گريز از دانايي و بيداري يا بي رغبتي به آن ؛ بررسي علل احتمالي (1)
نويسنده: غلامرضا متقي فر *
چکيده
هدف پژوهش حاضر بررسي اين موضوع است که با وجود ميل فطري بشر به دانستن ، و نيز توجه و بيداري ، روي گرداني ، نفرت ، بي رغبتي يا حتي بي اعتنايي برخي انسان ها چگونه قابل توجيه است . اين مبحث ، از منظره هاي گوناگون از حيطه روان شناسي ، جامعه شناسي و فلسفي در خور بررسي است ، اما در اين پژوهش ، بيش از هر چيز ، دريافت پاسخ از آموزه هاي ديني در کانون توجه بوده است . تکيه بر منطق تفکر ، استفاده از آيات و روايات و راه بردهاي توصيفي و تحليلي ، شاکله اصلي روش پژوهش يا دستيابي به داده هاست . يافته هاي تحقيق نشان مي دهد که اموري از قبيل : روش تربيتي افراد ، برداشت ناصواب از سود و زيان علوم ، اکتفا به گمان ، محبت يا نفرت افراطي نسبت به موضوع علمي خاص ، خود فريبي ، تعصب کور ، ظاهر بيني و تکبر به عنوان علل احتمالي فرار از دانايي و ترجيح غفلت زدگي به حساب مي آيد .
کليد واژگان : دانايي ، ميل فطري ، فرار از دانايي ، فرار از واقعيت ، جهالت ، غفلت ، بي توجهي و خود فريبي .
مقدمه
نعمت هاي خداي متعال بر بشر قابل احصا نيست (ابراهيم : 34 ؛ نحل : 18) . اين نعمت ها در عين آنکه همه ارزش مندند ، هريک در مرتبه اي از ارج و ارزش قرار دارد (رعد : 4) . در اين ميان ، علم و معرفت از جايگاه رفيعي برخوردار است ؛ زيرا مبناي هر کمال و سعادت است . صاحبان علم ، برترين هاي روي زمين و سالکان طريق بهشت اند ؛ محل قدوم و نشيمنگاه آنان بال فرشتگان است ؛ ساکنان زمين ، آسمان و ماهيان دريا براي آنان استغفار مي کنند ؛ مزيت آنان بر عابدان مانند مزيت ماه بر ستارگان است و همانان وارثان انبيا اند و از حظي وافر برخوردارند .(1)خالق هستي نيز انسان را به صورت فطري جست و جو گر و هشيار آفريده و او را به کسب معرفت و دانايي توصيه کرده است . تعجب آن است که گاهي کسب علم و معرفت با آن همه ارزش ، ناچيز دانسته شده ، بلکه گروهي از آن گريزان مي شوند ، چرا ؟
از جانب ديگر ، انسان را به توجه و بيداري توصيه کرده است و درباره غفلت و بي خبري ، همچنين عوامل غفلتزا و بي خبري به صورت جدي اخطار کرده است و غافلان را اهل جهنم و مانند چهار پا ، بلکه گمراه تر محسوب داشته است . « و همانا بسياري ازجن و انس را براي دوزخ آفريديم ، [ سرانجامشان به آنجا مي کشد ؛ چرا که ] آنان دل هايي دارند که با آن حق را درک نمي کنند و چشماني دارند که با آن نمي بينند و گوش هايي دارند که با آن نمي شنوند ، آنان همچون چهارپايان ، بلکه گمراه ترند ، آنان همان غافلان اند . » (اعراف : 179) . غفلت از خويشتن ، شان و مقام ، ارزش و مرتبت انساني ، غفلت از وظيفه امانت داري و خلافت اللهي ، غفلت از مبدا ، غفلت از معاد و پاسخ گويي اعمال ، هريک به تنهايي کافي است که مرتبت انساني را در حد حيوانات ، بلکه پست تر از آن تنزل دهد با اين همه ، تعجب آن است که گروهي از انسان ها غفلت و بي خبري را بر بيداري و هشياري ترجيح مي دهند . به راستي چرا ؟
موضوع اصلي مقال ، کاوشي در باب چرايي اين موضوع و بررسي علل احتمالي است . البته به دليل پيوستگي و هم پوشي دو مبحث ترجيح جهالت و ناداني و غفلت و بي خبري ، تلاش نشده است هريک جداگانه بررسي شود .
مفاهيم به کار رفته در اين نوشتار به اندازه اي بديهي است که از تعريف بي نياز است . علم ، معرفت و دانايي ، مفاهيم متعددي است که تمامي از يک حقيقت حکايت دارد ، حقيقتي که واحد است ، اما مراتبي بي نهايت دارد و بيانگر مراحل کمال آدمي است . در برابر ، مفاهيمي مانند جهل ، حماقت و سفاهت به جنبه هاي عدمي اشاره دارد ؛ همچنين مفاهيم سهو ، غفلت و نسيان که در برابر مفهوم توجه قرار دارند ، به غايت ، بديهي و روشن اند .
