شهيد لاجوردي و جريان نفاق(6)
گفتگو با جلالالدين فارسي
درآمد
از فعاليتهاي سياسي شهيد لاجوردي در دوران قبل از انقلاب، البته تا زماني كه در ايران بوديد، چه خاطراتي داريد؟
دستگيري دوم ايشان پس از قضيه حمله به دفتر هواپيمائيال-آل پيش آمد و محكوميت نسبتاً سختي هم پيدا كرد و البته شكنجههاي بسيار سنگيني را هم تحمل كرد.
آخرين چيزهائي كه من قبل از خروج از ايران از ايشان به خاطر دارم، مربوط به قبل از 15خرداد49 ميشود. يادم هست كه ايشان حساسيت زيادي نسبت به جرياني انحرافي كه از همان سالها داشت شكل ميگرفت، نشان ميداد. البته در آن مقطع، هنوز سازمان مجاهدين خلق به مفهومي كه بعدها مطرح شد، وجود نداشت و مرحوم حنيفنژاد و دوستانش نسبت به مرحوم امام و چهرههاي اصيل روحانيت، اظهار وفاداري و علاقه ميكردند و آن انحرافاتي كه بعدها به وجود آمد، در اين شخصيتها مشاهده نميشد، با اين همه مرحوملاجوردي، رگههائي از رفتن به طرف انديشههاي غير اسلامي را در ميان برخي از سمپاتها و طرفداران اين گروه، احساس كرده بود و اين نگراني را در آن مقطع، از ايشان به خاطر دارم.
بخشي از خاطرات و همكاريهاي شما با آقايلاجوردي، ظاهراً به بعد از پيروزي انقلاب و دوراني برميگردد كه ايشان مسئوليت دادستاني انقلاب را به عهده داشت. بيشتر در چه زمينههائي با ايشان همكاري ميكرديد و چه نتايجي داشت؟
در جلساتي كه براي گفتوگو با برخي از گروهكيها، از جمله گروه فرقان يا منافقين برگزار ميشد، تا چه حد از شما براي سخنراني دعوت ميشد؟
يادم هست در اسفند57 كه در دانشگاه شريف صحبت كردم، گفتم،«عدهاي هستند كه رفتارشان موجب ميشود كه ما آنها را خوارج انقلاب بناميم. در واقع هر سه گروهي كه عليه اميرالمومنين شوريدند، يعني قاسطين، مارقين و ناكثين، در مقابل انقلاب ما هم خواهند ايستاد، ولي مارقين انقلاب، يعني همان خوارج انقلاب، كساني هستند كه من و دكترشريعتي را قبول دارند، اما امام را قبول ندارند و حال آنكه ميبينند من پيرو امام هستم و پشت سر ايشان حركت ميكنم.»
سخنراني دوسه ساعتي طول كشيد و جمعيت زيادي هم حضور داشتند. بعداز سخنراني يك نفر آمدو با احترام به من گفت،«شما منظورتان فرقان؟» جواب دادم،«من البته مايل نيستم از گروهي اسم ببرم، ولي به هر حال سخنان روشني گفتم و به راحتي ميتوان برداشت كرد كه مراد من كدام گروه است.»
يكي ديگر از خصوصيات بارز اينها اين بود كه ميخواستند همه را ترور كنند. اسنادي كه از اينها به دست آمد، اين را نشان ميداد. يادم هست در آن ايام در جلسهاي شركت داشتم كه چهرههاي شاخص انقلاب حضور داشتند. مرحومآيتاللهطالقاني هم تشريف آوردند و كنار بنده نشستند. جلسه كه تمام شد، از من پرسيدند،«ماشين داري؟» گفتم،«بله، ماشين هست. از يكي از دوستان امانت گرفتهام.» گفتند،«ضد گلوله است؟» گفتم،«نه.»
