نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (2)

يکي از مشکلات و نارسايي هايي که از نخستين روزهاي تأسيس، دامنگير سازمان مجاهدين خلق بوده است، ضعف آنان در دو بخش ايدئولوژيک و ساختاري و همچنين ناتواني در تدوين راهکارها و راهبردهاي مناسب در جهت دستيابي به اهداف مورد نظر بوده است که اين معضل ناشي از تفکر تک بعدي و تنگ نظرانه ي آنان و نيز نداشتن
دوشنبه، 21 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (2)

نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (2)
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (2)


 

نويسنده: جلال آصف




 
ضعف سازمان مجاهدين خلق در دو بخش سازماني و ساختاري
يکي از مشکلات و نارسايي هايي که از نخستين روزهاي تأسيس، دامنگير سازمان مجاهدين خلق بوده است، ضعف آنان در دو بخش ايدئولوژيک و ساختاري و همچنين ناتواني در تدوين راهکارها و راهبردهاي مناسب در جهت دستيابي به اهداف مورد نظر بوده است که اين معضل ناشي از تفکر تک بعدي و تنگ نظرانه ي آنان و نيز نداشتن رهبري خردمند و مصلحت گرا و ضعف فزاينده ي دانش سياسي و اجتماعي در بين اعضاي آن است.
اين نقص چه در قبل و چه بعد از انقلاب اسلامي موجب شد سازمان بسيار آسيب پذير و فاقد هر گونه عملکرد و کارنامه ي مثبت و تأثير گذار شود، تا آنجا که قبل از انقلاب اسلامي با ضربه ي ساواک در عرض چند ماه متلاشي شد (7) و قبل از اين ضربه ي بيروني، از درون نيز دچار تلاشي و انفجار ناشي از اختلاف و نبرد بر سر قدرت گرديد (8) و پس از انقلاب نيز سازمان نتوانست در عرصه درگيري ها و رقابت هاي سياسي حتي همگام با گروه هاي محافظه کار و محتاطي چون نهضت آزادي حرکت کند.
يکي از اين ضعف هاي مهم مجاهدين که در بخش تاکتيکي آن نهفته بود عبارت است از تکيه بيش از حد و صرف بر مبارزه ي مسلحانه که به همين دليل سازمان نمي توانست و نتوانست زمينه و يا حداقل انگيزه اي براي کسب دانش سياسي و تجربه ي کار دموکراتيک و آموزش و انتقال آن به اعضاي خود کسب نمايد. (9) و به همين علت سازمان مجاهدين خلق نتوانست در رقابت با ديگر گروههاي سياسي اعم از اسلامي و سکولار و حتي جريان الحادي حزب توده ادامه ي حيات دهد و در نتيجه مجبور به بحران آفريني براي حفظ حيات خود بود و به دليل همين فقدان دانش سياسي، مرتکب اشتباه هاي فراوان سياسي شد که با ورود به بن بست بلافاصله شگردي مخالف با رفتار قبلي پيشه مي کرد. نمونه ي آن را مي توان در روابط و رويکرد متزلزل و مقطعي با آيت الله خميني، آقاي منتظري، مرحوم طالقاني، ابوالحسن بني صدر، گروه دموکرات کردستان و فداييان خلق مشاهده نمود. (10) در جمع سازمان نتوانست هيچ راهکار ثابت، مشخص و منسجمي در مسير حرکت سياسي خويش ترسيم کند و لذا منحني رفتارهاي آن از 22 بهمن 1357 تا 30 خرداد 1360 يعني 2 سال و 4 ماه داراي افت و خيز و گسست هاي تعجب آوري است.
اين مسئله موجب شد تا آنان در مسير مبارزه يا آنچه در نظر آنان رسيدن به جامعه ي ايده آل يا مطلوب بود، از شيوه هاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي و به عبارت بهتر حرکت فراگير و توسعه ي همه جانبه غافل مانده و اعتقاد داشته باشند صرفاً بايد از مبارزه ي نظامي (که آن هم بيشتر شامل رفتارهاي تروريستي و غير انساني مي شد) استفاده کنند و به طور عملي و علني با قانون، چه در شکل بين المللي و جهاني چه عرفي و داخلي مخالفت نمايند؛ (11) و به همين دليل نتوانسته اند در قالب قوانين و نظام هاي پذيرفته شده ي همگاني و حتي دموکراتيک فعاليت کنند و بسيار مشاهده شده است که آنان در کشورهاي آزاد غربي همچون فرانسه، سوئد، نروژ و... نيز به قانون شکني روي آورده اند (12) و در بخش قوانين و حقوق اوليه ي انساني و طبيعي نيز به سرکوب عواطف انساني نظير عشق و ازدواج و فرزند دوستي و روي آوردن به طلاق و جدايي و حتي شيوه هاي خلاف دين اسلام (همچون رعايت نکردن عده ي طلاق در ارتباط با ازدواج مسعود رجوي و مريم عضدانلو، علاوه بر اشکالي که در طلاق مريم مي باشد) پرداختند که همه و همه دال بر ناتواني سازمان در تطبيق با فضاي آرام و همگاني و نشانه دگماتيسم دروني آن گروه است.