گفتني است مفهوم مقابل جهل ، هميشه علم نيست . بلکه در بسياري از گزاره هاي ديني ، مفهوم مقابل جهل ، عقل دانسته شده است . يعني زماني که در آموزه هاي ديني از انسان هاي جاهل سخن مي گويند ، مقصود کساني اند که اهل انديشه نيستند ، نه آنکه عالم نيستند . بر اين اساس ، گاهي مفهوم جاهل بر کساني اطلاق مي شود که عالم اند ، اما چون نمي انديشند و اهل عبوديت رحمان نيستند در زمره جاهلان اند ؛ زيرا « العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ؛ عقل آن است که به مدد آن خداي رحمان عبوديت شده و بهشت به دست آيد » .(2) بر اين اساس ، فراوان اند کساني که در رشته هاي گوناگون علمي داراي تخصص اند ، اما از منظر دين ، جاهل اند ؛ در برابر ، بسيارند کساني که از تحصيلات بي بهره اند و در عين حال ، جاهل محسوب نمي شوند. در يک جمله : از منظر ديني علم آن است که (اعجاز) خداي متعال در آن قابل شهود باشد و موجبات خشيت خداي متعال را فراهم آورد ؛ زيرا « انما يخشي الله من عباده العلماء ؛ فقط علما از خداي متعال بيم دارند . » (فاطر : 28) . بر اين اساس ، اطلاق علم بر آنچه از معنويت و ارتباط با خداي متعال بي بهره است ، مسامحي است . به فرموده رسول معظم ، علم در سه چيز خلاصه مي شود : « آيه محکمه ، فرضيه عادله او سنه قائمه » و آنچه غير از اينهاست ، در واقع علم نيست ، بلکه فضل است : « و ما خلا هن فضل » .(3) سوال مهم آن است که فرار از کدامين دانايي يا بي رغبتي به کدامين دانايي موجب توبيخ است ؟ بي ترديد وسعت علوم از يک سو و کوتاهي فرصت عمر از سوي ديگر ، يادگيري همه علوم را ناممکن مي سازد ؛ به همين دليل ، تعيين اولويت يا طبقه بندي دانايي ضروري مي نمايد . به راستي آموزش کدامين علوم در اولويت است ؟ اينجاست که ضرورت تعيين ملاک رخ مي نمايد . بر اساس کدامين ملاک ، بايد اولويت را به علم خاصي داد ؟ علمي که بيشترين درآمد را در پي داشته باشد ؟ علمي که بر اساس آن ، اشتغال تضمين شود ؟ علمي که کسب آن لذت بيشتري را حاصل مي کند ؟
ترديد نداريم که مهم ترين ملاک در تعيين اولويت هاي آموزشي ، سعادت ، لذت و کمال انساني است . علمي که سرنوشت نهايي آدمي را رقم مي زند ، با علمي که ابزار کسب ثروت است تفاوت بنيادي دارد . در بيانات معصومان عليهم السلام علوم مرتبط با خود شناسي در اولويت قرار گرفته است : « معرفه النفس انفع المعارف ؛ خود شناسي سودمندترين شناخت هاست » .(4) معرفت نفس ، خود ، ارزش ذاتي دارد ؛ اما مخصوصاً از آن جهت نيز ارزش مند است که آدمي را به معارف بنيادين ديگر مانند معرفت مبدا ، جهان هستي ، همچنين امکان بقاي جاودانه و عالم معاد رهنمون مي شود . اين معرفت ، زيستن را براي آدمي معنادار مي کند و به سوالات فراوان هستي شناسنانه پاسخ مي دهد ، لزوم ارسال انبيا ، انزال کتب و وضع قوانين تکويني و تشريعي را مدلل مي سازد ، خلاصه اينکه کمتر معرفت بنيادي مي توان سراغ داشت که مبدا آن علم النفس و خود شناسي فلسفي نباشد . به بيان امام معصوم : « من عرف نفسه فقد انتهي الي غايه کل علم و معرفته ؛ کسي که خود را بشناسد ، به نهايت هر علم و معرفتي دست يافته است » .(5)
اولويت ثاني از آن علومي است که چرايي خلقت آدمي ، همچنين چگونه بايد زيستن انساني او را مدلل نمايد . البته اين همه ، يعني معرفت نفس ، توجيه چرايي خلقت و چگونه بايد زيستن ، جز از طريق انبياي الهي حاصل نمي شود ، هر چند به يک معنا ، تمام اين علوم را مي توان در معرفت نفس خلاصه کرد . نتيجه آن که علومي در اولويت است که آدمي را در خود شناسي کمک کند ، چرايي خلقت و چگونه بايد زيستن او را توجيه نمايد و اين امر جز از طريق علوم وحياني ، همچنين کشف ، شهود و الهام به افراد خاص ، محقق نخواهد شد . ميزان ارزش مندي ساير علوم نيز به ميزان کمک آنها به کسب معرفت نفس ، چرايي خلقت ، چگونه بايد زيستن و در نهايت ، وصول به کمال واقعي وابسته است .
