يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (5)
صبح رفتيم تلگراف خانه که عمارت آن محل سلام کريمخان زند بوده ، به ملاقات همايونفر. رئيس پست و تلگراف بوشهر که به مرخصي طهران رفته بود، وارد شد. آشنا شديم. بعد از ساعاتي امير آمد. رفتم بازار. صدفها را نوري زاده تراشيده بود به جهت ميوه خوري و آجيل و شيريني خوري ؛ 220 عدد به شش تومان گرفتم. ظهر به منزل مراجعت
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (5)
چهارشنبه 1315/6/4
صبح رفتيم تلگراف خانه که عمارت آن محل سلام کريمخان زند بوده ، به ملاقات همايونفر. رئيس پست و تلگراف بوشهر که به مرخصي طهران رفته بود، وارد شد. آشنا شديم. بعد از ساعاتي امير آمد. رفتم بازار. صدفها را نوري زاده تراشيده بود به جهت ميوه خوري و آجيل و شيريني خوري ؛ 220 عدد به شش تومان گرفتم. ظهر به منزل مراجعت نموده ناهار صرف و راحت کردم. عصر عصمت رفت منزل بنان الملک. مراجعت کرده و گفت خانم بنان الملک که نام خانوادگي شان ايزدي است ، اصرار دارند که روز جمعه عصر، ساعت خوب است. شال ، انگشتر با قند و نقل فرستاده شود.
بني عباس و دکتر آمدند. پس از ساعتي صحبت، چون چشم بني عباس ،شب تار و به زحمت است ، مغرب رفت. من و دکتر مشغول صحبت و [بازي] بليت شده، بعد از شام او رفت؛ من هم در بالاي خانه خوابيدم.
پنجشنبه 1315/6/5
صبح با عصمت و امير رفتيم بازار. ده کله قند بسته مربع از قرار يک من تبريز چهارده ريال و بيست دينار و يک کاسه نبات يک من، شانزده ريال و چهار من نقل بادام يک من شانزده ريال خريداري کردم و سه لنگه کفش از مغازه کفاشي فروزان به اندازه پاي قمر تاج خانم عروس گرفته آمدم منزل. ناهار صرف کرده مشغول انتخاب زريهاي شمد و چارقد و پارچه هاي زري لباس عروس شده و يک بقچه بسته به عصمت دستور دادم عصر با نمونه هاي کفش ببرد منزل بنان الملک بدهد و مذاکره کند بلکه جمعه عصر به وقت ديگر موکول شود که سر فرصت انگشتر الماس و طاقه شال کشميري تهيه شود. خودم رفتم حمام وکيل. اول شب مراجعت به منزل کردم. عصمت آمد. گفت تغيير وقت را به عذر اينکه دعوت کرديم، قبول نکردند و قرار شده فردا صبح، خانم پويان و عروس کهباني و خانم ايزدي بيايند مغازه درخشان از [ اين] يا [آرين] کفش فرنگي و پارچه لباس بخرند. من هم تنها شام خورده، خوابيدم.
