در ستايش پانويس ها
نويسنده: اميرحسين خورشيدفر
نگاهي به مجموعه داستان «شرم نوشتن» از روبرتو بولانيو
اولين داستانهاي بولانيو به فارسي در مجموعه اي به اسم «آخرين غروب هاي زمين» با ترجمه «پويه ميثاقي» و از سوي نشر چشمه منتشر شد. در صفحه داستان خارجي روزنامه شرق هم داستان کوتاهي از او به اسم «ملاقات با انريکه لين» چاپ شد. حالا مجموعه داستان دوم در ادامه سري داستان هاي کوتاه کتابسراي نيک به نام «شرم نوشتن» درآمده که همان داستان هم با نام «ديدار با انريکه لين» در آن هست. پيش تر مجموعه اي که شامل داستان هاي کوتاهي از نويسندگان مختلف بود منتشر کردند به اسم «عکس هاي فوري». دومي شش داستان است از بولانيو که هر کدام را يک نفر ترجمه کرده به علاوه مقاله اي در معرفي اش. اتفاقا شيوه انتشار غير متعارف «شرم نوشتن» به شکلي تصادفي با محتوايي که نويسنده در نسبت با ادبيات رسمي جهان مي يابد هماهنگ است. اين کتاب به مناسبات مترجم محور موجود در ايران، به مترجم هايي که به عنوان نماينده رسمي جعلي و شارح نويسنده غايت احراز هويت مي کنند و کتاب هايش را ملک طلق خود مي دانند تن نمي دهد، به ويژه اينکه احتمالا نزديک شدن نام يک مترجم به نام بولانيو به رقابتي کشنده منجر خواهد شد. اين بار اما اولا اسم مترجمي روي جلد نيست ثانيا هر داستان را يک نفر ترجمه کرده است که اسمش در پايان داستان آمده.
اولين داستان مجموعه «سفر آلوارو روسلات» است. اين داستان مثل حاشيه اي بر يک تاريخ نگاري ادبي آغاز مي شود؛ مثل پانويسي بر متن اصلي ادبيات که در آن نويسنده آرژانتيني آلوارو روسلات مثل هزاران نويسنده ديگر استعدادي است نا شکفته، قابل چشم پوشي؛ احتمالا مثل تصوري که روبرتو بولانيو از خودش داشته. مثل وزوزي در تاريخ ادبيات که فقط به درد تاريخ نويس ها، منتقدهاي خوره کشف ناشناخته ها و آرشيويست ها مي خورد. اين پانويس مثل شکاف و نقب عمل مي کند. راوي رتبه بندي بي رحمانه تاريخ ادبيات را انکار نمي کند؛ در عوض سعي دارد مخاطب را متقاعد کند که مورد عجيب آلوارو روسلات دست کم به اندازه چند دقيقه – زمان خواندن يک داستان کوتاه – استحقاق توجه ما را دارد. عطف توجه خاصيت ماهوي داستان کوتاه را افشا مي کند. يعني برانگيختن شفقت خواننده براي آنکه چند دقيقه به شخصيت هاي بينواي داستان کوتاه توجه کند. اين ساز و کار دائما در داستان هاي کوتاه تکرار مي شود اما در داستان «سفر آلوارو روسلات» بولانيو آگاهانه آن را آشکار مي کند. شما دعوت شده ايد تا ماجرايي را که نقل آن لطف و فايده اي دارد دنبال کنيد. آلوارو روسلات نويسنده آرژانتيني است که دوتا از رمان هايش بدون اطلاع او توسط يک کارگردان متوسط فرانسوي – يکي لنگه روسلات – در عالم سينما اقبتاس شده؛ بدون اينکه سروصدايش در بيايد. روسلات هيمشه ترديد داشته که واکنش درست به اين موفقعيت چيست؛ دستش هم به جايي بند نيست. تا اينکه سال هاي بعد وقتي اسمي در کرده و به نمايشگاه فرنکفورت رفته و پايش به اروپا باز شده به پاريس مي رود تا کارگردان فرانسوي را پيدا کند. در آنجا دوستاني مي يابد. آشنايي هايي قديمي احيا مي شوند و آدم هاي وامانده ديگر مهمان جيب نويسنده مسافر. انگيزه هاي مختلفي براي جست و جوي کارگردان طرح مي شوند اما اينها هيچ کدام خواست روسلات نيست. چرا روسلات دنبال کارگرداني است ؟ روسلات مي داند موريني – کارگردان فرانسوي – تنها خواننده ستايگر واقعي روسلات است. تقليد ستايش است يا چيزهايي در همين حدود. «سرقت ادبي» براي روسلات معناي متعارف آن را ندارد. در حقيقت نظم نماديني که در آن مولف بر اثر سرقت ادبي مورد تعدي قرار مي گيرد اينجا واکاوي مي شود. ديگران متجاوز ترند. موريني تنها کسي است که روسلات را به عنوان نويسنده شناخته. تنها کسي است که او را جايي فراتر از پانويس تاريخ ادبيات مي بيند. سرانجام روسلات با دردسرهاي بسيار و جيب خالي کارگردان فرانسوي را پيدا مي کند. صحنه رويارويي غير قابل انتظار و فوق العاده است. بعد از اين ملاقات است که روسلات با خود فکر مي کند همه کارهايش از وقتي به پاريس آمده مسخره است.