ايشان گفتند، «بعد از ترور آقايمطهري، از گروهفرقان ليستي بهدست آمده و در آن ليست، نام افرادي، از جمله من هم آمده. من نگرانم كه نكند نسبت به شما همچنين قصدي داشته باشند، لذا مراقب باشيد.» البته بنده با خنده به ايشان گفتم،«اينها مرا در ميان زندهها و دكتر شريعتي را در ميان مردهها، استثنا كردهاند.» غرضم اين است كه اينها حتي قصد ترور چهره مقبولي مثل آقاي طالقاني را هم داشتند. به هر حال شهيد لاجوردي از من خواست كه در جلسهاي با حضور آنها شركت كنم. من به محل جلسه كه در زيرزميني در زندان بازداشتگاه بود، رفتم و ديدم جمع كثيري از جوانهاي 16تا20 سال روي موكت نشسته و واقعاًٌ با علاقه آمدهاند كه به حرفهايم گوش بدهند. در آنجا مرحومحاجاحمدآقا و مرحوملاهوتي هم حضور داشتند و آمده بودند تا برخوردي مرا با اينها ببينند. براي اينكه رفتار من با اين دو شخصيت، از ابتدا در اين جوانها ذهنيت خاصي را ايجاد نكند، جواب سلام اين دو بزرگوار را خيلي جدي و بدون لبخند و سريع دادم و عبور كردم. بعداً كه شهيد لاجوردي، گزارش اين جلسه را به من دادند، ديدم كه صحبتهاي من در آن جلسه، روي اينها تأثير گذاشته. مثلاً در آن جلسه از من پرسيدند،«چرا آقاي خميني شما را در اولين انتخابات رياستجمهوري رد كرد؟» بنده با ملايمت گفتم كردم كه ايشان مرا صلاحيت نكردند. چيزي كه من از ايشان شنيدم اين بود كه ممكن است بعدها برخي از افراد ايراد بگيرندكه در مورد اولين رئيس جمهور اين نظام، چنين شبههاي وجود دارد و ايشان ميخواستند اوين انتخاباتي كه در نظام جديد برگزار ميشود، مبراي از هر عيب و نقصي باشد. بعد به آنها گفتم،«در ايامي كه بحث درباره كنارهگيري من خيلي بالا گرفته بود، همراه با آقايهاشميرفسنجاني، خدمت امام رفتيم و ايشان قسم خوردند كه خدا شاهد است كه براي من شما و آقاي بنيصدر فرقي نداريد و من فقط براي جلوگيري از اين اشكالي كه ممكن بود، بعدها بگيرند، اين كار را انجام دادم.» بعد به اين جوانها گفتم،«امام در جايگاهي بودند كه اساساً ضرورتي نداشت مرا متقاعد كنند و قسم ياد كنند. همه چيز نشان ميداد كه ايشان براي خدمت به انقلاب و براي حفظ مصلحت انقلاب، اين كار را كردند. ما براي همكاري با يك رهبر و شخصيت، ضرورتي ندارد كه با تمام افكار و رفتارهاي ايشان موافق باشيم. مهم اين است كه حتي اگر رفتاري از ايشان، موافق طبع و سليقه ما هم نبود، مطمئن باشيم كه دارند براي مطلحت انقلاب و نظام، اين كار را انجام ميدهند، نه از روي هواي نفس. آنچه كه براي من و خيليهاي ديگر آرامش بخش بود، اين بود كه ميدانستيم امام براي حفظ نظام و پيراسته شدن آن از بعضي از شائبهها در آينده، اين كار را انجام دادند. وقتي موضوع را به اين شكل بيان كردم، كاملاً آشكار شد كه تعديل شدهاند. آقايلاجوردي چند بار ديگر هم از من دعوت كرد كه براي صحبت با آنها، به بازداشتگاه بروم و در عين حال از من خواست براي صحبت با بعضي از آنها كه شبهات عميقتر و سئوالات جديتري داشتند، به سلولهاي انفرادي آنها بروم كه قبول كردم و رفتم و با آنها صحبت كردم كه اثرات بسيار مطلوبي داشت. اينها به رغم افكار غلطي كه در مغزشان فرو كرده بودند، خودشان آدمهاي صادقي بودند، يعني به دنبال پيدا كردن راه درست بودند، اگرچه در شناخت حقيقت، اشتباه كرده بودند. بعدها آقايلاجوردي به من گفت كه اين گفتوگوها تأثير بسيار خوبي داشته