفت. مشغول تحرير و رسيدگي [ناخوانا] شدم. ناهار عيان باغبان حاضر کرد، صرف شد. راحت نمودم. عصر عصمت آمد تعريف دختر را کرد که خيلي مايل به وصلت است. قرار شد شب پنجشنبه بروم منزل بنان با سيد عبدالرسول شوهر همشيره خانم بنان که عضو عدليه است صحبت کنم. اول شب سرهنگ آمد مرا برد منزلش. دکتر حبيب [و] سيد محمد آنجا بودند. بعد از صرف مشروب و بازي شام مرا هم از منزل چلوکباب آوردند؛ خورده شد. من آمدم منزل، خوابيدم.
منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط