درآمدي بر الاهيات اجتماعي پروتستان از آغاز نهضت اصلاح دين تا هگل (3)

پس از نهضت اصلاح دين، شرايط اجتماعي به وجود آمده در انقلاب فرانسه نيز موجب شد تا الهي دانان اين پرسش را مطرح کنند که نظر مسيحيت درباره مسائل اجتماعي وسياسي چيست. يکي از واکنش ها به اين مسئله اجتماعي، واکنش پارسايي گرايان (Pietists) بود.
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درآمدي بر الاهيات اجتماعي پروتستان از آغاز نهضت اصلاح دين تا هگل (3)

درآمدي بر الاهيات اجتماعي پروتستان از آغاز نهضت اصلاح دين تا هگل (3)
درآمدي بر الاهيات اجتماعي پروتستان از آغاز نهضت اصلاح دين تا هگل (3)


 

نويسنده: دکتر محمد لگنهاوسن/ ترجمه دکتر منصور نصيري
استاد مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله) / استاديار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي



 

2-2. پارسايي گرايي(Pietism)
 

پس از نهضت اصلاح دين، شرايط اجتماعي به وجود آمده در انقلاب فرانسه نيز موجب شد تا الهي دانان اين پرسش را مطرح کنند که نظر مسيحيت درباره مسائل اجتماعي وسياسي چيست. يکي از واکنش ها به اين مسئله اجتماعي، واکنش پارسايي گرايان (Pietists) بود.
پارسايي گرايي، مهم ترين جنبش اصلاحي درپروتستانتيسم پس از نهضت اصلاح دين است. فيليپ يا کوب اسپنسر(Philipp Jakob Spenser, 1635-1705) و آگوست هارمن فرانکي (August Hermann Francke, 1663-1727) بنيانگذار اين جنبش محسوب مي شوند. هر چند که اين جنبش با تأکيد بر زندگي عبادي آغاز شد، شکل يک جنبش اصلاحي اجتماعي را نيز به خود گرفت؛ و پارسايي گرايان پيشرفت هاي خوبي درکم کردن گرفتاري فقرا، ايجاد رفاه، تعليم و تربيت وخدمات پزشکي به دست آوردند. اسپنسر درکتاب خواسته هاي پارسايي (Pia Desideria, 1675) بر نياز مسيحيت به نفوذ در قلوب مردم تأکيد نمود، واستدلال کرد که نبايد چندان دغدغه اي درباره اختلاف نظر دباره عقايد داشت. اما پارسايي گرايان نه تنها به ايمان شخصي، بلکه به مسئوليت اجتماعي جامعه مسيحي وخدماتي که شمّاسان کليسا ارائه مي کردند نيز پرداختند. فعاليت اجتماعي، مشخصه کارهاي پارسايي گرايان گرديد؛ واين - در واقع- نتيجه رد همان پديده اي بود که کليساهاي رسمي دچارش شده بودند؛ پديده اي که بي ثمري سرد و بي روح، درکليساهاي رسمي تلقي مي شد و نيز نتيجه تعهد به زندگي مقدسي بود که به عنوان اطاعت از قانون الهي (شريعت)، ترويج انجيل وکمک به فقرا، بيماران ويتيمان تفسير مي شد.
پارسايي گرايان، با طرف داران عصر روشنگري درآرمان هاي تساوي گرايانه، اشتراک نظر داشتند؛ هرچند که ارتباط ميان آنها وانديشمندان عصر روشنگري، غالباً پر تلاطم بود.(See: Sassen, 2008) درحالي که برخي از طرف داران روشنگري درباره کتاب مقدس اظهار شک وترديد مي کردند ونوعي از عقل گرايي را ترويج مي نمودند که مجال اندکي به باورهاي ديني فراتر ازخدا گرايي عقلي مي داد. پارسايي گرايان، به کتاب مقدس پايبند بودند و شک گرايي، عقل گرايي و ليبراليسم مطرح در عصر روشنگري را رد مي کردند. با اين حال، پارسايي گرايي و روشنگري، در اموري نظير تساوي گرايي، فرد گرايي (اصالت فرد)، ضديت با حاکميت روحانيت، رد نوع رسمي شده زندگي ديني اي که در کليسا حاکم بود و در تأکيد بر مسامحه درباره اختلافات عقيدتي، اشتراک نظر داشتند.
انواع افراطي پارسايي گرايي، در نهايت به جامعه هاي ديني اي منشعب شدند که معمولاً بر محور رهبران فرهمند متمرکز بودند. برخي از اين جوامع، خود را به صورت فرقه هاي ديني متمايزي رسميت بخشيدند و دراين بين، کليساهايي نظير باپتيست هاي آلماني، «برادران مسيحي»، «برادران موراوي» و «برادران بوهمي»، يا از پارسايي گرايان افراطي قرن هجدهم، انشقاق يافتند ويا به نحوي با آنها ارتباط داشتند . برخي ازتابعان اين گروه ها، به دليل آزار واذيت از اروپا گريختند ودر آمريکا رسميت يافتند. (See:http://www.cob-net.org/europe.htm)
هم شلاير ماخر (Friedrich Schleiermacher, 1768 - 1843) وهم هگل (Georg Willhelm Friedrich Hegel, 1770- 1831) متأثر از پارسايي گرايي بودند وديدگاه هاي الاهياتي متمايز آنها يکي از پس از ديگري درشرح وبسط هاي مربوط به الاهيات هاي اجتماعي پروتستان ها منعکس شدند.

