انعكاس مفاهيم قرآني علم، نور و بصيرت در روايات اسلامي (1)
چكيده
كليد واژه ها: علم، نور، بصيرت، عقل، اخلاق، رابطه ي قرآن با حديث.
درآمد
در اين نوشتار توضيح داده خواهد شد كه از منظر قرآن، علم حقيقي، نورانيت دروني، بصيرت باطني و حق بيني مفاهيمي نزديک به هم دارند و اين مفاهيم به روشني در روايات اهل بيت، بدون اشاره به آيات قرآن، انعكاس يافته اند.
(قل هَل يَستَوي الَذينَ يَعلَمونَ وَالَذينَ لَا يَعلَمونَ إنَمَاي؟َتَذَكَر أولو الأَلبَاب)؛(2)
بگو: آيا مردم دانا و نادان مساوي هستند؟ همانا خردمندان پند مي گيرند.
آيه ياد شده زينت بخش بسياري از مراکز علمي و فرهنگي است تا دانشپژوهان هر چه بيشتر به تحصيل و تحقيق تشويق شوند. اين آيه و ساير آيات و نيز رواياتي که از اهل بيت در باره ارزش و اهميت علم و نقش آن در زندگي انسان نقل شده، به خوبي، نشان ميدهند که هيچ مکتبي، مانند اسلام، براي دانش و معرفت ارزش قايل نيست و هيچ ديني مانند اين آيين، جامعه را از خطر جهل برحذر نداشته است؛ اما کمتر به اين نکته مهم توجه مي شود که از نظر اسلام کدام علم ارزش دارد و کدام عالم برتر از جاهل است؟ کدام علم، معيار ارزش انسان و اساس همه ارزش هاست؟ (3) کدام علم، دل را زنده ميکند و راهنماي انسان است؟ (4) کدام علم، سودمندترين گنج، ميراث انبياي الهي، شرط پذيرش عمل و موجب کمال ايمان است؟ (5) کدام علم، موجب علاقه مند شدن خداوند منان به انسان و احترام فرشتگان به او استغفار و همه موجودات براي او و هموار شدن راه بهشت براي اوست. (6) و در يک جمله، آن همه تأکيد اسلام بر تعليم و تعلم و آن همه فضايلي که در نصوص اسلامي براي دانش و دانشمند ذکر شده، مربوط به رشته خاصي از علوم است يا اين که مطلق دانش از نظر اسلام ارزشمند و از همه فضايلي که به آن اشاره شده، برخوردار است؟ اين مسأله، مسأله بسيار مهمي است که بايد دغدغه همه پيروان اسلام باشد و براي پيدا کردن پاسخ صحيح آن لازم است آيات و روايات مرتبط با معرفتشناسي، به دقت، بررسي شوند.
مفهوم علم در قرآن و حديث
خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهي ميدهند که جز او معبودي نيست. وَيَرَى الَذِينَ أُوتُوا العِلمَ الَذِي أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَبِكَ هُوَ الحَقَ؛ (8)
آنان که دانش يافتهاند، ميدانند که آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، حق است. همچنين:
إِنَمَا يَخشَى اللهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ؛ (9)
از ميان بندگان خدا، تنها دانايان از او بيم دارند.
و آن جا که علم در مفهوم غيرسودمند و يا زيانبار به کار رفته، مانند: وَأَضَلَهُ اللهُ عَلَى عِلمٍ؛ (10)
خدا را او را دانسته گمراه گردانيد. و نيز:
وَمَا تَفَرَقُوا إلا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ؛ (11)
فقط پس از آن که دانش برايشان حاصل آمد، راه تفرقه را پيمودند. و نيز:
وَمَا اختَلَفَ الَذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ إلا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ؛ (12) کساني که کتاب آسماني به آنان داده شده، با يکديگر به اختلاف نپرداختند، مگر پس از آن که دانش براي آنان حاصل آمد.
مقتضاي تأمل در اين دو دسته از آيات، اين است که از نظر قرآن، علم دو نوع است: نخست، علمي که از ايمان به حقايق هستي و پذيرش حق و کردار شايسته جدا نيست؛ دوم، علمي که ميتواند از ايمان و کردار نيک جدا باشد.
نوع اول، مطلقاً داراي ارزش است، ولي نوع دوم در صورتي ارزش دارد که همراه با ايمان و کردار شايسته همراه باشد.
