نقش محمد حنفیه در صدر اسلام (3)
الحسن و الحسین خیر منّی و أنا أعلم به حدیث أبی منهما؛ [1] حسن و حسین بهتر از من هستند؛ ولی من به سخنها و احادیث پدرم آگاهتر از آنانم.
جعلنی الله فداک و فداهما من کل سوء؛ [2] ای پدر! خدا، مرا در مقابل بدیها و آفتها، فدای تو و حسن و حسین 8 بگرداند.
و در جواب بدخواهان که او را وسوسه میکردند: که پدرت، آن دو را بیشتر از تو دوست دارد و تو را در معرض خطرات میافکند، ولی به آنها چندان سخت نمیگیرد، میگوید:
إنّهما عیناه و أنا یمینه، فهو یدفع بیمینه عن عینیه؛ [3] آن دو بزرگوار، چشمان پدرم هستند و من به منزله دست راست اویم و او به وسیله دست راستش، از چشمانش مواظبت میکند.
ابن قولویه روایت میکند: محمد حنفیه هرگاه بر سر مزار برادرش امام حسن مجتبی (ع) میآمد، چنین عرض میکرد:
السلام علیک یا بقیة المؤمنین و ابن أوّل المسلمین و کیف لا تکون کذلک وانت سلیل الهدی و حلیف التقی و رابع أهل الکساء و غذتک ید الرحمة و ربیت فی حجر الاسلام و رضعت من ثدی الایمان فطبت حیاً و طبت میتاً غیر أنّ الانفس غیر طیبة بفراقک و لا شارکة فی الحیاة لک یرحمک الله؛ [4] سلام بر تو ای باقی ماندۀ مؤمنان و فرزند اولین مسلمانان! چرا این گونه نباشد، در حالی که تو چهارمین از اهل کسا هستی. در دامان اسلام تربیت شدی و از چشمهسرای ایمان شیر خوردی. نیکو زندگی کردی و نیکو مُردی. بدان که ما در فراق تو ناراحت و نگرانیم. خدا، تو را رحمت کند.
و در خطاب به امام حسین (ع) چنین سخن میگوید:
یا أخی أنت أحبّ الخلق إلیّ و أعزّهم علیّ و لست و الله ادّخر النصیحة لأحد من الخلق و لیس أحد أحقّ بها منک لأنّک مزاج مائی و نفسی و روحی و بصری و کبیر أهل بیتی و من وجبت طاعته فی عنقی لأنَّ الله قد شرّفک علیّ و جعلک من سادات أهل الجّنة؛ [5] ای برادر! تو محبوبترین مردم نزد من هستی و عزیزترین آنان نزد منی. به خدا سوگند! من هرگز از خیرخواهی به مردم بازنایستادم و هیچ کس از اینکه من به او خیرخواهی کنم، از تو سزاواتر نیست؛ چرا که من و تو از یک صُلبیم و تو به منزلۀ نفس و روح و چشمان من هستی و بزرگ اهل بیت منی. تو آن کسی هستی که خدا اطاعتش را بر من واجب کرده است؛ چرا که خداوند، تو را بر من فضیلت داده و تو را سید و آقای بهشتیان قرار داده است.
و نیز روایت شده:
روزی محمد و امام حسین (ع) در مسئلهای با هم اختلاف کردند و به حالت قهر از هم جدا شدند. وقتی محمد به خانه رسید، نامهای به این مضمون خطاب به امام نوشت:
اما بعد، پس همانا تو فضیلت و شرافتی داری که من به آن دست نیافتم و فضیلتی داری که من آن را درک نکردم. از حیث پدر، نه تو بر من فضیلتی داری و نه من بر تو؛ چرا که پدرمان یکی است. اما از حیث مادر، مادر تو فاطمه دختر رسول خدا (ص) است که اگر زمین از زنانی مانند مادر من پر شود، به فضیلت مادر تو نمیرسد. پس زمانی که نامهام را خواندی، لباست را بپوش و کفشهایت را پایت کن و نزد من بیا و مرا راضی کن. بر این فضیلت ثواب فراوان آشتی سبقت بگیر؛ چرا که تو بر این فضیلت از من سزاوارتری. [6]
این محبت، تنها از جانب محمد نبود؛ بلکه امام حسن و حسین 8 نیز به وی علاقهمند بودند و گاه این علاقه را ابراز می-داشتند و در بعضی مواقع، از او دفاع نیز میکردند. به عنوان نمونه، به واقعۀ تشییع پیکر مطهر امام حسن مجتبی (ع) اشاره میکنیم که نشان دهندۀ محبت دو سویه و دفاع محمد از حریم اهل بیت و بالعکس است.
