شاه نعمت الله ولي در مکتب عشق و عرفان مولوي
چکيده
کليدواژه ها: شاه نعمت الله ولي، مکتب عشق و عرفان، اشعار.
شاه نعمت الله ولي، موسس و قطب سلسله صوفيه نعمت الهيه، درعرفان نظري از پيروان راستين و از شارحان آثار و افکار محيي الدين بن عربي بوده، اما در عرفان عملي و تعليم و تربيت سالکان طريقت و طالبان حقيقت، چنان که مولف در بعضي مقالات و تاليفات خود به تفصيل بيان کرده است، با وسعت مشرب و شيوه اي نوآيين و ابتکاري، بر مبناي استعداد و لياقت مريدان به ارشاد و هدايت آنان پرداخته و بدين گونه در مقامات طريقت در جهات صوري و معنوي به منزلت و پايگاهي نايل آمده که از قرن نهم هجري تاکنون هيچ يک از پيشوايان و اقطاب عالي مقام صوفيه بدان منزلت و پايگاه نايل نشده است.(فرزام، 1374، 158-164و 660-666).
اين علو مرتبت از ميامن و برکات وسعت مشرب عرفاني شاه ولي بوده که از بعضي سخنان او پيداست. ياد او عقايد تربيتي و افکار و انديشه هاي بلند جان ديويي، دانشمند بزرگ علوم تربيتي معاصر، است مانند اين جمله معروف شاه ولي که گفته است که :«هر کسي که تمام اوليا او را رد کنند من او راقبول دارم و فراخور قابليتش تکميل کنم»(همان، 20و دو مقدمه).
وسعت مشرب شاه ولي تا بدانجا بوده که در پاسخ بعضي از طاعنان که يکي از مريدان او را به کبيره اي متهم کردند و اين قبيل اشخاص را لايق درک محضر وي نمي دانستند گفته بود:«بندگي خدا را مي شايند و امتي محمد(ص) را سزاوارند، مريدي نعمت الله را چرا نشايند؟»(عبدالرزاق کرماني، 1335، 103).
شاه نعمت الله بر اثر همين وسعت مشرب، صلاي تمام در داد و وضيع و شريف را به مجلس ارشاد خود فرا خواند و به عنوان رهبر کامل به صراحت چنين گفت:
به خرابات کنم دعوت رندان شب و روز
رهبر کاملم و مرشد ياران خودم
(ديوان، ص 372)
و ازاين رو، جمع کثيري به خدمتش مي شتافتند و در مجلس ارشاد و تعليم و تربيت او که شکوه خاصي داشت حضور مي يافتند، چنان که او خود در اين معني گفته است:
به ميخانه تا قبله حاجات جهان است
شايد که جهاني به سر آيد به دَرِ ما
(ديوان، ص 45)
در خرابات مغان بر در ميخانه مدام
مجمع اهل دلان مجلس شاهانه ماست
(ديوان، ص 78)
اربابِ تراجم احوال که شمار مريدان او را به نود يا صدهزار رسانيده اند، به مضمون يکي از ابيات شاه ولي نظر داشته اند که درباره کثرت مريدان خود گفته است:
بَر درِ ميخانه معشوق خود
عاشقان را صد هزار آورده ايم
(هدايت، 1339، 87)
خانقاه شکوهمند شاه ولي در ماهان، از اوايل قرن نهم هجري تا پايان عمر آن عارف رباني(834 ه)، مجمع صاحب دلان و اهل عرفان بود و بعضي از دانشمندان که محضر وي را غنيمت مي شمردند، در ديگر بلاد هم به ملاقات وي مي رفتند؛ چنان که شرف الدين علي يزدي و صائن الدين علي ترکه اصفهاني در کوهبنان به زيارت او نايل آمدند و شاعر و عارف نامي، شاه داعي شيرازي در کرمان به ديدار او شتافت و در غزلي که از سر اخلاص و ارادت سرود بدين ديدار اشارت کردو گفت:
شدم به خطه کرمان و جانم آگه شد
که مرشدِ دل من شاه نمت الله شد
و بعد از بيعت و دريافت خرقه و اجازه ارشاد به شيراز بازگشت، شاه داعي را در مدح و منقبت شاه ولي غزليات و اشعار نغزي است که در حالي از عالي ترين عواطف معنوي نسبت بدان عارف است(فرزام، 1374، 246- 252).
به تدريج شهرت شاه نعمت الله ولي در عرفان و تصوف اسلامي چنان جهان شمول و عالم گير شد که بعضي از امرا و پادشاهان معاصر از مانند ميرزا اسکندر بن عمر شيخ بن تيمور، فرمانرواي فارس و اصفهان و سلطان شهاب الدين احمد شاه بهمني، پادشاه دکن هندوستان، خالصانه بدو ارادت مي کردند. ميرزا اسکندر که حاکمي علم دوست و ادب پرور بود، شاه ولي را به شيراز فرا خواند و او در فاصله سال هاي 813-816 ه، به شيراز رفت و در مسجد عتيق در روز جمعه با ميرزا اسکندر و دانشمند شهير، ميرسيد شريف جرجاني، به نماز ايستاد (همان، 246-252).