جمعه 1315/6/6
صبح رفتم دکان دلشاد زرگر دادم انگشتر الماس خودم را پرداخت کرد. از دکان محمد هاشم زرگر يک جفت گلدان نقره قلم زده به وزن دويست [و] پنج مثقال خريده آمدم منزل [ميناس] کليمي آمد. گفتم تا ظهر يک طاقه شال خوب تهيه کند. آقا دوستي خياط آمد که خانمها در مغازه درخشان منتظرند. پول دادم عصمت برد کفش فرنگي. سه متر پارچه کرپ آلماني گل مخملي در [ذرعي] هفت تومان [و سه ريال] خورده و سه متر کرپ سفيد ساده از قرار متري سه تومان خريده بودند. رفته بودند. عصمت پارچه ها را آورد. خيلي اوقاتم تلخ شد که اين زنها چه قدر نادان هستند که پول را به پارچه هاي زرق و برقي بي [معني] مي دهند که هيچ دوام ندارد. آن هم به اين گراني. امير رفت سه نفر طبق کش آورد. طبقها را گفتم آوردند در زير زمين. در يک طبق حوله سفيد انداختم. وسط آن اول طاقه شال کشميري زمردي که کليمي آورد، گذارده روي آن چهار قد زري سفيد بعد کرپ گلدار و ساده گذارده روي آنها کلام الله خطي و قوطي انگشتر الماس خودم را که از گير دزدها در برده شد، گذاشتم و چهار قد زري بهتر را روي خنچه کشيدم. در يک طبقه حوله انداخته، تمام نقلها را وسط آن ريخته، چهار قد زري گلي کشيدم. در يک طبق، وسط کاسه نبات و اطراف آن قندها را چيده، روي آن چهار قد زري گل کشيدم. روي آيينه چهار قد زري بنفش انداخته، فرستادم. سرهنگ رزمجو آمد. تماشا کردند. تبريک گفتند. دو گلدان نقره از منزل رزمجو آوردند. دسته گل گذارده شد. يک ساعت به غروب طبق کش ها، طبق ها را به سر گذارده امير هم آيينه بزرگ که [از] بندر لنگه خريده بودم، برداشته، عصمت يک گلدان و گلين، زن قنبر، مستأجر باغ، گلدان نقره ديگر را در دست گرفته از باغ بيرون رفتند. مادر محمد هم عقب طبقها بود. از خانه حاج علي محمد، تاجر توتونچي خواهر زاده هاي گنده دختر کِل زدند و به اين وضع و کيفيت، شال و انگشتر بردند. بني عباسي و دکتر حبيب آمدند تبريک گفتند. از قسمت و تقدير صحبت کردم که بعد از شش سال کوشش، فعلاً اين طور پيش آمد. مغرب بني عباسي رفت. با دکتر مشغول [بازي] بليت شدم و قبلاً فريضه به جا آورده، تشکر حضرت حق نمودم. ساعت دو، عصمت و گلين آمدند. تعريف کردند که جمعي خانم بودند، کِل زدند، تبريک گفتند، عروس خدمت مي کرد، شربت مي داد، از همه پذيرايي مي کرد. فقط از کم قيمتي انگشتر و طاقه شال، قدري گله مند شدند. بنان الملک آمد. تبريک گفتند. مذاکره شد [که] شال و انگشتر عوض شود. دکتر عصمت و گلين پشت سر هم کِل زدند. خيلي خنديديم. بعد از شام دکتر رفت. خوابيدم.
شنبه 1315/6/7
صبح مشغول گردش در باغ و تحرير شدم. قريب ظهر، ننه خانم، کُلفَت خانه بنان آمد. صفحات گرامافون که ديروز عصمت برده بود، آورد و راجع به شال و انگشتر گفت. گفتم به علت عجله بود. حالا هم عوض و بهتر تهيه مي شود. يک تومان انعام به او دادم. ناهار خورد. رفت. گفتم عصر مي روم باغ بالا ملاقات بنان، اطلاع دهد. ديروز خانم بنان، چهار تومان به عصمت و امير انعام داده بود. بعد از قدري استراحت، اصلاح نموده، فريضه به جا آورده يک ساعت به غروب دکتر حبيب آمد که بني عباسي با اتومبيل سر کوچه منتظر است. رفتم. سوار شده طرف باغات معروف به مسجد [ناخوانا]روانه شديم. از باغ محمديه که متعلق به قوام الملک بود و فعلاً والي منزل دارد، رد شده رسيديم به نقطه [اي] که معروف به [دو راه] است. قدري [بالاتر] سر کوچه باغي، اتومبيل ايستاد. پياده شديم. گماشته بني عباسي، پول کرايه را داد. رفتم در باغ قفل بود. معلوم شد باغ دو در دارد. آمدند قفل را باز کردند. وارد باغ بزرگي شديم. رفتيم نزديک عمارت که ساخت قديم بود. در جلو ايوان دو طرف نهر آب جاري، نيمکت گذارده بودند. بنان الملک با پاي بسته نشسته بود. نوه ايشان پسر [دبير]همايون که جوان خوش سيمايي بود، جلو آمد. دست دادم. بنان برخاست. پهلوي او نشستم. خيلي تعارف و برخورد کرد. زنها پشت شيشه در اتاق تماشا مي کردند. خيلي باغ باصفايي بود و آب قنات که پدر قوام الملک نصف آن را وقف بر دو محله آخر شهر که سکونت داشته، کرده، هميشه جاري و از باغ عبور مي کند و سبب آبادي باغ است. عيال اول بنان در عمارت اين باغ منزل دارد با دو پسرهاي بزرگش. شربت و چاي صرف و صحبت از علاقجات ملکي خود نقل نمود. تا ساعت يک شب اتومبيل آمد. موقع خداحافظي، قدري دکتر را نگاه داشته راجع به انگشتر و شال مذاکره و تقاضا کرده بودند دکتر براي قرار مدار مواصلت در بين و [رافع] باشند. [در] مراجعت به شهر درب باغ گوش بريده که بني عباسي منزل دارد، پياده و با او وداع کرده با دکتر آمدم منزل. باز کِل زدند. بعد از شام دکتر رفت. من خوابيدم.