3-2. شلاير ماخر
 

غالباً شلاير ماخر را «پدر الاهيات ليبرال» خوانده اند. وي درسنين جواني وارد مدرسه اي از مدارس کليساي «برادران موراوي» شد، ولي درباره تعاليم الاهياتي پارسايي گرايان شک وترديد کرد. به لحاظ عنوان، وي عضو کليساي اصلاح شده (Reformed Church)، ونيز طرف دار اتحاد ميان اعضاي کليساي اصلاح شده وکليساي لوتري بود.از سال 1808 تا 1834، روحاني نوعي کليسا دربرلين بود که به کليساي همزمان (Dreifaltigkeitskirche)موسوم بود؛ به اين معنا که اين کليسا همزمان ميزبان عبادت کنندگان کليساي اصلاح شده ونيز لوتري بود.
(Brandt 2001, p. 82) به رغم شک وترديدهاي اوليه اي که شلاير ماخر درباره الاهيات پارسايي گرايانه داشت، به راحتي مي توان موضوعات مربوط به پارسايي گرايان را در آثار وي مشاهده کرد. وي درکتاب در باب دين (On Religion, 1799) بسان پارسايي گرايان، استدلال مي کند که دين بيشتر امري قلبي است نه عقلي؛ دين، احساس وابستگي مطلق است.اما پارسايي گرايان، تنهاکساني نيستند که شلاير ماخر در تأکيد براحساس، از آنها متأثر است؛ چرا که وي در آثار اوليه خود، محور مباحتش، متمرکز بر ديدگاه هاي رمانتيک هاست.
صرف نظر از منابع فکري شلاير ماخر، تأکيد وي براحساس وانطباق با دولت پروسي (Prussian State) باعث شد شماري از الهي دانان پروتستان در قرن بيستم، نظير کارل بارث (Karl Barth) وريچارد نيوبور (1) (H. Richard Niebuhr) الاهيات شلاير ماخر را مصالحه با نظام اجتماعي وسياسي گناه آلود بدانند. هر چند درست است که شلاير ماخر معتقد به «الاهيات دو پادشاهي» نسبتاً رايج بود که کالوين و لوتر بنا نهاده بودند، اما اين قضاوت که وي صرفاً تابع فرهنگ سياسي زمانه خودش بود کاملاً بي انصافي است. همچنان که برانت متذکر شده، شلاير ماخر در جهت ترويج و ارتقاي اصلاح فعاليت مي کرد و اين فعاليت او کافي بود که وي را به خاري در چشم دولت پروسي تبديل کند.
(See:Brandt, 2001 and Brandt, 2003) ؛ هر چند که وي، عمدتاً به دليل انتقاد از جنگ ميان پروسي وفرانسه در سال 1813، خشم پادشاه ويلهلم سوم را برانگيخت. (شلاير ماخر مي خواست جنگ بر ضد فرانسويان به عنوان وسيله اي براي ارتقاي وحدت آلمان و پروسي ادامه پيدا کند.) وي طرف دار مشارکت شهروندان در سلطنت مشروطه بود وانقياد مردم از سوي حکومت اشراف را رد مي کرد.
ديدگاه هاي سياسي شلاير ماخر، ريشه در الاهيات اجتماعي وي دارد. وي معتقد بود که سلامت جوامع بشري، از جمله جوامع مربوط به کليسا و دولت، مستلزم تعامل آزاد و فعال اعضايشان، به شيوه اي است که امکان رشد حيات جمعي را فراهم آورد. اين امر مستلزم آن است که در دولت، شهروندان لزوماً نقش فعالي در سازمان هاي گوناگون آن، از جمله در ارتش، داشته باشند. وي به تبليغ ارزش وطن پرستي دربرابر اشغال پروسي از سوي فرانسه پرداخت؛ هرچند که بر ضد بيگانه هراسي هشدار مي داد. وي بر اهميت دولت و حجيت آن تأکيد مي ورزيد، اما با شور و حرارت خاصي استدلال مي کرد که دولت نبايد آن نوع عبادتي را که در کليسا مرسوم است، بر مردم تحميل کند، بلکه بايد اين امر به خود کليساهاي محلي واگذار شود.(Vial, 2005)
