روبرتو بولانيو که بود؟
نويسنده: اکرم جوانمرد
مرد افسانه ها و داستان ها
گنگ بودن نقاط بسياري از بيوگرافي بولانيو و تعليق بين واقعيت و قصه به نظر مي رسد دقيقا همان چيزي است که خود بولانيو مي خواسته و به آن کمک مي کرده است. در قصه کوتاه « کلارا»، راوي قصه وقتي مشغول صحبت کردن درباره زندگي کلاراست (نه زندگي خودش) مي گويد: «همه اين جزئيات البته بيشتر از من مي گويند تا از او.» و کمي بعد، همان راوي مي گويد: «کلارا از من خواست چيزي راجع به زندگي ام بگويم. در جا يک چيزي سر هم کردم.»
هر دوي اين نکات تمام و کمال در مورد زندگي بولانيوي نويسنده صدق مي کند. در قصه هاي بولانيو و از ميان روايت زندگي شخصيت هاي اين قصه ها، بيشتر مي شود واقعيت هاي زندگي خود بولانيو، اتفاقات، جزئيات و طرز فکر و ايده اي او را بيرون کشيد که البته در نهايت به خاطر ماهيت داستاني اين آثار نمي توان به قطع دانست که خط بين واقعيت و خيال در آنها کجا کشيده مي شود و جهت حرکت اين داده ها از کدام سو به کدام سو است، از واقعيت به قصه يا از قصه به واقعيت. راجع به نکته دوم مورد اشاره در قصه کلارا هم بايد گفت حتي اگر همه مصاحبه هاي بولانيو را بخوانيد، واقعا چيز زيادي درباره زندگي او دستگيرتان نمي شود. پاسخ هاي او به سوالات مصاحبه کننده ها بيشتر بازي هاي ذهني شيطنت آميز است، هزار توهايي شبيه آنهايي که در قصه هايش فراوان پيدا مي شود؛ انگار براي او گفتن زندگي اش مهم نيست و در نتيجه مي خواهد براي ما هم مهم نباشد واقعا چه اتفاقي افتاده بلکه آنچه مهم است فقط و فقط قصه است.
محبوبيت بولانيو
اما محبوبيت بولانيو در کشور هاي انگليسي زبان مدت ها بعد آغاز شد (البته جالب است که رشد محبوبيت او در آمريکا سريع تر از انگليس بود.) نخست نشر New Directions، نشري معتبر اما مستقل و نسبتا کوچک با چاپ مجموعه داستان «آخرين غروب هاي زمين» او را به آمريکايي ها معرفي کرد و سپس به تدريج رمان هاي کوتاه او را به بازار ارائه کرد تا اينکه «کارآگاهان وحشي» و بعد « 2666» توسط نشر Straus، Farrar g Giroux به چاپ رسيد و 2666، شاهکار بولانيو که بعد از مرگش به چاپ رسيدند، در سال 2008 جايزه ملي انجمن منتقدان آمريکا را از آن خود کرد.
امروزه در آمريکا بسياري او را مارکز نسل جديد نويسندگان اسپانيايي زبان مي دانند و معتقدند «2666» او همان قدر دنياي ادبيات انگليسي زبان را متحول کرده است که «صد سال تنهايي» مارکز.
