گفتگو با خانم مرضيه دباغ (حديدچي)
درآمد
حضور موثر شهيد عراقي در بيت امام خمینی(ره) در نوفل لوشاتو و مديريت مدبرانه وي در حفاظت از جان امام و امور گوناگون آن بيت در يکي از بحراني ترين مقاطع انقلاب، يکي از زيباترين فصول زندگي وي و شايسته بررسي جامع و همه جانبه است. سرکار خانم دبّاغ به دليل حضور در بيت امام و مشاهده جريانات مختلف آن دوران، طبيعتاً از شيوه هاي مديريتي شهيد عراقي خاطراتي را به ياد دارند که ديگران قادر به مشاهده آن نبوده اند. با سپاس از ايشان که با وجود کسالت، چون هميشه ما را با روي گشاده پذيرفتند و خاطرات ارزشمند خود را با ما در ميان نهادند.
چگونه و از کي با شهيد عراقي آشنا شديد؟
من ايشان را از وقتي که از زندان آزاد شدند و به نوفل لوشاتو آمدند، مي شناسم. البته با نام ايشان آشنا بودم، چون به هرحال کارهاي زندان هاي سياسي را، چه در زماني که خودمان در زندان بوديم و چه حتي قبل از اينکه به زندان بيفتيم، دنبال و از احوال و اوضاعشان پرس و جو مي کرديم و خبرهاي مربوط به آنها را به دست مي آورديم، ولي اينکه شناختي حقيقي از ايشان داشته باشم، وقتي بود که حضرت امام به نوفل لوشاتو تشريف آوردند و شهيد عراقي از زندان آزاد شدند و به آنجا آمدند و به حضرت امام پيوستند، ولي ايشان از من شناخت داشتند، چون وقتي برادرها از فرانسه تماس گرفته بودند که من به رانسه بروم و در بيت امام مسؤوليتي را به عهده بگيرم، اين را مطرح کردند که اين آقاي عراقي بودند که با سوريه تماس گرفتند و خواستند که من به فرانسه بروم، به همين دليل فکر کردم شايد ايشان شناخت بيشتري از من داشته اند.
نقش شهيد عراقي در نوفل لوشاتو چه بود؟
وقتي که ما به نوفل لوشاتو رسيديم، مشاهده کرديم که ايشان ورود به مسائل دارند. يکي دو جلسه اي که درباره حراست از حضرت امام و ساير مسائل صحبت کرديم که نشان مي داد، ايشان بر بسياري از مسائل جانبي هم تسلط دارند. به نظر من ايشان از لحاظ اعتقادي به قدري محکم بود که حاضر نبود يک قدم اين طرف و آن طرف بردارد، مگر اينکه اسلام بر آن مهر تأييد بزند و رهبر انقلاب، آن قضيه را قبول داشته باشد. اين مسئله بسيار مهم بود، البته نه فقط براي ايشان، بلکه براي خيلي ها، ولي آن وجهي که به تطابق اعمال و رفتار بر اصول اسلامي ديدم. بسيار برجسته تر و دقيق تر بود. در طول مدتي که ما در نوفل لوشاتو و در محضر امام بوديم، شب و روز ايشان هم، مثل ما در آنجا مي گذشت، منتهي آنها در ساختمان ورودي اقامتگاه امام بودند و بنده داخل بيت بودم، اما هر بار که قرار بود صحبتي شود و تبادل افکاري باشد، طبيعي است که همه ما جمع مي شديم، بنده بودم، آقاي عراقي بودند، بعضي از برادران از جمله محمد منتظري و آقاي سراج الدين موسوي و عده اي ديگر بودند. من از ايشان دو تا خاطره دارم که فکر مي کنم بسيار آموزنده باشد، به خصوص براي کساني که واقعاً مي خواهند اين عزيزان را بشناسند و در مسيرشان گام بردارند يا اينکه مي خواهند از اين موهبت هاي الهي برخوردار شوند و اين تقوا پيشگي ايشان بود و عنايت بسيار زيادي به نماز اول وقت داشتند. بعضي ها را مي ديدم که وقتي حضرت امام به نماز مي ايستادند، تلاش مي کردند که پشت سر ايشان بايستند و نماز بخوانند، براي بعضي ها مسئله اي نبود که