تأکيد شلاير ماخر بر استقلال کليسا از دولت شبيه استدلالي است که جان لاک (John Locke, 1632 - 1704) ارائه کرده بود. جان لاک درنامه اي درباره مدارا، استدلال کرد که به دليل تفاوت هايي که دولت و کليسا در کارکردهايشان دارند. دخالت دولت در امور مربوط به کليسا، شايسته نيست. لاک معتقد بود که «[کشور مبتني برحفظ] ثروت عمومي» (Commonwealth) عبارت است از اشتراک مردم که به منظور رسيدن به منافع مدني، يعني حفظ حيات، آزادي، سلامت و مالکيت خصوصي خود تشکيل شده است. (See: the discussion in Quinn, 2005 p. 307- 311 ) از سوي ديگر، کليسا، اجتماع داوطلبانه مردم براي عبات عمومي ونجات روحشان است.
شلاير ماخر ديدگاه قراردادگرايانه درباره دولت را رد مي کند وبه جاي آن، دولت را به مثابه رشد اندام واري مي داند که نقطه آغازش اجتماع خانواده ها وقبايل حول محور يک ايل است. درجوامع ابتدايي، دولت وکليسا جدا از يکديگر نيستند وحجيت رهبران،درهم آميخته است. اما، عاقبت الامر، کليسا و دولت بر اساس زمينه هاي کارکرديشان از يکديگر جدا مي شوند: دولت همزمان با مفهوم مالکيت، رشد مي يابد واز قلمروي که ملت آن را از آن خود مي داند دفاع مي کند، درحالي که کليسا براساس احساسات ذهن گرايانه پارسايي، که تحت نظارت ومرجعيت روحانيان است، رشد مي کند.
بحث استقلال کليسا از دولت، پس از بحث استقلال دانشگاه از دولت مطرح است. دولت نبايد درصدد کنترل انديشه ها و آموخته ها بر آيد؛ زيرا دراين صورت، مصلحت بزرگ تر يا عام تر ملت قرباني مي شود. کنترل دولت، مانع از کارکرد درست دانشگاه خواهد شد. به همين منوال، شلاير ماخر احساس مي کرد که دخالت دولت در امور کليسا، بخصوص درشکل ونحوه عبادت، مانع از حيات ديني مي شود. برخي، به نحوي قابل قبول حدس زده اند که ديدگه وي درباره اين نکته، ناشي از تجربه شخصي اي است که در ملازمت کليساي «برادران موراوي» داشت.(See: Crouter, 2005, p. 83) از آن رو که علت وجودي جامعه ديني يکپارچه، پرورش احساسات پارسايي افراد است، درصورتي که دولت درصدد کنترل آن برآيد، رشد آن خنثا مي شود.
بنابراين، شلاير ماخر، نظير لاک، دولت وکليسا را داراي اهداف متفاوتي مي داند؛ اما به اين دليل که اين دو با قرارداد افراد به اين صورت طراحي شده اند، بلکه به دليل شيوه تشکيل و رشد آنها . به هر روي، به دليل اين تفاوت ها، نبايد نهاد کليسا تحت کنترل دولت باشد؛ دليل اين امر، برخلاف تصور لاک، اين نيست که دولت بايد آنچه را که براي شهروندان عادي و مستقل مجاز مي داند براي کليسا نيز روا بداند و نيز اين نيست که ابزار و عوامل دولت توانايي تأثير بر امور معنوي را ندارند، بلکه آن است که کنترل کليسا توسط دولت باعث فرونشاندن و خشکاندن حيات معنوي جامعه کليسا، که براي شکوفايي نيازمند استقلال است، خواهد شد.