معيار ارزش علم و عالم
متن کامل آيه اين است:
أَمَن هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَيلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحذَرُ الآخِرَه يَ وَيَرجُوا رَحمَه يَ رَبِهِ قُل هَل يَستَوِي الَذِينَ يَعلَمُونَ وَالَذِينَ لَا يَعلَمُونَ إِنَمَا يَتَذَكَرُ أُولُوا الأَلبَابِ؛ (13)
آيا کسي که شب را [به عبادت خدا] به سجود و قيام پردازد و از [کيفر] آخرت ترسان و به رحمت الهي اميدوار است، [با آن که کفر ميورزد يکسان است؟] بگو: آيا آنان که ميدانند با آنان که نميدانند، يکساناند؟! همانا خردمندان پند ميگيرند.
در اين آيه، خداوند متعال ابتدا اين سؤال را مطرح مي فرمايد که آيا شب زندهداري که در دل شب بستر استراحت و خواب ناز را رها ميکند و در محضر حضرت حق ـ جل و علا ـ به عبادت و راز و نياز با خالق هستي ميپردازد، با خدا نشناسانِ ناسپاس ـ که شب را به غفلت ميگذرانند ـ يکساناند؟
و در ادامه اين پرسش، براي روشن شدن بهتر پاسخ، سؤال ديگري را معادلِ آن که پاسخش براي همگان، بسيار بديهي و روشن است، طرح مينمايد، و مي فرمايد: «آيا مردم دانا و مردم نادان مساوي هستند؟»
تشبيه مؤمنِ شب زندهدار به عالم، و کافرِ غافل به جاهل، بيانگر اين معناست که مقصود از علم در اين آيه، مطلق علم نيست، بلکه اين علم جهان علمي است که در آيه ديگر همراه با خشيت از خداست:
إِنَمَا يَخشَى اللهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ؛ (14)
همانا خشيت از خدا ويژه دانشمندان از بندگان اوست.
بنابراين، از نظر قرآن علمي ارزش دارد که عامل تأمين سعادت هميشگي انسان باشد و برتري عالمي بر جاهل، انکارناپذير است که علمش موجب ترس او از عدل الهي و کيفر اخروي گردد.
عالم و جاهل از منظر قرآن
1. زندهاي در نور، مردهاي در ظلمت
از نگاه قرآن، عالم همچون زندهاي است که در روشنايي حرکت ميکند و جاهل مردهاي است که در ظلمت قرار دارد:
أوَمَن كَانَ مَيتاً فَأَحيَينَاهُ وَجَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِي بِهِ فِي النَاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا؛ (15)
آيا کسي که مردهدل بود، و زندهاش کرديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم برود، چون کسي است که گويي گرفتار در تاريکي هاست و از آن بيرون آمدني نيست.
اين آيه دو دسته از انسانها را مورد مقايسه قرار ميدهد:
دسته اول، انسان هايي که با عنايت الهي از مرگ معنوي رهايي يافته و از حيات انساني برخوردارند. از نگاه قرآن چنين انسان هايي از نور بصيرت برخوردارند و در جامعه در پرتو اين نور حرکت ميکنند.
دسته دوم، انسان هايي که در مرگ معنوي به سر ميبرند و از حيات انساني بهرهاي ندارند. چنين افرادي همواره در ظلمت رواني قرار دارند و در مسير زندگي همانند کسي که در تاريکي طي طريق ميکند، هيچ گاه نميتوانند به مقصد انسانيت راه يابند.
نوري که همراه با حيات معنوي است، همان نور علم حقيقي است که در پرتو آن راه صحيح زندگي و رسيدن به سعادت و خوشبختي هميشگي را مييابد و در پرتو آن براي رسيدن به مقصد اعلاي انسانيت برنامهريزي ميکند؛ اما کسي که از اين نور بيبهره است، همواره در ظلمت و تاريکي جهل باقي خواهد ماند و راه به مقصد انسانيت نخواهد برد.
بنابراين، آيه ياد شده تعبير ديگري از آيه «هل يستوي الذين يعلمون والذين لا يعلمون» است.
نور علم و معرفت از منظر احاديث
دانش پرتوي است که خدا در دل دوستانش مياندازد.
