خياطي با 3 انگشت!

قيچي بزرگ و تيز در سه انگشت جا مي گيرد. انگشتان چروکيده، نشان سوختگي وحشتناکي دارند. قيچي يک لحظه از دستان طاهره نمي افتد. پارچه هاي ساده، گلدار، حرير و ساتن زير قيچي برش مي خورند و در عرض چند ساعت به لباس هايي زيبا تبديل مي شوند.
دوشنبه، 24 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خياطي با 3 انگشت!

خياطي با 3 انگشت!
خياطي با 3 انگشت!


 

نويسنده: پريشاد احمدي




 
قيچي بزرگ و تيز در سه انگشت جا مي گيرد. انگشتان چروکيده، نشان سوختگي وحشتناکي دارند. قيچي يک لحظه از دستان طاهره نمي افتد. پارچه هاي ساده، گلدار، حرير و ساتن زير قيچي برش مي خورند و در عرض چند ساعت به لباس هايي زيبا تبديل مي شوند.
مشتري ها هر کدام با کيسه اي پر از پارچه در نوبت نشسته اند. طاهره با آن ها گاهي خوش و بشي هم مي کند و همچنان بدون متر و سانتي متر پارچه ها را برش مي زند. «طاهره جوان» شايد از معدود زناني باشد که در عين معلوليت کار مي کند و براي عده اي کارآفريني کرده است. او که بر اثر حادثه اي، دچار سوختگي شديد مي شود و چند انگشتش را هم از دست داده، همچنان به آينده اميدوار است و زندگي را دوست دارد. آنچه در پي مي آيد حاصل گفت و گوي ما با اوست.

ابتدا کمي از خودتان بگوييد.
 

طاهره جوان هستم، 49 سال دارم. حدود 35 سال است که خياطي مي کنم و هم اکنون با اداره يک مزون در خدمت مردم هستم. دو دختر دارم که يکي پزشک است و ديگري ليسانس طراحي دوخت دارد که در کار مزون به من کمک مي کند.

شما دچار سوختگي شديد شده ايد. برايمان از آن حادثه تلخ بگوييد.
 

يکي از روزهايي که فقط 12 سال داشتم از خواب بلند شدم. کتري چاي را برداشتم و آن را پر از آب کردم و به سمت اجاق گاز رفتم. کبريت را کشيدم و ديگر جز انفجار و آتش چيزي نديدم. 98 درصد سوختگي و 24 بار عمل جراحي مرا به اين شکل و شمايل در آورد که مي بينيد. سه سال در بيمارستان بستري شدم. يادم مي آيد درست يک سال شبانه روز جيغ مي کشيدم تا اينکه کم کم زخم هايم التيام يافت و بهتر شدم.

شنيده ايم شما در بيمارستان با همسرتان آشنا شده ايد.
 

درست است. در بيمارستان با همسرم آشنا شدم که او دچار 75 درصد سوختگي بود. وقتي از بيمارستان مرخص شدم 15 سال داشتم. او به خواستگاريم آمد و با هم ازدواج کرديم و به همراه او به يکي از روستاهاي اصفهان به نام«هسته» رفتيم. همان وقت تصميم گرفتم ظاهرم موجب درگيري من نشود. همه از من مي ترسيدند، ولي در ميان مردم بودم و با همه مراوده مي کردم. با اينکه تا کلاس پنجم فقط درس خوانده بودم، ولي سعي کردم با فراگيري هنرهايي مثل گلدوزي، خياطي، قلاب بافي، تزريقات و نقاشي مفيد باشم.
در اصفهان و روستاي هسته، خانه اي داشتيم که شش اتاق داشت و من سه اتاق آن را به آموزشگاه اختصاص دادم و کم کم درهاي موفقيت با ياري خداوند روي من گشوده شد. هميشه از خداي مهربان سپاسگزارم و با اين که يک صورت سوخته دارم، اما در عوض يک هنرمند واقعي ام و مي توانم براي مردم کارآفريني کنم. خيلي از خانم ها را مي شناسم که ظاهري زيبا دارند، تحصيلات دانشگاهي دارند، ولي عاطل و باطل هستند، ولي من خواستم کاري کنم که نشان دهم هستم. هيچ وقت براي هيچ کاري دير نيست. هر وقت در هر سن و در هر شرايطي بخواهيد شروع کنيد همان جا اول کار است.
درآمدي که از کارم در مي آورم برايم مهم نيست. چون من 35 سال کار کردم. درآمدي که مي خواستم براي خريد يک خانه و يک ماشين در آورم را اکنون دارم، ولي خوب اين خانم هايي که اينجا کار مي کنند خيلي برايم مهم هستند. حقوق اين خياط ها بين 500 تا 700 هزار تومان در ماه است، يک خانم خياط در جامعه ما اصلاً چنين درآمدي ندارد.

