شهيد لاجوردي و جريان نفاق(6)

انحراف در مباني اعتقادي و خطاي در برداشت‌هاي ديني، عمده‌ترين علت كج‌راهه رفتن بسياري از جواناني بود كه در دام گروه‌هاي محارب گرفتار آمدند و برخي نيز در اين راه، جان خود را از دست دادند. شهيد لاجوردي با اشراف كاملي كه از ديرباز نسبت به اين مقوله داشت، به هنگام تصدي مسئوليت دادستاني تلاش كرد با ياري گرفتن از
شنبه، 26 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد لاجوردي و جريان نفاق(6)

شهيد لاجوردي و جريان نفاق(6)
شهيد لاجوردي و جريان نفاق(6)


 






 

گفتگو با جلال‌الدين فارسي
 

درآمد
 

انحراف در مباني اعتقادي و خطاي در برداشت‌هاي ديني، عمده‌ترين علت كج‌راهه رفتن بسياري از جواناني بود كه در دام گروه‌هاي محارب گرفتار آمدند و برخي نيز در اين راه، جان خود را از دست دادند. شهيد لاجوردي با اشراف كاملي كه از ديرباز نسبت به اين مقوله داشت، به هنگام تصدي مسئوليت دادستاني تلاش كرد با ياري گرفتن از انديشمندان و مبارزين با تجربه، از اذهان اين جوانان، شبهه زدائي و آنان را با معارف اصيل اسلامي و بن مايه‌هاي اصلي انقلاب، آشنا سازد سازد و جلال فارسي يكي از ياوران هميشگي او در اين مسير دشوار و رهائي بخش بود كه در اين گفت‌وگوي صميمي به پاره‌اي از اين تلاش‌ها اشاره مي‌كند.

از فعاليت‌هاي سياسي شهيد ‌لاجوردي در دوران قبل از انقلاب، البته تا زماني كه در ايران بوديد، چه خاطراتي داريد؟
 