وقتی امام حسن (ع) به شهادت رسید، جنازۀ او را برای دفن در کنار جدّ بزرگوارش حضرت محمد (ص) بردند، ولی عایشه از دفن او در آن مکان جلوگیری کرد؛ سیدالشهدا (ع) سخنانی را ایراد کرد و پس از آن، محمد حنفیه چنین گفت:
«یا عایشة یوماً علی بعلٍ و یوماً علی جملٍ، فما تملکین نفسک و لاتملکین الأرض عداوة لبنی هاشم؛ ای عایشه! یک روز بر استری نشینی و یک روز بر شتر سوار میشوی! تو به خاطر دشمنیات با بنی هاشم، نه مالک نفس خودت هستی و نه در زمین قرار میگیری.»
عایشه رو به او کرد و گفت:
پسر حنفیه! اینان، فرزندان فاطمهاند که سخن میگویند، تو دیگر چه میگویی؟
امام حسین(ع) فرمود:
«محمد را از بنی فاطمه به کجا دور میکنی؟ به خدا که او، زادۀ سه فاطمه است: فاطمه دختر عمران (مادر ابوطالب)، فاطمه دختر اسد (مادر حضرت علی) ع»، فاطمه دختر زائده (مادر عبدالمطلب).
عایشه به امام عرض کرد:
«[بدن] برادر خود را دور کنید و ببریدش که شما، مردمی دشمنی طلبید.»
پس امام حسین (ع) به جانب بقیع رفت و جنازۀ مطهر برادر را همراه بنی هاشم در آنجا دفن کرد. [7]
و نیز نقل است که محمد به امام حسین (ع) عرض کرد:
«اگر برادرم وصیت کرده بود که حتماً در کنار رسول خدا (ص) دفنش کنیم، حتماً او را دفن میکردیم، گر چه کشته شویم».[8]
ابو مخنف میگوید:
چون خبر شهادت سیدالشهدا (ع) به محمد رسید، وی در حال وضو گرفتن در طشت بود؛ چنان گریه کرد که صدای قطرات اشک که بر طشت میریخت، شنیده میشد. [9]
در پایان، لازم است به حدیث مفصلی که کلینی از امام صادق (ع) آورده است، اشارهای کنیم؛ چون علاوه بر اینکه بیانگر عظمت و جلالت محمد حنفیه است، رابطۀ او و برادرانش را نیز به وضوح بیان میکند. از این روایت در بحثهای بعدی استفاده خواهد شد؛ لذا در اینجا متن حدیث را میآوریم.
چون وفات امام مجتبی (ع) نزدیک شد، به برادرش محمد حنفیه فرمود:
یا محمد بن علی، انّی أخاف [10] علیک الحسد و إنّما وصف الله به الکافرین...؛ من از حسد تو میترسم؛ زیرا که خدا، کافران را به آن وصف کرده و فرموده است: «بسیاری از اهل کتاب با وجود اینکه حق بر آنها روشن شده، به سبب حسدی که در دل خود دارند، میخواهند شما را به کفر برگردانند».[11] در صورتی که لم یجعل الله عزوجل للشیطان علیک سلطاناً؛ خداوند، شیطان را بر تو مسلّط نکرده است.
سپس امام به برادرش فرمود: ای محمد! آیا نمیخواهی آنچه را از پدرت دربارۀ تو شنیدهام، به تو بگویم؟ گفت: بفرمایید. فرمود: شنیدم پدرم در روز جنگ بصره فرمود:
من أحبّ أن یبرّنی فی الدّنیا و الآخرة فلیبرّ محمداً [12] ولدی؛ کسی که میخواهد در دنیا و آخرت به من نیکی کند، باید به پسرم محمد نیز نیکی کند.