نکته آخر در اين باب آن است که مفهوم « فرار از واقعيت » يا « فرار از درک واقعيت » که در اين مقال به کار رفته ، به اين معناست که آدمي ، در مواردي خاص ، خود را به ناداني مي زند يا اصطلاحاً تجاهل مي کند . کسي که مرگ عزيز خود را نمي پذيرد ، نادان ماندن و بي خبري در اين وادي را ترجيح مي دهد . به بياني ، از دانا شدن به آن فراري است و دانستن را بر خويشتن تحميل مي داند ؛ به بياني ، حتي در صورتي که دانستن را به صورتي تحميلي بپذيرد باشد ، از باور کردن آن امتناع مي ورزد . بي ترديد فرار از واقعيت ، هر چند گاهي حاکي از نوعي اختلال رواني است ، عمدتاً به جهالت آدمي بر مي گردد ؛ يعني قبول اين واقعيت به نوعي دانايي نياز دارد . بدين ترتيب ، نادرست نيست اگر فرار از واقعيت را در حوزه فرار از دانايي در کانون بررسي قرار دهيم ؛ زيرا آدمي از دانستن امري که مورد انتظارش نيست مي گريزد . چنين کساني مصاديق روشن آيه مبارکه اند که : « و با آنکه در دل به آن يقين داشتند ، از روي ستم و برتري جويي انکارش کردند ؛ پس بنگر که فرجام تبه کاران چگونه است » (نمل : 14) .
اشاره شد که جست و جو در طريق کسب معرفت ، همچنين تلاش براي برون رفت از غفلت و بي خبري ، از ويژگي هاي فطري انسان است . او مايل است همه چيز را بداند ، به همه جا سر بکشد و به حقايق امور هر چه بيشتر پي ببرد . جالب توجه اين است که دانسته هاي او هر چند فراوان باشد ، کام تشنه اش را سيراب نمي کند . اين سخن امام علي عليه السلام با ويژگي ذاتي تمام انسان ها سازگار است که : « دو گرسنه اند که سيري ندارند : طالبان علم و طالبان دنيا » .(6) به دليل همين جست و جوگري فطري است که خداي متعال از طرفي ابزار فراگيري از قبيل حافظه ، استعداد ، قدرت ذخيره سازي ، گوش و چشم براي دريافت ، همچنين قلب را براي تحليل اطلاعات در اختيار او گذاشته : « و خداوند شما را از شکم مادران خارج ساخت در حالي که هيچ نمي دانستيد ، و براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد ، تا شکر نعمت او را به جا آوريد » (نحل : 78) از جانب ديگر دريايي از معارف الهي و بشري بر او عرضه داشته است : شايد درماني بر فرونشاندن عطش او باشد . به بيان ديگر از جانبي خداوند ظرفيت علمي او را تا بي نهايت بالا برده ، به گونه اي که امکان پر شدن آن وجود ندارد . « هر چيزي در ظرفي نهند تنگ مي گردد جز ظرف علم که هر چه بيشتر در آن ريزند وسعتش بيشتر مي شود . »(7) از جانبي نيز مظروف را توسعه داده است ؛ به اندازه اي که اگر آدمي تمام عمر خويش را در طريق کسب علم و ذخيره سازي آن تلاش کند ، نمي تواند بيش از قطره اي فراهم آورد ، حتي سرآمدترين شخصيت انساني و خزانه دار علم اولين و آخرين را توصيه مي کند که از خدا درخواست کند علم بيشتري به او بدهد : « و بگو پروردگارا علم مرا افزون کن » (طه : 114) . اگر نگوييم همه ، بي ترديد بخش اعظم يافته هاي انسان در ويژگي جست و جوگري و کنج کاوي او ريشه دارد . اکنون سوال اين است که چرا برخي انسان ها به اندازه اي دگرگون مي شوند که از درک واقعيت تنفر پيدا کرده ، از آن مي گريزند ، به آن رغبت نشان نمي دهند يا آنکه در عين دارا بودن ، حاضر نيستند داشته هاي علمي يا عقلاني خود را مورد توجه قرار دهند . در اين بررسي ، تلاش شده است پاسخ مسئله از آموزه هاي ديني استخراج و با روش تحقيق تحليلي - توصيفي به آن پاسخ داده شود .
