مردي که امام بر مزارش گريست...

مي گفت: نترسيد. براي چه مي لرزيد؟ من که اسير شما هستم". اين تصويري است که عسگراولادي يکي از همرزمان شهيد مهدي عراقي از دستگيري سال 1343 او ارائه مي دهد و بيانگر سابقه ذهني ماموران رژيم ستمشاهي از مبارزي است که در دوران فدائيان اسلام نيز نقشي بسيار پررنگ داشته ست و حتي بنا بر نقل برخي از همرزمانش از سوي شهيد نواب صفوي، مامور اعدام انقلابي همه اعضاي خانواده پهلوي در هنگام آوردن جنازه رضا شاه مخلوع شده بود.
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مردي که امام بر مزارش گريست...

مردي که امام بر مزارش گريست...
مردي که امام بر مزارش گريست...


 

نويسنده:مهدي گيلاني




 
" زماني که مهدي را دستگير کردند، من صدايش را از بي سيم ساواکي ها مي شنيدم که با صلابت و محکم
مي گفت: نترسيد. براي چه مي لرزيد؟ من که اسير شما هستم". اين تصويري است که عسگراولادي يکي از همرزمان شهيد مهدي عراقي از دستگيري سال 1343 او ارائه مي دهد و بيانگر سابقه ذهني ماموران رژيم ستمشاهي از مبارزي است که در دوران فدائيان اسلام نيز نقشي بسيار پررنگ داشته ست و حتي بنا بر نقل برخي از همرزمانش از سوي شهيد نواب صفوي، مامور اعدام انقلابي همه اعضاي خانواده پهلوي در هنگام آوردن جنازه رضا شاه مخلوع شده بود.
هرچند شعله مبارزاتي او با خيانت هايي که به فدائيان شد و به شهادت نواب صفوي منتهي گرديد، رو به خاموشي نهاد؛ اما پس از ارتحال آيت الله العظمي بروجردي و با ظهور و حضور جدّي حضرت امام خميني(رحمت الله عليه) در صحنه مبارزات سياسي و اجتماعي، باب جديدي در مسير فعاليت هاي مبارزين گشوده شد.
شهيد مهدی عراقي نيز که تجربيات دوران طولاني مبارزه را به همراه داشت، خيلي زود جذب آن بزرگمرد تاريخ شد. او در کنار برخي ديگر از اعضاي هیأت مويّد، ارتباطات مداومي را با بيت امام آغاز کرد و در ادامه همين تماس ها بود که به دستور امام با دو هیأت ديگر، دست به ائتلاف زدند و "جمعيت هاي موتلفه اسلامي" را شکل دادند. شهيد عراقي در خاطرات خود مي گويد:
"از بدو حرکت حاج آقا [حضرت امام خميني(رحمت الله عليه) يعني روحانيت، خرده خرده اين سه گروه[ هیأت هاي تشکيل دهنده مؤتلفه ] هر کدام مجزّا از يکديگر با روحانيت يکي تماسکي پيدا کرده بودند و کار مي کردند... ماها که به حساب يک مقدار سابقه مبارزاتي داشتيم و مي دانستيم که اختلافات چه ضررهايي دارد... من در يکي از اين شاخه ها بودم. مرحوم آقاي صادق اماني و حاج هاشم اماني هم در يکي از اين شاخه ها بودند... يک دعوتي شد از حاج صادق و بعضي از دوستانش. در صحبت هايي که ما با همديگر کرديم، ضررهاي اين جدايي را وقتي براي همديگر بيان کرديم، جفتمان احساس کرديم که بايد اين جدايي از بين برود و به صورت ائتلاف در بيايد".
و اين گونه بود که اين ائتلاف با نام جمعيت هاي مؤتلفه اسلامي، شروع به فعاليت کرد و براي حرکت صحيح و دوري از انحراف، با امام (رحمت الله عليه) تماس برقرار شد تا فعاليت، تحت ولايت و رهبري معظم له صورت پذيرد و در اين راستا بود که مسايل اعتقادي گروه در اختيار "آيت الله شهيد بهشتي(رحمت الله عليه) " و "آيت الله شهيد مطهري (رحمت الله عليه) " و... گذاشته شد.
