بنيادگرايي ترواي غرب

بنيادگرايي واژه اي سيال است که به بعضي از جريان ها و جنبش هاي اسلامي اطلاق مي گردد. جريان هاي نوانديشي ديني، اصلاحي و انقلابي و استعمار ستيز همگي نزد رسانه هاي غربي و بعضي از مستشرقان، بنيادگرا به شماره مي آيند. در اين نگرش تفاوت هاي عمده بين اين جريان هاي فکري ناديده گرفته مي شود؛ به گونه اي که نهضت سلفي گري وهابيت و انقلاب سال 1357 ايران جريان هاي بنيادگرا ناميده مي شوند. در اين مقاله بنيادگرايي، که با توجه به وضع
چهارشنبه، 10 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنيادگرايي ترواي غرب

 بنيادگرايي ترواي غرب
بنيادگرايي ترواي غرب


 

نويسنده: محمد صادق لباني مطلق




 

تاملي بر مفهوم بنيادگرايي
 

بنيادگرايي واژه اي سيال است که به بعضي از جريان ها و جنبش هاي اسلامي اطلاق مي گردد. جريان هاي نوانديشي ديني، اصلاحي و انقلابي و استعمار ستيز همگي نزد رسانه هاي غربي و بعضي از مستشرقان، بنيادگرا به شماره مي آيند. در اين نگرش تفاوت هاي عمده بين اين جريان هاي فکري ناديده گرفته مي شود؛ به گونه اي که نهضت سلفي گري وهابيت و انقلاب سال 1357 ايران جريان هاي بنيادگرا ناميده مي شوند. در اين مقاله بنيادگرايي، که با توجه به وضع تعييني آن، ابتدا در بين کليساهاي مذهب پروتستان به وجود آمده، تعريف و تبيين گرديده و با توجه به اين تعريف کلي جنبش هاي اسلامي که به معناي دقيق در گستره مفهومي بنيادگرايي قرار مي گيرند معرفي شده است.
بسياري از اديان اعم از اينکه منشأ وحياني يا غير وحياني داشته باشند بر متوني مبتني هستند که احکام و قوانين آن دين از متون استنباط مي گردد. مسلمانان قرآن، مسيحيان انجيل، و يهوديان کتاب تورات را مبناي شرايع خود قرار مي دهند. زرتشتيان قوانين خود را از کتاب اوستا(يسنا، گات ها، ويسپرد، ونديداد، يشتها و خرده اوستا) و هندوها شريعت خود را از کتاب هاي چهارگانه ريگ ودا، سامه ودا، يجورودا واتره ودا و کتاب هاي تفسيري برمن ها و اوپانيشادها برداشت مي کنند.
با گذشت زمان، علماي دين مي توانند دو نوع رفتار را در مقابل متون ديني اتخاذ نمايند: عده اي متون ديني را تفسير و تأويل مي کنند (سنت گرايان) و گروه ديگر جزم انديشي را در پيش مي گيرند و «متن گرا» مي گردند.
«سنت گرايي» مجموعه اي از تعاليم و چهارچوب فکري را براي عوام و خواص به وجود مي آورد که علماي خلف با حاشيه نويسي هاي خود بر حجم و عمق اين متون مي افزايند؛ براي مثال در دين يهوديت، مجموعه اي از متون روايي و تفسيري پديد آمد که تلمود و مدارش نام گرفت و در قرون متاخر، نحله کاباليسم تعاليم خود را بر اساس مباني گنوسي اسکندر شکل داد. در دين مسيحيت نيز مذهب کاتوليک بر اساس آموزه هاي مبتني بر سنت و قرائت کليسا از دين است. در قرون اوليه اسلامي نيز تقابل دو گروه «اصحاب رأي» - ابوحنيفه در کوفه نماينده آن به شمار مي آيد- و «اصحاب حديث»- که از نمايندگان مشهورش مي توان به محمد بن حنبل اشاره کرد- بر اساس همين تحليل بود. در تاريخ اديان، شناخت و تقابل دو گروه بالا اهميت بسياري دارد؛ زيرا بنيادگرايي محصول دوران مدرن است و اساساً از بين مکتب هاي «نص گرا» متولد مي گردد که ادعاي حذف افزوده هاي ديني و قرائت حداقلي از دين و هماهنگي خود با دنياي نو را دارد.

