نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (5)

درباره ي تضمين خواهي مجاهدين از بني صدر، حقيقت مهم تري نيز وجود دارد که شاهد مهمي بر شيوه ي دوگانه و فريبکاري سازمان است و آن اين است که سناريوي تضمين خواهي به گونه اي حسابگرانه و با توافق رجوي و بني صدر تنظيم گشته بود و بني صدر برخلاف وظيفه ي حقوقي خويش در مقام رياست جمهوري و فرماندهي نيروي
دوشنبه، 21 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (5)

نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (5)
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (5)


 

نويسنده: جلال آصف




 
درباره ي تضمين خواهي مجاهدين از بني صدر، حقيقت مهم تري نيز وجود دارد که شاهد مهمي بر شيوه ي دوگانه و فريبکاري سازمان است و آن اين است که سناريوي تضمين خواهي به گونه اي حسابگرانه و با توافق رجوي و بني صدر تنظيم گشته بود و بني صدر برخلاف وظيفه ي حقوقي خويش در مقام رياست جمهوري و فرماندهي نيروي هاي مسلح کشور، نه تنها با جوابي مرموز از تضمين دهي به مجاهدين شانه خالي نمود، بلکه جداي از مسئله تضمين، توصيه و اقدامي نيز در جهت تحويل دادن سلاح ها توسط سازمان انجام نداد و با بي توجهي نسبت به اصل قضيه با چراغ سبز خويش دست آنها را براي مانورها باز نهاد و گذشت زمان و حوادث بعدي و همچنين سير نامه نگاري ها و مذاکرات بين رجوي و بني صدر، وجود اتحاد و نقشه ي از پيش تعيين شده و بازي سياسي آن دو نفر را آشکار نمود.
1. ورود جنگ تحميلي به مرحله حساس و مشغول شدن بخش عمده اي از توانايي ها و امکانات و ذهن حکومت ايران به اوضاع جبهه ها و مقابله با عراق حضور بخش مهمي از نيروهاي وفادار به حکومت ايران اعم از سپاه، بسيج و ارتش در جبهه ها و گرفتاري جمهوري اسلامي ايران به قضيه ي جنگ و نتيجه وجود نوعي زمينه ضربه پذيري حکومت در داخل کشور که مي توانست فرصت و امکان مهمي براي سازمان مجاهدين خلق جهت در اختيار گرفتن اوضاع و يا حداقل امکان آشوب فوق العاده اي که به ضعف يا عقب نشيني کامل حکومت در برابر مجاهدين نينجامد، پديد آورده بود. فرصت يا امکان دوم که شامل حال اردوگاه غرب و عراقي ها مي شود عبارت بود از استفاده از مجاهدين به عنوان ستون پنجم وم دشنه اي از پشت سر به حکومت و نيروهاي ايراني و در نتيجه غافل شدن جمهوري اسلامي از جبهه ها و امکان پيشروي بيشتر و حتي تنفس براي عراقي ها و مانع شدن از حملات آزادي بخش ايراني ها. لذا سازمان مي توانست نقش مهمي در اين نقشه بر عهده گرفته؛ از حمايت وسيع صدام و غربي ها برخوردار گردد. فرصت سوم نيز امکان اتحاد و توافق مجاهدين با غرب و آمادگي غربي ها براي کمک و حمايت از مجاهدين بود که مجموع اين سه عامل، از علل تصميم رجوي به شروع جنگ مسلحانه است. کما اينکه رفتارهاي بعدي سازمان، همچون مذاکره با طارق عزيز و امضاي پيمان صلح و اتحاد باعراق و انتقال پايگاه ها و نفرات خويش به داخل عراق، همزمان با گشايش دفترهاي سازمان در کشورهاي غربي و سيل حمايت هاي سياستمداران آن کشورها از مجاهدين کاملاً مبين و تأييد کننده اين نظر است.
2. زياده خواهي هاي سياسي سازمان و حتي بنا بر اقرار خود رجوي، باور نداشتن به اصول حکومت اسلامي و حتي هر حکومت ديگري غير از حاکميت مجاهدين از سوي سازمان.