او پس از اين ارتباطات بود که نقشي جدي در تاريخ معاصر ايفا کرد و يکي از محورهاي اصلي در سازماندهي قيام 15 خرداد 1342، سازماندهي منابر علما در تهران و قم، پخش اعلاميه و... بود. سرعت عملکرد عراقي و يارانش در توزيع اعلاميه هاي امام و نشر انديشه ايشان تا به حدي بود که ساواک را به عجز رساند و حتي در برخي از مقاطع حساس توانستند با يک ساماندهي مناسب در يک ساعت معين، در سراسر کشور اعلاميه امام را توزيع کنند که اين سرعت عمل و گستردگي کار، توان هرگونه واکنشي را از ساواک سلب کرد. شهيد عراقي در پاسداري از جان حضرت امام نيز حساسيت ويژه اي داشت. نقش وي در مراسم عصر عاشوراي فيضيه چنين توصيف شده است:
"از سويي با توجه به احتمال خطر براي جان حضرت امام(رحمت الله عليه) ، افراد انقلابي و شجاع با هدايت و برنامه ريزي حاج مهدي عراقي، بلافاصله بعد از ظهر و در پايان مراسم تهران، خود را به قم رساندند و در حلقه هاي مختلف، با سلاح هاي گرمي که از دوران فدائيان اسلام داشتند، از امام در ميان جمعيت و هنگام سخنراني در فيضيه حفاظت نمودند".
او در رساندن اطلاعات به امام نيز جايگاه ويژه اي داشت. خبر تصويب لايحه کاپيتولاسيون از طريق يکي از رفقا به شهيد عراقي منتقل شد و از اين طريق مدارک آن به حضرت امام(رحمت الله عليه) داده شد. حضرت امام(رحمت الله عليه) روز vv چهارم آبان را که شاه در کاخ گلستان جلوس داشت و از روزهاي محوري حکومت شاهنشاهي محسوب مي شد، براي سخنراني انتخاب فرمودند. اين روز، با عيد ميلاد حضرت زهرا(سلام الله عليها) نيز مصادف شده بود. رژيم براي جلوگيري از سخنراني توفنده حضرت امام(رحمت الله عليه) ، واسطه اي را به قم فرستاد که موفق به ديدار شهيد حاج آقا مصطفي شد. در اين ديدار، حمله به آمريکا از سوي امام، خطرناک تر از حمله به شخص اوّل مملکت، عنوان شد.
امام خميني با آگاهي از اين نقطه ضعف رژيم، در سخنان پرشور خود، حمله را مستقيماً متوجه آمريکا کردند و ايالات متحده را با شديدترين لحن به باد انتقاد و اعتراض گرفتند. حضرت امام به دليل آنکه شايد سخنراني شان به گوش همه مردم نرسد، اعلاميه اي را درباره مسائل جاري مملکت و به ويژه موضوع تصويب لايحه کاپيتولاسيون تهيه کردند و همان روز، اعلاميه را به آقاي حاج مهدي عراقي دادند و سفارش کردند که حتي المقدور مخفيانه و با احتياط چاپ و منتشر شود تا کسي دستگير و گرفتار نشود و در نتيجه با ابتکار آن شهيد بزرگوار و حرکت تشکيلاتي موتلفه اسلامي، اقدام بسيار ارزنده اي صورت گرفت.