و در هر ديداري كه داشتيم از عدهاي اسم ميبرد كه بعد از صحبتهاي من، به افكار قبلي پشت كرده بودند تا جائي كه بعضي از آنها در فاصله مرخصي، يكسره به جبهه رفتند و حتي به خانههايشان هم سر نميزدند و ميگفتند ميخواهيم از اين فرصت براي جهاد در راه خدا بهره ببريم. بسياري از اينها شهيد شدند. البته برنامه ريزي و رفتار و سلوك آقايلاجوردي و صداقتي كه به خرج ميداد، بسيار در تحول اين افراد تأثير گذاشت. ايشان كسي بود كه حرف و عملش بسيار با هم تطبيق داشت و يك زنداني كه به طور طبيعي مدتي در زندان بود، وقتي شاهد رفتارهاي او بود، متوجه ميشد كه چقدر صداقت و اخلاص دارد و مثل برخي از افراد نيست كه به خاطر مطامعي، رفتارهاي خاصي را در پيش ميگيرند. اين صداقت، آنها را به شدت تحت تأثير قرار ميداد. او با آنكه دادستان انقلاب تهران بود، از امكاناتي معادل با يك زنداني استفاده ميكرد. در آن روزهائي كه ما را دعوت ميكرد، بعد از جلسه چند تا روزنامه روي زمين ميانداخت و ميگفت همان غذائي را كه زندانيها ميخورند، برايمان بياورند. تين رفتارها بسيار تأثيرگذار بودند.
در جريان اوجگيري فعاليتهاي منافقين عليه نظام در سالهاي 59و60، آيا شما با شهيد لاجوردي همكاري داشتيد؟
هست كه عدهاي از اعضاي سپاه درگير و دار اختلافاتي كه سر بنيصدر وجود داشت، مورد اتهام قرار گرفته و دستگير شده بودند. ميدانيد كه بنيصدر در مقطعي فرمانده كل قوا بود و براي سپاه هم فرمانده تعيين كرد و همين موجب اختلاف و انشقاق شده بود. بعدها به اتهام درستي نبود و براي آن افراد پرونده ناحقي درست شده بود. من از طريق ارتباطاتي كه با مردم و آن افراد پيدا كردم، فهميدم كه اين اتهام، درست نيست و به آقايلاجوردي گفتم كه اينها به ناحق مورد اتهام قرار گرفتهاند. يادم هست كه ايشان بسيار خوشحال شد و گفت،«من هم همينطور فكر ميكردم و نظرم همين بود، منتهي دنبال مقومهائي براي ديدگاه خودم بودم تا بتوانم اين افراد را آزاد كنم. اين نشاندهنده سلوك فردي و شخصيتي ايشان بود كه از رفع اتهام از يك عده افراد دلسوز، بسيار خوشحال ميشد و اين در ميان مقامهاي قضائي، يك امتياز است كه نه تنها از متهم شدن افراد استقبال نكنند، بلكه از رفع اتهام از آنها، خوشحال شوند.
خاطره ديگري هم دارم كه خيلي مهم است. اين خاطره به بعد از شهادت شهيد ان رجائي و باهنر بر ميگردد. در آن زمان، يك روز شهيد لاجوردي، مرا خواست و گفت،«ما در تيم منافقين كه در كرج متلاشي شده، يكي دو نفر نفوذي داشتيم و آن افراد نقل ميكنند كه كشميري مرتباً به اين خانه تيمي رفتوآمد داشت و با اعضاي منافقين صحبت ميكرد. ما چندبار رفتيم و به يكي از چهرههاي وقت دولت كه در جريان 8شهريور متهم هم شد، جريان را گزارش داديم كه كشميري با منافقين ارتباط دارد، ولي او به روي خودش نياورد و ترتيب اثر نداد.» بعد از اين حرف آقايلاجوردي، از ايشان خواستم كه آن دو نفر را ببينم. ايشان آنها را احضار كرد و از زندان آمدند و در برابر من، اين مسئله را شهادت دادند كه نكته بسيار جالبي بود.
شما تا كي با شهيد لاجوردي همكاري داشتيد و ارتباطتان بعد از دوران مسئوليت ايشان به چه شكل بود؟
از ويژگيهاي بارز اخلاقي شهيد لاجوردي به نكاتي اشاره كنيد.
نقش شهيد لاجوردي را در آفتزدائي از انقلاب و تداوم آن، چگونه ارزيابي ميكنيد؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28