واقع گرايي اخلاقي(2)

بحث واقع گرايي و غير واقع گرايي در حوزه ي اخلاق از زماني كه آدميان به تفكّر انتقادي درباره ي اعتقادات اخلاقي خود پرداخته اند، مطرح شده است. همواره مسأله اين بوده كه چگونه به عقايد خود معنا دهيم كه حق اهميّت ظاهري اخلاقيات را بدون اين كه با توهّمات متافيزيكي مفرط و شديد درگير شويم، استيفاء نماييم. برخي معتقدند كه اين مطلب واقع نمي شود. آنان مدّعي هستند كه اهميّت ظاهري اخلاق، ظاهر
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واقع گرايي اخلاقي(2)

واقع گرايي اخلاقي(2)
واقع گرايي اخلاقي(2)


 

نويسندگان:دكتر غلامحسين توكلّي (1)
فاطمه مهراب زاده (2)



 

واقع گرايي اخلاقي
 

بحث واقع گرايي و غير واقع گرايي در حوزه ي اخلاق از زماني كه آدميان به تفكّر انتقادي درباره ي اعتقادات اخلاقي خود پرداخته اند، مطرح شده است. همواره مسأله اين بوده كه چگونه به عقايد خود معنا دهيم كه حق اهميّت ظاهري اخلاقيات را بدون اين كه با توهّمات متافيزيكي مفرط و شديد درگير شويم، استيفاء نماييم. برخي معتقدند كه اين مطلب واقع نمي شود. آنان مدّعي هستند كه اهميّت ظاهري اخلاق، ظاهر محض است و اخلاق از اهميّت واقعي و قطعي برخوردار نيست. ديگران معتقدند كه اين امر قابل تحقّق است. به عقيده ي آنان، آن قدر كه متافيزيك ضروري است، نه جسارت آميز است و نه خيالي و نه و همي.
واقع گرايي اخلاقي تا پيش از آغاز قرن بيستم يگانه رويكرد اساسي در حوزه ي فلسفه ي اخلاق به شمار مي رفت و اگر كسي همچون ديويد هيوم نيز عَلَم مخالفت با آن را بر مي داشت چندان مورد توجّه قرار نمي گرفت و نظر او ناديده انگاشته مي شد و اغلب فيلسوفان بر اين عقيده بودند كه ارزش ها و حقايق اخلاقي همانند حقايق و اوصاف طبيعي اند، به گونه اي كه از همان ابزاري كه براي شناخت حقايق طبيعي بهره مي بريم مي توانيم براي شناخت حقايق اخلاقي نيز مدد جوييم.
با آغاز قرن بيستم، اين طرز تفكّر با مشكلات فراواني مواجه شد. اين مسايل و مشكلات تا آنجا ادامه يافت كه جي. اي. مور، با استفاده از برهان سؤال گشوده (3) و مطرح كردن مغالطه ي طبيعت گرايانه (4)، واقع گرايي اخلاقي را زير سؤال برد و در عوض نظريّه ي شهودگرايي (5) اخلاقي را كه خود نيز رويكردي واقع گرايانه محسوب مي گرديد، ارايه نمود كه در حقيقت صلابت و استحكام واقع گرايي را تا حد زيادي به تحليل برد.(6)
با ظهور پوزيتويسم منطقي در دهه ي 1920، حوزه ي اخلاق و فلسفه ي اخلاق نيز از امواج آن بي نصيب نماند و رويكرد مور نيز امّاج حملات شديد از سوي اين مكتب واقع شد و اندك اندك از رونق افتاد؛ زيرا پوزيتويست ها سعي داشتند ملاك معنادار بودن يا نبودن در اين عرصه نيز به كار گيرند، و از آنجا كه بنابر مغالطه ي طبيعت گرايانه، گزاره هاي اخلاقي، تجربي تلقي نمي شدند و هر آنچه غير تجربي بود فاقد معنا در نظر گرفته مي شد، از گزاره هاي متافيزيكي هيچ گونه شناخت معتبري به دست نمي آمد. به عبارت ديگر، گزاره هاي اخلاقي براي پوزيتويست ها چندان سهل و ساده نمي نمود؛ زيرا آنان با استعمال روزمره ي آن گزاره ها در ميان تمام آدميان مواجه بودند و لذا به دنبال توجيه گزاره اي برآمدند.
به دنبال تضعيف شهود گرايي مور، موج جديدي به نام غير شناخت گرايي بر عرصه ي اخلاق حاكم شد. امر گرايي رودلف كارناپ (7)، آن گزاره ها را گزاره هاي امري معرفي كرد كه آدميان براي هدايت و كنترل رفتار ديگران از آن بهره مي گيرند. از سوي ديگر، افرادي همچون آير گزاره هاي اخلاقي را تنها ابراز كننده ي موافقت، مخالفت، دوست داشتن، تنفّر و... گوينده ي آن دانست و معتقد شد كه اين گزاره ها صرفاً نشان دهنده ي واكنش عاطفي و احساس گوينده اند؛ مثلاً وقتي شخصي مي گويد "دزدي بد است" در حقيقت اين مطلب را ابراز داشته است كه "دروغ گويي اَه، اَه"، نه چيز ديگر.