يکشنبه 1315/6/8
بعد از صرف صبحانه، قدري در باغ گردش کرده مشغول خواندن کتاب حافظ شدم. ناهار صرف و راحت کردم. عصر فريضه به جا آورده يک جزو قرآن تلاوت نموده گلين را فرستادم مغازه درخشان پنج متر کرپ سفيد که خانم بنان ديروز توسط گلين خانم پيغاماً خواسته بود به پانزده تومان خريداري کرد. ساعت دو شب، دکتر از منزل بنان الملک آمد اظهار کرد که در خصوص قباله و مهريه به طوري که مذاکره کردند در حدود دوازده هزار تومان مي شود و پويان هم تا فردا قبل از ظهر جواب خواسته که مجلس عقد زودتر منعقد شود. گفتم معلوم مي شود يا ديوانه هستند يا ديوانه فرض کرده اند. فردا جواب بگوييد فلاني گفت فکر مي کنم، جواب مي دهم که قدري سرد بشوند. بعد از شام، دکتر رفت، خوابيدم.
دوشنبه 1315/6/9
صبح بعد از صبحانه که صرف شد، در باغ گردش کرده مشغول تحرير شدم. عصمت مريض و خوابيده بود. دکتر پيغام داد که عصر، بنان الملک و پويان مي آيند ملاقات من. سپردم به امير که ميوه و شيريني و آجيل تهيه کند. پنج متر کرپ سفيد را که ديروز خريده بودند، با دو چاقوي قلم تراش، دادم امير سواره برد منزل بنان، مراجعت کرد. ظهر ناهار صرف و راحت کردم. عصر، خودم بعد از فريضه و تلاوت حزب قرآن مشغول تهيه وسايل پذيرايي شدم. وسط خيابان، روميزي زري انداخته، شيريني و آجيل و ميوه چيدم. خيلي مرتب و قشنگ. نيم ساعت به غروب، دکتر، بعد بنان الملک به اتفاق پويان و هوشنگ، پسر کوچک پويان، آمدند. بعد نايب ايزدي، پسر کوچک بنان که در شهرباني مستخدم دفتري است و خواهر عيال دوم بنان، عيال اوست، وارد شد. پذيرايي گرمي کردم. بنان يک چاقوي قلم تراش که [ناخوانا] بود برداشت به رسم يادگار و يکي ديگر را رد نمود. ساعت يک، رفتند. دکتر ماند بعد از شام رفت. من خوابيدم.