دستگيري و تبعيد حضرت امام(رحمت الله عليه) پس از اين سخنراني با سرعتي خارق العاده انجام شد. رژيم سرمست از غرور، در فکر وارد کردن ضربات ديگري بر پيکره دين و روحانيت بود. در اين ميان با دستور شهيد مطهري که فرمودند لازم است برخي از سران آنها به خاک و خون بيفتند، هیأت هاي مؤتلفه اسلامي که رهبر خود را در تبعيد مي ديدند، پس از نشستي به اين نتيجه رسيدند که بايد حرکت مسلحانه اي را انجام دهند. با تاييد حکم اعدام حسن علي منصور که عامل تصويب کاپيتولاسيون، توهين به امام و تبعيد ايشان بود توسط نمايندگان امام در شوراي فقاهتي موتلفه و همچنين کسب تاييديه از آيت الله ميلاني، شهيد عراقي نقش کليدي را در اجراي حکم الهي درباره حسن علي منصور به عهده گرفت و سرانجام به همين سبب پس از دستگيري هاي متعدد قبلي مجدداً در 19 بهمن ماه 1343 دستگير شد.
شهيد عراقي، عنصري زندان آزموده بود که سابقه او به دوران زندان همراه با فدائيان اسلام، زندان در شهرستان قزوين و زندان در عاشوراي 1343 باز مي گشت و از همين جهت نقشي محوري در هدايت ياران خويش در زندان داشت. در جريان بازجويي ها، تمام سعي شهيد عراقي بر اين قرار گرفت تا افراد کمتري از مرتبطين شناسايي و دستگير شوند و بر اين اساس بود که مسئله تهيه اسلحه را به عهده گرفت. ابوالفضل حيدري در اين باره مي گويد:
"يادم هست در پرونده يک اسلحه بود و مشخص هم نشده بود که اين اسلحه از کجا آمده... بالاخره يک روز، بنده را با ايشان آوردند اتاق رئيس... من نگاه کردم ديدم ناخن هاي شهيد عراقي را کشيده و بسته اند. بازجويي و سئوال و جواب انجام شد و نتيجه اي نگرفتند. شهيد عراقي براي اينکه فشار روي برادرهاي جوان تر را کم کند، به آن سرهنگ گفته که آقا! اسلحه را من قبول مي کنم."
شهيد عراقي که يکي از آرزوهاي ديرينه اش، وصال معشوق ازلي با روي خونين بود و با شنيدن حکم دادگاه که براي او اعدام بريده بودند، براي رئيس کل زندان، رئيس زندان، افسر نگهبان و مأمورين او شيريني فرستاد تا رضايت و خوشحالي خود را از راي دادگاه اعلام نمايد و زماني که با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم شد، از اين اقدام ناراحت گرديد. خود در خاطراتش مي گويد:
"من و حاج هاشم اماني رفتيم دفتر سرهنگ پريور - رئيس کل زندان-... گفتيم: اگر اين مرحمت را جايي وارد نکرده ايد و مي شود برگردانيد، به آنها بگوييد برگردانند. ما اين مرحمت را نخواستيم. گفت: شما اصلاً عقلتان کم است، ديوانه هستيد. آدم حسابي که اين جوري حرف نمي زند. بلند شو و برو يک تشکري بکن، يک نامه اي بنويس. گفتم: نه، فرق بين ما و شما اين است که شما براي زندگي دو روزه حاضريد تن به هر ذلتي بدهيد، ولي ما سعي مي کنيم که از اينجا زود رخت برکنيم و برويم. اين دو تا فرهنگ است، دو تا فکر است، آن عينکي که ما به چشممان زده ايم و دنيا را با آن مي بينيم، دو نوع عينک است و دو نوع ديد است. ما بلند شديم آمديم."
شهيد عراقي هرگز خط مستقيم اسلام ناب محمدي(صلي الله عليه و آله) به رهبري حضرت امام(رحمت الله عليه) را در لابلاي زنگارهاي ايسم ها و التقاط ها گم نکرد و به يک کلمه کمتر يا بيشتر از آنچه امام مي فرمود، رضايت نداد. با جمع آوري اطلاعات و اخبار زندان و در بحث با التقاطيون زنداني، در برابر تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق ايستادگي کرد و با روشنگري هاي خويش از اثرات سوء آن بر افراد کم اطلاع درون زندان، جلوگيري کرد. هر چند در موضعي پدرانه قرار داشت و جوان تر ها را تحت حمايت خويش قرار مي داد و به آنها کمک مي کرد و براي بازگشت کساني که به آنها اميد داشت، تلاش مي نمود.