روشن است که اين معضل ، به عصر حاضر منحصر نيست ؛ بلکه پيشينه اي به درازاي عمر آدمي دارد . بي ترديد آن روز که سقراط خود را ماماي تفکر يونانيان مي خواند يا نخبگان يوناني ، واژه فيلسوف به معناي عاشق دانايي را وضع مي کردند ، به کساني تعرض داشتند که از دانايي و توجه ، گريزان بوده يا بدان رغبت نشان نمي داده اند . کساني که انگشت يا پنبه در گوش فرو مي بردند که فرياد عدالت و فضيلت را نشنوند ؛ نمونه هاي بارز ديگري از اين دسته انسان نمايان اند .
قرآن کريم در عين آنکه انسان را موجودي والا و اکرم و اشرف مخلوقات مي داند : « و همانا فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را در خشکي و دريا [ بر مرکب ها ] حمل کرديم و از چيزهاي پاکيزه روزيشان داديم و آنان را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري کامل داديم » (اسراء : 70) گويا اين دسته را از انسان بودن مستثني دانسته و در حد چهار پايان يا بدتر از آنها تنزل داده است : « آيا گمان مي کني که اکثر کفار [ حق را ] مي شنوند و [ در آن ] مي انديشند ؟ آنان جز مانند چهار پايان نيستند ، بلکه گمراه ترند [ زيرا ارزش انسان به تعقل و بينش اوست ] » (فرقان : 44) . گاهي نيز به صورت روشن ، آنها را به حمار تشبيه کرده و فرموده است :« چرا آنها اين همه از تذکرگريزانند ؟ گويي آنها گور خراني هستند رميده . که از شير فرار کرده اند » (مدثر : 49 - 51) . اين امر ، به خودي خود ، نشان مي دهد که انسان ها با اختيار ، خود را در بي خبري فرو مي برند ؛ به بياني ، انسان ها با انتخاب خود ؛ عشق و انگيزه به درک حقيقت ، همچنين علاقه به توجه به حقيقت را از دست مي دهند ؛ زيرا در صورتي که اين امر با اکراه و اجبار باشد توبيخ آنها حکيمانه نخواهد بود .
البته بي توجهي انسان ها به معرفت و تغافل آنها از واقعيات ، در اين حد محصور نيست ، بلکه اموري متعالي مانند هدايت نيز با بي مهري مواجه مي شود . کم نيستند انسان هايي که در معرض هدايت قرار مي گيرند ، در عين حال بقا بر گمراهي را بر مي گزينند . قرآن کريم براي نمونه ، قوم ثمود را ذکر مي کند : « اما ثمود را هدايت کرديم ، ولي آنها نابينايي را بر هدايت ترجيح دادند ، لذا صاعقه ، آن عذاب خوار کننده ، به کيف اعمالي که انجام مي دادند آنها را فرو گرفت » (فصلت : 17) . در عين حال ، نمونه هاي فراوان آن در انسان هاي امروزين آشکارا قابل مشاهده است ، همان گونه که در تاريخ اقوام پيشين مکرر ذکر شده است . نوح پيامبر ، از اين ويژگي قوم خود به خداي متعال شکايت مي کرد : « خداوندا من هر زمان آنها را دعوت کردم که ايمان بياورند تا تو آنها را مشمول آمرزش خود قرار دهي ، آنها انگشتان خويش را در گوش هاي خود قرار دادند و لباس هايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت و عدم ايمان اصرار ورزيدند و به شدت استکبار کردند » (نوح : 7) . در اين آيه مبارکه ، شديدترين نوع لجاجت و استکبار به نمايش گذاشته شده و روش هاي بديع ! آنان در جهت فرار از حق ياد آور شده است .
اهميت اين بررسي بدان بر مي گردد که ممکن است احياناً خفتگاني را بيدار ، غافلاني را متوجه و مبتلاياني را به بيماري خود متوجه نمايد که اين خود مهم ترين گام در طريق درمان است . پيشينه مباحثي از اين قبيل را بايد در رفتار و آثار فلاسفه يوناني قبل از ميلاد مشاهده کرد که خود را به خرمگس يا ماماي فکري تشبيه مي کردند که با گزش يا متولد کردن فرزندان فکري ، آنان را به انديشيدن واداشته و نسبت به غفلت و جهالتي که آن را عين علم مي پنداشتند هشدار مي داده اند . علاوه ، تمام مصلحان تاريخ از جمله انبيا و اوصياي آنان اين نکته مهم را مورد توجه قرار داده اند . آيات روشنگر قرآن کريم و روايات معصومين عليهم السلام سرشار از اين دسته هشدارها و اخطارهاست . در عين حال ، تلاش در جهت نظريه پردازي در اين حوزه و جمع آوري دسته اي از عوامل احتمالي به صورت يک جا ، ره آوردي جديد در اين عرصه است که منشا آن آموزه هاي ديني است .