در سال‌هاي 42 و 43 برخي از پايه‌گزاران و اعضاي اصلي جمعيت موتلفه، در كوچه شترداران واقع در خيابان‌ري، جلساتي داشتند. اين جلسات در شب‌هاي چهارشنبه تشكيل مي‌شدند و در آنها، اعضا، مسائل و تحليل‌هاي سياسي را مطرح مي‌كردند. در آن مقطع، اين جمع، از نهضت آزادي خواستند كه افرادي را براي شركت در اين جلسات و اعلام و تبيين مواضع نهضت، بفرستند. در آن زمان، بنده، مرحوم‌حنيف‌نژاد و آقاي‌احمدزاده، بسياري از فعاليت‌هاي زيرزميني و تبليغي نهضت را انجام مي‌داديم. من به آن جلسه رفتم و همان‌طور كه در مصاحبه‌اي كه درباره شهيد ‌اندرزگو با شما داشتم، گفتم، به اين آقايان عرض كردم كه شما با اين جمع متدين و پرشوري كه داريد، حيف است كه تحت نظر نهضت آزادي فعاليت كنيد و منتظر تحليل‌هاي اينها باشيد! اين حرف من روي آقايان تأثير مثبتي گذاشت و علاقه آنها را برانگيخت و من از همان مقطع، ارتباط نزديكي را با آنها برقرار كردم. يكي از اعضاي بسيار با انگيزه و پرشور و مصمم اين گروه، شهيد ‌سيد‌اسدالله‌لاجوردي بود. آقاي‌لاجوردي در بحث‌ها، مشاركت و كنجكاوي جالب توجهي را نشان مي‌داد و همين موضوع، زمينه‌ساز ارتباط و دوستي ما بيشتر شد. در جريان منصور، ايشان جزو تدارك‌كنندگان و فعالان درجه2 بود، لذا ايشان را دستگير كردند و فكر مي‌كنم حدود2 سالي در زندان بود. بعد اينكه همراه با مرحوم شفيق و عده‌اي ديگر از زندان آزاد شد، بار ديگر دنبال من آمدند و خواستند كه اين جلسات را برقرار كنيم. اين جلسات مجدداً شروع شدند و در جائي شبيه به باغ در خارج از تهران كه راهش از پشت راه‌آهن مي‌گذشت، جمع مي‌شديم و مسائل و اخبار سياسي را بررسي مي‌كرديم. علاوه بر اين، پس از اينكه ازدواج كردم، چون منزل پدر همسرم با منزل ايشان سي‌چهل‌متر بيشتر فاصله نداشت و من زياد به آنجا مي‌رفتم، از فرصت استفاده مي‌كردم و به آقاي‌لاجوردي هم سر مي‌زدم. اواخر بهار و اوايل تابستان49 بود كه انتشارات آسيا، كتاب انقلاب تكاملي اسلام بنده را چاپ كرد. اين كتاب چون قطور بود، چاپش يك سالي طول مي‌كشيد. فرم‌هاي چاپ را كه از چاپخانه براي بازبيني و غلط‌گيري مي‌گرفتم، در اين فاصله فرصتي هم پيدا مي‌شد كه بخش‌هاي مختلف كتاب را در اين جلسات بخوانيم و با دوستان به بحث بگذاريم. يادم هست در منزل آقاي‌لاجوردي، فرم‌هاي كتاب را تدريس مي‌كردم و آقايان هم نظرات خودشان را بيان مي‌كردند.
دستگيري دوم ايشان پس از قضيه حمله به دفتر هواپيمائي‌ال-آل پيش آمد و محكوميت نسبتاً سختي هم پيدا كرد و البته شكنجه‌هاي بسيار سنگيني را هم تحمل كرد.
آخرين چيزهائي كه من قبل از خروج از ايران از ايشان به خاطر دارم، مربوط به قبل از 15خرداد49 مي‌شود. يادم هست كه ايشان حساسيت زيادي نسبت به جرياني انحرافي كه از همان سال‌ها داشت شكل مي‌گرفت، نشان مي‌داد. البته در آن مقطع، هنوز سازمان مجاهدين خلق به مفهومي كه بعد‌ها مطرح شد، وجود نداشت و مرحوم حنيف‌نژاد و دوستانش نسبت به مرحوم امام و چهره‌هاي اصيل روحانيت، اظهار وفاداري و علاقه مي‌كردند و آن انحرافاتي كه بعدها به وجود آمد، در اين شخصيت‌ها مشاهده نمي‌شد، با اين همه مرحوم‌لاجوردي، رگه‌هائي از رفتن به طرف انديشه‌هاي غير اسلامي را در ميان برخي از سمپات‌ها و طرفداران اين گروه، احساس كرده بود و اين نگراني را در آن مقطع، از ايشان به خاطر دارم.

بخشي از خاطرات و همكاري‌هاي شما با آقاي‌لاجوردي، ظاهراً به بعد از پيروزي انقلاب و دوراني بر‌مي‌گردد كه ايشان مسئوليت دادستاني انقلاب را به عهده داشت. بيشتر در چه زمينه‌هائي با ايشان همكاري مي‌كرديد و چه نتايجي داشت؟
 

بعد از انقلاب به درخواست ايشان مرتباً به دادسراي انقلاب مي‌رفتم. هم ايشان و هم آيت‌الله‌محمدي گيلاني از من خواستند كه به آنجا بروم و درباره برخي از افراد بازداشت‌شده، نظر بدهم. بعضي از اينها چهره‌هاي شناخته شده و معروف آن زمان بودند و در سال‌هاي قبل از آن، با بنده رفاقت داشتند. آقاي‌محمدي‌گيلاني و آقاي‌لاجوردي تاكيد داشتند كه از اطلاعات من درباره پيشينه اين افراد و نقشي كه در مبارزات و جايگاهي كه نزد جريان مبارز داشتند، استفاده كنند تا بتوانند حكم درستي بدهند. مثلاً به طور مشخص يادم هست كه وقتي طاهر ‌احمدزاده دستگير شد، آقاي‌لاجوردي از من خواستند كه بيايم و نگاهي را كه به شخصيت ايشان داشتم، بيان كنم تا بتوانند حكم واقع‌بينانه‌اي درباره وي بدهند.