سلطان احمد بهمني، پادشاه دکن، نيز بر اثر خوابي که آن را بر کرامت شاه نعمت الله ولي اطلاق کرد، مريدانه نسبت به شاه نعمت الله ارادت مي ورزيد و از خطه هندوستان هداياي فاخر و گران بها به خدمتش مي فرستاد و بعد از فوتش گنبد و بارگاهي رفيع و بسيار مجلل در ماهان بر مزار او بنا نهاد که هنوز باقي است و کتيبه نفيس و تاريخي سَردرِ مزار يادگار محبت و اخلاص فراوان آن پادشاه و فرزندش سلطان علاء الدين بدان عارف است(همان، 187-191 و 230-234).
بدين ترتيب، شاه نعمت الله در عالم تصوف و عرفان به اعلي مراتب صوري و معنوي واصل شد و به عقيده بزرگان عرفان و متصوفه مانند نجم الدين رازي، صاحب مرصادالعباد من المبدا الي المعاد، شاه ولي به سنت مشايخ و پيران طريقت بعد از طي مقامات و احوال به درجه ولايت نايل آمد(همان،21). چنان که خود نيز به صراحت مي گفت:
در ولايت حاکمي اوليا
نعمت الله را عطا فرموده اند
(ديوان، ص 292)
نعمت الله رسيد تا جايي
که به جز جان اوليا نرسد
(ديوان، ص 282)
و از اين مرتبه شامخ که بدو اختصاص داشت بدين گونه تعبير مي کرد:
پير خرابات عشق داد مرا جام مي
ساقي رندان خود کرد مُقرّر مرا
(ديوان، ص 49)
بايد دانست که شاه ولي با اين هم مراتب و مقامات، متواضعانه به مولوي ارادت مي ورزيد و از شور و شوق و وجد و حال او بهره ها مي برده و درگلزار اشعار نغز و عارفانه او مشام جان را معطر مي ساخته و بسي نکته هاي لطيف از مکتب ادب و عشق و عرفان او مي آموخته است، خاصه که گفتار مولانا جلال الدين محمد به مصداق حديث: ان من البيان سحرا...(قزويني، ديوان حافظ، 1380، مقدمه). از چنان جاذبه شگرفي برخوردار بود که عارف و عامي را مجذوب مي ساخت چه رسد به عارفي کامل و قطبي صاحب دل چون شاه نعمت الله ولي که از ميناگري هاي گفتار و اکسيرهاي اسرار او به خوبي آگاه بود و عارفانه به چشم بصيرت مي ديد که مولانا مباني دين و عشق و عرفان را به هم در آميخته و از اين هر سه مفرحي جان بخش و شرابي طهور ساخته و پيروان شريعت و سالکان طريقت و عاشقان حقيقت را در شرب مدام انداخته و به ملکوت اعلي و آسماني عليين رهنمون شده است، چنان که خود درهمين معني گفته است:
نردبان آسمان است اين کلام
هر که زين بر مي رود آيد به بام
ني به بام چرخ کو اخضر بود
بل به بامي کز فلک برتر بود
(فرزام، 1380، 250)
ارادت شاه ولي به مولانا و بهره مندي از مکتب عشق و عرفان او از اشعاري که به پيروي از وي سروده کاملا آشکار است، مانند غزلي به مطلع:
رنديم و دگر مستيم تا باد چنين بادا
تو به همه بشکستيم تا باد چنين بادا
(ديوان، ص 55)
که به تقليد از غزل مولانا به اين مطلع سروده است:
معشوق به سامان شد تا باد چنين بادا
کفرش همه ايمان شد تا باد چنين بادا
(کليات شمس، ص 80)
و غزل ديگر به مطلع:
يا رب ز غم هجران رستيم مبارک باد
از زحمت اين رندان رستيم مبارک باد
(ديوان، ص 270)
به سبک مولانا ساخته و در رديف (مبارک باد) را از غزل وي به اين مطلع برگرفته است:
عاشق شده اي اي دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستي آن جات مبارک باد
(کليات شمس، ص 265)
و در غزل هاي شورانگيز ي به مطلع هاي زير به شيوه سخن مولوي عنايت داشته است:
اي عاشقان اي عاشقان، معشوق با ما همدم است
با ما حريفي مي کند ياري که با ما محرم است
(ديوان، ص 72)
اي عاشقان، اي عاشقان، ما را بياني ديگر است
اي عارفان، اي عارفان ما را نشاني ديگر است
(ديوان، ص 105)
به ويژه از غزلي به مطلع:
اي عاشقان اي عاشقان من پير را برنا کنم
اي تشنگان اي تشنگان من قطره را دريا کنم
(ديوان،ص 404)
غزل مولانا را به اين مطلع در نظر داشته است:
اي عاشقان، اي عاشقان من خاک را گوهر کنم
اي مطربان اي مطربان، دف شما را پر زر کنم
(کليات شمس، ص 532)
گرچه نقل همه آن غزل ها موجب اطناب است، اينجا دريغ است که از ذکر غزلي از مولانا که شاه نعمت الله بدان پاسخ داده خودداري شود. مولانا گفته است:
دلا نزد کسي بنشين که او از دل خبر دارد
