مانند پرندهها
نویسنده : محدثه رضايي
كلمات از دهانش مانند پرندهاي پرواز ميكنند. پروانه ميكنند و ميآيند توي آسمان كلاس. ما پرندهها را دوست داريم. پرندهها را به خاطر ميسپاريم. پرندهها را يادداشت ميكنيم. پرندهها، پرندههاي سرنوشتند. پرندههاي سرنوشت من و تو كه پرواز را در ذهن من و تو حك ميكنند. من اين پرندهها را دوست دارم. از كودكي با من بودهاند، از همان هنگام كه ومارد مدرسه شدم و صاحب آن پرندههاي زيبا وارد كلاس شد و اولين پرنده زيبايي و مهرباني، از دهانش بيرون جست. كلاس از بوي عطر مهرباني او پر شده بود. از عطر كلمات، از عطر صداي آسمانياش، صدايش كه بوي پرنده ميداد، بوي روشني، بوي زيبايي.
من پله پله بالا آمدم. پله پله از پرهاي پرندهها بالا رفتم و به آسمان پيوستم، به آسمان زيبايي و دانايي، به آنجا كه ستارههاي دانش، مثل روح آسماني او ميدرخشند. پله پله بالا آمدم، از جادههاي روشنايي به سوي مقصد، مقصدي كه او نشانم ميدهد، مقصدي كه او ميشناسد و دوست دارد من هم بشناسم. به آواز پرندهها گوش ميدهم، به آواز پرندههايي كه از جنس حرفهاي اويند. از جنس حرفهايي كه مرا پله پله تا نور بالا ميكشانند. پله پله تا روشنايي و دوستي، تا محبت و زيبايي.
منبع ماهنامه قاصدک شماره 52
من پله پله بالا آمدم. پله پله از پرهاي پرندهها بالا رفتم و به آسمان پيوستم، به آسمان زيبايي و دانايي، به آنجا كه ستارههاي دانش، مثل روح آسماني او ميدرخشند. پله پله بالا آمدم، از جادههاي روشنايي به سوي مقصد، مقصدي كه او نشانم ميدهد، مقصدي كه او ميشناسد و دوست دارد من هم بشناسم. به آواز پرندهها گوش ميدهم، به آواز پرندههايي كه از جنس حرفهاي اويند. از جنس حرفهايي كه مرا پله پله تا نور بالا ميكشانند. پله پله تا روشنايي و دوستي، تا محبت و زيبايي.
منبع ماهنامه قاصدک شماره 52