مفهوم شناسي و تبارشناسي بنيادگرايي
 

بنيادگرايي مکتبي است که اساساً در مذهب پروتستان متولد شده است و پروتستانتيسم جنبشي اصلاحي (reformation) است که در حدود سده پانزدهم ميلادي در اروپاي بري به وجود آمد.
نماينده جريان پروتستانتيسم (Protestantism) را عمدتاً مارتين لوتر (1483-1546م)، استاد الهيات دانشگاه ويتنبرگ، مي دانند که عليه کليسا و فرمان فروش آمرزش نامه از طرف پاپ لئو دهم در سال 1517م قيام کرد. البته قبل از او جان ويکليف (1330-1384م) و يان هوس عليه دستگاه کليساي کاتوليک قيام کردند، اما قيام آنها بيش از آنکه اعتقادي باشند به دلايل سياسي به وجود آمده بود.
شوراي ترنت هفت آيين مقدس را اصول اعتقادي مسيحيت تلقي کرد. اين هفت آيين عبارت بودند از: آيين تعميد، تأييد، عشاي رباني، توبه، ازدواج مسيحي و تدهين و آيين دست گذاري که به موجب آن دين مسيحيت تحت نظارت و سيطره کامل کليساي کاتوليک قرار مي گيرد.
مارتين لوتر از آيين هاي هفت گانه فوق فقط عشاي رباني و توبه را پذيرفت و در يکي از نامه هاي خود به پاپ از آثار قديسان، زيارت امکنه و تمام ملحقاتي که پاپ ها در سه قرن گذشته بر نظام اعتقادي مسيحيت افزوده بودند انتقاد کرد. اصلاح طلبان بعد از او، مانند کارلشتات، جان کالوين، همراه ديگر اومانيست ها، مانند اراسموس، نيز به مجموعه کتاب مقدس انتقاد کردند و با صرفاً معتبر دانستن عهد قديم، اعتبار کتاب هاي قانوني ثاني (آپوکريفا) را رد نمودند. تسوينگلي (1484-1531م) به صراحت بيان کرد که «تمام حقيقت مسيحيت تنها در انجيل تجلي پيدا کرده است». اين در حالي است که يوهان اک در منازعات لايپزيک (1519م) گفت که «کتاب مقدس بدون مرجعيت کليسا هيچ اعتباري ندارد».
بدين ترتيب بنيادگرايي محصول (fundamentalism)دنياي مدرن است که از بين مذاهب پروتستان در کليساهاي انجيلي (Evangelical church) رشد پيدا کرد. بنيادگرايي جريان محافظه کار برآمده از پروتستانتيسم امريکايي است که در قرن نوزدهم ميلادي به تفسير واژگاني کتاب مقدس، لغزش ناپذيري مطلق آن، رجعت فيزيکي حضرت مسيح در هزاره سوم معتقد است. اين جريان در مخالفت با مدرنيسم و زندگي سکولار امريکايي ظهور يافت. پيروان اين انديشه، در عين حال که در عبادات خود عواطف زيادي از خود نشان نمي دهند، اعتقاد دارند مومنان با تکيه به کتاب مقدس مي توانند قدرت و هويت خود را بازيابند.
بنيادگرايان، با تأکيد بر اصالت کتاب مقدس، مخالف نقد ليبرال کتاب مقدس اند و با نگارش مجموعه اي از دوازده رساله به نام اصول يا بنيان ها (fundamental) در سال 1902م به همين نام مشهور شدند. در نتيجه مي توان گفت بنيادگرايي جنبشي برآمده از نهضت پروتستانتيسم و اصلاح طلبي بود که عليه مدرنيسم قيام کرد و با نفي آموزه هاي مبتني بر سنت مسيحي، بر رجوع به اصل کتاب مقدس، در حکم تنها منبع هويت بخش مومنان مسيحي، تأکيد ورزيد. با اين حال بنيادگرايي براي تبليغ آموزه هاي خود، از تمام امکانات و دستاوردهاي دنياي مدرن مانند رسانه حداکثر استفاده را مي کند.