مجاهدين در طول حيات سياسي خويش اثبات کردند، نه تنها تحمل حکومت سلطنتي با اسلامي را ندارند، بلکه از ديگر گروه هاي سياسي و تفکرات مانند ملي گرايان، ملي- مذهبي ها، ليبرال- دموکرات ها و حتي جريان هاي چپ گرا نيز بيزار بوده و صرفاً به دنبال برقراري حکومت خويش هستند، نه رفرم و اصلاح در کشور يا تعديل نظام هاي موجود حکومتي. رجوي احساس کرد گذشت زمان به ضرر اوست و با ادامه ي روند توسعه نهادينه شدن استقرار حکومت، ضربه پذيري آن به حداقل مي رسد و ديگر جايي براي مبارزه سياسي در قالب هاي ميليتاري و تهديدآميز (همچون تحويل ندادن اسلحه ها يا راهپيمايي مسلحانه) باقي نخواهد ماند. از سوي ديگر سازمان که تمامي توان و استعدادهاي چندين ساله خود را بيشتر در بخش هاي نظامي هزينه کرده بود و از مقولات ديگري همچون مبارزه ي فرهنگي، اجتماعي و الگوهاي ديپلماتيک و رايزني سياسي غافل مانده بود، نمي توانست در شکل جديد يعني دور شدن از جو ملتهب و تند انقلابي و ورود به شکل قانونمند و باثبات، به رقابت و مبارزه ي سياسي ادامه دهد و حتي مجبور مي شد يگانه امتيازها و برگ هاي به ظاهر برنده خويش يعني انبارهاي سلاح و مهمات غارت شده از پادگان هاي ارتش دوران شاه را پس بدهد و از شکل هاي ميليتاري و تروريستي خارج شود؛ و اتفاقاً به دليل همين ضعف هاي فراوان بود که با خلع سلاح نيز مخالفت مي کرد.
در واقع آمريکا و غربي ها تمايل داشتند در مسير نهادينه کردن انقلاب اسلامي به هر شکل که مي توانستند سنگ اندازي و اخلال نمايند (چنان که در کشورهاي ديگري همچون شيلي، کوبا، نيکاراگوئه، ونزوئلا و... اين سياست اعمال گرديده و مي گردد و در بسياري موارد نيز همچون کودتا عليه آلنده جواب داده است) و اقدام سازمان نيز مي توانست در جهت هم گرايي با رفتارهاي غربي و همگام با ديگر تهديدها (همچون جنگ، غائله کردستان و تحريم اقتصادي) به کار افتاده و رؤياي سقوط حکومت ايران را تحقق بخشد. بنابراين، اين عامل نيز از عواملي بود که موجب نزديکي و ايجاد نوعي هدف مشترک بين اردوگاه غرب و سازمان مجاهدين مي شد و در نتيجه سازمان را به شروع جنگ مسلحانه و غرب را نيز به تحريک و تقويت سازمان وادار و تشويق مي نمود.
3. به اوج رسيدن بني صدر در دو حيطه فرماندهي کل قوا و رياست جمهوري کشور، به دلايلي همچون ناتواني در استفاده از نيروها و توان نظامي کشور و در نتيجه مقابله با حمايت عراقي ها و اصرار بر سياست کهنه و ناکارآمد مبادله ي زمين با زمان، (62) ناهماهنگي بين نيروهاي مسلح و بسيج و سازماندهي آنان و همچنين مشکلات داخلي همچون اختلاف وسيع در هيأت دولت (به خصوص بين خود بني صدر با نخست وزير و ديگر وزراي کابينه)، درگيري با مجلس شوراي اسلامي و دلايلي ديگر موجب شده بود تا او با موج گسترده ي انتقادها از سوي مردم، احزاب و گروه ها، نمايندگان مجلس و شخصيت هاي منتفذ روبه رو شود و آيت الله خميني نيز که تا حوالي خردادماه بي طرفي را حفظ نموده بود، پس از اثبات عملي ناتواني بني صدر در مقابله با عراقي ها در 20 خرداد او را از فرماندهي کل قوا (که در اصل از اختيارات رهبري بود و بعداً نيز آيت الله خميني آن را براي خود حفظ کرد) عزل نمود. (63)
در اين اوضاع، سازمان مجاهدين خلق که قبلاً با بني صدر مشکل داشت، (64) پس از زمستان 1359 سعي کرد به او نزديک شود و به خصوص پس از نظر صريح و قاطع آيت الله خميني مبني بر تحويل دادن سلاح ها از سوي سازمان به نهادهاي مسئول، (65) چون داشتن سلاح غيرقانوني بود و آيت الله خميني نيز مرعوب تقاضاي تهديدآميز آنان مبني بر تظاهرات مسلحانه نگرديده بود، (66) آنان در نوعي بحران قرار گرفتند و سعي کردند با رو آوردن به بني صدر به بهانه ي تضمين خواهي و گرفتن جواب مورد نظر خويش از سوي بني صدر، (67) ارتباط او را با سران حکومت و از جمله شخص آيت الله خميني قطع کنند و در نتيجه کوشش هاي آيت الله براي جلوگيري از همگامي بني صدر با آنان و حتي جذب او در قالب نصيحت و سخنراني ، ناکام ماند (69) ومجاهدين توانستند ازبني صدر به عنوان بهانه و برگ برنده اي- که البته بعداً معلوم شد چندان برگ برنده اي هم نبوده و در حقيقت سازمان خود را فداي بني صدر کرده است- عليه حکومت استفاده نمايند و لذا به نظر رجوي شرايط براي شروع جنگ مسلحانه از همه نظر آماده شده بود.