و نيز آنچه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده که مي فرمايد:
ليس العلم بکثره ي التعلم، انما هو نور يقع في قلب من يريد الله ان يهديه، فاذا أردت العلم فاطلب اولاً في نفسک حقيقه ي العبوديه ي، واطلب العلم باستعماله، واستفهم الله يفهمک؛(17)
دانش به فراواني آموختن نيست؛ بلکه نوري است که در دل آن که خدا هدايتش را بخواهد، ميتابد. پس هر گاه در پي دانش بودي، ابتدا جوهره بندگي را در جانت بجوي و با به کار بستن دانش آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهماند.
و نيز آن از امام علي (عليه السلام) در توصيف حجت هاي الهي نقل شده که مي فرمايد: هَجَمَ بهمُ العِلمُ عَلي حَقائِق الإيمان، فَاستَلانوا روحَ اليقين، فأنِسوا بمَا استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونَ، وَاستَلانوا مَا استَوعَرَهُ المُترَفونَ، صَحِبُوا الدُنيا بأبدانِ أرواحُها مُعَلَقه ي الأعلي. اُولئکَ خُلفاءُ اللهِ في أرضِهِ، وحُجَجُهُ عَلي عِبادِهِ... هاهِ هاهِ شَوقاً إلي رُؤيتِهِم؛ (18)
دانش، آنان را به حقايق ايمان رسانده است. پس با روح يقين در آميختهاند و بدانچه نادانان از آن رميدهاند، انس يافتهاند و آنچه را راحتطلبان دشوار يافتهاند، به آساني گرفتهاند و با پيکر هاي خود، همدم دنيايند؛ ولي جان هايشان به جهان برتر آويخته است. آناناند جانشينان خدا در زمينش و حجت هاي او بر بندگانش و مناديان دينش. وه، چه مشتاق ديدار آن هايم!
اين سخن اشاره به اين واقعيت است که انسان هنگامي که به بالاترين مراتب نور علم دست يافت، شايستگي خلافت الهي و امامت انسان هاي ديگر را پيدا ميکنند.
فلسفه بعثت
اللهُ وَلِيُ الَذِينَ آمَنُوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُلُمَاتِ إِلَى النُورِ؛ (19)
خدا ولي و سرپرست اهل ايمان است. آنها را از تاريکيها (ي جهل) به سوي نور (علم) بيرون مي برد. خداوند متعال در باره فلسفه بعثت موسي (عليه السلام) مي فرمايد:
وَلَقَد أَرسَلنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَن أَخرِج قَومَكَ مِنَ الظُلُمَاتِ إِلَى النُورِ؛ (20)
و در حقيقت، موسي را با آيا خود فرستاديم [و به او فرموديم:] که قوم خود را از تاريکيها(ي جهل) به سوي نور [علم] بيرون آر.
همچنين در باره فلسفه فرو فرستادن قرآن مي فرمايد:
كِتَابٌ أَنزَلنَاهُ إِلَيكَ لِتُخرِجَ النَاسَ مِنَ الظُلُمَاتِ إِلَى النُورِ؛ (21)
[اين قرآن] کتابي است که بر تو نازل کرديم تا مردم را از تاريکيها [ي جهل] به سوي روشنايي [علم] درآوري.
اين آيات، به روشني، نشان ميدهند که فلسفه بعثت همه انبيا نجات دادن انسان از ظلمت خطر تا کمترين جهالتها و آراستن جان به نور سودمندترين و سازندهترين علوم و معارف است.
2. بينايي در نور، کوري در ظلمت
قرآن کريم در بياني ديگر، جاهل را همانند کوري در ظلمت و عالم را بينايي در نور معرفي فرموده است:
وَمَا يَستَوِي الأَعمَى وَالبَصِيرُ * وَلاَ الظُلُمَاتُ وَلاَ النُورُ * وَلاَ الظِلُ وَلاَ الحَرُورُ * وَمَا يَستَوِي الأَحيَاءُ وَلاَ الأَموَاتُ إِنَ اللهَ يُسمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِي القُبُورِ؛ (22)
و نابينا و بينا يکسان نيستند؛ و نه تيرگيها و روشنايي، و نه سايه و گرماي آفتاب. و زندگان و مردگان يکسان نيستند. خداست که هر که را بخواهد شنوا ميگرداند و تو کساني را که در گور هايند نميتواني شنوا سازي.