به سايه آن درختي رو که آن گل هاي تر دارد
در اين بازار عطاران به هر سويي چو بي کاران
به دکان کسي بنشين که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداري پس ترازو ره زند هر کس
يکي قلبي بيارايد تو پنداري که زر دارد
ترا بر در نشاند او به طراري که مي آيم
تو منشين منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
نه هر کلکي شکر دارد نه هر زيري زبر دارد
نه هر چشمي نظر دارد نه هر بحري گهر دارد
بنال اين بلبل دستان ازيرا ناله مستان
ميان صخره و خارا اثر دارد اثردارد
خمش کردم ز گفتن من، شدم مشغول حال خود
که باد است اين سخن ها و به باطن کي اثر دارد
چو شمس الدين تبريزي اگر داري خبر از دل
دلت در وادي حيرت يقين عزم سفر دارد
(کليات شمس، ص 247)
و اين هم غزل شاه ولي در پاسخ آن:
خبر از دل اگر پرسي منم کز دل خبر دارم
به چشم من ببين رويش که دايم در نظر دارم
منم صوفي مُلکِ دل که باشد شکر او وِردم
منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم
مرو اي عاشق صادق که من معشوق جانانم
بيا اي بلبل شيدا که من گل هاي تر دارم
منم آن شمع مومين دل که مي سوزم به عشق او
ضمير روشنم بنگر که چون در جان شرر دارم
تو از مي گشته اي مخمور و من سر مست ساقي ام
تو را چيز دگر دادند و من چيز دگر دارم
نه هر خاکي که مي بيني در او کان زري باشد
ز من جو نقد اين معني که در دريا گُهر دارم
اگر عزم سفر داري بيا تا رهبرت باشم
که تا گويي در اين عالم چو سيّد راهبر دارم
(ديوان، ص 9-378)
و در غزل ديگري که گفته است:
چو نور ديده چشم من خيالش در نظر دارد
چنين مه رو که من دارم که در دور قمر دارد
بيا اي بلبل شيدا و اين گلزار ما بنگر
به هر شاخي که بنشيني بسي گل هاي تر دارد
باز همين غزل مولانا را در نظر داشته و علاوه بر رعايت وزن و قافيه و رديف از الفاظ و مضامين آن نيز اقتباس کرده است.
نکته اي که ذکر آن دربايست مي نمايد اين است که شاه ولي يکي از غزليات رمز آميز مولوي را که بدين ابيات آغاز مي شود:
داد جارو به دستم آن نگار
گفت کز دريا برانگيزان غبار
آب آتش گشت و جاروبم بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبي برآر
به نظم و نثر شرح و تفسير کرده است. تفسير منظوم آن تماماً در بخش قصايد در ديوان شاه ولي آمده است که دو بيت مطلع آن بدين قرار است:
عقل جاروبت نگار آن پير کار
باطنت دريا و هستي چون غبار
آتش عشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبي ز عشق آيد به کار
و تفسير منثور غزل مزبور به نام رساله لا اله الا الله- يا رساله جاروبيّه- در رسايل چاپي شاه ولي مندرج است که بعد از مقدمه عرفاني و دو بيت آغازين غزل مولانا به شرح آن پرداخته است، بدين عبارت:
«..يعني پير کامل و مرشد مکمل و ولي خدا و وارث انبيا... از روي عنايت به وجه هدايت، جاروب لاء نافيه به دست مريد ارادت داد تا به جاروب لافرو روبد هر چه غير است از درون و برون...» (شاه نعمت الله ولي، 1343، 86-87).
* عضو درگذشته فرهنگستان زبان و ادب فارسي.
منابع
1. شاه نعمت الله ولي،ديوان چاپ علمي، تهران، 1328.
1. رسائل، جلد چهارم، خانقاه نعمت اللهي، تهران، 1343.
3. عبدالرزاق کرماني، مناقب شاه نعمت الله ولي، تصحيح ژان ابن، انستيتو ايران و فرانسه، قسمت ايران شناسي، 1335.
4. فرزام، حميد، تحقيق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمت الله ولي، سروش، 1374.
5. نکته ها و نقدها، مجموعه مقالات با مقدمه دکتر مهدي محقق، موسسه مطالعات اسلامي دانشگاه تهران، دانشگاه مک گيل، 1380.
6. حافظ، شمس الدين محمد، ديوان حافظ، ويراستاران محمد قزويني و قاسم غني، صائب، 1380.
7. مولانا، جلال الدين محمد، کليات شمس تبريزي، اميرکبير، تهران، 1355.
8. مثنوي معنوي، اهتمام رينولد الين نيکلسون، ليدن، 1343/1925.
9. هدايت، رضاقلي خان، مجمع الفصحاء، جلد چهارم، اهتمام مظاهر مصفا، اميرکبير، تهران، 1339.
منبع: نشريه مولانا پژوهي شماره 3