هدف پژوهش حاضر بررسي اين موضوع است که با وجود ميل فطري بشر به دانستن ، و نيز توجه و بيداري ، روي گرداني ، نفرت ، بي رغبتي يا حتي بي اعتنايي برخي انسان ها چگونه قابل توجيه است . اين مبحث ، از منظره هاي گوناگون از حيطه روان شناسي ، جامعه شناسي و فلسفي در خور بررسي است ، اما در اين پژوهش ، بيش از هر چيز ، دريافت پاسخ از آموزه هاي ديني در کانون توجه بوده است . تکيه بر منطق تفکر ، استفاده از آيات و روايات و راه بردهاي توصيفي و تحليلي ، شاکله اصلي روش پژوهش يا دستيابي به داده هاست . يافته هاي تحقيق نشان مي دهد که اموري از قبيل : روش تربيتي افراد ، برداشت ناصواب از سود و زيان علوم ، اکتفا به گمان ، محبت يا نفرت افراطي نسبت به موضوع علمي خاص ، خود فريبي ، تعصب کور ، ظاهر بيني و تکبر به عنوان علل احتمالي فرار از دانايي و ترجيح غفلت زدگي به حساب مي آيد .
کليد واژگان : دانايي ، ميل فطري ، فرار از دانايي ، فرار از واقعيت ، جهالت ، غفلت ، بي توجهي و خود فريبي .
مقدمه
نعمت هاي خداي متعال بر بشر قابل احصا نيست (ابراهيم : 34 ؛ نحل : 18) . اين نعمت ها در عين آنکه همه ارزش مندند ، هريک در مرتبه اي از ارج و ارزش قرار دارد (رعد : 4) . در اين ميان ، علم و معرفت از جايگاه رفيعي برخوردار است ؛ زيرا مبناي هر کمال و سعادت است . صاحبان علم ، برترين هاي روي زمين و سالکان طريق بهشت اند ؛ محل قدوم و نشيمنگاه آنان بال فرشتگان است ؛ ساکنان زمين ، آسمان و ماهيان دريا براي آنان استغفار مي کنند ؛ مزيت آنان بر عابدان مانند مزيت ماه بر ستارگان است و همانان وارثان انبيا اند و از حظي وافر برخوردارند .(1)خالق هستي نيز انسان را به صورت فطري جست و جو گر و هشيار آفريده و او را به کسب معرفت و دانايي توصيه کرده است . تعجب آن است که گاهي کسب علم و معرفت با آن همه ارزش ، ناچيز دانسته شده ، بلکه گروهي از آن گريزان مي شوند ، چرا ؟
از جانب ديگر ، انسان را به توجه و بيداري توصيه کرده است و درباره غفلت و بي خبري ، همچنين عوامل غفلتزا و بي خبري به صورت جدي اخطار کرده است و غافلان را اهل جهنم و مانند چهار پا ، بلکه گمراه تر محسوب داشته است . « و همانا بسياري ازجن و انس را براي دوزخ آفريديم ، [ سرانجامشان به آنجا مي کشد ؛ چرا که ] آنان دل هايي دارند که با آن حق را درک نمي کنند و چشماني دارند که با آن نمي بينند و گوش هايي دارند که با آن نمي شنوند ، آنان همچون چهارپايان ، بلکه گمراه ترند ، آنان همان غافلان اند . » (اعراف : 179) . غفلت از خويشتن ، شان و مقام ، ارزش و مرتبت انساني ، غفلت از وظيفه امانت داري و خلافت اللهي ، غفلت از مبدا ، غفلت از معاد و پاسخ گويي اعمال ، هريک به تنهايي کافي است که مرتبت انساني را در حد حيوانات ، بلکه پست تر از آن تنزل دهد با اين همه ، تعجب آن است که گروهي از انسان ها غفلت و بي خبري را بر بيداري و هشياري ترجيح مي دهند . به راستي چرا ؟
موضوع اصلي مقال ، کاوشي در باب چرايي اين موضوع و بررسي علل احتمالي است . البته به دليل پيوستگي و هم پوشي دو مبحث ترجيح جهالت و ناداني و غفلت و بي خبري ، تلاش نشده است هريک جداگانه بررسي شود .
مفاهيم به کار رفته در اين نوشتار به اندازه اي بديهي است که از تعريف بي نياز است . علم ، معرفت و دانايي ، مفاهيم متعددي است که تمامي از يک حقيقت حکايت دارد ، حقيقتي که واحد است ، اما مراتبي بي نهايت دارد و بيانگر مراحل کمال آدمي است . در برابر ، مفاهيمي مانند جهل ، حماقت و سفاهت به جنبه هاي عدمي اشاره دارد ؛ همچنين مفاهيم سهو ، غفلت و نسيان که در برابر مفهوم توجه قرار دارند ، به غايت ، بديهي و روشن اند .