اين آيه دومين تعبير از مقايسه عالم حقيقي و جاهل است. در اين آيه، انسان جاهل به کوري تشبيه شده که در تاريکي حرکت ميکند و انسان عالم به بينايي تشبيه گرديده که در روشنايي طي طريق مينمايد و در نتيجه، شخص بينا به سايه آرامبخش ايمان و عمل صالح دست مييابد، ولي کسي که کور است و در ظلمت ميرود، راه به مقصد انسانيت نمي برد و در گرماي سوزان آتش کفر و کردار ناشايسته، دچار مرگ معنوي مي شود، و در اينجاست که سخن پيامبران الهي در او کمترين اثري نخواهد داشت و بدين سان، سخنان روشن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله ) براي آنها قابل فهم نيست:
قُل لا أَقُولُ لَكُم عِندِي خَزَائِنُ اللهِ وَلاَ أَعلَمُ الغَيبَ وَلاَ أَقُولُ لَكُم إِنِي مَلَكٌ إِن أَتَبِعُ إلا مَايُوحَى إِلَيَ قُل هَل يَستَوِي الأَعمَى وَالبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَرُونَ؛ (23)
بگو: به شما نميگويم که گنجينه هاي خدا نزد من است (و هر چه شما بخواهيد توان انجام آن را دارم) و من (جز آنچه خدا به من بياموزد) از غيب آگاه نيستم، و به شما نميگويم من فرشتهام، تنها از آنچه به من وحي مي شود، پيروي ميکنم. بگو: آيا نابينا و بينا يکساناند، آيا فکر نميکنيد؟!
اين سخن بدين معناست که اگر انسان از بصيرت و قدرت فکر کردن و انديشيدن برخوردار باشد، به آساني ميتواند صداقت و حقانيت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله ) را درک کند و به علم حقيقي ـ که موجب سعادت و خوشبختي اوست ـ دست يابد؛ اما انسان هاي کور باطن و جاهل ـ که از نعمت تفکر بيبهرهاند ـ راهي براي دستيابي به علم حقيقي و يافتن راه کاميابي ندارند.
3. بيناي حق و نابينا
أَفَمَن يَعلَمُ أَنَمَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَبِكَ الحَقُ كَمَن هُوَ أَعمَى إِنَمَا يَتَذَكَرُ أُولُوا الأَلبَابِ؛ (24)
آيا کسي که ميداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسي است که نابيناست. تنها خردمنداناند که عبرت ميگيرند.
اين آيه، سومين تعبير از مقايسه عالم حقيقي و جاهل است. از اين تعبير استفاده مي شود که عالم حقيقي از نگاه قرآن کسي است که از ديده حقبين برخوردار است و حقانيت آنچه را بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نازل شده ميبيند. چنين شخصي با کسي که ديده باطني او کور است و قادر به ديدن حقانيت اسلام است قابل مقايسه نيست.
4. بيناي شنوا، نابيناي ناشنوا
مَثَلُ الفَرِيقَينِ كَالأَعمَى وَالأَصَمِ وَالبَصيرِ وَالسَمِيعِ هَل يَستَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَرُونَ؛ (25)
مَثل آن دو گروه [مؤمنان و کافر] مَثَل نابينا و ناشنوا و بينا و شنواست، آيا مَثَل آنها همسان است، آيا پند نميگيريد؟!
اين آيه، چهارمين بيان قرآن کريم از عالم حقيقي و جاهل است.
از منظر اين آيه، کساني که از بينايي و شنوايي دروني برخوردارند، به علم حقيقي و سازنده ـ که متضمن حقانيت اسلام است ـ دست مييابند، و لذا به آنچه اين آيين آسماني بدان دعوت ميکند، ايمان ميآورند و اخلاق رفتار خود را با آن منطبق ميسازند، ولي اشخاصي که از بينايي و شنوايي دروني محروماند، قادر به تشخيص حقانيت اسلام و ايمان به آن نيستند. از اين رو، دعوت پيامبران الهي را نميپذيرند.
5. مؤمنِ خوشرفتار، کافر بدرفتار
وَمَا يَستَوِي الأَعمَى وَالبَصِيرُ وَالَذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَالِحَاتِ وَلَا المُسِي ءُ قَلِيلاً مَا تَتَذَكَرُونَ؛ (26)
نابينا و بينا مساوي نيستند و [همچنين] آنان که ايمان آورده و کارهاي شايسته کردهاند نيز با مردم بدکردار مساوي نيستند، چه کم متذکر ميشويد!
