جلوه هايي از سلوک مبارزاتي شهيد عراقي(9)

استقامت، توکل و مدارا با دوستان از جمله ويژگي هاي برجسته شهيد مهدی عراقي است که امکان مبارزه در شرايط دشوار را براي وي و ديگران ميسر مي ساخت و حضورش پيوسته به ما دلگرمي و اميدواري مبارزان بود. در اين گفتگو به پاره اي از اين شيوه ها اشاره شده است.
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه هايي از سلوک مبارزاتي شهيد عراقي(9)

جلوه هايي از سلوک مبارزاتي شهيد عراقي(9)
جلوه هايي از سلوک مبارزاتي شهيد عراقي(9)


 






 

گفتگو با محمود کريمي نوري
 

درآمد
 

استقامت، توکل و مدارا با دوستان از جمله ويژگي هاي برجسته شهيد مهدی عراقي است که امکان مبارزه در شرايط دشوار را براي وي و ديگران ميسر مي ساخت و حضورش پيوسته به ما دلگرمي و اميدواري مبارزان بود. در اين گفتگو به پاره اي از اين شيوه ها اشاره شده است.

با توجه به حضور شما در مسجد امين الدوله، آيا از شهيد عراقي خاطره اي از سال هاي قبل از طلوع امام در ذهن داريد؟
 

متأسفانه قبل از زندان رفتن ايشان با اينکه در جرگه مبارزين بودم، اما با ايشان آشنايي نداشتم. با يدن عکس هاي جواني شان، تصاوير مبهمي از ايشان در مسجد امين الدوله، به يادم مي آيد، ولي تماس و ارتباط و آشنايي با يکديگر نداشتيم.
اولين آشنايي ما هنگامي بود که پس از استخلاص ايشان از زندان، همراه با آقاي توکلي بينا به آنجا رفتيم.

ازآن جلسه چه خاطره اي داريد؟
 

چون افراد زيادي براي ديدار ايشان مي آمدند و هنوز هم نظام ستمشاهي سيطره داشت، نمي شد از چند و چون زندان صحبت کنيم، بنابراين آن جلسه به صحبت هاي عادي گذشت، اما نکته اي که هنوز هم باعث حيرت من مي شود اين است که ايشان مرا به اسم شناختند و با هم ارتباط خوبي برقرار کرديم، نمي دانم چطور مرا به ياد داشتند.

پس از نخستين ديدار در اسفند 55، ديدارهاي بعدي شما با ايشان چه شکل بود؟
 

پس از آن چند جلسه اي با ايشان داشتم. شهيد عراقي طرز فکر اجتماعي شان بسيار با بقيه متفاوت بود و همين مرا به سوي ايشان بيشتر جذب مي کرد. ايشان پس از بيرون آمدن از زندان، بلافاصله فعاليت هاي سياسي شان را آغاز کردند و معطل اينکه استراحت کنند، نشدند. روزي من به ايشان تلفن کردم و گفتم که با شما کار دارم. ايشان عصر همان روز به منزل ما آمدند. گفتم: «شما چند سال در زندان بوده و از کار و زندگي تان دور افتاده ايد، ولي ما فرصت رسيدگي به زندگي مان را داشته ايم. اگر فعاليت يا مأموريتي سياسي داريد که احتمال دستگيري يا زندان در آن هست، به من محول کنيد و کمي ملاحظه خودتان و خانواده تان را بکنيد.»
ايشان به من گفتند: «محمود جان! خيلي ممنون، ولي آدم تا زنده است، بايد نمازش را خودش بخواند.» اين براي من درس بسيار بزرگي بود که اين مرد، فعاليت سياسي را مثل نماز، واجب مي داند، آن قدر که اگر در حال غرق شدن هم باشد، تا زنده است و نمازش را مي خواند، به فعاليت سياسي هم ادامه مي دهد.

از سلوک فردي و اجتماعي و مبارزاتي شهيد عراقي در سال هاي پس از رهائي از زندان و قبل از پيروزي انقلاب چه خاطراتي داريد؟
 