1. بنيادگرايي در بين جنبش هاي اهل سنت
 

بنيادگرايي محصول دنياي مدرن است، اما در عين حال ريشه هاي آن را مي توان در مکتب هاي «نص گرا و ظاهري» اهل سنت پيدا کرد. احمدبن حنبل (164-241ق)، ابن تيميه (661-241ق) و ابن قيم جوزي(691-751ق)، با نفي هرگونه تصوف، تقدس و برگزيدن پيرو و مريد، ظاهرياني هستند که زمينه تولد بنيادگرايي را در عصر مدرن فراهم کردند. اين گروه با عرفا و متصوفه اي همچون ابن عربي (560-638ق)، صدرالدين قونوي (605-673ق)، حلاج و... مخالفت مي کردند و با تمسک به ظاهر قرآن به تجسم و تشبيه خداوند قائل بودند. براي مثال ابن تيميه و ابن قيم جوزي، برخلاف مفسران اهل سنت و اماميه که در آيه «الرحمن علي العرش استوي»، «استواء بر عرش» را کنايه از «استيلا» و تسلط خداوند بر ملک خود مي دانند، معتقد بودند خداوند بالواقع بر عرش جلوس کرده است و مي توان آن را ديد و حس کرد. تاکيد اصلي بنيادگرايان بر اصل «توحيد» بدون هرگونه اضافات عرفاني، فلسفي و کلامي است و در نتيجه ايشان نسبت به شيعيان و معتزله دشمني بسياري مي ورزند.
در زمان معاصر، نقطه آغازين مطالعه جريان بنيادگرايي يا سلفي گري را بايد
«محمدبن عبدالوهاب» (1115-1206ق) دانست. او در خانواده اي حنبلي مذهب در سرزمين عربستان پرورش يافت و مانند سلف خود در صدد برآمد تعاليم ديني را از افزوده هاي مذاهب گوناگون پاک سازد. او، با شعار عمل به سيره سلف صالح، خواستار بازگشت به گذشته بود.
براي محمد بن عبدالوهاب «توحيد» مسئله اساسي بود؛ از همين رو حرکت خود را «الموحدون» ناميد. در نزد او قرار دادن هرگونه شفيع براي نزديکي به خداوند شرک تلقي مي شد. عبدالوهاب برخلاف مذاهب ديگر اهل سنت مخالف بسته بودن باب اجتهاد است. در نزد محمد بن عبدالوهاب و خلف او از وهابيت، استغاثه مردم به پيامبر اکرم(ص) و قبر ايشان جايز نيست و توسل به انبيا و اوليا، قصد زيارت نبي، ساختن بنا و مسجد در آن جاها تزئين و نوشتن کتيبه و گذاشتن شمع و تزئينات در آن مکان ها شرک تلقي مي شود. در حالي که در بين شيعيان و مذاهب ديگر اهل سنت رحل اقامت به بيت المقدس، مشهد خليل و مشاهد عسقلان امري پذيرفته شده است. سيد جمال الدين اسدآبادي (1254-1314ق) و شاگرد او، شيخ محمد عبده مصري (1266-1323ق)، از بنيادگرايان متأخرند. ايشان راه حل عقب ماندگي مسلمانان از دنياي غرب را نه پيروزي بي قيد و شرط از تمدن غربي (مانند آنجا افرادي مانند سيد حسن تقي زاده، آخوند زاده، طنطاوي و... مطرح مي کردند.) بلکه عمل به روش سيره سلف و پيروزي از آموزه هاي اسلام اوليه بدون اضافات آن مي دانستند. در عمل به همين سيره بود که کساني همچون رشيدرضا، ابراهيم المويلحي، عبدالله النديم، محمود سامي البارودي و قاسم امين انديشه هاي شيخ محمد عبده و سيد جمال را تبليغ کردند و قيام و انقلاب سعد زغلول در مصر در سال 1919م متأثر از همين جريان بود. سيد جمال مسلمانان را به مبارزه با سنن نامعقول و زيان آور فرا مي خواند. او در «رساله نيچريه» متذکر گرديد که فقط دين است که مي تواند ملت ها را از گزند ماديون نجات دهد. در بخشي از رساله خود مردم را به دوري از خرافات و عقايد باطل فراخواند و همانند عبدالوهاب، نسخه اسلام ناب را فقط توحيد و تنزيه دين از اوهام و خرافات و وهميات دانست. وي از عقايد پروتستان ها دفاع مي کرد و انديشه واسطه بودن قسيسين را نقد مي نمود. شيخ محمد عبده نيز، با فتح باب اجتهاد، تقليد و شفاعت براي نزديکي به خداوند را از بدعت هاي مسلمانان مي دانست.