نمازشتان تا عصر هم بماند، بعضي ها هم که معلوم شد جزو منافقين هستند و خودشان را جا زده بودند و بعدها معلوم شد که اصلاً اهل نماز نيستند. آقاي عراقي در اين قضيه، بسيار دقيق بودند. يک روز با دو نفر از برادرها که در همان روزهاي اول پيروزي انقلاب و پس از ورود حضرت امام به ايران به شهادت رسيدند و چند نفر ديگر به آقاي عراقي اصرار کرديم که شب ها وقتي حضرت امام مي خوابند، بيايند و خاطرات زندان و دستگيري هايشان و برخوردهاي منافقين در زندان با علما و سايرين را بيان کنند که ضبط کنيم و بماند. يادم نيست نزديک به 9 يا 10 نوار شد. بعد از آن همه خستگي و دوندگي روز، باز هم به دليل مسائل انقلاب و شور و التهابي که داشتيم، کسي احساس نمي کرد که بايد استراحت کند و شب ها پس از آنکه همه سرو صداها مي خوابيد، ما در گوشه اي از ساختمان مي نشستيم و شهيد عراقي صحبت مي کردند. من از روي اين نوارها خيلي تکثير کردم و به دوستان دادم. آخرين آنها را که شايد شما بتوانيد به آنها دسترسي پيدا کنيد. به موسسه نشر آثار حضرت امام در جماران به آقائي به نام موسوي دادم که آمدند و همراه با تعدادي نوار ديگر به ايشان تحويل داد. اين در شرايطي بود که من به شدت بيمار شده بودم و پزشکان گفته بودند که احتمال بهبودي نيست و به هر حال رفتني هستم، براي اينکه اين نوارها از بين نرود و در تاريخ بماند، زنگ زدم و آقاي موسوي آمدند و اينها را در اختيارشان گذاشتم. به نظر من اين نوارها سرمايه اي است.
ضبط اين خاطرات چقدر طول کشيد؟
9 يا 10 نوار يک ساعت و يک ساعت و نيمه بودم. نکته اي که در سخنان ايشان بسيار برايم جالب بود، عدالت رهبر روحاني آن در زندان، شهيد نواب صفوي است. گفتند که مدتي همه با هم اعتصاب غذا کرده بوديم. در آن موقع زندان غذا نمي داده و اينها از بيرون مواد غذايي تهيه مي کردند و خانواده هاي زنداني برايشان اين مواد را مي آوردند. به هرحال يک روز شهيد عراقي مسئول تهيه و توزيع غذا مي شوند. رفتم و ديدم مقداري سيب زميني داريم که به تعداد کل ما منهاي يک نفر است و يک عدد تخم مرغ. آمدم و با دوستان صحبت کردم که همه را آب پز مي کنيم و خودمان سيب زميني ها را مي خوريم و تخم مرغ را براي آقا مي گذاريم که يک کمي مقوي تر است. به هرحال تا شهيد نواب تعقيبات نماز ظهر را مي خوانده، اينها سيب زميني ها را مي خورند و تخم مرغ را نگه مي دارند. ايشان همين که خواستند تخم مرغ را بخورند، پرسيدند: «همه تخم مرغ خورده اند؟» ما که نمي توانستيم به آقا دروغ بگوييم، گفتيم: «خير! يک دانه تخم مرغ بيشتر نبود. ما سيب زيميني خورديم و تخم مرغ را براي شما گذاشتيم.» گفتند: «شما يک سيب زميني ها را خورديد و من نمي توانم در آنها سهيم باشم، ولي شما مي توانيد در سهم من شريک شويد.» بعد موئي از ريششان کندند و با آن، تخم مرغ را به تعداد همگي بريدند و هر که را به يکي از زنداني ها دادند، چون خاصيت غذايي تخم مرغ با سيب زميني قابل قياس نييست. مقصود شهيد عراقي اين بود که به ما بفهماند که اولاً زنداني ها چه همدلي و همستگي ارزشمندي داشتند و ثانياً رهبر آنها اگر تا اين حد تقوا پيشه و عادل نبود، خون او نمي توانست تا اين حد در پيشبرد اهداف اسلام و انقلاب، موثر باشد. از اين نوع خاطره ها در آن نوارها فراوان است.