به خاطر نقدهاي وارده بر عاطفه گرايي (8) آير، ار. ام. هير نظريه ي توصيه گرايي (9) را پيشنهاد كرد. بر پايه ي اين نظريّه گزاره هاي اخلاقي داراي دو عنصر توصيه اي و توصيفي اند كه عنصر توصيه اي ركن اصلي آن هاست و از سوي ديگر شخص بيان كننده ي آن گزاره مايل است كه اين حكم در تمام موارد مشابه جريان پيدا كند. با رواج پوزيتويسم منطقي، واقع گرايي اخلاقي از رونق افتاد، امّا ديري نپايد كه پوزيتويسم منطقي نيز به بن بست رسيد و خط بطلان بر انديشه هاي اساسي پيروان آن مكتب كشيده شد.
بي درنگ بعد از افول پوزيتويسم منطقي در عرصه ي فلسفه ي اخلاق و سقوط غير شناخت گرايان، واقع گرايي دوباره پا به عرصه اخلاق گذاشت و دوباره تجديد قوا كرد. گفتيم كه واقع گرايي، ديدگاهي است كه به وجود امور واقعي كه اعمال و اشيا در رابطه با آن ها، درست يا غلط و خوب يا بد مي شوند، معتقد است.بر اساس اين ديدگاه، صفت هاي اخلاقي، صفات اصيل چيزها و كارها هستند. تعيين دقيق حد و مرزهاي واقع گرايي، تا حدي اختلافي است.
واقع گرايي كامل و تمام عيار، مجموعه اي از سه فرض متفاوت است:
فرض اول آن است كه موضوع اخلاق و واقعيتي كه اخلاق با آن سرو كار دارد، واقعيتي كاملاً متمايز است. البته واقع گرايان در اين كه آيا اين تمايز و خاص بودن واقعيات اخلاقي، با طبيعي دانستن آن ها سازگار است يا نه، اختلاف دارند.
فرض دوم، فرض وجود شناختي است و بر اساس آن، واقعيت هاي اخلاقي اموري عيني هستند كه از هر گونه باوري كه ما درباره ي آن ها داريم كاملاً مستقل اند؛ درستي يك عمل، بر اساس اعتقاد من يا هر كس ديگر و يا حتّي توافق همگاني تعيين نمي گردد.
فرض سوم، فرضي معرفت شناختي است و آن اين كه شناخت اخلاقي امكان پذير است و ما مي توانيم باورهاي اخلاقي داشته، آن ها را موجّه نماييم. اگر چه هميشه به باورهاي صادق نمي رسيم و امكان خطا در تعيين صدق و كذب وجود دارد، ولي صدق باورهاي اخلاقي امكان پذير است.
بيان دقيق سه فرض واقع گرايانه بدين صورت است:
الف) به نظر مي رسد انديشه هاي اخلاقي، موضوعات خاصي دارند كه با موضوعات علم و تحقيق تجربي متفاوت است.
ب) به نظر مي رسد احكام اخلاقي، تلاشي براي تعيين امري واقعي است كه از افكار و اعتقادات ما مستقل است. واقعيت يك چيز است و آنچه ما درباره ي آن فكر مي كنيم چيز ديگر.
ج) احكام اخلاقي به نظر كسي كه به آن ها حكم مي كند، خطا پذير است.
دو فرض دوم را مي توان مفروضاتي پديدار شناسانه دانست. توسل به پديدار شناسي، يكي از جنبه هاي مهم نظريه ي واقع گرايي اخلاقي است.
مدّعاي واقع گرايان آن است كه واقعيات اخلاقي از ما «مستقل» است. امّا با توجّه به آن كه واقعيت هاي اخلاقي در هر حال به افراد و به اعمال آن ها مربوط بوده، نمي تواند به طور كامل از ما مستقل باشد. اين قيد «استقلال» به چه معناست؟
مي توان گفت كه در واقع گرايي، دو نوع استقلال از هم تفكيك شدني است؛ «استقلال از ادراك انسان » و «استقلال» از واكنش هاي عاطفي او". نوع اوّل استقلال،‌مدعاي دقيق واقع گرايي اخلاقي است. واقع گرايي معتقد است كه واقعيت، چيزي مستقل از انسان است؛ به اين معنا كه وجود يك چيز واقعي، به ادراك شدن وابسته نيست و ارزش به چيزي است كه در خارج منتظر مواجهه با ماست.(10)
اما استقلال از واكنش عاطفي، قيدي است كه واقعيت هاي اخلاقي را عيني مي سازد. اگر چه عينيت، يكي از مفروضات واقع گرايي تمام عياري بود كه مطرح شد، ولي نوعي واقع گرايي حداقل گرايانه وجود دارد كه تمام مدّعاي آن، صدق پذيراي احكام اخلاقي است. با پذيرش اين نوع از واقع گرايي، اگر چه حيطه ي واقع گرايي بسيار گسترده مي شود، امّا چون در اين ديدگاه،‌عينّيت احكام اخلاقي منظور نمي شود، مي توان به نوعي ميان واقع گرا بودن و عينيت گرا بودن تفكيك قايل شد كه قبلاً ذكر كرديم. اگر يك ديدگاه واقع گرا، صدق احكام اخلاقي را بر اساس معيار عيني تعيين نمايد، عينيت گرا نيز هست.