داستان دوم مجموعه «ديدار با انريکه لين» است. در اين داستان راوي روبرتو بولانيو جوان است که خواب مي بيند گروهي او را با خود به ملاقات انريکه لين شاعر مي برند؛ در حالي که لين مدت ها پيش مرده است. فضاي محافل ادبي آمريکاي لاتين در نسبت با اوضاع سياسي و به ويژه کودتا زمينه بسياري از داستان هاي کوتاه و رمان هاي بولانيو است.
يکي ديگر از داستان هاي شاخص مجموعه «شرم نوشتن» کلاراست. راوي سرگذشت اولين عشقش را از 17 سالگي تا مرگ او تعريف مي کند. اين داستان بيشتر از ديگر داستان هاي مجموعه شبيه داستان هاي کوتاه آمريکايي است. ساخت داستان که بر مبناي ترسيم شخصيت زني است که نمي تواند با محيط اطراف خود کنار بيايد در داستان هاي کوتاه ديگري تکرار شده. اما کنار نيامدن کلارا به خاطر استعداد يا توان ويژه اش نيست. کلارا سخت آسيب پذير و درمانده است و انتخاب هاي غلطش او را در مسير تباهي پيش مي برد. مثل تمام آدم هايي که در جواني مي شناسيم و بعدها از آنها فاصله مي گيريم اما نقاط عطف زندگي شان مثل ازدواج يا طلاق به گوشمان مي رسد و بر اساس همان آشنايي اوليه تمام اين اتفاقات را بر اساس مختصات شخصيتي آشنايي تحليل مي کنيم، راوي نيز پابه پاي کلاراي دور افتاده در يک شهر کوچک اسپانيا پيش مي رود. شرح مصايب و زندگي آشفته کلارا با لحن خونسرد و مضحک راوي آغاز مي شود. اما هر چه به پايان داستان نزديک مي شويم حالت افشاگرانه لحن راوي پيش تر مي رود. در فصل پاياني داستان، در مرحله گره گشايي راوي بي تاب و قرار است. انگار دوباره عشق جوانانه اش به کلارا احيا شده. صحنه تکان دهنده اي که به خاطر يک لحظه فراموش کردن کلارا دچار عذاب وجدان مي شود اوج گيري احساسي داستان است که تا پايان آن دامه دارد.
داستان « گاچوي تحمل ناپذير» هم يک داستان شخصيت نسبتا بلند است. اينجا بولانيو زندگي هکتور پردا را از ميانسالي – زماني که وکيل موفقي است – تا پيروي روايت مي کند. داستان با لحن وفضايي رئاليستي از معرفي پردا، مشغوليات و تفريحاتش، بچه هاي و زندگي اش و اوضاع عمومي و اقتصادي بوينس آيرس آغاز مي شود. داستان در فضاي آرژانتين دهه 90 روي مي دهد، وقتي که زندگي مردم دستخوش بالا و پايين هاي اقتصادي است.
همه چيز طبيعي است و داستان طوري پيش مي رود که مي توان آن را نمونه داستان واقع گرا با پس زمينه اجتماعي و تاريخي دانست. اما ورشکستگي دولت آرژانتين که وکيل بيچاره آن را پيش بيني کرده نقطه عطفي در زندگي پرداست. وقتي همه چيز وارونه مي شود طبيعي ماندن و رفتار عادي ناممکن است. وکيل تصميم مي گيرد شهر را ترک کند. مستخدم و آشپز را مرخص مي کند. صحنه کليدي اي که تحول شخصيتي پردا را در پي دارد، دويدن چند خرگوش در دشت است که پردا از پنجره قطار مي بيند. اما اين منظره لطيف و طبيعي با حمله گروه خرگوش ها به يک خرگوش و دريدن او به پايان مي رسد. خرگوش ها تن خرگوش ديگر را به دندان مي کشند. اين صحنه بيانگر تحولي است که پردا را از يک مرد متمدن شهر نشين به «گاچوي تحمل ناپذير» تبديل مي کند. او به روستا مي رود و سعي مي کند زندگي روستانشيني را احيا کند. اسب مي خرد و خانه متروکه اش را سامان مي دهد. مزرعه اش پاتوق دوستان روشنفکر پسر نويسنده اش مي شود که مراعاتشان را مي کند اما وقتي بعد از سال ها به شهر باز مي گردد ديگر تحمل رفتار فاسد و ريا کارانه شهر نشينان را ندارد. صحنه پاياني داستان «گاچوي تحمل ناپذير» مواجهه پردا با يک نويسنده سالخورده در کافه است که رفتار سبکسرانه دارد (ياد آور مواجهه فن آشنباخ با مرد جلف توي کشتي در «مرگ در ونيز» توماس مان.) اينجا هم گاچو نمي تواند ابتذال پيرامونش را تحمل کند و به نويسنده حمله مي کند.
«ولگردها» مبهم ترين داستان مجموعه است. مردي به استخدام دو زن مرموز در مي آيد که از قاتل ناشناسي مي ترسند و از مرد مي خواهند از آنها محافظت کند. اين زن ها با سگ هايشان زندگي مي کنند. سرانجام يک شب متجاوزي وارد خانه مي شود و مرد او را مي کشد. اما داستان به اينجا ختم نمي شود. شايد درک بهتر داستان با دانستن اين نکته فرامتني حاصل شود که بدانيم در دوران پس از کودتاي پينوشه در شيلي ماموران دولتي دست به «سگ کشي» مي زدند. اين کتاب همچنين شامل مقاله اي پيرامون روبرتو بولانيو است که مختصري از زندگي و رمان هاي اين نويسنده را معرفي مي کند.
منبع: نشريه همشهري خرد نامه (ويژه نامه کتاب) شماره 67