خياطي با 3 انگشت!

شما فقط خياطي مي کنيد يا آموزش هم داريد؟
 

من سالي سه ماه آموزشگاه داير مي کنم. چون خدا اين هنر را به من داده و من هم بايد به بندگان خدا کمک کنم. وقتي به بنده هاي خدا چيزي ياد مي دهم خدا راضي مي شود. من خانم هايي که کمي خياطي مي دانند را آموزش مي دهم. اگر نيازمند باشند براي آن ها چرخ خياطي مي خرم، وقتي خوب دستشان راه افتاد يا برايشان مشتري مي فرستم يا خودم استخدامشان مي کنم. وقتي که من با اين شرايط فيزيکي مي توانم کار کنم، چرا به اين خانم ها کمک نکنم؟ ما در اين مزون حداقل روزي 150 دست لباس مي دوزيم و خلاصه کار و بارمان به لطف خدا خوب است. البته گاهي از ساعت هشت صبح تا 11 شب کار مي کنيم.

شما بدون متر و اندازه، لباس مي دوزيد؟
 

من خيلي دوست داشتم کاري کنم که با همه فرق داشته باشد. تصميم گرفتم هر لباسي را نيم ساعت تا يک ساعت بدوزم. آن هم با نازل ترين قيمت. براي من مهم اين است که زندگي همکارانم خوب بچرخد. در حال حاضر 25 نفر در مزون من کار مي کنند و تعداد مشتريانمان هم خيلي زياد است. ما در اينجا از سانتي متر به هيچ وجه استفاده نمي کنيم، زيرا با ديدن افراد سايزشان را مي شناسيم.

تا به حال شکست را هم تجربه کرده ايد؟
 

به اعتقاد من جاري بودن از راکد بودن است. هر شکست مي تواند سر آغازي بر يک پيروزي باشد. شکست يک تجربه است. خب تجربه خيلي مهم است، آدم چگونه تجربه به دست مي آورد؟ هر تجربه زمان نياز دارد. وقتي زمان مي گذرد در اين زمان امکان رخ داد شکست هم وجود دارد. وقتي من در کاري شکست مي خورم اين براي من تجربه مي شود و من مي توانم از راه ديگري وارد شوم، وقتي که از راه ديگري وارد مي شوم به اين اميد وارد مي شوم که شکست نخورم اگر هم دوباره شکست بخورم، چه اشکالي دارد؟ دوباره شروع مي کنم. من اين همه وقت دارم. حتي يک سال عمر آدم يک دنيا وقت است. اصلاً نمي توانم بگويم 35 سال کار کردم و خسته شدم. نه! فکر مي کنم تازه شروع کرده ام و خيلي کارها مي توانم انجام دهم. اگر يک ساعت وقت داشته باشم، با خودم مي گويم اين يک ساعت را چه کار کنم که به مردم کمک کنم. من با اينکه ديابت دارم ولي اين باور را دارم که هيچ وقت مريض نمي شوم. هيچ وقت نمي توانم بگويم چون من مريض هستم پس کم در سالن حضور داشته باشم. سعي مي کنم کارهاي بيشتر و جديدتر را انتخاب مي کنم و هر وقت که با موضوعي مواجه مي شوم از اول شروع مي کنم.