در جلساتي كه براي گفت‌وگو با برخي از گروهكي‌ها، از جمله گروه فرقان يا منافقين برگزار مي‌شد، تا چه حد از شما براي سخنراني دعوت مي‌شد؟
 

البته من بيشتر براي گروه‌فرقان سخنراني مي‌كردم. علتش هم اين بود كه اينها گفته بودند در ميان زنده‌ها به فارسي و در ميان مرده‌ها به دكتر شريعتي ارادت داريم. اينها راست مي‌گفتند، چون ديده بودم كه موسس اين گروه، بارها در جزواتشان به نوشته‌هاي من و دكتر شريعتي استناد كرده بود. شهيد لاجوردي به من گفت،« اينها به تو اظهار علاقه مي‌كنند و اگر بيائي و با اينها صحبت كني، موثر است.» قبل از اينكه به بيان خاطراتم از آن جلسات بپردازم، بايد بگويم كه خود من از بدو حضورم در ايران، متوجه چنين جريان خطرناكي در متن مبارزين و مردم انقلابي شده بودم. وقتي در خارج بودم، اينها را احساس مي‌كردم.
يادم هست در اسفند57 كه در دانشگاه شريف صحبت كردم، گفتم،«عده‌اي هستند كه رفتارشان موجب مي‌شود كه ما آنها را خوارج انقلاب بناميم. در واقع هر سه گروهي كه عليه اميرالمومنين شوريدند، يعني قاسطين، مارقين و ناكثين، در مقابل انقلاب ما هم خواهند ايستاد، ولي مارقين انقلاب، يعني همان خوارج انقلاب، كساني هستند كه من و دكترشريعتي را قبول دارند، اما امام را قبول ندارند و حال آنكه مي‌بينند من پيرو امام هستم و پشت سر ايشان حركت مي‌كنم.»
سخنراني دو‌سه ساعتي طول كشيد و جمعيت زيادي هم حضور داشتند. بعداز سخنراني يك نفر آمدو با احترام به من گفت،«شما منظورتان فرقان؟» جواب دادم،«من البته مايل نيستم از گروهي اسم ببرم، ولي به هر حال سخنان روشني گفتم و به راحتي مي‌توان برداشت كرد كه مراد من كدام گروه است.»
يكي ديگر از خصوصيات بارز اينها اين بود كه مي‌خواستند همه را ترور كنند. اسنادي كه از اينها به دست آمد، اين را نشان مي‌داد. يادم هست در آن ايام در جلسه‌اي شركت داشتم كه چهره‌هاي شاخص انقلاب حضور داشتند. مرحوم‌آيت‌الله‌طالقاني هم تشريف آوردند و كنار بنده نشستند. جلسه كه تمام شد، از من پرسيدند،«ماشين داري؟» گفتم،«بله، ماشين هست. از يكي از دوستان امانت گرفته‌ام.» گفتند،«ضد گلوله است؟» گفتم،«نه.»
ايشان گفتند، «بعد از ترور آقاي‌مطهري، از گروه‌فرقان ليستي به‌دست آمده و در آن ليست، نام افرادي، از جمله من هم آمده. من نگرانم كه نكند نسبت به شما هم‌چنين قصدي داشته باشند، لذا مراقب باشيد.» البته بنده با خنده به ايشان گفتم،«اينها مرا در ميان زنده‌ها و دكتر شريعتي را در ميان مرده‌ها، استثنا كرده‌اند.» غرضم اين است كه اينها حتي قصد ترور چهره مقبولي مثل آقاي طالقاني را هم داشتند. به هر حال شهيد ‌لاجوردي از من خواست كه در جلسه‌اي با حضور آنها شركت كنم. من به محل جلسه كه در زيرزميني در زندان بازداشتگاه بود، رفتم و ديدم جمع كثيري از جوان‌هاي 16تا20 سال روي موكت نشسته و واقعاًٌ با علاقه آمده‌اند كه به حرف‌هايم گوش بدهند. در آنجا مرحوم‌حاج‌احمدآقا و مرحوم‌لاهوتي هم حضور داشتند و آمده بودند تا برخوردي مرا با اينها ببينند. براي اينكه رفتار من با اين دو شخصيت، از ابتدا در اين جوان‌ها ذهنيت خاصي را ايجاد نكند، جواب سلام اين دو بزرگوار را خيلي جدي و بدون لبخند و سريع دادم و عبور كردم. بعداً كه شهيد لاجوردي، گزارش اين جلسه را به من دادند، ديدم كه صحبت‌هاي من در آن جلسه، روي اينها تأثير گذاشته. مثلاً در آن