هوراسيو کاستيانوس مويا، زمان نويس و دوست بولانيو در مقاله اي به دو نکته جالب در مورد محبوبيت بولانيو در آمريکا اشاره مي کند: نقش بازاريابي ناشر در ساخت افسانه بولانيو و همين طور قصد ساختار فرهنگي آمريکا براي ارائه تصويري تازه از فرهنگ و ادبيات آمريکاي لاتين. کساني که زماني مارکز را مي پرستيدند، ديگر نياز به چيز تازه اي داشتند و بولانيو آن را با کتاب کارآگاهان وحشي در اختيارشان قرار داد. حتي عکس نويسنده روي کتاب چاپ آمريکا، جواني او را نشان مي داد با موهاي بلند و هيپي وار، جواني عاصي و ماجراجو تا حس نوستالژيک جوانان معترض دهه 60، و نسل بيت ها را دوباره زنده کند و مقالات روزنامه هاي آمريکايي هم بيشتر به دوران جواني بولانيو و ماجراهاي آن مي پرداختند و هيچ کدام به اين نکته توجه نمي کنند که «کارآگاهان وحشي» و اکثر آثار نثر بولانيو زماني نوشته شدند که او مرد خانواده بود و در ده سال آخر زندگي اش. هر چند براي بازاريابي بولانيو و «کارآگاهان وحشي» در آمريکا عصيان و سفرهاي زميني خود بولانيو و شخصيت هاي داستان هايش مهم ترين عناصر بود اما همان طور که سارا پولاک، از دانشگاه City University of New York در تحقيق خود درباره بولانيو مي آورد، بايد توجه داشت که اين عوامل براي آمريکايي ها مي توانست در کنار درس اخلاقي اي قرار بگيرد که نرم هاي فرهنگي آنها را تاييد مي کرد: اينکه جوان عاصي و ماجراجو بودن خوب است اما بايد بزرگ شوي و مسووليت پذير و جدي باشي و گرنه بدبخت مي شوي، مثل دو شخصيت اصلي داستان «کارآگاهان وحشي».
اما در مقاله اي ديگر، گارت ريسک هالبرگ به درستي متذکر مي شود که اولا نبايد خلاقيت و نبوغ بولانيو را که از همان اول باعث جذب ناشران آمريکايي شد؛ ناديده گرفت. ثانيا نبايد فراموش کرد که خوانندگان جداي از ناشران، عقل دارند و ديگر اينکه «کارآگاهان وحشي» از نگاهي متفاوت نه تنها براي خواننده ها آشنا نيست بلکه باعث آشفتگي و بي قراري مي شود. بي قراري اي که همراه است با تلاشي شايد بيهوده براي بازسازي جهان که البته فراي مرزها مي رود و جهاني است.
به هر حال بولانيو، هم به دليل موضوعاتي که دستمايه کارهاي خود قرار مي دهد و هم به دليل شيوه پرداختن به اين موضوعات، امروز چندين سال بعد از مرگش، براي هر کس به دليلي، به چهره اي مطرح در ادبيات جهان تبديل شده است. از مهم ترين موضوعات آثار او مي توان به اينها اشاره کرد: رابطه جدايي ناپذير ادبيات و زندگي، بازي هاي ذهني، روابط انساني بين افراد سرگشته اي که هر کدام به دنبال چيزي هستند، نسل هاي سوخته و شکست خورده اما رمانتيک و ماجراجو، زندگي در تبعيد (هر چند او هرگز خودش را تبعيدي نمي دانست) و نگاه گاه تحقير آميز و گاه همراه با هم دردي و دل سوزي اش به نسل هاي مهاجر و همين طور روشنفکرها، آسيب پذير بودن آزادي و خصوصا آزادي هاي ذهني، جعلي بودن جامعه مدرن و راستگو و محترم، فساد، خشونت، تلاش براي يافتن معنا و خواسته اي در زندگي و اميد. اما مهم تر از همه اين باور که در زندگي هيچ راه حل واقعي و نهايي وجود ندارد. لزوما علت خاصي پشت هر چيزي نيست. لزوما جواب قاطعي براي همه چيز وجود ندارد و زندگي در نهايت قابل درک نيست، لطيفه اي بيش نيست و در نتيجه فقط مي توان زيست و آن را پشت سر گذاشت.
بولانيو براي پرداختن به موضوعاتي که آدم امروزي (و البته آدم همه روزها) بدجور گرفتار آنهاست؛ از روش رايج و خطي روايت گويي استفاده نمي کند بلکه ساختاري را براي کارهايش انتخاب مي کند که با ماهيت اين موضوعات هماهنگ باشد. روايت هاي اغلب تکه تکه اي که با زباني ساده و خبر گونه و در عين حال شاعرانه و مسحور کننده ارائه مي شوند. مثلا قصه «فهرست» از مجموعه «آخرين غروب هاي زمين» فقط فهرستي است از اطلاعاتي در مورد زندگي راوي. يا مثلا قصه «ملاقات با انريکه لين» روايت يک خواب است در چندين صفحه که در يک پاراگراف واحد يا در اثر حجيم «2666»؛ شاهکار مهم بولانيو يک بخش کامل به گزارش هاي پزشکي قانوني اختصاص يافته است. گزارش هايي در مورد اجساد دختراني که در گوشه و کنار سونوراي مکزيک پيداست مي شوند، گزارش هايي که بعد از چندين صفحه حال آدم را بد مي کنند؛ ولي باز به خواندن شان ادامه مي دهي تا شايد راز اين جنايات برملا شود که البته آخرش هم نمي شود.