براي يک فر مذهبي، فعاليت سياسي، اداي تکليف در حد وسع است. براي عده اي تکليف مثل باري است بر دوش. شما مي دانيد کساني هستند که نماز مستحبي شب را براي خود تکليف و در حد نماز واجب مي دانند، در حالي که عده اي تکليفشان را اداي نمازهاي واجب مي شمارند. شهيد عراقي مي دانست که پس از رهايي از زندان هم دور از نگاه ساواک نيست و همه جا او را تحت نظر دارند، اما تمام مستحبات سياسي و مبارزاتي را نيز بر خود واجب مي دانست و شجاع و بي اعتنا به همه خطرات، کار خود را انجام مي داد. قبل از انقلاب، هر فعاليت کوچکي مثل درخشيدن يک ستاره در دل تاريک شب بود. ستاره را مي شود در روز روز روشن ديد و توصيف کرد؟ الان روز است و آفتاب، روشن است، بنابراين نمي شود از ستاره ها حرف زد و تعريف کرد، مگر اينکه تاريکي شب بيايد تا درخشش اين ستاره ها معلوم و ارزش حتي يک سوسوي کوچک هم درک شود. اينها وقتي بعد از سيزده چهارده سال از زندان آزاد شدند حکم همان ستاره اي درخشان را داشتند که ديگران را به سوي خود جلب مي کردند.
در سال هاي قبل از انقلاب، موثرترين فعاليتي که مي شد انجام داد، تجمع دوستان بود و اميد دادن به آنها و دور کردن ياس از آنها. شهيد بهشتي در اين زمينه، چند موسسه اقتصادي و تفريحي از جمله شرکت قائم شرکت سبزه و شرکت دژساز را راه اندازي و دوستان را جمع مي کردند و در اين جمع شدن ها، ابلاغ رسالت داشتند، مثلاً در همان شرکت قائم که اختلافي بين دوستان به وجود آمد، شهيد بهشتي گفتند که بايد سازوکار همسوئي را در دل همين اختلافاتي که داريد، پيدا کنيد و ياد بگيريد، چون نظام جمهوري از اين مسائل، فراوان دارد، يعني ايشان در دل تاريک شب، براي ما دريچه جمهوري اسلامي را باز مي کردند، بنابراين کل تلاش هايي را که مبارزان قبل از انقلاب انجام مي دادند. مي توان همان ستاره روشن در دل شب تيره تعريف کرد که در آسمان روشن روز، توصيف آن بسيار دشوار است. شهيد عراقي هميشه محور بودند و هنگامي که از زندان بيرون آمدند، کساني که ديگر فعاليت سياسي را امر عبثي مي پنداشتند، حضور ايشان را مثل يک شمع در يک محفل تاريک مي دانستند و حضورشان براي آنها مايه اميد و برکت بود.

در اردوهاي شرکت سبزه چه کساني مي آمدند؟
 

شهيد رجائي، آقاي هاشمي رفسنجاني، شهيد بهشتي، يکي دوبار شهيد باهنر، شهيد مفتح و دوستان ديگري که تقريباً هم سطح بودند با خانواده هايشان مي آمدند.

از رفتن شهيد عراقي به پاريس، بازگشت امام، ستاد استقبال و... چه خاطراتي داريد؟
 

هنگامي که ايشان مي خواستند به پاريس بروند، جلسه را در خدمت شهيد بهشتي بوديم. يادم نيست چه کساني آنجا بودند، ولي خاطرم هست که شهيد عراقي داشتند تدارک سفر را انجام مي دادند و مي گفتند لوازم صوتي در آنجا خيلي گران است. بهتر است لوازم صوتي را از همين جا بخريم، چون امام هم در خرج کردن وجوهات در اين امور، بسيار محتاط هستند. همچنين آنجا مهمان مي آمد و بايد خرج مي کردند، لذا بايد پول تهيه مي شد. يادم هست که پول در همين جا تهيه شد و لوازم صوتي را از همين جا خريدند و به پاريس بردند. محوريت ايشان در تمام فعاليت هاي سياسي چشمگير بود. حکم پهلواني را داشت که يک لشکر عظيم به پشتوانه اش شمشير مي زد.
ما پنج نفر بوديم که به دستور شهيد بهشتي کميته استقبالي را تشکيل داديم. شهيد مطهري هم بخش ديگري را تشکيل دادند. مدرسه رفاه يک در بالا و يک در پايين داشت و بيشتر زنداني ها از جمله هويدا و نصيري را از در پايين به آنجا مي آوردند. آقاي ناطق در اين موضوعات نقش محوري داشتند و رابط بين روحانيت و اين کميته ها بودند. پس از آنکه مسئوليت کميته استقبال تمام شد، از ما تشکر کردند و گفتند برويد در کميته امداد کمک کنيد. آقايان امامي کاشاني و کروبي آنجا بودند. من رفتم و يکي دو تا مأموريت امدادي به من دادند که ديدم زياد به ذات من نمي خورد، چون من دوست داشتم در آنجا سيستم حاکم باشد و پرونده و حساب و کتابي در ميان باشد، اما مي گفتند الان وقت و فضاي اين حرف ها نيست و بايد کمک کرد. من اين گونه فکر مي کردم که در نظام جمهوري اسلامي، سلول هاي اندام اقتصادي، اتحاديه هاي صنفي هستند و اينها را بايد سروسامان داد، اين بود که به اتحاديه بنکداران پارچه رفتم و در آنجا انتخابات اتحاديه ها را برگزار کرديم و اين صنف، شکل خاص خود را گرفت.

نام شما در کنار شهيد عراقي در تأسيس بنياد مستضعفان آمده است. از کم و کيف راه اندازي آن و نقش شهيد عراقي بگوييد.
 