اين آيه، پنجمين بيان قرآن در مقايسه عالم حقيقي و جاهل است. بر اساس آن، عالم حقيقي کسي است که بصيرت و بينشي دارد که حقايق نوراني اسلام را ميبيند و به آن ايمان ميآورد و به مقتضاي آن، کار هاي شايسته انجام ميدهد. چنين شخصي را به هيچ وجه نميتوان با کسي که ديده بصيرت او کور است و از ايمان و عمل صالح برخوردار نيست، مقايسه کرد.
جمعبندي ويژگي هاي عالم و جاهل
ارزش نبودن مطلق عام
با اندکي تأمل، به سادگي ميتوان دريافت که در جهان امروز، علم، چه آفاتي را بر جامعه بشر تحميل کرده و شمشير دانش در کف قدرت هاي بزرگ جهان چه به روز انسان آورده است، و دزد هايي که براي غارت ماده و معناي انسان از چراغ دانش بهره ميگيرند، چگونه با قساوت و سنگدلي به هيچ چيز و هيچ کس رحم نميکنند!
به گفته «بِرِشت»:
انسان امروز از علم بيزار است؛ زيرا علم بود که فاشيسم را به وجود آورد و به بشريت تحميل کرده و علم بود که براي نخستين بار، مسأله گرسنگي را در سطحي به اين وسعت ـ که از هر سه تن، دو تن در جهان گرسنهاند ـ ايجاد کرد.(27)
علمِ خطرناکتر از جهل!
آيا فنون دزدي، قتل، فساد و گرسنگي را ميتوان علم ناميد، و آيا علمي جامعه را به فساد و تباهي ميکشد، نور است و راهنما؟! با عنايت به اين تحليل، ميتوان به عمق سخني که از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله ) نقل شده، رسيده که فرمود:
إنَ من العلم جهلاً؛ (28)
برخي از دانشها ناداني است.
در نگاه ابتدايي، اين سخن، ابهامآميز و شايد نقيضگويي است که چگونه برخي از علوم، شايستگي نام جهل دارند، اما با اندکي تأمل روشن مي شود که سخني نغز و پرمغز است؛ زيرا هنگامي که دانش براي انسان سودي نداشته باشد، تفاوتي با جهل ندارد؛ چنان که در روايتي از امير سخن امام علي (عليه السلام) آمده است:
لا تجعلوا علمکم جهلاً؛ (29) دانش خود را به ناداني تبديل نکنيد.
يعني کاري نکنيد که علم شا با جهل مساوي شود و نتوانيد از آن بهرهمند شويد. بلکه گاه، علم از جهل زيانبارتر و خطرناکتر ميگردد، و موجب هلاکت عالم مي شود. در روايتي از امام علي آمده است:
رب عالم قتله جهله، و علمه معه لا ينفعه؛ (30)
چه بسا عالم که جهل او موجب هلاکتش شده و علم همراه او برايش سودمند نيست!
آري! سرنوشت تأسفبار عالمي که از جهل هلاک مي شود، همانند کسي که در کنار چشمه آب از تشنگي ميميرد، بسيار شگفتانگيز است!
عمار ياسر ميگويد:
زماني پيغمبر اسلام مرا براي تبليغ به سوي قبيلهاي از قيس فرستاد تا مسائل اسلامي را براي آنها بگويم. در آن جا با مردمي رو به رو شدم چونان شتر وحشي که به هيچ وجه درک نميکردند من چه ميگويم. تنها مينگريستند ببيند کجا گوسفند يا شتري هست؟ و در انديشه گوسفندان و شتران خود و ديگران بودند و اصلاً به سخن حق گوش فرا نميدادند که خدا و پيغمبر ديني هست و ارزش هاي اعتقادي، اخلاقي و عملي وجود دارد، اين سخنان را نميفهميدند.
وقتي نزد پيغمبر بازگشتم و کارم را گزارش دادم، پيغمبر فرمود: اي عمار، چه کردي؟ پس داستان آن قوم را براي آن حضرت نقل نمودم و او را از غفلتي که داشتند، باخبر ساختم. حضرت در پاسخ فرمود:
«يا عَمارُ! إلا اُخبِرُکَ بِقَومٍ أَعجَبَ مِنهُم؟ قَومٌ عَلِمُوا ما جَهِلوا ثُمَ اشتَهَوا کَشَهوَتِهِم»؛ (31)
اي عمار، آيا به گروهي شگفتتر از آنان تو را خبر ندهم؟ گروهي که آنچه را آنها نميدانند، ميدانند، ولي همچو آنان به اميال نفساني روي ميآورند.