اشتباه بسيار بزرگ سازمان در محاسبات خودئ که موجب حمايت از بني صدر گرديد، اين بود که مجاهدين فکر مي کردند با همراهي بني صدر از حمايت ارتش و همچنين آراي انتخاباتي و جايگاه قانوني او برخوردار خواهند بود؛ حال آنکه در حقيقت تمامي اين سه امتياز بني صدر سرابي بيش نبود. از همين رو بعدها با شيوه اي نه چندان محترامانه او را وادار به پس دادن تمامي امتياز هايي که گرفته بود از جمله رياست شوراي ملي مقاومت کردند. بهترين سندي که مي تواند اين نظر را در مورد اتحاد با بني صدر از سوي سازمان مجاهدين خلق ثابت نمايد، نامه اي است که در تاريخ 2 خردادماه 1360 نگاشته شده است و در بخشي از آن چنين آمده است:
هيچ کدام از خطرات را يارا حذف رسمي شما نيست، چرا که خود به طور مضاعف منتضرر خواهند شد. با عرض معذرت گاهي وقت اين طور به نظر مي رسد که شما به اندازه کافي به موضع و توانايي هاي قانوني، سياسي و اجتماعي خويش بها نمي دهيد که گويي نسبت به آنها اشراف کافي نداريد،.... حال آنکه طرف ديگر به خوبي مي داند که شما چه از نظر سياسي و چه به لحاظ اجتماعي در وضعي هستيد که اگر بخواهيد و اگر بايستيد مي توانيد في الواقع جارويش کنيد... اما من يقين دارم که در هر صورت شما در موقعيت مناسب في المثل با دعوت به اعتصاب هم که شده بسياري از کارها را قادر بکنيد.... احتمالاً خودشان هم مي دانند که اگر حکومتشان چه در داخل و چه در عرصه ي بين المللي تتمه آبرويي داشته باشد، اساساً منوط به شخص شماست والّا همه دنيا مي داند که بدون شما حکومت چند هفته نيز دوام ندارد. (70)
همان طور که قبلاً اشاره شد اين اتحاد سازمان با بني صدر که مهره اي ليبرال بود، و اتحاد با او بر خلاف اصول ايدئولوژيک سازمان بود، طبق رويه ي فرصت طلبانه رهبري مجاهدين کاملاً قابل حل بود و حتي خود مسعودرجوي با صراحت تمام در پاسخ به گروه هاي چپ به اين جمله ي لنين تمسک جسته بود:
از هر مکاني هر قدر هم که کوچک باشد براي به دست آوردن متفق توده اي حتي موقت، مردد، ناپايدار، غير قابل اعتماد و مشروط حتماً با نهايت دقت و مواظبت و احتياط ماهرانه استفاده شود. (71)
اما يکي ديگر از دلايل سازمان براي شروع جنگ مسلحانه شايعه اي بود که آن روز بر سر زبانها افتاده بود و به خصوص بني صدر به آن دامن مي زد؛ مبني بر اينکه آيت الله خميني به زودي خواهد مرد. (72) لذا سازمان فکر مي کرد با فوت او همه چيز به پايان خواهد رسيد و براي همين سعي در پيشدستي و ابتکار عمل نسبت به ساير گروهها و مدعيان قدرت داشت که البته به نتيجه نرسيد. کما اينکه فوت آيت الله خميني هميشه به عنوان شانسي براي مخالفان مطرح بود و حتي در بحث معروف «لوزي» که توسط رجوي پس از پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران در جنگ با عراق ترسيم گرديد، محور اصلي لوزي و محل تقاطع قطرهاي آن عبارت بود از فوت آيت الله خميني و در نتيجه به وجود آمدن فرصت و امکانات کافي براي مجاهدين در حمله به ايران و به دست گرفتن قدرت در پي خلأ ناشي از فوت آيت الله خميني که موجب حذف منبع قدرت در ايران مي گرديد. (73) همين نوع تحليل ها مهم ترين علل دست يازيدن مجاهدين به مبارزه مسلحانه بود؛ اقدامي که به نظر آنها مي توانست با کاتاليزوري همچون فوت آيت الله خميني به پيروزي انجامد، از دورن قبر نيز به حکومت خويش ادامه دهد و بعدها مجاهدين را به فکر انفجار آرامگاه او بيندازد. (74)
آيا سازمان جنگ مسلحانه را انتخاب کرد و يا جنگ مسلحانه به آن تحميل گرديد؟! با نگاهي به آخرين دلايل سازمان در انتخاب جنگ مسلحانه، مشخص مي شود- هر چند به نظر مي رسد تا حال مشخص شده باشد- که آيا سازمان مجاهدين خلق ايران خود آغازگر جنگ مسلحانه بود و آن نسخه را تجويز کرد و براي اهداف خويش مناسب ديد؛ يا اينکه اين موقعيت جديد ناخواسته بر آنان تحميل گرديد و لذا آنها هيچ چاره اي جز اقدام به آن نداشتند. در اين بخش سعي مي شود به پاره اي از ديگر واقعيت ها و شواهد براي واضع شدن اين مطلب اشاره شود.