گفتيم كه واقع گرايان، ارزش هاي اخلاقي را بخشي از اجزاي جهان مي دانند، امّا غير واقع گرايان از پذيرش اين مسأله ابا دارند. افزون بر اين، واقع گرايان به شيوه اي كه جهان خود را بر ما آشكار مي سازد اعتماد كامل مي كنند.(11) اما غير واقع گرايان معتقدند كه هر جنبه از تجربه ي تجربه ي واقعيت نيست. آن ها تجربه را از دو عنصر مركّب مي دانند: عنصري كه جهان واقع به تجربه بخشيده، و عنصري كه ما انسان هاي صاحب تجربه به آن بخشيده ايم. به طور كلي، اختلاف ميان واقع گرايان و غير واقع گرايان، در تفكيكي ريشه دار كه غير واقع گرا ميان واقعيت يا "بود" و ظاهر يا "نمود" بر قرار مي سازد. واقع گرايان در مقابل اين تفكيك دو راه دارند: يكي آن كه با پذيرش اين شيوه ي تمايز، ادعا كنند كه ارزش ها در طرف "بود" قرار دارند. راه ديگر آن است كه از اساس چنين شيوه ي تمايزي را انكار نمايند. واقع گرايان، راه دوم رامي پذيرند.(12)
غير واقع گرايان معتقدند كه واقعيت چيزي است كه در تبيين آن ارجاع به تجربه و ادراك حسي نياز نيست. ادراك واقعيت، به وسيله ي نوعي تصوير اصلاح شده از آن چه مستقل از ما و خارج از ماست، ممكن است. اين ادراك مطلق با روش علمي به دست مي آيد.(13)
بنابراين، از ديدگاه غير واقع گرايان، از آن جا كه ارزش ها فاقد ويژگي هاي ادراك مطلق هستند؛ يعني همانند كيفيات ثانوي همچون رنگ ها و صداها فقط براي مخلوقات انساني درك شدني مي باشند، از حيطه ي واقعيت خارج مي شوند. اما واقع گرايان چنين شيوه اي را در پذيرش بي چون و چراي تحقيقات علمي، گرفتار شدن در اشتباه علم گرايي مي دانند و معتقدند دليلي وجود ندارد كه فقط ذوات و صفايي را كه علم مي تواند از عهده ي تبيين آن ها بر آيد، واقعي بدانيم.
اما آنچه قابل توجّه است اين است كه اگر چه واقع گرايان اخلاقي، الگوي علمي ادراك مطلق را بي اعتبار مي دانند، باز هم واقعيت را امري مستقل از ادراك انسان تلقي مي كنند. اما اين استقلال به چه معناست؟ اين استقلال غير از استقلالي است كه غير واقع گرايان در مورد اعتقادات اخلاقي منكرند؛ واقع گرايان چنين شيوه اي را نمي پذيرند. بنابراين ، اين استقلال معنايي متفاوت دارد.
از ديد واقع گرايان، ارزش هاي اخلاقي اموري انساني بوده، از انسان ها مستقل نيستند. انسان ها مُدِرك ارزش ها هستند و هر كس فاقد ادراك انساني باشد، از درك ارزش ها محروم است. امّا در عين حال، واقعيت چيزي است كه وجود آن بسته به درك انسان ها نيست؛ يعني چه ادراك شود و چه ادراك ناشده باقي بماند، در هر حال، وجود دارد.
ارزش نيز به همين معنا واقعي و مستقل است. ارزش، چيزي است كه در خارج منتظر مواجهه با ماست، اگر چه پيش فرض ادراك ارزش ها و تجربه ي اخلاقي، واجد بودن سرشت بشري است.
امروزه، واقع گرايي اخلاقي با دو رويكرد مهم انگليسي و آمريكايي شناخته مي شود كه در ذيل هر كدام فيلسوفان بنامي همچون ديويد ويكنز، جان مك داول، ديويد برينك و... وجود دارند. امّا ميان اين دو رويكرد آمريكايي و انگليسي تفاوت هاي مهمي نيز وجود دارد كه مي توان اين تفاوت ها را ذيل چهار عنوان قرار داد: الف) تفاوت هستي شناختي؛ ب ) تفاوت معرفت شناختي؛ ج) تفاوت در نظريه ي انگيزه؛ د) تفاوت در نظريه ي توجيه كه در واقع تفاوتي معرفت شناختي است. در ادامه به بررسي اين تفاوت ها مي پردازيم.
مي توان گفت كه بحث واقع گرايي از شناخت گرايي ريشه مي گيرد.
معمولاً واقع گرايي اخلاقي "شناخت گرايي" ناميده مي شود، امّا اگر بخواهيم به بيان دقيق سخن بگوييم، شناخت گرايي ديدگاهي است كه مي گويد: باورها و گزاره هاي اخلاقي بيانگر معرفت اند يا دست كم مي توانند معرفت بخش باشند و شايد برخي حقايق اخلاقي در عالم وجود داشته باشند كه درباره ي آن ها نمي توانيم شناخت و معرفت داشته باشيم؛ مثل اين كه آيا كاري خاص مي تواند در مجموع خوبي بيشتري از كارهاي ديگر توليد كند يا نه. شناخت گرايان به دو اصل معتقدند: اول آن كه باورهاي اخلاقي، باورهايي صادق اند، و دوم آن كه اين باورها، باورهايي موجّه هستند.(14)