تکيه مجاهدين بر مبارزه ي خشن، آنان را به شکلي سازماني و کاملاً سخت افزاري و به دور از تفکر و انديشه قرار داده است. رفتارهاي بعدي سازمان از جمله برخوردهاي شديد که با بسياري از نيروهاي سازمان در عراق صورت گرفت و تنها جرم آنان طرح سؤال و گاه نيز انتقاد به عملکردهاي مختلف سازمان بود و يا اقدام هايي همچون سانسور کتاب و روزنامه در اردوگاه ها و همين طور فيلم ها و گزارش هاي تلوزيوني (13) از نمونه هاي اين تفکر سخت افزاري است کما اينکه در اوايل انقلاب نيز در جريان بحث رأي به عدم کفايت سياسي بني صدر توسط مجلس اول، سازمان مجاهدين خلق به جاي بحث و مناظره و گفت و گو با نمايندگان مجلس، آنان را به مجازات تهديد نمود. (14) اين شيوه يعني تهديد و ترساندن نمايندگان مجلس و ترور آنان نه تنا با مصونيت پارلماني، احترام به آراي مردم و امنيت اجتماعي، فکري، سياسي و رواني، بلکه با منطق سياسي و مبارزاتي نيز نه تنها در ايران، بلکه در سراسر جهان منافات داشت.
ضعف دانش سياسي اعضاي سازمان اعم از رده هاي بالا و پايين بسيار روشني است و حتي خاطرات اعضاي سازمان بيانگر اين مسئله است که آنان بدون داشتن هرگونه تحليل و تفکر تنها به آن چيزي عمل کرده و معتقد بودند که از بالا ديکته مي شد و در برخي مواقع افراد بدون قانع شدن از جنبه رواين و ذهني، تنها به دليل وحشت از اتهام هاي مختلفي چون بريدگي و کم آوردن و... تابع دستورهاي سازمان بودند و به علت همين فقر نشيني در بين اعضاي سازمان مشاهده مي گردد که تنها پاسخ براي بسياري از افراد، فحش و ناسزا و کتک کاري بوده و مي باشد. (15) شايد فقر بينش سياسي در بين اعضاي رده ي پايين هر سازماني مسئله اي طبيعي باشد، اما چگونه مي توان اين کمبود را در بين اعضاي شاخص و کادر رهبري توجيه کرد و به طور مثال چگونه است که رهبري سازمان مجاهدين خلق در حالي که در اوايل انقلاب علاقه اي به بني صدر نداشت و نيز بعد از مدتي که از بحران سال 1360 گذشت، او را به کنار نهاد، در سال 1360 سرنوشت خود را با وي گره زد و سازمان و اعضاي آن را با بن بست و بحراني عميق و آينده ي سوخته سياسي روبه رو گردانيد؟! آيا تمامي راههاي ديپلماتيک و مبارزه ي آرام بسته بود؟!
علاوه بر اين مسئله، رفتارهاي فرصت طلبانه و دوران شديد بين قطب هاي مخالف، آيا جز شاهدي بر اشتباه بودن نگاه و عمل سازمان دارد و ناپايداري افکار و رفتارهاي آنان؟! آيا حرکت به سمت بحران آفريني و تنش زدايي در حالي که همگان آن را مانع فرايند رشد و توسعه، حتي در بخش گروهي و مبارزاتي مي دانند، ناشي از کج فکري و نگاه متحجرانه نيست؟!