خانم جوان! شما درآمد خوبي داريد. هيچ وقت نخواسته ايد با انجام عمل جراحي پلاستيک مشکل آثار سوختگي را برطرف کنيد؟
 

درست است، من درآمد خيلي خوبي دارم. خارج از کشور هم موقعيت هاي عالي پزشکي داشتم که بروم و به ظاهر خودم برسم. با خودم گفتم:«خُب براي چي؟ من چند ميليون خرج خودم کنم که چه بشود؟ من درآمدم و پولم را کمک مي کنم به کسي که واقعاً احتياج دارد. من مي توانم هزينه اي را که مي خواهم خرج خودم بکنم به چهار يا پنج نفر از جوان ها بدهم تا چرخ زندگيشان بچرخد. من 50 نفر بي سرپرست دارم که خرج خانه شان را مي دهم و ماهي 3 يا 4 جهيزيه براي رضاي خدا مي دهم.
من هيچ وقت فکر نکردم که براي زيبا شدن بايد عمل کنم. من دست دارم، پا دارم. من الآن ابرو ندارم، خوب مداد مي کشم، چرا بايد خرج کنم تا مو بکارم؟ من همين جوري هم زيبا هستم. از خانم هايي که مرتب به فکر تغيير قيافه و زيبايي خودشان هستند تعجب مي کنم. به نظر من هر چيز طبيعي اش زيباست.

شما براي تقويت روحيه تان چه کارهايي انجام مي دهيد؟
 

در زندگي هر کسي ناراحتي، دلسردي، غم و مشکلات هست. خوب در زندگي من هم بوده. من هيچ وقت در کارم کم نياوردم چون هر مشکل کاري را براحتي حل کردم. کار هيچ وقت من را خسته نمي کند. در خانواده هم اگر مشکلي بوده سعي کردم با روحيه اي شاداب و خيلي محکم و استوار با اين قضيه رو به رو شوم.

خياطي با 3 انگشت!

رابطه تان با همکارانتان چگونه است؟
 

اگر يک مشتري براي بار اول به مزون ما مراجعه کند، اصلاً نمي تواند تشخيص بدهد که اينجا چه کسي مدير است. همه کارمندانِ من را مدير مي دانند و سراغ آن ها مي روند. من اصلاً هيچ وقت نمي توانم قبول کنم که من مدير کارمندانم هستم. هميشه سعي مي کنم از آن ها درس بگيرم و هر کاري دارم با آن ها مشورت مي کنم. البته نا گفته نماند من مديري بسيار جدي هستم و معتقدم هر چيزي جاي خودش را دارد، البته من هيچ وقت زماني که مشتري هست با کارمندانم برخورد بد نمي کنم. همين که او را نگاه مي کنم او مي فهمد که بايد چه کار انجام دهد.

و آخرين سخن براي مخاطبان؟
 

هيچ وقت براي هيچ کاري دير نيست. هر وقت در هر سن و در هر شرايطي بخواهيد شروع کنيد همان جا اول کار است. نا اميدي هم دليل ندارد. براي من اصلاً درصد سوختگي ام مهم نيست. مهم خودم هستم. شايد من در مهماني ها لباسي بپوشم که خانم ها من را نگاه کنند، مهم خود منم، مهم دل من است. من ناخن مصنوعي مي گذارم و در دستم انگشتر هم مي اندازم. من فکر مي کنم يک خانم خانه دار خيلي کارها مي تواند بکند که مفيد باشد. آخر عاطل و باطل بودن تا کي؟ واقعاً نمي خواهم کسي را ناراحت کنم، اما تا کي مي خواهيم جلوي آينه بايستيم و خودمان را ورانداز کنيم؟ زيبايي خوب است، اما همه چيز نيست. من فکر مي کنم کار، نشاط مي آورد. شما دقت کنيد، بيشتر خانم هايي که از بيماري افسردگي رنج مي برند، چرا اين گونه هستند؟ بي هدفي و بيکاري موجب افسردگي مي شود. هميشه براي آغاز، وقت هست. باور نداريد همين امروز امتحان کنيد.
هيچ وقت براي هيچ کاري دير نيست.
منبع:نشريه راه کمال- شماره 30



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط