واقع گرايي اخلاقي(3)

اوّلين چالشي كه واقع گرايان با آن مواجه هستند مسأله ي اختلافات اخلاقي است. وجود اختلاف در مسايل ساير علوم و راه حل هايي كه صاحب نظران ارايه مي دهند امر شگفت انگيزي نيست؛ امّا اختلاف در مسايل فلسفي اخلاق را با اختلاف در كمتر علمي مي توان مقايسه كرد؛ به ويژه با توجّه به اين كه اين اختلاف منحصر به امور جزيي و فرعي نيست، بلكه غالباً در مباني و مسايل اصلي نيز هست. به عبارتي،
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واقع گرايي اخلاقي(3)

واقع گرايي اخلاقي(3)
واقع گرايي اخلاقي(3)


 

نويسندگان:دكتر غلامحسين توكلّي (1)
فاطمه مهراب زاده (2)



 

چالش هاي واقع گرايي و پاسخ واقع گرايان به اين چالش ها
 

با توجّه به آنچه تاكنون مطرح شد، مي توان گفت كه واقع گرايي با چالش ها و مسايلي مواجه است كه در اين قسمت به شرح اين چالش ها و پاسخ به آن ها مي پردازيم.

1ـ اختلافات اخلاقي
 

اوّلين چالشي كه واقع گرايان با آن مواجه هستند مسأله ي اختلافات اخلاقي است. وجود اختلاف در مسايل ساير علوم و راه حل هايي كه صاحب نظران ارايه مي دهند امر شگفت انگيزي نيست؛ امّا اختلاف در مسايل فلسفي اخلاق را با اختلاف در كمتر علمي مي توان مقايسه كرد؛ به ويژه با توجّه به اين كه اين اختلاف منحصر به امور جزيي و فرعي نيست، بلكه غالباً در مباني و مسايل اصلي نيز هست. به عبارتي، فاصله ي بين نظريات مثل تفاوت قوس هاي كوتاه و چند درجه اي نيست، بلكه در بسياري از موارد مثل فاصله ي دو قطب متقابل و متضاد است و طبعاً اين اختلافات عجيب، پژوهنده را دچار شگفتي مي كند و اين سؤال را در ذهن او پديد مي آورد كه منشأ اين اختلافات چيست و چگونه است كه حتي دو فيلسوف معاصر كه عضو يك خانواده ي فرهنگي به شمار مي آيند از چنين اختلافاتي مصون نبوده و نيستند.
بر اساس تعريفي كه از واقع گرايي اخلاقي ارايه كرده ايم، كه ما واقعاً فكت ها و واقعيت هايي مستقل در خارج داريم، پس اختلافات در اخلاق براي چيست؟ اگر در خارج واقعاً فكت ها وجود دارند، ماهيّت اين ها به گونه اي است كه خود را بر شخص تحميل مي كند. پس اين سؤال پيش مي آيد كه در حوزه ي اخلاق، اختلافات سر چه چيزي است؟

پاسخ
 

در برابر اين چالش پاسخ هايي از طريق واقع گرايان ارايه شده است:
الف ) نكته اي كه بايد بدان توجّه داشت اين است كه وجود اختلافات اخلاقي (3) دليل بر اين نيست كه در اخلاق نمي توان توقع پاسخ درست داشت، بلكه بر عكس، وجود اختلافات اخلاقي، دليل بر احتمال صدق است؛ چرا كه نزاع در جايي صورت مي گيرد كه طرفين به احتمال صدق معتقدند. و از آنجا كه گفته مي شود «اختلافات اخلاقي»، نشانگر آن است كه واقعيت هاي اخلاقي در خارج وجود دارند و به صواب نزديك اند و گرنه تعبير به «اختلاف اخلاقي » نمي كردند، بلكه تعبير به «تفاوت» مي كردند. در نتيجه، مي توان گفت كه اختلافات بر سر امور واقعي است نه بر سر امور احساسي و عاطفي.
ب ) دومين پاسخي كه از طرف واقع گرايان به اين چالش ارايه شده است اين است كه اختلاف ها ممكن است معلول جهل آدميان نسبت به حقايق اخلاقي باشد، نه ناشي از عدم وجود آن ها. اختلاف ها عمدتاً درباره ي جزييات اخلاق است، مانند اختلاف هايي كه درباره ي رفتار جنسي يا سقط جنين مطرح است. هم طرفداران و هم مخالفان سقط جنين، قبول دارند كه كشتن انسان بي گناه خطاست؛ اختلاف آن ها در اين اصل نيست، بلكه در اين واقعيت است كه آيا جنين، انسان است (موجودي با حق حيات) يا نه ؟ ما درباره ي اين جزييات، به خصوص اوصاف غير اخلاقي آن ها،‌آگاهي اندكي داريم.
اين پاسخ واقع گرايان را مي توان به صورت ديگري نيز بيان نمود كه اختلافات در حوزه ي اخلاق، ناشي از اموري غير اخلاقي است.
ج) پاسخ ديگر واقع گرايان به اين چالش بدين گونه است كه بيشتر اختلافات در حوزه ي اخلاق، ناشي از بدفهمي است؛ زيرا مفهوم به كار گرفته شده، چه اخلاقي باشند و چه غير اخلاقي، معمولاً بسيار مبهم يا پيچيده اند؛ يا اين كه ناشي از عدم رشد و بلوغ اخلاقي و يا ناشي از منافع و علايق شخصي است؛ مثلاً ثروتمندان و فقرا ممكن است در عدالت توزيعي اختلاف نظر داشته باشند. بنابراين، ممكن است كه ريشه ي بسياري از اين اختلافات در بدفهمي باشد، نه اين كه واقعيات اخلاقي در خارج وجود نداشته باشند.
نكته اي كه در اينجا حايز اهميّت است اين است كه از نظر واقع گرايان، حملات و گزاره هاي اخلاقي تا حدودي داراي بار عاطفي است،و همين بار عاطفي و احساسي كه در جملات اخلاقي وجود دارد سبب اختلاف مي شود؛ زيرا گزاره هاي اخلاقي كه آدميان به كار مي گيرند، هر كدام‌، داراي بار عاطفي خاص خود است و همين امر سبب اختلاف نظر ميان آدميان مي گردد.
به بيان ديگر،‌واقع گرايان به اين نكته توجّه مي كنند كه زبان اخلاق تمام ويژگي هاي گفتمان شناختي را به نمايش مي گذارد: ما باورهاي اخلاقي داريم، با يكديگر اختلاف هاي اخلاقي پيدا مي كنيم، براي ديدگاه هاي خود به دنبال شاهد مي گرديم؛ ما به گونه اي عمل مي كنيم كه گويي چيزي براي كشف كردن وجود دارد، گويي ما مي توانيم خطا كنيم، گويي حقيقتي اخلاقي در عالم وجود دارد؛ و حتّي در مورد صدق و كذب ادعاهاي اخلاقي سخن مي گوييم.
بنابراين، با توجّه به آنچه گفته شد مي توان گفت كه در حوزه ي اخلاق نيز اختلافات ناشي از وجود واقعيت هايي در عالم خارج است، و همان گونه كه در ساير علوم اختلافات بر سر امور عيني و واقعي است در اخلاق نيز چنين است.
به عبارت ديگر،‌وجود اختلافات در اخلاق دليل بر اين نيست كه در اخلاق نمي توان توقع پاسخ درست داشت، بلكه بر عكس، وجود اختلافات دليل بر احتمال صدق است؛ چرا كه نزاع در جايي صورت مي گيرد كه طرفين به احتمال صدق معتقدند. واقع گرايان پيش فرضي پديدار شناسانه دارند، و معتقدند چيزها به همان گونه هستند كه ما آن ها را تجربه مي كنيم.

2ـ چالش روان شناختي
 

دومين چالشي كه واقع گرايان با آن مواجه اند، چالش روان شناختي است. اين چالش بدين گونه است كه، ارتباط ميان حقايق اخلاقي و انگيزش، و در نتيجه، رفتار، مبهم است. مي توان گفت كه گزاره هاي اخلاقي يك ربط و پيوند خاص با انگيزه، عواطف و احساسات دارند.به بيان ديگر، هنگام بيان گزاره هاي اخلاقي هميشه بايد يك انگيزه ي دروني مفروض گرفته شود.
آنچه مورد توجّه است اين است كه در گزاره ها و باورهايي كه حاكي از واقعيت هستند چنين چيزي لازم نيست.در چنين جملاتي نمي توان انگيزه ي دروني را براي آن ها مفروض گرفت، و در واقع، گزاره هاي بيانگر واقعيت هيچ رابطه اي با عواطف و انگيزش فرد ندارند. اما در اخلاق و گزاره هاي اخلاقي چنين نيست و همان طور كه ذكر شد گزاره هاي اخلاقي رابطه ي گسترده اي با عواطف و احساسات دارند. به بيان ديگر، احساس عاطفه با اخلاق عجين شده است، در حالي كه گزاره هاي ناظر به واقع با انگيزه و احساس بي ارتباطند. در اينجا نيز واقع گرا با مشكل مواجه مي شود؛ زيرا اگر گزاره هاي اخلاقي فقط بيانگر واقعيت بودند ديگر نيازمند انگيزه و مفروض گرفتن انگيزه ي دروني نبودند. بنابراين، گزاره هاي اخلاقي بيانگر واقعيت نيستند.

پاسخ
 

اين استدلال به طور شايسته خارج از حوزه ي فلسفه است؛ يعني اين استدلال در روان شناسي مي تواند مورد ارزيابي قرار گيرد؛ زيرا اين استدلال با انگيزش سر و كار دارد. به هر حال، واقع گرايان اخلاقي به اين چالش به دو صورت نقضي و حلّي جواب مي دهند.
جواب هاي نقضي آن ها بدين صورت است:
الف ) از نظر واقع گرايان، كساني كه مي گويند گزاره هاي بيانگر واقع ربطي به احساس ندارند، در اشتباه هستند. برخي از گزاره هايي كه بيانگر واقع اند، بار عاطفي دارند. بنابراين، در مورد گزاره هاي ديگر نيز اين امكان هست كه آن گزاره ها با انگيزه همراه باشند ولو اين كه اخلاقي هم نباشند. از نظر مخالفان واقع گرايي، آميختگي اخلاق با انگيزه نشانگر اين است كه گزاره هاي اخلاقي بيانگر واقع نيستند و از امر بيروني حكايت گري نمي كنند، در حالي كه از نظر واقع گرايان، برخي از گزاره هاي علمي هم هست كه با انگيزه همراه است، هر چند اخلاقي هم نيستند، پس اين ويژگي منحصر به گزاره هاي اخلاقي نيست و برخي از گزاره ها كه شكي در بيان واقع بودن آن ها نيست گاهي با انگيزه عجين شده اند.
ب) دومين جواب نقضي واقع گرايان اين است: اين كه شما مي گوييد «كساني كه گزاره هاي اخلاقي را بيان مي كنند، سخن گفتن آن ها با انگيزه و هيجان خاصي همراه است و اگر آنان چنين جملاتي را گفتند امّا بيان آن ها تهي از هر گونه انگيزه و هيجان خاصي بود بايد آن ها را متهم به بي صداقتي نمود»، صحيح نيست. بايد به اين نكته توجّه داشته باشيد كه گاهي شخصي كه بيان كننده ي اين گزاره هاست داراي مشكلي خاص (مثلاً افسردگي) است، يا نسبت به موضوعي كه گزاره در مورد آن موضوع است بي علاقه است و حاضر نيست كه آن موضوع را عملي كند. اين مسأله نشانه ي بي صداقتي شخص بيان كننده ي گزاره نيست. در اين زمينه مي توان مثال پزشكي را آورد كه در سخنراني هاي خود در مضرّات سيگار سخنان بسيار مي گويد امّا خودش به علت شرايط و مشكلاتي كه با آن مواجه است سيگار مي كشد، پس خالي بودن سخنان وي از عواطف، دليل بر بي صداقتي او نخواهد بود.
امّا پاسخ حلّي واقع گرايان به چالش مذكور بدين صورت است:
گفته شد كه از نظر مخالفان واقع گرايي گزاره هاي اخلاقي با انگيزه آميخته اند، امّا گزاره هاي علمي تهي از انگيزه اند. از نظر واقع گرايان، اين تمايز را نبايد فرق محسوب كرد. اين كه در اخلاق، گزاره هاي اخلاقي آميخته با انگيزه است، به خاطر آن است كه اخلاق با عمل مرتبط است. پس فرق گزاره هاي اخلاقي و گزاره هاي علمي، وابسته بودن به عمل است. لذا هر جا سرو كار عمل در ميان باشد، اگر شخص صحبتي كرد امّا عمل متناسب با آن را انجام نداد، مي توان او را متهم به بي صداقتي كرد، امّا جايي كه گزاره ربطي به علم ندارد لزومي ندارد همراه با انگيزه باشد. در نتيجه، ملاك،‌پيوند گزاره ها با عمل است، نه اين كه گزاره ها اخلاقي يا غير اخلاقي باشند. بنابراين، علّت اين كه اين يكي با انگيزه همراه است به دليل ارتباطي است كه با عمل دارد و آنجا كه تهي از انگيزه است به دليل اين است كه ربطي به عمل ندارد.