جلسه از من پرسيدند،«چرا آقاي خميني شما را در اولين انتخابات رياست‌جمهوري رد كرد؟» بنده با ملايمت گفتم كردم كه ايشان مرا صلاحيت نكردند. چيزي كه من از ايشان شنيدم اين بود كه ممكن است بعد‌ها برخي از افراد ايراد بگيرندكه در مورد اولين رئيس جمهور اين نظام، چنين شبهه‌اي وجود دارد و ايشان مي‌خواستند اوين انتخاباتي كه در نظام جديد برگزار مي‌شود، مبراي از هر عيب و نقصي باشد. بعد به آنها گفتم،«در ايامي كه بحث درباره كناره‌گيري من خيلي بالا گرفته بود، همراه با آقاي‌هاشمي‌رفسنجاني، خدمت امام رفتيم و ايشان قسم خوردند كه خدا شاهد است كه براي من شما و آقاي ‌بني‌صدر فرقي نداريد و من فقط براي جلوگيري از اين اشكالي كه ممكن بود، بعد‌ها بگيرند، اين كار را انجام دادم.» بعد به اين جوان‌ها گفتم،«امام در جايگاهي بودند كه اساساً ضرورتي نداشت مرا متقاعد كنند و قسم ياد كنند. همه چيز نشان مي‌داد كه ايشان براي خدمت به انقلاب و براي حفظ مصلحت انقلاب، اين كار را كردند. ما براي همكاري با يك رهبر و شخصيت، ضرورتي ندارد كه با تمام افكار و رفتار‌هاي ايشان موافق باشيم. مهم اين است كه حتي اگر رفتاري از ايشان، موافق طبع و سليقه ما هم نبود، مطمئن باشيم كه دارند براي مطلحت انقلاب و نظام، اين كار را انجام مي‌دهند، نه از روي هواي نفس. آنچه كه براي من و خيلي‌هاي ديگر آرامش بخش بود، اين بود كه مي‌دانستيم امام براي حفظ نظام و پيراسته شدن آن از بعضي از شائبه‌ها در آينده، اين كار را انجام دادند. وقتي موضوع را به اين شكل بيان كردم، كاملاً آشكار شد كه تعديل شده‌اند. آقاي‌لاجوردي چند بار ديگر هم از من دعوت كرد كه براي صحبت با آنها، به بازداشتگاه بروم و در عين حال از من خواست براي صحبت با بعضي از آنها كه شبهات عميق‌تر و سئوالات جدي‌تري داشتند، به سلول‌هاي انفرادي آنها بروم كه قبول كردم و رفتم و با آنها صحبت كردم كه اثرات بسيار مطلوبي داشت. اينها به رغم افكار غلطي كه در مغزشان فرو كرده بودند، خودشان آدم‌هاي صادقي بودند، يعني به دنبال پيدا كردن راه درست بودند، اگرچه در شناخت حقيقت، اشتباه كرده بودند. بعدها آقاي‌لاجوردي به من گفت كه اين گفت‌و‌گوها تأثير بسيار خوبي داشته و در هر ديداري كه داشتيم از عده‌اي اسم مي‌برد كه بعد از صحبت‌هاي من، به افكار قبلي پشت كرده بودند تا جائي كه بعضي از آنها در فاصله مرخصي، يكسره به جبهه رفتند و حتي به خانه‌هايشان هم سر نمي‌زدند و مي‌گفتند مي‌خواهيم از اين فرصت براي جهاد در راه خدا بهره ببريم. بسياري از اينها شهيد شدند. البته برنامه ريزي و رفتار و سلوك آقاي‌لاجوردي و صداقتي كه به خرج مي‌داد، بسيار در تحول اين افراد تأثير گذاشت. ايشان كسي بود كه حرف‌ و عملش بسيار با هم تطبيق داشت و يك زنداني كه به طور طبيعي مدتي در زندان بود، وقتي شاهد رفتار‌هاي او بود، متوجه مي‌شد كه چقدر صداقت و اخلاص دارد و مثل برخي از افراد نيست كه به خاطر مطامعي، رفتار‌هاي خاصي را در پيش مي‌گيرند. اين صداقت، آنها را به شدت تحت تأثير قرار مي‌داد. او با آنكه دادستان انقلاب تهران بود، از امكاناتي معادل با يك زنداني استفاده مي‌كرد. در آن روز‌هائي كه ما را دعوت مي‌كرد، بعد از جلسه چند تا روزنامه روي زمين مي‌انداخت و مي‌گفت همان غذائي را كه زنداني‌ها مي‌خورند، برايمان بياورند. تين رفتار‌ها بسيار تأثيرگذار بودند.