ای محمد! اگر بخواهم به تو خبر دهم از زمانی که نطفهای در پشت پدرت بودی، خبر میدهم.
ای محمد! آیا میدانی که حسین بن علی بعد از وفات من، امام پس از من است و نزد خداوند «امامت» به نام او در کتاب (لوح محفوظ، قرآن یا وصیتنامه) ثبت شده است...؟
محمد حنفیه(ع) عرض کرد:
«تو، امامی و تو، واسطۀ میان من و حضرت محمد (ص) هستی. به خدا! من دوست داشتم که پیش از آنکه این سخن [13] را از تو بشنوم، مرده باشم. همانا در سرم سخنهایی است که دلوها نتوانند آنها را بیرون بکشند؛ زیرا آن قدر از فضیلت شما در خاطر دارم که به وصف نمیآید و آهنگ بادها، دگرگونش نسازد و یاوهگوییهای دشمن، عقیدهام را سست نمیکند. آنها مانند نوشتۀ سر به مهری است که ورقش مزیّن و منقوش است. میخواهم اظهارش کنم، ولی میبینم کتاب خدا و کتب دیگر آسمانی، آن را آوردهاند و بر من پیشی گرفتهاند و آن، سخنی است که زبان هر گوینده و دست هر نویسنده از ادای آن عاجز است؛ تا آنجا که قلمها به پایان رسد و کاغذها تمام شود، اما فضیلت شما به آخر نرسد. خدا، نیکوکاران را چنین جزا میدهد و هیچ نیرویی جز از خدا نیست.»
در ادامه، محمد از فضایل و مناقب برادرش سخن راند و تسلیم شدن خویش را در مقابل او اعلام کرد. [14]
تحریفات در مورد محمد حنفیه
از جمله فعالیتهای این سازمان، جعل روایات و افسانهپردازیهاست که مملو از اکاذیب روشن و واضح است و بر کسانی که از تاریخ و سیر زندگانی شخصیتهای صدر اسلام آگاهی دارند، دروغ بودن آنها هویداست.
محمد حنفیه نیز در این میان از تحریفات و اکاذیب، مصون نمانده و داستانهایی در مورد او جعل و خیال پردازی شده است؛ از جمله:
1. هنگامی که یزید برای پسرش معاویه دوم، از مردم بیعت میگرفت، ابن حنفیه با کمال میل و اراده با یزید بیعت کرد. داستان از این قرار بود که محمد پس از شهادت امام حسین (ع) از طریق نامهای از طرف یزید به شام دعوت شد. عبدالله پسر محمد حنفیه، پدر را به خاطر خطرات احتمالی، از سفر به دربار یزید منع کرد؛ ولی محمد به شام آمد و نزد یزید رفت. خلیفه، احترام شایانی به او کرد و به مناسبت شهادت برادرش به او تسلیت گفت و شدیداً اظهار تأسف کرد و تقصیرات را از گردن خویش برداشت و گفت:
اگر این قضیه به دست من بود، هرگز چنین نمیکردم و اگر نمیتوانستم او را از دم مرگ برهانم، لااقل جانم را فدایش میکردم؛ ولی متأسفانه شما علویان میپندارید که من چنین جنایتی را مرتکب شدهام. به خدا قسم! این جنایت کار ما نیست، مخصوصاً میل دارم مردم بدانند این، کار ما نبوده و اصلاً ما راضی به آن نبودیم. [15]
علامه مجلسی ضمن بیان ماجرای فوق مینویسد: یزید جریان بیعت را مطرح کرد و محمد حنفیه گفت: «أمّا البیعة فقد بایعتک؛ [16] اما بیعت، پس به تحقیق من با تو بیعت کردم.»
ولی با توجه به سوابق درخشان ابن حنفیه در دفاع از اهل بیت عصمت و طهارت و با عنایت به اینکه وی دست پرودۀ امام علی بن ابیطالب (ع) بود و در صحنههای مهم و سرنوشت ساز دوران حیات آن حضرت، شرکت کرده و مورد توجه و محبت امام همام شیعیان بود، به وضوح کذب و افسانه بودن این داستان و جعلیات تبلیغات رژیم منحوس اموی، بر همگان آشکار میگردد.