2. بنيادگرايي در بين جنبش هاي شيعه
 

اگر انقلاب فرانسه را نقطه آغازين جريان روشنفکري در غرب بدانيم که به دنبال سکولاريسم و عرفي کردن دين بود. آغاز جريان روشنفکري در ايران را بايد مشروطيت دانست؛ با اين حال بايد گفت که جريان روشنفکري در ايران، برخلاف فرانسه، خود را وامدار سکولاريسم و لائيسيته نمي داند؛ به اين علت که انديشه ديني، در عرف، عادت و ذهنيت مردم ايران حاکم گشته است. بدين ترتيب تقسيم روشنفکري به دو گروه ديني و غير ديني صحيح است.
نمونه روشنفکران غير ديني افرادي همچون آخوند زاده، سيد حسن تقي زاده، ميرزا ملکم خان، و نماينده روشنفکران ديني مرتضي مطهري، علي شريعتي، سيد حسن نصر و... هستند؛ با اين حال در کنار هم قرار دادن علي شريعتي و مرتضي مطهري در مجموعه روشنفکران ديني، سبب مي شود چنين مجموعه اي متناقص و متعارض جلوه کند. براي برطرف کردن اين تعارض بايد به آموزه هاي هر دو انديشمند رجوع کرد.
علي شريعتي در بين شيعيان نمونه ي روشنفکري بنيادگراست. او با خوانش رسمي از دين، مخالفت ورزيد و با نظريه اسلام منهاي روحانيت، عملاً با روحانيت سنتي به مبارزه برخاست.
شريعتي، در تقابلي ساختاري بين «تشيع علوي» و «تشيع صفوي»، آموزه هاي به زعم خود ناشي از سنت را طرد کرد و به دنبال قرار دادن روشنفکران به جاي روحانيت بود. به اعتقاد او، روشنفکران مسلمان نبايد مذهب را نفي کند، بلکه به جاي آخرت گرايي بايد آن را به اعتراض تبديل کند. شريعتي به صراحت از روحانيت (علامه مجلسي) و نهادهايي مانند تقليد انتقاد مي کرد و همانند سيد جمال الدين اسد آبادي به دنبال «اصلاح مذهبي و بازگشت به اسلام راستين» بود. شريعتي به آن نوه سلفي گري که سيد جمال آغاز کرد اعتقاد داشت؛ به زعم او «سلفي گري به معناي کهنه انديشي و حرکت ارتجاعي نيست، بلکه گذشته شناسي است؛ لذا سيد جمال و عبده مظهر آزاد انديشي مي باشند.»
شريعتي نيز مانند بنيادگرايان ديگر بر اصل «توحيد» تأکيد مي کرد؛ با اين حال قرائت توحيد با قرائت سنتي و کلاسيک هيچ تناسبي نداشت و قرائت او از اسلام شناسي با عنوان «برداشت هاي ما» مطرح مي شد و تبيين او از جامعه توحيدي جامعه اي بي طبقه بود. او با نفي هرگونه قرائت سنتي از شخصيت هاي صدر اسلام، ابوذر را مسلماني سوسياليست معرفي مي کرد و اجتهاد و تفسير به رأي را جايز مي شمرد. در مقابل او مي توان از امام خميني، شهيد مطهري و... ياد کرد که در عين انديشه هاي اصلاح طلبانه، به سنت هاي اسلامي همچون عرفان، سنت فلسفي، فقه و حديث وفادارند و به سلف صالحي همچون شيخ الطائفه، صاحب جواهر، شيخ انصاري، ملاصدرا، ابن عربي به ديده احترام مي نگرند. امام بيان کرده است که «فقها نگهبان علوم قرآن، احاديث، سنت معصومين هستند و حذف روحانيت از اسلام و تز اسلام منهاي روحانيت را جايز نمي دانند، چرا که تز اسلام منهاي روحانيت يعني نخواستن کل اسلام؛ چرا که اسلام بي آخوند، اصلاً نمي شود.»
بنيادگرايي محصول اصلاح طلبي است و هرچند در عباديات خود دگماتيک و جزم انديش است، در معاملات و انديشه اجتماعي از قيد سنت رها مي شود و عملاً به سکولاريسم و عرفي شدن مي رسد. جريان سلفي گري، وهابيت، اخوان المسلمين، جنبش سنوسيه در بين اهل سنت و شريعتيسم در بين شيعيان، کليساهاي انجيلي در بين مسيحيان، حزب شناس، يهوديان اشکنازي و صهيونيسم ها در بين يهوديان بنيادگرايند و جريان هاي وفادار به سنت ديني در تعريف بنيادگرايي قرار نمي گيرند.
يکي از فعاليت هاي بنيادگرايي، تولد خشونت و تروريسم است. بنيادگرايان با روحانيون سنتي مبارزه مي کنند و در مواردي به قتل آنها نيز روي مي آورند. اين نگرش به خوبي مي تواند قتل و شهادت مرتضي مطهري توسط گروه اکبر گودرزي - گروه فرقان- را، که از پيروان علي شريعتي بود، تبيين کرد.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.