شهيد لاجوردي و جريان نفاق(6)

در جريان اوج‌گيري فعاليت‌هاي منافقين عليه نظام در سال‌هاي 59و60، آيا شما با شهيد لاجوردي همكاري داشتيد؟
 

البته در آن مقطع، آقاي‌لاجوردي چند بار از من خواست كه به شكل انفرادي در سلول‌هاي منافقين با آنها صحبت كنم. در مواردي هم به ايشان اطلاعاتي مي‌دادم يا مشورت‌هائي صورت مي‌گرفت. مثلاً يادم هست فردي به من مراجعه كرد و خواست براي يكي از نزديكان او كه در آشوب‌هاي اوايل سال60 دستگير شده بود، نزد آقاي‌لاجوردي شفاعت كنم. من رفتم پيش آقاي‌لاجوردي و گفتم چنين كسي در مورد فلان فرد چيزهائي گفته و خواسته كه من شفاعتش را بكنم، ولي من خبر موثق دارم كه اين فرد در آشوب‌هاي منافقين شركت داشته و اين خويشاوند او، به من دروغ گفته، لذا آمده‌ام به شما اطمينان بدهم كه آنچه كه درباره او مي‌دانيد صحت داردو حكم مقتضي را درباره‌اش صادر كنيد.
هست كه عده‌اي از اعضاي سپاه درگير و دار اختلافاتي كه سر بني‌صدر وجود داشت، مورد اتهام قرار گرفته و دستگير شده بودند. مي‌دانيد كه بني‌صدر در مقطعي فرمانده كل قوا بود و براي سپاه هم فرمانده تعيين كرد و همين موجب اختلاف و انشقاق شده بود. بعد‌ها به اتهام درستي نبود و براي آن افراد پرونده ناحقي درست شده بود. من از طريق ارتباطاتي كه با مردم و آن افراد پيدا كردم، فهميدم كه اين اتهام، درست نيست و به آقاي‌لاجوردي گفتم كه اينها به ناحق مورد اتهام قرار گرفته‌اند. يادم هست كه ايشان بسيار خوشحال شد و گفت،«من هم همين‌طور فكر مي‌كردم و نظرم همين بود، منتهي دنبال مقوم‌هائي براي ديدگاه خودم بودم تا بتوانم اين افراد را آزاد كنم. اين نشان‌دهنده سلوك فردي و شخصيتي ايشان بود كه از رفع اتهام از يك عده افراد دلسوز، بسيار خوشحال مي‌شد و اين در ميان مقام‌هاي قضائي، يك امتياز است كه نه تنها از متهم شدن افراد استقبال نكنند، بلكه از رفع اتهام از آنها، خوشحال شوند.
خاطره ديگري هم دارم كه خيلي مهم است. اين خاطره به بعد از شهادت شهيد ان رجائي و باهنر بر مي‌گردد. در آن زمان، يك روز شهيد لاجوردي، مرا خواست و گفت،«ما در تيم منافقين كه در كرج متلاشي شده، يكي دو نفر نفوذي داشتيم و آن افراد نقل مي‌كنند كه كشميري مرتباً به اين خانه تيمي رفت‌وآمد داشت و با اعضاي منافقين صحبت مي‌كرد. ما چندبار رفتيم و به يكي از چهره‌هاي وقت دولت كه در جريان 8شهريور متهم هم شد، جريان را گزارش داديم كه كشميري با منافقين ارتباط دارد، ولي او به روي خودش نياورد و ترتيب اثر نداد.» بعد از اين حرف آقاي‌لاجوردي، از ايشان خواستم كه آن دو نفر را ببينم. ايشان آنها را احضار كرد و از زندان آمدند و در برابر من، اين مسئله را شهادت دادند كه نكته بسيار جالبي بود.