چگونه امکان دارد کسی که در مکتب چنان پدری و در کنار برادرانی چون حسن و حسین 8 رشد و تربیت یافته است، چنین اعتقادی به خلافت یزید بن معاویه که از فاسدترین خلفا بوده، پیدا کند و با او بیعت کند؟
در بحثهای آینده، ثابت خواهیم کرد که وی از شیعیان امام سجاد (ع) بود و بعد از سیدالشهدا (ع) با وی بیعت کرد و به امامت وی اعتقاد داشت.
منبع اصلی و سرچشمۀ اولیه این افسانه، «ابن سعد» است که گرایشهای شدید وی در حمایت از امویان، بر آگاهان از تاریخ واضح است. وی گزارشهای متفاوتی را در تأیید امویان از سوی محمد حنفیه آورده است. وی برای اثبات بیطرفی خود، دو روایت مرسل نیز در مخالفت ابنحنفیه با رژیم منحوس اموی ذکر کرده است. ابن سعد در آنجا که روایات مربوط به موافقت وی را میآورد، سلسله سند مفصلی ذکر میکند و حتی در یکی از خبرهایش با ذکر سند مینویسد که محمد، نامهای به عبدالملک نوشت و چنین آغاز کرد: «من ابن حنفیة الی عبدالملک بن مروان امیرالمؤمنین...». اما این ادعا باخبری که در ادامه ذکر میکنیم، منافات دارد.
2. از دیگر جعلیات در مورد محمد حنفیه، مطلبی است که ذهبی نقل میکند:
زمانی که عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، روزی محمد حنفیه را احضار کرد و به او گفت: آیا یادت هست که در روز جنگ جمل بر روی سینۀ پدرم مروان نشستی؟ محمد گفت: «عفواً یا امیرالمؤمنین؛ ای امیر! مرا ببخش و مؤاخذه نکن.»
عبدالملک گفت: «به خدا! من این را نگفتم که تو را مجازات کنم، بلکه قصدم این بود که بدانی یادم هست».[17]
ولی روحیۀ محمد هیچ گاه اقتضا نمیکند که چنین داستانی را باور کنیم. محمد که بارها در مقابل دشمنان محکم و استوار ایستاده، چگونه در مقابل عبدالملک چنین زبونانه عذرخواهی میکند و پوزش میطلبد! علاوه بر این، خود این نویسنده به نقل از ابن سعد مینویسد: عبدالملک نامهای به محمد ارسال کرد و در آن چنین نوشت: «من عبدالملک امیرالمؤمنین الی محمد بن علی» چون محمد به عنوان نامه نظر افکند، برآشفت و گفت:
«انّا لله، الطلقاء و اللعناء رسول الله (ص) علی المنابر، والذی نفسی بیده إنّها لأموراً لم یقرّ قرارها؛ [18] آزاد شدگان و لعن شدگان به وسیله رسول خدا (ص)، بر روی منابر پیامبر رفتهاند و ادعای امارت مؤمنان را میکنند!؟ قسم به کسی که جانم به کف قدرت اوست! وی، امری را در دست گرفته که هیچ ثبات و قراری ندارد.»
نقاط مبهم
اول امامت بعد از سیدالشهدا(ع)
دوم عدم حضور در کربلا
این دو نکتۀ مبهم در زندگانی وی که به سبب رفتارها و کردارهای وی حاصل شده است به قدری ذهن شیعیان را در طول تاریخ مشغول کرده که در هر فرصت ممکن، آن را مطرح ساخته و در مورد آن بحث کردهاند. رجالیون و شرح حال نویسان نیز به این نکات اشاره داشته و بنابر عقیده و اطلاعات و تحلیلهای خویش در پاسخ به آن کوشیدهاند. حتی در زمان خود ائمه اطهار: نیز این دو اشکال در زندگانی محمد به ذهنها خطور میکرده؛ لذا از ائمه سؤال میکردند و آنان هم در رفع این ابهامات پاسخ میدادند.