قصه هاي بولانيو، چون هر اثر ادبي واقعي ديگري، هم ناراحت کننده اند هم خوشحال کننده. ناراحت کننده چون نشان مي دهند که آدميزاد اشتباهاتش را بارها و بارها تکرار مي کند. خوشحال کننده اند چون نشان مي دهند که زندگي با وجود همه خشونت ها، شکست ها و بالا و پايين ها در نهايت شوخي اي بيش نيست و ادامه پيدا مي کند و مهم تر از همه اينکه هنر وراي همه چيز ديگري به حيات خود ادامه مي دهد.
مفهوم وطن براي بولانيو
براساس همين ديدگاه ها بود که هرگز خود را مهاجر و تبعيدي به شمار نمي آورد اما اگر تعريف سنتي وطن را در نظر بگيريم، در مي يابيم که او بسيار تحت تأثير محدوده جغرافيايي خاصي بود و اکثر قصه هايش به نوعي به آمريکاي لاتين و کشورهايي مربوط مي شد که بخشي از زندگي اش در آنها گذشته بود و البته مضمون قصه ها، سبک و لحن و حال و هوايشان همه نشان از درد و اندوه بولانيو و در عين حال به آينده اميد دارد. بولانيو قصه هاي محلي و منطقه اي مي نويسد اما مثل هر نويسنده خوب ديگري، جوري محلي مي نويسد که دنيا آن را لمس مي کند.
بسياري از شخصيت هاي قصه هاي او آدم ها و به ويژه هنرمنداني هستند که وطن خود را ترک کرده اند، در جاي ديگر اقامت گزيده اند و زندگي هاي تازه اي که لزوما ايده آل هم نيست ساخته اند يا هنرمنداني که هيچ جا را براي خود خانه نمي دانند و مدام جا عوض مي کنند. آدم هايي مستأصل اما اميدوار. ارواحي سرگردان.
او و همين طور شخصيت هايش نسبت به آدم هاي مهاجر نگاه دوگانه دارند: نگاهي حاکي از نفرت و همدردي در آن واحد. نگاهي که گاه تحقير آميز و خشمگين است و گاه محبت آميز و دلسوزانه.
همه اينها نشان مي دهد بولانيو خود بايد اينها را حس کرده باشد تا اينگونه در لايه هاي داستان هايش جا داده باشد شان. بولانيو، يک تبعيدي به معناي واقعي کلمه بود چون او هيچ کجا احساس در خانه بودن نمي کرد، در هيچ مکاني و در هيچ زماني و شايد براي همين بود که تعاريفي تازه و شخصي از وطن ارائه مي داد.
بولانيو و تأثير از نويسندگان ديگر
بولانيو نويسندگان را از نظر تأثير گذاري بر ديگر نويسندگان به دو دسته تقسيم مي کند: نويسندگاني که باعث تولد مقلدين مي شوند و نويسندگاني که راه را براي تجربه باز مي کنند و باعث تولد کاشفان مي شوند. او بورخس را در دسته دوم جاي مي دهد و شايد بهتر باشد خودش را هم در اين گروه دوم جاي دهيم؛ چرا که امروز عده اي معتقدند او نسل جديد نويسندگان آمريکاي لاتين را از زير سايه رئاليسم جادويي مارکز بيرون آورد و به سوي تجربه هاي تازه سوق داد. چرا که او با سبک و ساختار خود، مفهوم نوشتن داستان را نه تنها در ميان آمريکاي لاتيني ها که شايد در کل عرصه ادبيات تغيير داده است.
منبع: نشريه همشهري خرد نامه (ويژه نامه کتاب) شماره 67