3ـ چالش متافيزيكال
 

سومين چالشي كه واقع گرايي با آن مواجه است،‌ چالش متافيزيكال است. اوّلين سؤال مطرح در اين چالش اين است كه «واقعي بودن چيزي به چه معناست؟» آيا به معناي جزيي از شبكه علّي زماني و مكاني است كه علم كشف مي كند؟ آيا اصلاً در عالم چنين ماهياتي به عنوان اوصاف وجود دارند؟ و اگر وجود دارند، چه چيزهايي هستند؟ به ويژه آن كه آيا آن اوصاف عام و كلّي اند؛ يعني قابليت اين را دارند كه براي افراد متعدّدي در زمان واحد و مشابهي تحقّق يابند؟
بحث كلّي اين چالش اين است كه اگر گزاره هاي اخلاقي، مثل ساير گزاره ها در علوم مختلف بيان واقع مي كنند، اين واقع را بايد با چه ابزار شناختي شناخت. مثلاً وقتي گفته مي شود " راست گويي خوب است"اين "خوب" چگونه واقعيتي است ؟ چگونه مي توان آن را شناخت ؟ علوم تجربي چگونه با اين مسأله مواجه مي شوند؟ واقعيت «خوبي» از چه سنخي است؟
وجه جامع ميان واقع گرايان طرفدار نظريه هاي تجربي در فلسفه ي اخلاق، تحويل و فروكاهش مفاهيم اخلاقي به مفاهيم طبيعي است. مقصود از مفاهيم طبيعي، مفاهيمي است كه با ابزار حس و تجربه در خور آزمون و بررسي اند. كساني كه اين اصل كلّي را پذيرفته اند در اين كه مفاهيم اخلاقي را با ارجاع به كدام وصف طبيعي شيء بايد تبيين و تفسير كرد اختلاف نظر دارند: برخي آن ها را به لذّت، برخي به موافقت با طبع و مزاج و دسته ي سومي، آن ها را به مفاهيم جامعه شناختي و زيست شناختي ارجاع مي دهند. گزاره هايي همچون: «خوب يعني چيزي كه لذّت آور است»، «خوب يعني آنچه متكامل تر است»، «خوب يعني هر چه فايده ي بيشتري دارد»، «خوب يعني آنچه به صلاح جامعه است» و مانند آن، همه، در شمار نظريه هاي طبيعت گرايانه جاي مي گيرند. امّا جورج ادوارد مور، در كتاب مباني اخلاق بر ضد اين ديدگاه شوريد و معادل انگاري وصف خوبي با اين گونه اوصاف طبيعي را سخت مورد انتقاد قرار داد.
مورد كتاب مباني اخلاق بيش از هر چيزي به تبيين مفاهيم اخلاقي مي پردازد و از اين رهگذر، خطاي شايعي را كه «مغالطه ي طبيعت گرايانه » نام مي نهد، آشكار مي سازد. او مي گويد سرو كار اخلاق با واژه هاي خوب و بد است و مسأله ي مهم در فلسفه ي اخلاق تبين معنا و مفهوم اين واژه هاست؛ يعني پاسخ به اين پرسش اساسي كه «خوب چيست؟» بايد توجّه داشت كه اين پرسش، يك پرسش لفظي نيست كه با آوردن لفظي كه مرادف خوب است، پاسخ داده شود. مطلوب ما آن است كه بدانيم در جهان واقع چه صفت و ويژگي هاي خاصي بايد در يك شي ء باشد تا ما بتوانيم آن را خوب به شمار آوريم. يك شي ء اگر چگونه باشد خوب خواهد بود.(4)
در نظر مور، فيلسوفان اخلاق، در پاسخ دادن به اين پرسش خطاي بزرگي را مرتكب شده اند و آن اين كه، صفات ديگر اشياي خوب را همان خوبي دانسته اند، مثلاً برخي گفته اند «خوبي همان لذّت آور بودن است» و...
به اعتقاد مور، خوبي صفتي بسيط و تجزيه ناپذير است و نمي توان هيچ صفتي را، هر چه باشد، معادل آن قرار داد. در اين مورد مور مي نويسد: «اگر از من پرسيده شود كه " خوب كدام است؟" خواهم گفت كه خوب خوب است و اين تمام مطلبي است كه مي توان گفت؛ و اگر از من پرسيده شود كه "خوب را چگونه بايد تعريف كرد؟" پاسخ آن است كه خوب تعريف شدني نيست و اين تمام آن چيزي است كه مي توانيم درباره ي آن بگويم.»(5)
استدلالي كه مور براي اثبات تعريف ناپذيري خوبي مي آورد به برهان "پرسش گشوده" معروف است. مي توان خلاصه ي اين برهان را اين گونه بيان كرد: خوب را هر چيز تعريف كنيم مي توانيم درباره ي همان چيز سؤال كنيم كه "آيا آن چيز خوب است؟" و چون اين سؤال، پرسشي معقول و منطقي است و لغو و بيهوده به نظر نمي آيد؛ همين امر نشان مي دهد آن چيز به لحاظ مفهوم، غير از خوبي است، و اگر مفهوم خوب دقيقاً مفهوم آن چيز بود، پرسش ياد شده به مثابه آن بود كه بگوييم:«آيا خوب خوب است؟» براي مثال اگر كسي، بگويد «خوب همان لذيذ است » مور مي گويد اين تعريف غلط است؛ زيرا اين پرسش كه آيا "لذيذ خوب است؟" پرسش معقول و منطقي است و نمي توان آن را لغو شمرد و همين كافي است كه نشان دهد مفهوم لذيذ غير از مفهوم خوب است، و در نتيجه، معادل انگاشتن آن دو خطاست.
از نظر مور، خوبي مفهومي بسيط و تجزيه ناپذير است. وي اين نتيجه ي مهم را به دست مي آورد كه درك خوبي تنها با شهود عقلاني صورت مي پذيرد و جز اين راه ديگري ندارد. در حقيقت، هدف اصلي مور، اثبات شهودي بودن تصديق به خوبي برخي از اشيا است، و اگر هم سخني درباره ي مفهوم خوب مي گويد، براي رسيدن به همين نتيجه است و جنبه ي مقدّمي دارد.