اصولاً ماهيت و تفکر رهبري سازمان مجاهدين خلق و همچنين اعمال سياست راهبردي متکي به انحصارطلبي توسط آن گروه، راه هر گونه همکاري با ديگران چه حاميان حکومت ايران و چه مخالفان را بسته بود و لذا اين مهم ترين عامل و روشن ترين دليلي است که بر اقدام دست يازيدن سازمان به مبارزه ي مسلحانه و دوري از فضاي تفاهم و گفت و گو دلالت مي کند و سؤال هاي مختلفي هم درباره اين حقيقت يعني انحصار گرايي سازمان پيش مي آيد.
سؤال اصلي از سرمداران سازمان و همچنين ذهنيت جامعه اين است که بر فرض رژيم خميني و سازمان نتوانستند يکديگر را تحمل کنند، و بر فرض که همه ي تقصيرها هم به گردن آن حکومت باشد، اما چرا سازمان با وجود هدف مشترک بين تمامي گروه هاي اپوزيسيون، نتوانسته است با آنان مدارا و همکاري کند و يا اگر همکاري هم نمي کند، چرا به توطئه توهين و فحش و اتهام زدن به آنان اقدام مي کند؟! چگونه است که همان شوراي ملي مقاومت- که در فرانسه و با حضور سازمان، بني صدر و دموکرات کردستان تشکيل شد- پس از چندي به دليل فريب و خدعه از سوي رجوي فرو پاشيد و دوباره همان بني صدري که شخصيت محبوب و هم سنگر مجاهدين بود، مبدل به «معتاد خميني» و «فرزند خوانده ي امام» و دشمن سازمان گرديد؛ و نيز اين اتهام به شخصيت هاي ديگر اپوزيسيون و حتي مستقل از گروه هايي مانند سلطنت طلب زده شد؟! و چرا سازمان پس از گشودن جبهه ي جديد در کردستان عليه حکومت از همکاري با نيروهاي بومي آن منطقه مانند قاسملو طفره رفت و به رقابت با آنان برخاست؟ (75)
جايگاه مجاهدين در بين ساير گروه هاي اپوزيسيون چنان بوده است که آنان هميشه نقش سازمان را در سرکوب، بدنامي و ناکامي اپوزيسيون بسيار بيشتر از حکومت ايران دانسته و تقريباً تمامي آنان از جمله بسياري از ايرانيان به دور از سياست نيز در اين مسلئه هم عقيده هستند؛ و حتي تندروترين مخالفان حکومت اسلامي، خطر مجاهدين را بسيار بيش تر و ناگوارتر از حکومت فعلي مي دانند و بسياري از اعمال و تندروي هاي اول انقلاب همچون حمايت، تشويق، و دامن زدن به موج اعدام هاي صورت گرفته توسط آقاي خلخالي، چپاول و غارت از خانه ها و مراکز وابسته به حکومت سلطنتي پهلوي و شعارهايي همچون «يا روسري يا توسري» را از اعمال ساخته و پرداخته آنان مي دانند که امروز به حساب حزب اللهي ها مي گذارند. «76» يکي از رفتارهاي بسيار جالب سازمان در دوران آغازين انقلاب دست يازيدن به مبارزه ي سياسي بدون پذيرش قواعد بازي، قانونمندي فضا و ظرف رقابت و همچنين احترام نگذاشتن به امنيت اجتماعي بوده است که اين مسئله موجب موضع گيري هاي ديگر گروه ها و همچنين حکومت و شخص آيت الله خميني گرديد که به نظر مي رسد وجود اين مسائل نه تنها جنگ مسلحانه سازمان را توجيه نمي کند، بلکه نکته ي بسيار مهمي در مقصر بودن خود سازمان است.
منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.