گفتني است مفهوم مقابل جهل ، هميشه علم نيست . بلکه در بسياري از گزاره هاي ديني ، مفهوم مقابل جهل ، عقل دانسته شده است . يعني زماني که در آموزه هاي ديني از انسان هاي جاهل سخن مي گويند ، مقصود کساني اند که اهل انديشه نيستند ، نه آنکه عالم نيستند . بر اين اساس ، گاهي مفهوم جاهل بر کساني اطلاق مي شود که عالم اند ، اما چون نمي انديشند و اهل عبوديت رحمان نيستند در زمره جاهلان اند ؛ زيرا « العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ؛ عقل آن است که به مدد آن خداي رحمان عبوديت شده و بهشت به دست آيد » .(2) بر اين اساس ، فراوان اند کساني که در رشته هاي گوناگون علمي داراي تخصص اند ، اما از منظر دين ، جاهل اند ؛ در برابر ، بسيارند کساني که از تحصيلات بي بهره اند و در عين حال ، جاهل محسوب نمي شوند. در يک جمله : از منظر ديني علم آن است که (اعجاز) خداي متعال در آن قابل شهود باشد و موجبات خشيت خداي متعال را فراهم آورد ؛ زيرا « انما يخشي الله من عباده العلماء ؛ فقط علما از خداي متعال بيم دارند . » (فاطر : 28) . بر اين اساس ، اطلاق علم بر آنچه از معنويت و ارتباط با خداي متعال بي بهره است ، مسامحي است . به فرموده رسول معظم ، علم در سه چيز خلاصه مي شود : « آيه محکمه ، فرضيه عادله او سنه قائمه » و آنچه غير از اينهاست ، در واقع علم نيست ، بلکه فضل است : « و ما خلا هن فضل » .(3) سوال مهم آن است که فرار از کدامين دانايي يا بي رغبتي به کدامين دانايي موجب توبيخ است ؟ بي ترديد وسعت علوم از يک سو و کوتاهي فرصت عمر از سوي ديگر ، يادگيري همه علوم را ناممکن مي سازد ؛ به همين دليل ، تعيين اولويت يا طبقه بندي دانايي ضروري مي نمايد . به راستي آموزش کدامين علوم در اولويت است ؟ اينجاست که ضرورت تعيين ملاک رخ مي نمايد . بر اساس کدامين ملاک ، بايد اولويت را به علم خاصي داد ؟ علمي که بيشترين درآمد را در پي داشته باشد ؟ علمي که بر اساس آن ، اشتغال تضمين شود ؟ علمي که کسب آن لذت بيشتري را حاصل مي کند ؟
ترديد نداريم که مهم ترين ملاک در تعيين اولويت هاي آموزشي ، سعادت ، لذت و کمال انساني است . علمي که سرنوشت نهايي آدمي را رقم مي زند ، با علمي که ابزار کسب ثروت است تفاوت بنيادي دارد . در بيانات معصومان عليهم السلام علوم مرتبط با خود شناسي در اولويت قرار گرفته است : « معرفه النفس انفع المعارف ؛ خود شناسي سودمندترين شناخت هاست » .(4) معرفت نفس ، خود ، ارزش ذاتي دارد ؛ اما مخصوصاً از آن جهت نيز ارزش مند است که آدمي را به معارف بنيادين ديگر مانند معرفت مبدا ، جهان هستي ، همچنين امکان بقاي جاودانه و عالم معاد رهنمون مي شود . اين معرفت ، زيستن را براي آدمي معنادار مي کند و به سوالات فراوان هستي شناسنانه پاسخ مي دهد ، لزوم ارسال انبيا ، انزال کتب و وضع قوانين تکويني و تشريعي را مدلل مي سازد ، خلاصه اينکه کمتر معرفت بنيادي مي توان سراغ داشت که مبدا آن علم النفس و خود شناسي فلسفي نباشد . به بيان امام معصوم : « من عرف نفسه فقد انتهي الي غايه کل علم و معرفته ؛ کسي که خود را بشناسد ، به نهايت هر علم و معرفتي دست يافته است » .(5)
اولويت ثاني از آن علومي است که چرايي خلقت آدمي ، همچنين چگونه بايد زيستن انساني او را مدلل نمايد . البته اين همه ، يعني معرفت نفس ، توجيه چرايي خلقت و چگونه بايد زيستن ، جز از طريق انبياي الهي حاصل نمي شود ، هر چند به يک معنا ، تمام اين علوم را مي توان در معرفت نفس خلاصه کرد . نتيجه آن که علومي در اولويت است که آدمي را در خود شناسي کمک کند ، چرايي خلقت و چگونه بايد زيستن او را توجيه نمايد و اين امر جز از طريق علوم وحياني ، همچنين کشف ، شهود و الهام به افراد خاص ، محقق نخواهد شد . ميزان ارزش مندي ساير علوم نيز به ميزان کمک آنها به کسب معرفت نفس ، چرايي خلقت ، چگونه بايد زيستن و در نهايت ، وصول به کمال واقعي وابسته است .