يعني اگر آنها جز گوسفند و گاو چيزي را درک نميکنند، بدان جهت است که استعداد فهم آن را ندارند و شرايط اجتماعي و سياسي به آنان اجازه نداده که در پي اين علوم بروند، پس حال آنان خيلي تعجبآور نيست. شگفتانگيزتر، ماجراي کساني است که عالماند و به علمشان عمل نميکنند و در نتيجه عمل نکردن به آنچه ميدانند، هلاک ميگردند.
سعد بن ابي وقاص نيز از جانب پيامبر اسلام به ناحيه ديگر و نزد قوم ديگري گسيل شد که به خاطر شرايط ويژهاي که در شبه جزيره عربستان حاکم بود، آنان نيز در مسائل ديني بسيار عقب افتاده بودند. سعد پس از بازگشت، به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله گزارش داد:
أَتَيتُکَ مِن قَومٍ هُم وَأَنعامُهُم سَواءٌ؛
از جانب گروهي به سوي تو آمدم که با ستورانشان همسان بودند.
يعني آنان نيز مانند چهارپايانشان سخنان مرا نميفهميدند. حضرت از اين فرصت جهت موعظه استفاده کرد و فرمود:
يا سَعدُ! إلا اُخبِرُکَ بِأَعجَبَ مِن ذلِکَ؟ قَومٌ عِلموا مَا جَهِلَ هؤُلاءِ ثُمَ جَهِلُوا کَجَهلِهِم؛ (32)
اي سعد، آيا به چيزي شگفتانگيزتر از اين تو را خبر ندهم؟ گروهي که آنچه را اينان دانستند، دانستند، سپس مانند اينان نادان شدند.
جاهل اگر جاهلانه عمل کند، تعجبآور نيست؛ عالم اگر جاهلانه عمل کند و علم وي در عملش اثر نگذارد و از دانش خويش بهره نبرد، شگفتآور است؛ زيرا شخص خردمندي که ابزار علم را داراست، اگر به هنگام نياز از اين ابزار بهره نبرد، کار نابخردانهاي مرتکب شده است و ا نجام کار نابخردانه از خردمند شگفتانگيزتر است.
پي نوشت ها :
1. عن أبي الجارود قال: قال ابوجعفر(ع): اذا حدثتكم بشيءٍ، فاسئولني من كتاب الله، ثم قال في قعض حديثه: إن رسول الله(ص) نهي عن القيل و القال، و فساد المال، وكثره السؤال، فقيل له يا ابن رسول الله: أين هذا من كتاب الله؟ قال: إن الله- عزوجل- يقول: «لا خير في كثر من نجواهم إلا من أمر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس»، و قال: «لا تؤتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياماً» و قال: «لا تسألوا عن أشياء إن تبدلكم تسؤكم» (الكافي، ج1، ص60).
2. سوره زمر، آية 9.
3. دانش نامة عقيد اسلامي: ج2، ص269، فصل دوم: فضيلت دانش.
4. همان.
5. همان.
6. همان، ج3، ص55، بهره هاي جستجوي دانش.
7. سوره آل عمران، آية 18 .
8. سوره سبد، آية 6 .
9. سوره فاطر، آية 28 .
10. سوره جاثيه، آية 23 .
11. سوره شوري، آية 14 .
12. سوره آل عمران، آية 19 .
13. سوره زمر، آية 9 .
14. سوره فاطر، آية 28 .
15. سوره انعام، آية 122 .
16. قره العيون، ص 438؛ دانش نامة عقايد اسلامي، ج2، ص262، ح1282 .
17. بحارالأنوار، ج1، ص225، ح17 .
18. نهج البلاغه، حكمت 147 .
19. سوره بقره، آية 257 .
20. سوره ابراهيم، آية 5 .
21. سوره ابراهيم، آية 1 .
22. سوره فاطر، آية 19-22 .
23. سوره انعام، آية 50 .
24. سوره رعد، آية 19 .
25. سوره هود، آية 24 .
26. سوره غافر، آية 58 .
27. تاريخ و شناخت اديان، ص 34 .
28. بحارالأنوار، ج9، ص218، ح39 .
29. نهج البلاغه، حكمت 274 .
30. همان، حكمت 107 .
31. كنز العمال: ج10، ص211؛ ميزان الحكمه: ج3، ص2090، باب 2530 .
32. بحارالأنوار، ج1، ص218، ح39 .