حمزة بن حمران میگوید: ما نزد امام صادق (ع) بودیم که بحث قیام امام حسین (ع) و عدم خروج محمد حنفیه با امام را مطرح کردیم و از امام در این مورد پرسیدیم و حضرت نیز پاسخ فرمود. [19]
در حدیث دیگری امام صادق (ع) فرمود: «ما مات محمد بن حنفیة حتی اقرّ لعلیّ بن الحسین (ع) ...؛ [20] محمد حنفیه نمرد، مگر اینکه به امامت امام سجاد (ع) ایمان پیدا کرد و اقرار کرد.»
مطرح کردن چنین بحثی توسط اصحاب، نشان دهندۀ این است که چنین اشکالاتی در مورد زندگانی محمد حنفیه مطرح بود و ذهن شیعیان را مشغول کرده بود؛ لذا امام صادق (ع) در صدد رفع این شبهه برآمده است.
در قسمتهای آینده، این اشکالات را بررسی میکنیم و به آنها پاسخ میدهیم.
پي نوشت ها :
1. مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 95.
2. بحار الأنوار، ج 42، ص 106، ح 32 و ج 45، ص 349.
3. همان، ج 45، ص 348؛ طبقات الفقهاء، ج 1، ص 518.
4. کامل الزیارات، ص 53؛ بحار الأنوار، ج 97، ص 205؛ العقد الفرید، ج 2، ص 78؛ اقناع اللائم، ص 296.
5. موسوعة کلمات الامام الحسین 7، ص 289؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 329.
6. بحار الأنوار، ج 44، ص 190، ح 3. به نقل از مناقب، جریان را از امام صادق (ع) روایت کرده است. مؤلف در ص 57 و 58 به نقل از زهر الادب، ج 1، ص 99 تألیف ابواسحاق حصری، داستان را به امام حسن (ع) و محمد حنفیه نسبت داده است و از قول یوسف بن محمد بلوی در کتاب «الف باء» جریان را منسوب به محمد و امام حسین (ع) کرده و در پایان نوشته: «اعتقد ان لا صحة لهذه القضیة سواء کانت مع الحسن (ع) أو مع الحسین (ع)».
7. الکافی، ج 1، ص 302 و 303، ح 3.
8. بحار الانوار، ج 44، ص 190، ح 3.
9. تاریخ طبری، ج 3، ص 301 (دارالکتب العلمیة).
10. فی «اعلام الوری» إنّی لا أخاف، و هو أظهر و أنسب به حال المخاطَب بل المخاطِب أیضاً. (مرآة العقول، ج 3، ص 308).
11. بقره/ 109
12. فلیبرّ محمداً ای یحسن الیه و یکرمه و لا یدل علی الطاعة حتی یتکلف بأنّ المراد الطاعة فی هذا الیوم [حرب الجمل] حیث أعطاه الرایة و بعث معه جماعة من عسکره فکان علیهم أن یطیعوه. (مرآة العقول، ج 3، ص 309).
13. الکلام الدال علی وفاتک أو المشعر به حسدی. (همان، ص 310).
14. الکافی، ج 1، ص 300- 302، ح 2. ترجمه و شرح عبارات از سید جواد مصطفوی (ج 2، ص 71-73) است.
15. طبقات ابن سعد، ج 5، ص 91؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 276- 279؛ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 175 و 176؛ تذکره ابن جوزی، ص 155.
16. بحار الانوار، ج 45، ص 323- 328. ایشان در اول مطلب فرموده: «روی فی بعض کتب المناقب القدیمة عن علی بن احمد العاصی، ... عن شقیق بن سلمة».
17. سیر اعلام النبلاء: ج 4، ص 111.
18. همان، ص 116، به نقل از طبقات ابن سعد، ج 5، ص 109.
19. بحار الانوار: ج 45، ص 84 و 85، به نقل از بصائر الدرجات، ص 482. پاسخ حضرت در بحثهای آینده مطرح خواهد شد.
20. اکمال الدین، شیخ صدوق، ص 220؛ بحار الانوار، ج 42، ص 81.
/ع