نکته آخر در اين باب آن است که مفهوم « فرار از واقعيت » يا « فرار از درک واقعيت » که در اين مقال به کار رفته ، به اين معناست که آدمي ، در مواردي خاص ، خود را به ناداني مي زند يا اصطلاحاً تجاهل مي کند . کسي که مرگ عزيز خود را نمي پذيرد ، نادان ماندن و بي خبري در اين وادي را ترجيح مي دهد . به بياني ، از دانا شدن به آن فراري است و دانستن را بر خويشتن تحميل مي داند ؛ به بياني ، حتي در صورتي که دانستن را به صورتي تحميلي بپذيرد باشد ، از باور کردن آن امتناع مي ورزد . بي ترديد فرار از واقعيت ، هر چند گاهي حاکي از نوعي اختلال رواني است ، عمدتاً به جهالت آدمي بر مي گردد ؛ يعني قبول اين واقعيت به نوعي دانايي نياز دارد . بدين ترتيب ، نادرست نيست اگر فرار از واقعيت را در حوزه فرار از دانايي در کانون بررسي قرار دهيم ؛ زيرا آدمي از دانستن امري که مورد انتظارش نيست مي گريزد . چنين کساني مصاديق روشن آيه مبارکه اند که : « و با آنکه در دل به آن يقين داشتند ، از روي ستم و برتري جويي انکارش کردند ؛ پس بنگر که فرجام تبه کاران چگونه است » (نمل : 14) .
اشاره شد که جست و جو در طريق کسب معرفت ، همچنين تلاش براي برون رفت از غفلت و بي خبري ، از ويژگي هاي فطري انسان است . او مايل است همه چيز را بداند ، به همه جا سر بکشد و به حقايق امور هر چه بيشتر پي ببرد . جالب توجه اين است که دانسته هاي او هر چند فراوان باشد ، کام تشنه اش را سيراب نمي کند . اين سخن امام علي عليه السلام با ويژگي ذاتي تمام انسان ها سازگار است که : « دو گرسنه اند که سيري ندارند : طالبان علم و طالبان دنيا » .(6) به دليل همين جست و جوگري فطري است که خداي متعال از طرفي ابزار فراگيري از قبيل حافظه ، استعداد ، قدرت ذخيره سازي ، گوش و چشم براي دريافت ، همچنين قلب را براي تحليل اطلاعات در اختيار او گذاشته : « و خداوند شما را از شکم مادران خارج ساخت در حالي که هيچ نمي دانستيد ، و براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد ، تا شکر نعمت او را به جا آوريد » (نحل : 78) از جانب ديگر دريايي از معارف الهي و بشري بر او عرضه داشته است : شايد درماني بر فرونشاندن عطش او باشد . به بيان ديگر از جانبي خداوند ظرفيت علمي او را تا بي نهايت بالا برده ، به گونه اي که امکان پر شدن آن وجود ندارد . « هر چيزي در ظرفي نهند تنگ مي گردد جز ظرف علم که هر چه بيشتر در آن ريزند وسعتش بيشتر مي شود . »(7) از جانبي نيز مظروف را توسعه داده است ؛ به اندازه اي که اگر آدمي تمام عمر خويش را در طريق کسب علم و ذخيره سازي آن تلاش کند ، نمي تواند بيش از قطره اي فراهم آورد ، حتي سرآمدترين شخصيت انساني و خزانه دار علم اولين و آخرين را توصيه مي کند که از خدا درخواست کند علم بيشتري به او بدهد : « و بگو پروردگارا علم مرا افزون کن » (طه : 114) . اگر نگوييم همه ، بي ترديد بخش اعظم يافته هاي انسان در ويژگي جست و جوگري و کنج کاوي او ريشه دارد . اکنون سوال اين است که چرا برخي انسان ها به اندازه اي دگرگون مي شوند که از درک واقعيت تنفر پيدا کرده ، از آن مي گريزند ، به آن رغبت نشان نمي دهند يا آنکه در عين دارا بودن ، حاضر نيستند داشته هاي علمي يا عقلاني خود را مورد توجه قرار دهند . در اين بررسي ، تلاش شده است پاسخ مسئله از آموزه هاي ديني استخراج و با روش تحقيق تحليلي - توصيفي به آن پاسخ داده شود .
روشن است که اين معضل ، به عصر حاضر منحصر نيست ؛ بلکه پيشينه اي به درازاي عمر آدمي دارد . بي ترديد آن روز که سقراط خود را ماماي تفکر يونانيان مي خواند يا نخبگان يوناني ، واژه فيلسوف به معناي عاشق دانايي را وضع مي کردند ، به کساني تعرض داشتند که از دانايي و توجه ، گريزان بوده يا بدان رغبت نشان نمي داده اند . کساني که انگشت يا پنبه در گوش فرو مي بردند که فرياد عدالت و فضيلت را نشنوند ؛ نمونه هاي بارز ديگري از اين دسته انسان نمايان اند .