پس از آنکه به ايران برگشتيد، اين ارتباط به چه شکل ادامه پيدا کرد و از آن دوران چه خاطراتي داريد؟
از آن دوران هم خاطره بسيار مهمي دارم که دقت و عمق نگرش ايشان را نشان مي دهد. در انجمن اسلامي معلمان، پشت مسجد شهيد مطهري که جلسات هفتگي داشتند، شرکت مي کردم و شهيد عراقي هم حضور داشتند. در يکي از اين جلسات که قبل از شهادت آقاي عراقي و در زمان گنده کاري بني صدر برگزار شد، چند نفري داشتيم از بني صدر دفاع مي کردند و شهيد عراقي به شدت عصباني شدند، اما بي آنکه عکس العملي نشان بدهند، از جا بلند شدند و اشاره هم به بنده کردند که از مجلس بيرون بروم. آمديم در خيابان و کنار يک کتاب فروشي بزرگي ايستاديم. شهيد عراقي گفتند:«خواهر! من اين حرف را براي همه نمي توانم بزنم، ولي به شما مي توانم بزنم. شما هم ببينيد به چند نفر مي توانيد بگوييد. ممکن است من براي ده نفر بتوانم بگويم و شما براي پانزده نفر و بالاخره اين حرف بايد دهان به دهان بچرخد. اين بني صدر دشمن انقلاب ماست.» تصورش را بکنيد! هنوز هيچ مسئله اي در مورد بني صدر آشکار نشده بود. من در فرانسه به خاطر اعتصاب غذايي که کرده بودم، بيمار شده بودم، چند روزي ناچار شدم در منزل بني صدر باشم، در زندگي اينها از اسلام، هيچ چيز ديده نمي شد، نه نمازي، نه روزه اي، نه حجابي، نه خدا و پيغمبري. البته بني صدر يک اتاقکي درست کرده بود، مثل اتاق هاي روحانيون، ميز کوچکي گذاشته و پتوئي پهن کرده بود.
قضيه بيماري شما چه بود؟
من در يک اعتصاب غذا حالم بد شد و دولت فرانسه آمبولانس که فرستاد که مرا ببرند بيمارستان. خدا پدر و مادر محمد منتظري را بيامرزد، سريع آمد و گفت ما اين خانم را با ماشين خودمان مي آوريم و رسم نداريم که زن تنها را با آمبولانس بفرستيم. خلاصه با انگليسي شکسته بسته، اين حرف را حالي آنها کردند و ما را سوار ماشين کردند و بردند منزل بني صدر. من تقريباً در حالت بيهوشي بودم. دو سه شب آنجا بودم و بعد مرا آوردند. در آن دو سه شب واقعاً چيزهايي ديدم که خداوند واقعاً پيش نياورد که انسان بخواهد تحت سيطره چنين موجوداتي زندگي کند، يعني به نظر من اينها از شاه بدتر و کثيف تر بودند، چون شاه قدرتي و سرمايه اي داشت و هر غلطي دلش مي خواست مي کرد، ولي ايشان در خانواده خودش چنين مي کرد. به هرحال بگذريم. به شهيد عراقي گفتم: «چه بايد بکنيم؟ با گفتن تنها که نمي شود.» گفت: «ما بايد به هرشکل ممکن چهره اين آدم را به مردم بشناسانيم، چون تا مردم نخواهند، امام حرکتي نمي کند. اصل قضيه اين است که مردم بايد بخواهند و بعد حضرت امام اقدام کنند. من مي روم با مجلسي ها صحبت مي کنم، ولي بايد حواس هايمان جمع باشد. اولاً بايد افرادي را که از خارج آمده اند، با آنها رفت و آمد کنيم و ببينيم که مثل بني صدر، خود فروخته نباشند و به عنوان وزير و وکيل انتخاب نشوند و ثانياً مردم را نسبت به خيانت هايي که پشت پرده انجام مي شود، آگاه کنيم.» به ايشان گفتم: «شما خيلي دارد با جرأت درباره اين موضوع حرف مي زنيد. بالاخره مردم رأي داده اند.» گفتند: «من هم به مردم احترام مي گذارم، ولي مردم تا چه حد از او شناخت دارند. او همراه امام سوار هواپيما شده و آمده. هرجا که در شهر و روستا رفته، همه جا بحث خدا و پيغمبر کرده و هميشه خود را منتسب به امام کرده. فکر مي کنيد نتوانسته با اين حرف ها مردم را گول بزند و خواسته هاي کساني را که به آنها تعهد داده، پيام کند» در هر حال به لطف خدا، مردم متوجه ماهيت بني صدر شدند و او برکنار شد و شهيد رجائي مسئوليت را برعهده گرفت.