در اينجا بدنيست به يک مشکل جانبي سازمان که آن نيز ناشي از ضعف فزاينده ي آنان در رويارويي با مشکلات و حل آن را راههاي عاقلانه است اشاره گردد:
نگاهي هر چند کوتاه و گذرا به متون سياسي و تبليغاتي مجاهدين در برخورد با جريان هاي مخالف و منتقد خودش، نشان مي دهد اعضاي اين گروه از نظر دروني و ماهيتي در حوزه هاي تصميم گيري و عملکردي چنان ضعف دارند که حتي توان رويارويي به شيوه گفت و گو و پاسخ هايي هرچند به ظاهر قانع کننده با ديگران را ندارند و به همين دليل سعي مي کنند با توسل به حربه ي فحش و ناسزا و سيل تهمت و افترا آنان را از صحنه بيرون نمايند و کرامت و شخصيت انسان ها را صرفاً به دليل همراه نبودن با سازمان زير پاي خويش لگدکوب کنند و حتي متوسل شدن آنان به شيوه هاي آکنده از فحش و ناسزا بسيار شبيه به رفتارهاي اراذل اوباش بوده و شايد ناميدن آن به لمپنيسم سياسي که ناشي از ضعف و پوچي مي باشد، بهتر است.
معلوم نيست سازمان با اين رفتارهاي عوامانه چگونه مي خواهد به اصلاح نظام هاي اجتماعي و سياسي بپردازد، زيرا سازمان علاوه بر ادعاهاي سياسي، داراي ايده آل هاي اجتماعي و فرهنگي نيز مي باشد.
هر چند طبق اذعان مخالفان جمهوري اسلامي ايران، اين سازمان مجاهدين خلق بود که براي اولين بار در طول سال هاي 59-1358 شروع به فحاشي عليه روحانيون و معتقدان به نظام جمهوري اسلامي ايران نمود (16) اما بايد کاملاً توجه داشت که اين فحاشي ها تنها منحصر به عناصر حکومت نگرديد و علاوه بر طرفداران رژيم سلطنتي، گروه هاي انقلابي و اصلاح طلب بعد از انقلاب که بعدها عضو اپوزيسيون مخالف نظام شدند (همچون ملي گراها، ملي- مذهبي ها و... ) و افراد شاخص سياسي نيز شامل اين مراحم و الطاف مبارزاتي سازمان شدند و اين حقيقت در تمامي گفته ها و نگاشته هاي سازمان مجاهدين خلق به وضوح هر چه تمام تر مشهود مي باشد (17) و تنها اثر عملي اين رفتار سازمان ايجاد جو مسوم آکنده از تشنج، بي ادبي و انحراف گفتاري است که در ضمن، طفره رفتن سازمان از پاسخ به هر گونه سؤال ساده را نيز به دنبال داشته است.
در هر حال ضعف و ناتواني سازمان مجاهدين خلق از لحاظ نيروي انساني و هواداران در بخش کيفي و نبود قدرت رقابت با ديگر گروه هاي سياسي موافق يا منتقد مانند حزب جمهوري اسلامي، حزب توده، جبهه ي ملي و نهضت آزادي نيز موجب شد مجاهدين نتوانند از راههايي همچون نفوذ دادن عناصر بوروکرات در اداره ها و سازمان هاي دولتي و يا نفوذ آرام و مسالمت آميز، به برتري سياسي و اجتماعي دست يابند و لذا راهي آسان تر يعني همان شيوه هاي شعارزدگي و بحران آفريني را که به خصوص در آن زمان به دليل وجود شور و شوق وافر انقلابي و حرکت سريع و شتابان تحولات جامعه کشش و زمينه بيشتري داشت انتخاب کردند که البته گذشت زمان اثبات کرد اين مسير فقط توانست سقوط و نابودي واقعي سازمان را به جلو اندازد و مشکلات آن را چند برابر کند.