شما تا كي با شهيد لاجوردي همكاري داشتيد و ارتباطتان بعد از دوران مسئوليت ايشان به چه شكل بود؟
 

فكر مي‌كنم تا آخر دوران دادستاني ايشان بود كه به لحاظ كاري با ايشان مراوده داشتم و درباره پرونده‌هاي گوناگون با هم صحبت مي كرديم. بعد از كنار رفتن ايشان، من در مجلس دوم بودم و ايشان جلسه‌اي را محدوده منزلشات در خيابان ري به راه انداخته بود و از من دعوت كرد كه بروم و برايشان تفسير بگويم. دعوتش را قبول كردم و براي سخنراني به آن جلسه رفتم.

از ويژگي‌هاي بارز اخلاقي شهيد لاجوردي به نكاتي اشاره كنيد.
 

سلوك شهيد لاجوردي، واقعاً انسان را به ياد ابوذر غفاري مي‌انداخت. او انسان بسيار پاك، وارسته و والائي بود. به مفهوم واقعي كلمه از نوادر روزگار بود. بسياري از فضايلي كه درباره اشخاص بيان مي‌كنند و در موردشان صادق نيست، خيلي بيشترش در اين مرد وجود داشت، اما به شدت از اينكه كسي به اين خصلت در او پي ببرد، ابا داشت. بسياري ادعا بود و سعي مي‌كرد جنبه‌هاي مثبت كار و خدماتش نسبت به نظام، مكتوم و محفوظ بماند. در مقام مسئول، نسبت به اطرافيانش بسيار حساس بود و به دليل حساسيت شغلي كه داشت، از كوچكترين خطاي آنها هم اغماض نمي‌كرد و اگر كسي از ميان آنها به جرمي متهم مي‌شد، تا زماني كه آن فرد از اتهام مبرا نمي‌شد، اجازه بازگشت او را به كار نمي‌داد. واقعاً انسان عجيبي بود.

نقش شهيد لاجوردي را در آفت‌زدائي از انقلاب و تداوم آن، چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
 

به نظر من ايشان نيرومند‌ترين بازوي امام در عبور دادن نظام از فتنه‌هاي سال‌هاي اول انقلاب و قلع و قمع گروهك‌هاي محارب بود. هم ايشان چنين نقشي داشت، هم جناب آيت‌الله‌ محمدي‌گيلاني. كارهاي سياسيون هر چند در جاي خود، ارزشمند است، اما نقش تعيين كننده در تثبيت نظام نداشت. كار واقعي را اينها كردند كه هم درك دقيقي از گروهك‌ها داشتند و هم مي‌داستند كه بايد به چه شكل با آنها برخورد كنند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط