يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (10)

صبح رفتم ايالتي اتاق افرهي معلوم شد همشيره ميرزا ابوالحسن شريف العلماء تربتي داماد ميرزا محمد آقا زاده صاحب محضر رسمي 25 طهران که من مي خواستم بگيرم، عيال افرهي است. گفتند والي ديروز از طهران حرکت نموده ديشب اصفهان [بود] فردا عصر وارد مي شود. تا ظهر، سرگذشت دوره وکالت خودم و وضعيت سابق مجلس و
يکشنبه، 20 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (10)

يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (10)
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (10)


 





 

چهارشنبه 1315/10/23
 

صبح رفتم ايالتي اتاق افرهي معلوم شد همشيره ميرزا ابوالحسن شريف العلماء تربتي داماد ميرزا محمد آقا زاده صاحب محضر رسمي 25 طهران که من مي خواستم بگيرم، عيال افرهي است. گفتند والي ديروز از طهران حرکت نموده ديشب اصفهان [بود] فردا عصر وارد مي شود. تا ظهر، سرگذشت دوره وکالت خودم و وضعيت سابق مجلس و تجارت خراسان را شرح دادم. فوق العاده روزنامه آزادي که جواد مدير آن وکيل اين دوره مجلس [ناخوانا] لارستان که به محل فرستاده و منتشر کرده و يک نسخه حکومت ايالتي ارسال داشته، ارائه داد و تکذيب کرد که امروز تحريکات و تظاهرات بي رويه ممکن است به ضرر او تمام شود. ناهار منزل صرف [کردم و] عصر رفتم ملاقات سلطاني (منتصر الملک). مغرب مراجعت [کردم]. اول شب از تنهايي رفتم سرهنگ رزمجو. سيد محمد عکاس بود. شام مرا آوردند. آنجا صرف [شد] و به منزل برگشته، خوابيدم. امروز دو پوست سمور را از پست خانه گرفته آوردند.

پنجشنبه 1315/10/24
 

صبح رفتم امنيه، اتاق جنابي رئيس امور اداري، سلطان خسروي آنجا بود. بعد شهوردي، رئيس امور اداري امنيه لارستان که با خانمش به اتفاق سرگرد رئيس امنيه لارستان به شيراز آمده است، وارد شد. قرار شد فردا تهيه و با خانمشان بيايند شام ميهمان من باشند. و مال الاجاره سه ماهه محل امنيه را اينجا شهوردي نمي دهد. ظهر آمدم منزل. ناهار صرف [کردم و] عصر کُلفَت خانه بنان الملک از طرف خانم قمر تاج و مادرش آمد احوالپرسي. چهار هزار انعام دادم، رفت.
بنان الملک هم آدم [براي] احوالپرسي فرستاده بود. فراش پست کاغذ حاج سيد علي اکبر مرتضوي از لار آورد. نوشته بود نعمتي، امين صلح، پدر سوخته ي مغرض دو دوسيه به ضرر من تمام کرده است و نوشته بود کدام دوسيه. حدس زدم دوسيه ايران جزاي عامل دولتي است که هِنري براي تکميل کليات فرستاده بود. خيلي از وضعيت و دسيسه کاري مغرضين حيرت کردم و تأسف خوردم که عجب بازي است. اول شب رحيم خان و محمد خان ايزدي احوالپرسي آمدند. گفتند والي دو ساعت بعد از ظهر وارد شدند. بعد از ساعتي رفتند. تصميم گرفتم روز شنبه والي را ملاقات [کنم] اگر کارم معلوم نشد بروم طهران ببينم موضوع دوسيه چيست؟ بعد از اداي فريضه و تلاوت سوره يس، رفتم منزل رزمجو. بين راه مراجعت و به باختر، مفتش ماليه تلفن کردم فردا بيايد ملاقات کنم. بعد از شام خوابيدم.

جمعه 1315/10/25
 

باختر آمد. گفت دوسيه ايالتي را ديدم. چيزي نداشت و اظهار عقيده کرد که خوب است کميسيوني تشکيل [شده] و به دوسيه رسيدگي [کند] و براي ششصد تومان اضافه مخارجات از بودجه اصلاح بودجه صادر و به موضوع خاتمه [داده] و دوسيه بسته شود. قريب ظهر رفت. ناهار صرف [و] راحت کردم. عصمت مشغول تهيه شام و پذيرايي شب شد. اول شب حناني و شهوردي با خانمهاي خود و دختر حناني که چشمهاي درشت دريده داشت، آمدند. مشروب خوردند. شام خوردند گليم قشقايي دم در اتاق زده بودم. خيلي گرم کرده بود. خوابيدم.