پي نوشت ها :
 

1- عضو هيأت علمي گروه فلسفه ي دانشگاه اصفهان.
2- دانشجوي كارشناسي ارشد فلسفه ي غرب دانشگاه اصفهان.
3- Open Question Argument.
4- Naturalistic Fallacy.
5- Intuitionism.
6- گزاره هاي اخلاقي گر چه به ظاهر قضاياي حمليّه اند،ولي در واقع، اين قضايا گزاره هايي انشايي اند كه بيانگر طلب و خواست اظهار كننده ي آن گزاره ها مي باشند. كارناپ مي گويد: در گزاره ي "قتل نفس خطاست"، در حقيقت، يك نهي از جانب اظهار كننده ي آن وجود دارد؛ يعني:"نكش". يا اگر به ما گفته شود: راست گويي خوب است"، در واقع، اين گزاره حاوي طلب گوينده است كه "راست بگو". البته، در كنار اين مضمون امري كه در گزاره هاي اخلاقي وجود دارد، هيچ گونه مضمون توصيفي هر چند به صورت تبعي و عرضي وجود ندارد.[وارنوك، 1368: 26] و اين در آنجايي كه گزاره ي اخلاقي ما حاوي الزام باشد، آشكار تر است.
7- r.carnap.
8- Emotivusm.
عاطفه گرايي اخلاقي ديدگاهي است كه معتقد است داوري هاي اخلاقي احساسات مثبت يا مفني ما را نسبت به چيزي بيان مي كند. اگر چيزي را خوب بدانيم معادل اين است كه فرياد بزنيم آفرين بر اين كار. بدين جهت،‌نه صادق است و نه كاذب. از اين منظر، حقايق اخلاقي و معارف اخلاقي وجود ندارد و ما تنها عاطفه و احساس خود را با خوب ناميدن كاري نسبت به آن اظهار مي كنيم.
9- Drescriptivism.
10- ناوتن، 1380: 157-158.
11- همان، 60.
12- همان، صص 120-143.
13- همان، صص 118-120.
14- Sayer McCord , 1998,2-3.
 

منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.