چهار پنج ماه از اين قضيه مي گذشت که شهيد عراقي تماس گرفتند و گفتند: «کجائي؟» گفتم: «بازار» گفتند: «بي خود رفتي بازار، بيا اينجا کارت دارم.» پرسيدم: «چه کاري»؟ گفتند: «بيا تا بگويم.» رفتم خدمت ايشان که در نگاه من يک پيشکسوت بودند و قهرمان و خود را يکي از نوچه هايشان مي دانستم. گفتند: «من خدمت امام بودم و به ايشان گفتم که بعضي از محکومين و فراري ها، خانه و زندگي شان را رها کرده اند. چند وقت پيش، کميته اتومبيلي را ديده که اثاثيه يکي از خانه ها را بار زده و برده. امام اجازه دادند که ما بنياد مستضعفان را ايجاد کنيم و به آنها سامان دهيم، اثاثيه و اموال آنها را بفروشيم و خرج امور مستضعفين کنيم. حالا متن تنها هستم. بايد هیأت ي را تشکيل بدهيم.» با اين حرف شهيد عراقي کميته مستضعفان واحد اجرايي را تشکيل داديم که دفترش در ميردادماد بود.

چه کساني در اين هیأت بودند؟
 

من، آقاي توکلي بينا، آقاي علي شفيعي که در سازمان اقتصاد اسلامي بودند، آقاي برهمند و خود شهيد عراقي، آقاي عراقي در امور اجرايي دخالت نمي کردند و اين کار بين ما تقسيم شده بود. ايشان مسؤول بودند و مثل چتري بالاي سر ما. يک بنياد مستضعفان ديگر هم درست شده بود به نام امور شرکت ها که آقاي سرحدي زاده و ميرمحمد صادقي در ان بودند که بالاي خيابان حافظ دفتر داشتند. گاهي هم که براي اداره بعضي از اموال، اصطکاک پيش مي آمد، با شهيد بهشتي جلسه مي گذاشتيم و مسائل را حل و فصل مي کرديم.

آيا شهيد عراقي همزمان با بنياد مستضعفان در کيهان هم حضور داشتند؟
 

نه، هنوز به بنياد مستضعفان نيامده بودند و گمانم توسط آقاي مهديان با کيهان ارتباط داشتند. زياد اطلاعي در اين زمينه ندارم. فقط يک بار با من تماس گرفتند که بيا روزنامه کيهان. رفتم و ديدم که مهندس بازرگاني هم آنجا هستند. بعدها آقاي مهديان براي من پاکتي فرستادند که ديدم عکس من و شهيد عراقي و مهندس بازرگان در آن است و متوجه شدم که عکس متعلق به همان روز است. راستش براي خود من هم معلوم نشد که آن روز چرا در آن جمع حضور داشتم!

برخي مي گويند حضور شهيد عراقي در کيهان به واسطه حضور در بنياد مستضعفان بوده است.
 

شايد بوده، نمي دانم. روزنامه کيهان و اطلاعات، هر دو به بنياد مستعضفان تعلق داشتند، يعني در سال 59 که شهيد رجائي کلاً مسئوليت بنياد را به من محول کردند، اين دو روزنامه متعلق به بنياد بود. در آن موقع آقاي دعائي از طرف امام مسؤول روزنامه اطلاعات بودند و آقاي يزدي، سرپرست کيهان، ولي در همان اوان، شايد چند ماه بعد، سرپرستي اين دو روزنامه به آقاي خاتمي محول شد.

آيا در سال 58 کيهان زير مجموعه بنياد بود؟
 

سال 58 را نمي دانم، چون زير نظر امور شرکت ها بود، ولي در سال 59 که رونوشت حکم براي بنياد آمد، در صورت جلسه نوشتيم با توجه به حکمي که حضرت امام به شما داده اند، ما هم مالکيت آن را به شما تفويض مي کنيم.

چگونه از خبر شهادت مرحوم عراقي مطلع شديد؟
 

آن روز صبح براي رفتن به کميته امداد، بايد از خيابان زمرد (خيابان شهيد ناطق نوري فعلي) مي گذشتيم که ديدم خيابان را بسته اند و مردم مي گويند چند نفر را ترور کرده اند. در آن روزها، ترور، امري طبيعي شده بود. جلوتر رفتم و شنيدم که شهيد عراقي بوده و خوني را هم که روي زمين ريخته شده بود، ديدم. با اينکه مرگ براي همه ما امر آساني شده بود و به اين پديده، اين طور نگاه مي کرديم که امروز او مي رود و فردا ما، با اين همه فقدان ايشان براي من بسيار جانکاه بود. به قول حضرت امام، حيف بود که شهيد عراقي در بستر بميرد.

به نظر شما، آيا ترور شهيد عراقي برنامه ريزي شده بود يا اتفاقي؟
 

به نظر من کلاً حساب شده بود، چون همان کساني که شهيد مطهري را ترور کردند، شهيد عراقي را نيز به شهادت رساندند. آنها خوب مي دانستند چه کساني در رأس هرم هستند و همه تلاششان اين بود که شخصيت هاي موثر را از بين ببرند که بردند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.