شنبه 1315/10/26
 

صبح باران از سحر مي باريد. رفتم ايالتي والي را ملاقات کردم. گفتند حکومت قشقايي ملغي و جزو حکومت فيروزآباد که مرکز قشقايي است، شده و با رئيس الوزراء تصميم گرفته شد نظر به موقعيت مهم فعلي آنجا يک نفر مأمور عالي رتبه هفت و هشت به حکومت فرستاده شود و شما در نظر گرفته شديد که شايسته و مجرب هستيد. به افرهي دستور دادم دوسيه مربوطه [ناخوانا] معوقه بلديه را تمام و به ماليه رد کنند و مهياي رفتن باشند. خيلي هم احترام و تواضع کردند. رفتم اتاق افرهي صحبت و ترتيب کار را بدهيم و ضمناً مذاکره کردم رتبه 8 براي حکومت آنجا قائل بشوند. يک رتبه هم بروم بالا. ظهر آمدم منزل. ناهار صرف [کردم] و فريضه به جا آورده شکر خداي يگانه به جا آوردم. عصر رفتم امنيه، شهوردي قبض مال الاجاره سه ماهه آبان، آذر، دي منزل [ ناخوانا] دفتر امنيه را نوشت رفت بدهد سرگرد يثربي امضا کند، برنگشت. اول شب با [وجود] شدت باران رفتم با درشکه منزل بنان الملک. دبير همايون و ميرزا علي اصغرخان بودند. موضوع حکومت فيروزآبادي و قشقايي را گفتم. خيلي خوشوقت شدند. از هواي آنجا تعريف کردند که در اول پاييز تا آخر ارديبهشت مثل بهشت مي ماند. بعد از ساعتي به منزل مراجعت [کرده] شام خورده خوابيدم.

يکشنبه 1315/10/27
 

صبح رفتم امنيه. شهرودي نبود. رفتم تلگراف خانه موضوع ملاقات والي و تفصيل حکومت را به همايونفر گفتم. خوشوقت شد. جواب بني عباسي و رسيد پوست سمور را دادم پست خانه. جواب سيد علي اکبر را دادم به جاويد [که] بفرستد لار. ظهر منزل ناهار صرف [کردم و] فريضه را به جا آوردم. بنان الملک آمد احوالپرسي. گفت اتومبيل تا فيروزآباد نمي رود. اگر خواستيد با مال برويد، اسب و قاطر دارم؛ ببريد. ايشان رفتند. رفتم ايالتي. تابش رئيس شرکت پنبه آمد. والي نبود. رفتم اتاق افرهي او هم نبود. بعد آمد. گفت دوسيه ها را ديدم. قرار شد فردا بعد از ظهر برويم. رفتم امنيه. شهرودي بود و قبوض سه ماهه مال الاجاره شصت تومان امضا کردم. پنجاه تومان داد. ده تومان کم کرد. هيچ نگفتم. حيرت کردم که با من اين طور معامله مي کنند، با مردم چه قسم رفتار مي کنند. رفتم پيش فرمانده. امام جمعه و غنيمتي، رئيس فلاحت آنجا بودند. بعد از نيم ساعت امام جمعه کار داشت. من و غنيمتي که [ناخوانا] صحبت مي کرد، آمديم بيرون. در حياط کوچک والي رسيد. مي رفت بازديد فرمانده. کلاه برداشتم. او هم برداشت. دست داديم. احوالپرسي کردند. خداحافظي کرده آمدم منزل. بعد از فريضه رفتم منزل رزمجو. بعد از صرف شام مراجعت نموده خوابيدم. هوا صاف بود.