نگاهي هر چند گذرا و حتي مقايسه اي بسيار ابتدايي بين برخي شخصيت هاي سياسي آن دوران همچون بازرگان، بني صدر، بهشتي، رجايي، داريوش فروهر، کيانوري، احساس طبري، باهنر، يدالله سحابي، سنجابي، منتظري، هاشمي رفسنجاني، قطب زاده، حسن آيت، شخصيت هاي منتفذ روحاني و... با سازمان که صرفاً داراي دو مهره ي اصلي يعني مسعود رجوي و موسي خياباني بود، نشان مي دهد، مجاهدين به هيچ وجه داراي شخصيت هاي معتبر، داراي سابقه ي سياسي قابل رقابت با ديگران و با نفوذ بالاي اجتماعي- سياسي نبودند و اين در حالي بود که آنان بسيار به ساختن شخصيت هايي با ابعاد کاريزماتيک اهتمام داشتند (18) که نمونه آن تبليغات شديد بر روي افرادي چون حنيف نژاد و... مي باشد. (19)
در هر حال سازمان مجاهدين خلق، همچون ديگر گروه هايي که فاقد استراتژي مدون و دقيق و همچنين رهبري و کادر هدايت گر و داراي دانش و بينش و جامعه نگري عميق هستند، از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي علي رغم برخي رفتارهاي به شدت انقلابي و همچنين تندروي هاي بيش از حد که يقيناً در جهت کسب وجهه ي مردمي و جايگاه اجتماعي و سياسي و همراهي با موج غالب انجام مي داد، براي بقاي خويش به عنوان سازمان سياسي مقتدر و تأثير گذار دچار مشکلات اساسي بود و در نتيجه متوسل به بحران آفريني يعني پيش گرفتن شيوه هاي غير معمول گرديد و البته در برآورد اوضاع ونياز اساسي جامعه ي ايراني و همچنين امکانات، توانايي ها و ضريب نفوذ خويش در بين اقشار جامعه، دچار توهم و تخيل و زياده طلبي گرديد و با خيال اينکه مي تواند انقلابي ديگر را سازماندهي نمايد و حاکميت کشور را در دست گيرد، سعي نمود با بهره برداري از بحران ها و مشکلات داخلي و خارجي کشور، دست به ابتکار عمل براي استفاده از امتياز غافلگيري زده و حرکت مسلحانه خويش را به مرحله ي عمل وارد سازد که به دليل عدم درک صحيح اوضاع و شرايط يعني همان فقر بينشي و تصميم گيري صحيح در کادر رهبري سازمان، نه تنها نتيجه اين اقدام به شکست انجاميد و وضعيت سازمان را به مرز خودکشي سياسي- اجتماعي کشاند، بلکه متحداني چون ابوالحسن بني صدر را نيز غرقه ساخت.
شايد اگر سازمان مجاهدين خلق در حالي که فاقد زير ساخت هاي محکم اجتماعي و سياسي و همچنين ظرفيت هاي لازم بود، انگيزه هاي فزون خواهانه ي خود را براي کسب قدرت و توانايي بيشتر مهار مي کرد و حاضر نمي شد به هر قيمتي حتي ريخته شدن خون افراد بي گناه وارد فاز نظامي شود؛ و همچنين احتمالاً اگر مرحوم طالقاني در شهريور سال 1358 فوت ننموده بود، حوادثي چون حرکت مسلحانهي 30 خرداد سال 1360 و حتي درگيري دانشگاه تهران در 14 اسفند سال 1359 پيش نمي آمد. زيرا مرحوم طالقاني به دليل دارا بودن عوامل تأثير گذار اجتماعي و سياسي همچون دوستي طولاني با آيت الله خميني و روابط صميمانه با ديگر گروه ها همچون نهضت آزادي، جبهه ملي، سران حکومت و نفوذ زياد در بين مردم و عنوان پدرخواندگي براي سازمان مجاهدين خلق و همچنين دارا بودن روحيه اي ملايم و مخالف با تندروي و اعمال خشنوت آميز، در کنار سابقه ي بسيار طولاني مبارزاتي و کار سياسي که حتي به دوران رضاخان مي رسيد (20) مي توانست مجاهدين خلق را تا حد بسيار زيادي مهار و يا قانع کند و آنان را به رفتارهاي معقول و قانون مند متقاعد کند. کما اين که قبل از آن نيز در اين راستا يعني سوق دادن مجاهدين به سمت همگامي با قانون اساسي و نهضت مردمي و کاهش اختلاف و تنش بين آنها و حکومت عمل کرده بود (21) و نقش ترمزي براي رفتارهاي تند آنان را بازي مي کرد.
البته تذکر اين نکته نيز بسيار مهم است که احتمالاً کادر رهبري مجاهدين مانند مسعود رجوي و موسوي خياباني به دليل ماهيت سياست کاري و زياده خواهي، در عمل به صحبت ها و توصيه هاي آيت الله طالقاني وقعي نمي نهادند و به دليل شخصيت بالاي مذهبي و ملي ايشان او را صرفاً به عنوان ابزاري در راه کسب مشروعيت مذهبي و مقبوليت اجتماعي انتخاب کرده بوند، ولي اعضاي عادي و رده هاي پايين که تنها به دليل شعارهاي فريبنده و ادعاي اسلامي بودن و مبارزه با امپرياليسم به سازمان پيوسته بودند و حتي واقعاً مرحوم طالقاني را پدر طالقاني فرض مي نمودند مسلماً با مشاهده نصايح و توصيه هاي او نسبت به عملکرد سازمان دچار شک و ترديد شده و حداقل با کمي تدبر و تحقيق و احتياط، راه خويش را در تبعيت محض و بي چون و چرا از رجوي انتخاب نمي کردند. کما اين که نقش رجوي نيز در رهبري مجاهدين خلق در زمان مرحوم طالقاني به وسعت هنگامي نبود که آيت الله طالقاني فوت کرد.
منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.