4-2. هگل
 

نمي توان در بررسي مختصري نظير اين مقاله، انديشه هاي هگل درباره تحقق پادشاهي خدا را به طور کامل بررسي کرد. همين اشاره کافي است که ايده تحقق پادشاهي خدا، ايده اي است که وي از ايام دانشجويي اش در توبينگن (Tubingen) وباقي مانده عمرش با آن مشغول بود. درعين آنکه هگل بيشتر فيلسوف تلقي مي شود تا الهي دان، گفته شده که کارل بارث وي را «آکويناس بالقوه پروتستانتيسم» خوانده است. هگل، بسان هم اتاقي اش درتوبينگن (يعني هولدرلين که شاعر بود ودرمکتب پارسايي گرايي پرورش يافته بود)، از زبان ونحوه بيان پارسايي گرايي استفاده مي کرد؛ هرچند که هر دوي آنها اين زبان را به شيوه اي نسبتاً غير ارتدوکسي به کار بردند.
هگل و شلاير ماخر در بسياري از تعهدات يکسان ديني، اجتماعي سياسي شريک بودند و از سال 1818 به بعد همکار يکديگر در دانشگاه بودند. هر دوي آنها پروتستان هاي غير ارتدوکس بودند و هر دو از ايجاد اصلاحات براي لغو امتيازات طبقاتي مربوط به اشراف سالاري و نيز از حکومت مشروطه حمايت مي کردند. متأسفانه اين قلمروهاي اساسي مورد توافق اين دو، کافي نبود تا مانع شود که دشمني آنها بايکديگر، پرونده زندگي شان را لکه دار نکند.( See: Crouter, 2005,Ch. 3/ Pinkard, 2000, Ch. 10)
هگل در اولين مقالاتش توضيح مي دهد که چگونه دين مي تواند نه تنها افراد، بلکه شرايط فرهنگي، اجتماعي وسياسي را تغيير دهد.( Hodgson, 2005, p. 22) وي در خلال سال هايي که در ينا (Jena) بود (1801- 1807) طرح ريزي نظامي را آغاز کرد که در آن ديگر دين محدود به روابطش با زندگي اجتماعي و اخلاقي نباشد، بلکه عالي ترين ترکيب (سنتز) معرفت نظري و عملي باشد.(Ibid, p. 30) اين انگاره، در ادامه، تأملات هگل درباره روح را که حاصل آن درکتاب فلسفه روح (Philosophy of Spirit, 1806) آمده، به خود اختصاص داد. وي روح را نيرويي ذاتاً اجتماعي تفسير مي کند؛ نيرويي که تاريخ را به پيش مي برد وخود را به عالي ترين شکل در دين، هنر و فلسفه متجلي کرده است. درعين آنکه دين را نمي توان به اخلاق تحويل برد، اما دين پايه زندگي اخلاقي را تشکيل مي دهد، « وبازخريد الهي [که باعث نجات انسان هاست]، هم درنهادهاي اجتماعي و سياسي وهم در قلوب افراد، دست درکار است.» (Ibid, p.63)
هگل درسخنراني هايش، درباره «فلسفه دين» (religions Philosophie)، که در سال 1827 ايراد شده، استدلال مي کند هنگامي که خلوص قلب به درستي پرورش داده شود، ثمره اش، زندگي اخلاقي (Sittlichkeit) خواهد بود؛ ثمره اي که اگر آگاهي به خدا همراه آن باشد، حقيقي ترين نمود دين است.( Ibid,p. 125)
هگل، نظير شلاير ماخر معتقد است که بايد نهاد دولت ودين جدا از يکديگر باشند. از يک سو، وي معتقد است که دين بايد مبنا وپايه دولت باشد و دولت بايد در خدمت تحقق ارزش هاي ديني باشد. اما [از سوي ديگر]، وي مخالف دخالت مستقيم کليسا در امور سياسي است؛ زيرا اين نگراني هست که احساسات ديني به راحتي در راه اهداف سياسي پست تحريک شوند و تنها راه براي پرهيز از تعصب، اين است که دين (مسيحيت) از کار سياسي مستقيم به دور نگه داشته شود؛ هرچند که زيربنا سمت وسوي اخلاقي دولت را فراهم مي کند. اما شکل دقيق روابطي که کليسا با دولت بايد دريک جامعه آرماني داشته باشد، در آثار هگل روشن نشده است. (Ibid,p.196- 197)
آنچه که از هگل در اين باره برجاي مانده تأکيد وي بر اقتضائات اجتماعي و سياسي دين به عنوان چيزي است که در لزوم رشد دين، اهميت محوري دارد. وي پشتيبان دولت ديني اي است که در عين ديني بودن سکولار هم باشد؛ يعني دولتي که در مباني، اصول و اهدافش ديني است، ولي در استقلال از کنترل نهاد کليسا سکولار است. مي توان ديدگاه وي را سکولاريسم سازماني اي دانست که با نظريه اي ديني درباره دولت آميخته شده است.