سه شنبه 1315/6/10
ديشب نصف شب صداي [شيشه] بلند شد. بيدار شدم. [تصور] کردم از طرف باغ ايالتي، سنگ به شيشه پنجره زدند. عصمت را صدا کردم. گفت من رفتم بيرون آب خوردم. مطمئن شده خوابيدم. خوابهاي پريشان ديدم. مثل اينکه [ناخوانا] و من با مرحوم پدرم طرفيت دارم. صبح برخاستم. بعد از اصلاح، رفتم [اداره ي] ايالتي؛ والي کسي را نمي پذيرفت. بني عباسي آنجا بود. رفتيم بالا اتاق رئيس کابينه که از طهران مراجعت کرده بود. پس از صرف چاي و قدري صحبت، بيرون آمده با درشکه رفتيم باغ تخت هنگ 34 ملاقات سرهنگ رزمجو. نبود. در اتاق نورايي، رئيس امور اداري هنگ، چاي صرف نموده، مراجعت به شيراز [نموديم]. همايونفر رئيس تلگراف و در امنيه، از حنايي، رئيس امور اداري ملاقاتي نموده، بني عباسي به منزل خودش [رفت] و من آمدم منزل. ناهار صرف و راحت کردم. عصر ننه خانم، کُلفَت بنان آمد احوالپرسي. عصمت را با دو طاقه شال کشميري فرستادم که هر يک را پسنديدند، بردارند و خودم رفتم منزل سلطاني. نبود. مراجعت کردم. بعد از ساعتي [ذيقيمتي (يا) نقيبي] و خانمش آمدند. دو سه دست شطرنج بازي کرده رفتند. عصمت برگشت. گفت پولش را علاوه قيمت انگشتر کرده، يک حلقه انگشتري که فردا فرستاده مي شود، بخرند. به علاوه، فردا عصر بياييد منزل پويان، قرار مهريه داده شود. بعد از صرف شام، خوابيدم.
چهارشنبه 1315/6/11
صبح ننه خانم، کُلفَت بنان، با يک زن کليمي بلند قد کامل مروايد نام، دلال آمد طاقه هاي شال را آورد و انگشتر الماس درشتي را داد که انگشتر خريداري شود. مرواريد قيمت انگشتر را چهارصد و هفتاد و پنج تومان گفت. خيلي گران به نظرم آمد. قرار شد بازار نشان بدهم و عصر که منزل پويان مي روم، خبرش را بدهم. فوراً رفتم بازار. جواهريها دويست الي دويست و پنجاه تومان قيمت کرده گفتند ترک دارد و معيوب است. دم دکان جواهري، سرگرد غمامي را با لباس نظامي ديدم که مرخص شده بود. تعارف کردم. يزدان شناس، افسر امنيه که بستک بود، منتقل به خراسان شده بود و براي تحقيقات قضيه غمامي به شيراز فرستاده و توقيف کرده بودند، همراه او بود. قريب ظهر به منزل مراجعت [کردم]، ناهار صرف [شد] . زنها در اتاق قرمالي نمودند. يک نفر وارد شد موسوم به جهانگير خان که باجناق بنان و پويان [ناخوانا] و گاو درشتي بود. تعارف کردم. دکتر حبيب وارد [شد] و به طور خصوصي مذاکره [درباره] مهريه [انجام شد] و پس از رد و بدل شدن حرف و پيغامات، به وسيله پويان به خانم بنان گفتند هزار تومان نقد و دو هزار و پانصد تومان قباله شود. من پانصد تومان نقد قبول کردم. آنها قبول نکردند. موکول به فردا کردم. زن بنان تصور کرد طفره و انصراف است. خاطرش پريشان [شد] و اظهار کرده بود آنچه آورده اند، پس فرستاده مي شود و به طور تعرض رفته بود. بني عباسي را آورده بودند. ايزدي آمد. ساعت دو، درشکه آوردند. سوار شده آمديم با دکتر منزل، بني عباسي هم رفت منزلش. با دکتر قرار دارم فردا صبح برود عدليه بر حسب قرارداد، پويان را ملاقات [کند] و قرار را در سه هزار تومان بدهد. هزار تومان نقد و دو هزار تومان قباله نوشته شود. انگشتر هم به آنها رد شد. بعد از شام، دکتر رفت. من هم چند صفحه گرامافون زده، خوابيدم. منبع: نشريه مطالعات تاريخي شماره 28
/ج
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.