سرانجام پس از 12 سال که از آخرين حبس عراقي گذشت، وي در بهمن 1355 از زندان هاي ستمشاهي آزاد گرديد و بار ديگر در مرکزيت مبارزات قرار گرفت و زماني که فشارهاي رژيم در هم شکسته مي شد، توانست در هشتم آبان ماه 1357 به پاريس عزيمت نمايد. امام نماز مغرب و عشا را که اقامه کرده بودند و قصد داشتند براي خانم ها سخنراني کنند که مرحوم آقاي اشراقي به ايشان اطلاع دادند آقاي عراقي آمده اند. امام بلافاصله دستور مي دهند ايشان را به داخل راهنمايي کنند.

مردي که امام بر مزارش گريست...

با ورود شهيد عراقي، امام(رحمت الله عليه) جلوي او برخاستند و فرمودند: «مهدي من! تو هستي؟ چرا اين قدر پير شدي؟» مهدي نيز سر بر زانوي آن پير فرزانه گذاشت و اشکريزان گفت: «من اصلاً يادم نمي آيد که اتفاقي افتاده است.» بعد از آن نيز امام در ديدار با دانشجويان، در وصف مهدي عراقي فرمودند: «در بين اينهايي که حبس بودند، 15 سال حبس بودند، بعضي وقت ها که با من مصافحه مي کردند، دستشان دست يک پهلوان بود و حالا که مصافحه مي کنند، دست يک آدم عادي شده.» يا به روايت يکي ديگر از اعضاي حاضر در پاريس امام فرموده بودند: «اين جوان هاي رشيد ما را، اين قدر زير شکنجه و زندان اذيت و آزار داده اند که من وقتي در اولين برخورد ديدم، باور نکردم که آن قامت رعنا و آن هيکل رشيد، اين قدر زير شکنجه شاه افسرده شده باشد.» اين جملات عاطفي امام نشان دهنده دو سويه بودن اين عشق و علاقه است.
ايشان پس از رتق و فتق امور منزل امام با تعدادي جزوه هاي کتاب و عکس - به صورت جاسازي شده- براي رهبري و سازماندهي تظاهرات تاسوعا و عاشوراي سال 1357 و با کوله باري از رهنمودهاي امام(رحمت الله عليه) به تهران بازگشت. تجربه هاي قبلي در اداره تظاهرات محرم سال 1342 و محرم سال 1343، از تظاهرات تاسوعا و عاشوراي محرم 1357، حرکتي عظيم و دشمن برانداز ساخت. بر اين اساس بود که ساواک او را خط دهنده و هدايت کننده گره ها و در ضمن تکيه گاه و مأمن افراد و گروه ها معرفي مي کرد.
پس از انجام موفقيت آميز مأموريت ها، شهيد عراقي به بهانه ديدار فرزند - امير عراقي که در امريکا به تحصيل اشتغال داشت- عازم سفر شد و مجدداً به فرانسه رفت و همراه حضرت امام(رحمت الله عليه) با پرواز انقلاب به ايران بازگشت عراقي در پاريس نيز نقش حراست از امام را ايفا کرد. فرزند اين شهيد گرانقدر مي گويد: "پدرم در نوفل لوشاتو در باغ تاريک و سرد منزل امام(رحمت الله عليه) تنها کسي بود که اطراف را محافظت مي کرد. يک بار از ايشان پرسيدم: «چرا اين کار را انجام مي دهي؟» پاسخ داد: «بايد به نحو احسن انجامش بدهم و راضي هم نمي شوم که کس ديگري غير از من در اين سرما اين مسئوليت را به عهده گيرد.» بعد از ورودم به پاريس به همراه چند تن از برادران ديگر، کارهايي را که پدرم به تنهايي انجام مي داد، به عهده گرفتيم. از جمله نظافت، طبخ غذا و شستشوي ظروف، پدرم به تنها چيزي که علاقه نداشت، استراحت بود. پدرم عاشق امام(رحمت الله عليه) و انقلاب بود. در سال 1342 نيز که مي خواستند به منزل امام(رحمت الله عليه) حمله کنند، او از خانه امام(رحمت الله عليه) محافظت کرد، با اين که امام(رحمت الله عليه) دستور داده بودند که من محافظ لازم ندارم، زماني که صبح امام(رحمت الله عليه) براي وضو گرفتن و نماز خواندن برخاسته بودند، پدرم را ديده بودند که در حياط نگهباني مي دهد».