پاسخ
 

واقع گرايان طبيعت گرا در پاسخ به اين چالش مي گويند مي توان گفت كه خوب واقعيتي طبيعي به مثابه واقعياتي كه با چشم و گوش مي توان دريافت كرد نيست. محمول هاي اخلاقي، عيني هستند، امّا مشابه ساير پديده هاي طبيعي نيستند، خاص اند و بسيط اند. امّا عده اي ديگر از واقع گرايان مي گويند كه نبايد گفت كه مثلاً خوب يك ويژگي خاص است؛ زيرا اگر بگوييم ويژگي است بايد مشابه ساير پديده هاي طبيعي باشد. پس نمي توان گفت كه بسيط و رازآلود است.
واقع گرايان به خاطر استدلالي كه مور آن را مطرح كرد سعي كردند به اين چالش پاسخ دهند، لذا گفتند كه گاهي ممكن است يك تعريف، به لحاظ سمنتيكي درست باشد. گاهي هم دو واژه به لحظ معنايي با هم مختلف باشند، لذا مي توان يكي را تصوّر كرد و گفت كه امكان شك در اين كه اين، آن باشد وجود دارد. مثلاً لذّتي را در نظر مي گيريم امّا شك داريم كه اين لذّت خوب باشد يا بد. به لحاظ معنايي بين خوب و لذّت رابطه هست، امّا در عين حال جايي براي شك هم هست و آنچه باعث اشتباه مور شده است همين است. از نظر مور، تعريف درست تعريفي است كه دو طرف تعريف مترادف باشند. تعريف مثلث در قالب:مثلث= شكل سه ضلعي» درست است. درست بودن اين تعريف به اين علّت است كه اگر جاي هر دو طرف را عوض كنيم تعريف تغييري نمي كند. امّا تعريف خوب در قالب «خوب = لذّت» درست نيست؛ زيرا دو طرف تعريف دقيقاً هم معنا نيستند؛ مي توان لذّتي را فرض كرد كه خوب نباشد.
واقع گرايان مي گويند گاهي دو چيز به لحاظ معنايي يكي نيستند، امّا در عالم خارج واقعاً يكي هستند، مثلاً آب و H2O. وقتي اين دو كلمه را مي گوييم يك معنا به ذهن نمي آيد، بلكه دو چيز در ذهن مي آيد. امّا در عين حال كه اين ها به لحاظ معنايي دو تا هستند در وجود خارجي يك چيزند، هر جا H2O بود، آب هم هست. لذا تعريف آب به H2O درست است؛ اگر چه به لحاظ معنا شناسي با يكديگر تفاوت دارند، امّا به لحاظ واقعيت بيروني يكي هستند.

پي نوشت ها :
 

1- عضو هيأت علمي گروه فلسفه ي دانشگاه اصفهان.
2- دانشجوي كارشناسي ارشد فلسفه ي غرب دانشگاه اصفهان.
3- Moral Disagrement.
4- وارنوك، 1368:6-9.
5- همان، ص 9.
 

منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.