دوشنبه 1315/10/28
 

صبح صداي داد و فرياد و هياهو از باغ ايالتي بلند شد. رفتم پشت بام ديدم اتاق فوقاني عمارت ايالتي که محل دفتر مشيرهمايون، رئيس اسکان ئيلات (ايلات) فارس است، زير شيرواني آتش گرفته مي سوزد و متوالياً مأمورين بلديه، افراد نظامي و امنيه و عمله جات متوالياً کمک مي نمايند و مشغول خواموش [خاموش] کردن شدند. فرمانده لشکر در [ناخوانا] ادارات آمدند و قريب ظهر آتش را خاموش کردند. شيرواني خراب شد. اتاقي که آتش گرفته بود و زير آن اتاق رئيس کابينه وزيران، اتاق معاون و از آتش بخاري اتاق معاون شيرواني اتاق طبقه هم آتش گرفته بود و اگر شب بود، تمام عمارت سوخته بود. قريب ظهر آقا تقي ملک التجار خراسان آمد ملاقات من. حيرت کردم. معلوم شد ملک شريف آباد او را که نزديک فريمان، ملکي اعلي حضرت همايوني است، به جهت اعلي حضرت خريدند و در عوض دو پارچه از املاک قوام که خالصه شده در داراب به او داده اند. رفته داراب و فسا و لار و جهرم گردش و پنجاه جفت دو ملک را [ناخوانا] کرده و مراجعت کرده در منزل شفيع خسروي، نزديک منزل من سکنا کرده و از راه يزد و طبس با اتومبيل شخصي به شيراز آمده و دو روز ديگر مراجعت مي کند. خيلي شکسته شده و نقل مي کرد احمدآباد را از رئيس التجار، برادرش گرفته و دويست هزار تومان اجرت المثل مطالبه مي کنند و به کلي تمام شده است. از قضيه اسدي و آقازاده و فوت شجاع التوليه و فاحشه شدن دخترش و مظالم اسدي و تمام شدن سادات سرايي و [ناخوانا] نقل کرد. حيرت کردم. گفتم خوب است در فارس زندگاني کند که راحت است [و] ترک علاقه از خراسان نمايد. تصديق کرد. ظهر رفت. عصر رفتم ايالتي اتاق افرهي که آمده بود اتاق انتظار؛ تا غروب قرار شد شب دوسيه را ببيند. از آنجا رفتم بازديد حاج ملک التجار منزل خسروي. همايونفر هم آمد ديدن. براي پس فردا ناهار دعوت کردم. قبول نکرد. گفت پس از فردا صبح مي رويم زيرا ميمند طاهر [ناخوانا] که داماد من شده است در طبس منتظر من است. آمدم منزل. مترس رزمجو و سيد محمد و جاويد با دختر ملوس و پور اشرافي و کفيل منزل بودند. شام خورده رفتند. خوابيدم.

سه شنبه 1315/10/29
 

صبح عصمت را فرستادم بازار برنج و روغن و غيره خريداري کرده بياورد. خودم رفتم ايالتي اتاق افرهي. گفت دوسيه شما را ديدم. به کلي پوچ و آلوده به غرض و هيچ ايرادي نداشت و بر اثر مسامحه کاري اداره ايالتي، همين طور بلاتکليف مانده است. مراسله ماليه را داد که تهيه جواب کنم و قرار شد راپرت دوسيه پوچ بي معني را به ايالت عرض کند که کاملاً رفع اشتباه شود. يادداشتي در خصوص وضعيت فيروزآباد داد که بودجه حکومتي بر طبق احتياج تنظيم کنم و صورت بدهم [تا] پيشنهاد کنند. ظهر آمدم منزل ناهار صرف [کردم] و بعد از فريضه رفتم محضر شکوري دستور دادم وکالت خطه رسمي به اسم فرخ ميرزا سالور مي نويسند که اراضي ميراماميه جلو مقبره کليميها را بفروشد يا گرو بگذارد. از آنجا رفتم منزل رحيم ايزدي. خانم قمر تاج هم آمد. رفتيم منزل پويان. اصرار کردند بروم منزل مادر قمر تاج آشتي کنم. قبول نکردم. گفتم براي حرفهايي که زده بايد بيايد معذرت بخواند تا من بروم آنجا ساعت پنج مراجعت به منزل کردم. شام خورده خوابيدم.

چهارشنبه 1315/10/30
 

صبح سواد و مراسله ي ماليه را برداشته ظهر ناهار صرف [کردم و] فريضه به جا آورده عصر از ايالتي احضار [شدم] رفتم اتاق افرهي. پيشنهاد حکومت فيروز آباد را نشان داد رتبه هفت با اکثر حقوق. مغرب خواستم مراجعت کنم اتاق والي، مرا برد گفت حقوق انتظار خدمت را که هفت- هشت صد تومان مي شود خودتان بگيريد و هزار [ناخوانا] سر راست [ناخوانا] پيشنهاد امضا و رد شود. رفتم منزل بنان الملک دو نفر فيروز آبادي [ناخوانا] که يکي وکيل عدليه و ديگري ملاک بود با برادر صولت السلطان با حرزي که در فيروز آباد ملک تعويضي دارند آنجا بودند تحقيقات [از] وضعيت فيروز آباد کردم. ساعت 2 شب رفتم منزل باختر، مفتش ماليه که تازه از فيروز آباد آمده پرسش ترتيبات آنجا را کردم. از کانديد شدن من به حکومت آنجا خوشوقتي کرد. اطلاعاتي گفت. جوانک تيز و خوش چشم [و] ابرويي آنجا بود. مفتش ماليه فيروز آباد بود. ساعت چهار آمدم منزل شام خورده، خوابيدم.
منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.