نتيجه
 

دراين مقاله، تعريفي از الاهيات اجتماعي يپشنهاد کردم والاهيات اجتماعي صريح را از الاهيات اجتماعي ضمني تفکيک کردم. الاهيات اجتماعي را نبايد با اين مسئله که چگونه الاهيات بر تمهيدات اجتماعي و رخدادهاي سياسي تأثير مي گذارد، خلط کرد. شايد بتوان اين مسائل را به عنوان بخش هايي از تاريخ اجتماعي الاهيات يا شاخه اي از چيزي عنوان کرد که مي توان آن را تاريخ انديشه ها دانست. از سوي ديگر، الاهيات اجتماعي شاخه اي از الاهيات است که درصدد فهم و ارزيابي شرايط اجتماعي بر اساس تعاليم ديني است. بنابراين، آنچه که دراين مقاله مطرح کرديم، مروري اجمالي بر تاريخ الاهيات اجتماعي، و به ويژه تلاشي است براي فهم جريان هاي تاريخي در انديشه پروتستانتي که فراهم کننده زير بنايي براي ظهور الاهيات اجتماعي صريح پروتستان در اواخر قرن نوزده بوده اند.
هنگامي که شرايط اجتماعي اروپا همزمان با هجوم مدرنيته تغيير کرد، دين داران براي يافتن راه حل مشکلاتي که با آنها مواجه مي شدند به تعاليم ديني دين خود رو آوردند . اولين تغيير از اين تغييرات عمده، همزمان با ضعيف شدن نظام فئودال (آن گونه که در جنگ هاي دهقانان در اوايل قرن 16 پيداست)، رخ داد. شاهزادگاني که در قيام لوتر بر ضد پاپ شرکت داشتند. به همان ميزان که علاقه مند به کسب استقلال از امپراتور روم بودند، به کسب استقلال از پاپ نيز علاقه مند بودند وراه حل مسئله ظلم و بيدادي را که از سوي امپراتور و پاپ متحمل مي شدند در تعاليم مورد نظر لوتر مي ديدند. حکومت پروتستاني ژنو، شاهدي است بر وجود تلاش براي يافتن مبنايي ديني براي دولت مدني که مستقل از روم بوده، به شکل [دولت مسيحي مبتني برحفظ] ثروت عمومي باشد. جنبش آناباپتيستي نيز يکي از پاسخ ها به شرايط ظالمانه اي بود که دهقانان وتجار خود را گرفتار آن مي ديدند؛ اين پاسخ از طريق توجه به ديدگاهي در باره جامعه وکليسا صورت گرفت که مستقيماً مبتني بر اموري بود که به اعتقاد آنها، تعاليم انجيل بودند. پس از جنگ هاي ديني که در پي نهضت اصلاح دين به وقوع پيوستند، بار ديگر، پروتستان ها درصدد برآمدند تا مسائل اجتماعي اي را که با آنها مواجه مي شدند، با توجه به تعاليم ديني اصيل خود حل کنند. پارسايي گرايان، بر آن شدند که مسيحيان نبايد خود را با نکات ريزي مشغول کنند که باعث جدايي کاتوليک ها از پروتستان ها شد وپروتستان ها را به فرقه هاي مختلف تقسيم کرد. بلکه بايد تلاش کنند به عنوان لوازم واقتضائات ايمان، زندگي معنوي خود را، به عنوان افراد جدا ويا در قالب جوامع ديني، رشد دهند وبه نيازهاي افراد بدبخت درميان خود، توجه کنند.
درپايان مقاله، به شلاير ماخر وهگل پرداختيم؛ دو تن ازمهم ترين انديشمندان اوايل قرن نوزدهم که در گسترش وتأثير برجرياني که الاهيات پروتستان پيمود نقش داشتند. هر دو انديشمند، درصدد برآمدند که در پاسخ به شرايط اجتماعي اي که مواجه مي شدند، براي شکل وساختاري که بايد روابط و مناسبات اجتماعي وسياسي داشته باشد، مبنايي در دين پيدا کنند. هر دوي آن ها طرف دار اشکالي ازحکومت جمهوري ميانه رو همراه با سلطنت مشروطه بودند و هرچند که نمي پذيرفتند کليسا بر دولت سلطه داشته باشد، در صدد دولتي بودند که حافظ ارزش هاي ديني باشد، ودست کم، هگل معتقد بود که دولت بايد مبتني بر دين باشد.