قرآن کريم در عين آنکه انسان را موجودي والا و اکرم و اشرف مخلوقات مي داند : « و همانا فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را در خشکي و دريا [ بر مرکب ها ] حمل کرديم و از چيزهاي پاکيزه روزيشان داديم و آنان را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري کامل داديم » (اسراء : 70) گويا اين دسته را از انسان بودن مستثني دانسته و در حد چهار پايان يا بدتر از آنها تنزل داده است : « آيا گمان مي کني که اکثر کفار [ حق را ] مي شنوند و [ در آن ] مي انديشند ؟ آنان جز مانند چهار پايان نيستند ، بلکه گمراه ترند [ زيرا ارزش انسان به تعقل و بينش اوست ] » (فرقان : 44) . گاهي نيز به صورت روشن ، آنها را به حمار تشبيه کرده و فرموده است :« چرا آنها اين همه از تذکرگريزانند ؟ گويي آنها گور خراني هستند رميده . که از شير فرار کرده اند » (مدثر : 49 - 51) . اين امر ، به خودي خود ، نشان مي دهد که انسان ها با اختيار ، خود را در بي خبري فرو مي برند ؛ به بياني ، انسان ها با انتخاب خود ؛ عشق و انگيزه به درک حقيقت ، همچنين علاقه به توجه به حقيقت را از دست مي دهند ؛ زيرا در صورتي که اين امر با اکراه و اجبار باشد توبيخ آنها حکيمانه نخواهد بود .
البته بي توجهي انسان ها به معرفت و تغافل آنها از واقعيات ، در اين حد محصور نيست ، بلکه اموري متعالي مانند هدايت نيز با بي مهري مواجه مي شود . کم نيستند انسان هايي که در معرض هدايت قرار مي گيرند ، در عين حال بقا بر گمراهي را بر مي گزينند . قرآن کريم براي نمونه ، قوم ثمود را ذکر مي کند : « اما ثمود را هدايت کرديم ، ولي آنها نابينايي را بر هدايت ترجيح دادند ، لذا صاعقه ، آن عذاب خوار کننده ، به کيف اعمالي که انجام مي دادند آنها را فرو گرفت » (فصلت : 17) . در عين حال ، نمونه هاي فراوان آن در انسان هاي امروزين آشکارا قابل مشاهده است ، همان گونه که در تاريخ اقوام پيشين مکرر ذکر شده است . نوح پيامبر ، از اين ويژگي قوم خود به خداي متعال شکايت مي کرد : « خداوندا من هر زمان آنها را دعوت کردم که ايمان بياورند تا تو آنها را مشمول آمرزش خود قرار دهي ، آنها انگشتان خويش را در گوش هاي خود قرار دادند و لباس هايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت و عدم ايمان اصرار ورزيدند و به شدت استکبار کردند » (نوح : 7) . در اين آيه مبارکه ، شديدترين نوع لجاجت و استکبار به نمايش گذاشته شده و روش هاي بديع ! آنان در جهت فرار از حق ياد آور شده است .
اهميت اين بررسي بدان بر مي گردد که ممکن است احياناً خفتگاني را بيدار ، غافلاني را متوجه و مبتلاياني را به بيماري خود متوجه نمايد که اين خود مهم ترين گام در طريق درمان است . پيشينه مباحثي از اين قبيل را بايد در رفتار و آثار فلاسفه يوناني قبل از ميلاد مشاهده کرد که خود را به خرمگس يا ماماي فکري تشبيه مي کردند که با گزش يا متولد کردن فرزندان فکري ، آنان را به انديشيدن واداشته و نسبت به غفلت و جهالتي که آن را عين علم مي پنداشتند هشدار مي داده اند . علاوه ، تمام مصلحان تاريخ از جمله انبيا و اوصياي آنان اين نکته مهم را مورد توجه قرار داده اند . آيات روشنگر قرآن کريم و روايات معصومين عليهم السلام سرشار از اين دسته هشدارها و اخطارهاست . در عين حال ، تلاش در جهت نظريه پردازي در اين حوزه و جمع آوري دسته اي از عوامل احتمالي به صورت يک جا ، ره آوردي جديد در اين عرصه است که منشا آن آموزه هاي ديني است .
پينوشتها:
* عضو هيئت علمي دانشگاه پيام نور سيرجان
1 . محمد بن يعقوب کليني ، اصول کافي ، ج 1 ، ص 34 .
2 . همان ، ج 1 ، ص 10 .
3 . همان ، ج 1 ، ص 32 .
4 . عبدالرحمن بن محمد تميمي آمدي ، غررالحکم و درر الکلم ، ص 232.
5 . همان .
6. نهج البلاغه صبحي صالح : 556 .
7. همان ، حکمت 205 .
/ج