نشريه اميد جوان اين بازگشت را چنين ترسيم کرده است:
"در آن روز لحظه اي نبود که پرواز انقلاب در فرودگاه نشست و همه چشم ها و دوربين ها به روي در خروجي هواپيما نشانه رفته بود تا اينکه اولين نفر از هواپيما خارج شد و روي پله ها ايستاد و به اين طرف و آن طرف نگاهي انداخت و در حالي که از پله ها پايين مي آمد، باز مواظب همه چيز و همه کس بود. در آن لحظه اين سئوال براي همه خبرنگاران داخلي و خارجي مطرح بود که «او کيست؟»... بعداً فهميديم کسي که قبل از همه از هواپيما خارج شد، حاج مهدي عراقي از ياران صميمي حضرت امام(رحمت الله عليه) بود.
وقتي امام به ايران بازگشتند، شهيد عراقي در مدرسه علوي به رتق و فتق امور پرداخت و پس از شلوغ شدن زندان قصر، به حکم حضرت امام(رحمت الله عليه) به رياست زندان قصر منصوب شد و پس از چندي به حکم ايشان به عضويت شوراي مرکزي بنياد مستضفعان درآمد و در همين سمت بود که به عنوان مسئول مالي بنياد به اتفاق آقاي حسين مهديان سرپرستي روزنامه کيهان را به عهده گرفت. شرايطي که شهيد عراقي به موسسه کيهان رفت، اين گونه تعريف شده است:
" کيهان پس از انقلاب پر از ساواکي، توده اي و سلطنت طلب و معجون خاصي بود... و در حال فروپاشي بود که ما اقدام کرديم براي حفظ و حراست آن... شرايط طوري بود که نياز به يک فرد قوي و متفکر و انديشمند مانند شهيد عراقي بود تا بتواند از عهده اين بار سنگين برآيد. او به عنوان يک تکليف الهي، احساس وظيفه کرد و تأييد امام را گرفت".
شهيد عراقي در روز يکشنبه چهارم شهريور 1358 و در حالي که شديداً نگران بود که بازار شهادت جمع و بازار مسئوليت گسترده شده است، هنگامي که همراه پسرش حسام، عازم محل کارش بود، به وسيله سه موتور سوار از اعضاي گروه فرقان مورد حمله قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت رسيد.
حضرت امام پس از شهادت او دستور دادند که پيکر آن شهيد به قم منتقل شود و در جوار حرم حضرت معصومه(سلام الله عليها) به خاک سپرده شود و خود در تشييع او شرکت جستند؛ امري که تا روز آخر عمر پربرکت ايشان بسيار نادر ماند. شب هنگام نيز 20 دقيقه بر مزار او نشستند و دعا فرمودند و در جمع خانواده او فرمودند: "حاج مهدي عراقي براي من، برادر و فرزند خوب و عزيز من بود." و تعابيري را به کار بردند که براي بسياري که او را نمي شناختند، عجيب مي نمود.
تاييدهايي که از سوي امام امت و مقام معظم رهبري درباره او نقل شد، متوجه کمتر شخصيتي گرديد و چنين سوابقي در کارنامه کمتر مبارزي ديده مي شود، اما در سالروز شهادت او نه خيابان هاي شهر و نه رسانه ها شاهد بزرگداشت چنداني براي او نبودند. اين آيا مصداق "به فراموشي سپردن پيشکسوتان جهاد در پيچ و خم زندگي روزمره" نيست که امام هشدار آن را داده بودند؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.