از علاقه امام به شهيد عراقي و ابراز آن چه خاطره اي داريد؟
حضرت امام خصوصيتشان اين طور بود که به همه محبت داشتند، اما ابراز نمي کردند. من خودم در آن جلسه حضور نداشتم، ولي شنيدم که وقتي شهيد عراقي نزد حضرت امام رفتند، ايشان بلند شدند و شهيد عراقي را در آغوش گرفتند. شايد اين گونه تشخيص داده بودند که بايد اين کار را در جمع بکنند تا همه متوجه علاقه و توجه ايشان به آقاي عراقي بشوند. حتي امام در جلسه اي که بعد از مدت ها ايشان را ديدند و دست دادند، به شوخي گفتند که هنوز هم بعد از سال ها دست هايت قدرت دارند. من خودم شخصاً نديدم که امام در جمع، محبتشان را ابراز کنند، جز آخرين باري که مي خواستند از منزلشان به بيمارستان بروند همه ما در حياط ايستاده بوديم و ايشان را بدرقه مي کرديم. از همه خداحافظي کردند و حاج احمد آقا را در آغوش گرفتند و بوسيدند و در گوششان گفتند: «احساس مي کنم که ديگر بر نمي گردم.»؛ به همين دليل اين ابراز محبت و توجه آشکار ايشان به شهيد عراقي قابل توجه بود.
خبر شهادت ايشان چگونه به شما رسيد؟
من در آبادان و اهواز مأموريت داشتم. وقتي خبر شهادت ايشان و حسام جان رسيد، خيلي نگران شدم و ديگر نتوانستم بمانم و آمدم تهرام. يکي دو روز اول را کنار خانم عراقي و خانواده بوديم و بعد بايد دنبال انجام کارهاي انقلاب مي رفتيم، چون سکون جايز نبود، به دليل اينکه منافقين به شدت فعال بودند و جاي پايشان همه جا ديده مي شد. يک روز در آمل بودند، يک روز در بابل، يک روز بندر گز و خلاصه هر روز، جرياني را ايجاد مي کردند. به عرب هاي خوزستان هم فشار آورده بودند و داشتند حرکت هايي مي کردند.
مقصودم اين است که شايد آن طور که زيبنده شخصيت ايشان بود، دست کم در آن مقطع نتوانستيم کاري بکنيم، چون منافقين به شدت فعال بودند و ناچار بوديم هر روز در جايي حضور پيدا کنيم و عمليات آنها را خنثي کنيم. براي بنده و امثال بنده، ضربه شهادت ايشان کمتر از ضربه شهادت شهيد رجائي نبود، چون اثرات وجودي ايشان بعد از پيروزي انقلاب، مخصوصاً در پيشبرد اهدافي که منظور نظر حضرت امام بود، چيز کمي نبود. کما اينکه ما اگر کمي عمق نگري داشته باشيم و برنامه ريزي هاي ترور منافقين را از شهيد مطهري به بعد بررسي کنيم، متوجه مي شويم اکثر افرادي را که ترور کردند، دقيقاً کساني بودند که نقش آفريني هاي اصيلي در به ثبات رساندن انقلاب و پياده کردن ديدگاه هاي حضرت امام در وجود آنها بود. شهيد مطهري را ملاحظه کنيد که در تربيت دانشجويان و طلاب حوزه ها چه نقش عظيمي داشتند و ترسيم طرحي از کربلا که خلاصه اي از آن در انقلاب اسلامي ايران جلوه کرد. منافقين خيلي زود متوجه شدند که چه کساني را بايد از انقلاب اسلامي بگيرند. يکي هم شهيد عراقي بود.
ويژگي هاي بارز ايشان از نظر شما کدامند؟
ايستادگي و ثبات قدم در مورد احکام شرع و تثبيت انقلاب و در مقابل دمشن و تابع محض رهبري بودن، ويژگي هاي بسيار مهم و مثبت و ثابت ايشان بود که در فرآيند انقلاب تأثير فراوان گذاشت، يعني کلام چنين فردي لاجرم بر دل مي نشست.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36