در همه مواردي که اشاره شد، شاهد آن هستيم که انديشمندان پروتستان، به مسائل اجتماعي زمان خود مي پردازند وتلاش مي کنند که براي اين مسائل راه حل هايي پيدا کنند که مبتني بر تعاليم ديني مسيحي باشد. هر چند که هيچ يک از انديشمندان که ذکرشان در اين مقاله رفت، اساساً اصطلاح «الاهيات اجتماعي» را به کار نبرده اند، مي توانيم آثار آنها را مشتمل بر الاهيات اجتماعي ضمني بدانيم.
بررسي مباحث وسير الاهيات اجتماعي پروتستان به همين جا ختم نمي شود ومسائل زيادي براي بحث درباره آن وجود دارد؛ اما به دليل ضيق مجال، در همين جا بحث درباره الاهيات اجتماعي پروتستان را به پايان مي برم وبررسي مراحل بعدي مباحث مربوط به آن را به مجال ديگري موکول مي کنم.
منابع:
1. طباطبايي، محمد حسين ؛ الميزان في تفسير القرآن؛ بيروت: مؤسسه الاعلمي للمنشروات.
2. ناس، جان بي؛ تاريخ جامع اديان؛ ترجمع علي اصغر حکمت؛ چ پنجم، تهران: آموزش انقلاب اسلامي، 1370.
3. نصيري، منصوره؛ «عقل وايمان در ديدگاه کالوين» در: ايمان در سپهر اديان؛ قم: صهباي يقين، [بي تا].
4. Brandt, James M, aII Things New: Reform of Church and Society in Schleiermacher
s Christian Ethics, Loisville: Westminster John Knox Press, 2001.
5. Calvin, John (1559) The Institutes of the Christian Religion, tr. Henry Beveridge , Grand Rapids: Christian Classics Ethereal Library, 2002.
6. Crouter, Richard, Friedrich Schlermacher: Between enlightenment and romanticism, Cambridge: Cambridge University Press, 2005.
7. Hick, John, "faith" in: The Encyclopedia of Philosophy, ed. Paul Edwards, New Yourk: Macmillan Publishing Co., Vol. 3,1967.
8. Hodgson, Peter c., Hegel and Christian Theology Oxford: Oxford University Press, 2005.
9. Niebunr, H. Richard, Christ and Culture, New York: Harper and Row, 1951.
10. Pelikan, Jaroslav and Helmut T. Lehmann, eds., Luthers Works, 55 vols.Philadelphia: Fortress Press,1955-68.
11. Pinkard, Terry, Hegel: A Biography, Cambride: Cambridge University Press, 2000.
12. Quinn, Philip L. (2005) "Religion and Politics" in Mann (2005), 305-329
13. Ronald J. Feenstra, "Calvin, John", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1.o, London and New York: Routledge (1998)
14. Sassen, Brigitte (2008) "18th Century German Philosophy Prior to Kant", The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2008 Edition) Edward N.Zalta (ed).) Stump, Elenore (1998) "Religion, Philosophy of" in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1,o, London: Routledge.
15. Vial, Theodore (2005) "Schleiermacher and the state" in Marina (2005) 269-285.
16. Witte, John, Jr. (2004) Law and Protestantism: The Legal Teachings of the Lutheran Reformation, Cambridge: Cambridge University Press.
17. http://hirr. hartsem.edu/sociology/about_the_field.html.
18. http://plato.stanford.edu/archives/fall2008/entries/18thGerman_preKant.
19.http://www.osjspm.org/majordoc_rerum_novarum_official.aspx

پي نوشت ها :
 

1 - Niebuhr, 1951, p.93-94: Barth, 1957, Vol. 2, pt: 2: both cited in Brandt, 2001, 11, n.11:n.12.
 

منبع: نشريه الاهيات اجتماعي شماره 2.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.