فرهنگ جامع فرق اسلامي(2)
سوم. مرحوم آيتالله روحاني در مواردي به برخي کتابها در ضبط اسامي فرق ايراد گرفته و آنها را نادرست دانسته است؛ اما با بررسي چاپهاي منقح تر و پيراستهتر آن کتابها آشکار شد که اشکال در کار ناشر آن کتاب بوده است، نه از نويسنده و چه بسا در چاپهاي ديگر، آن اشتباه تصحيح شده است. در اين گونه موارد ما متن مرحوم روحاني را دست نخورده باقي گذاشتيم؛ ولي در پانوشت توضيح داديم که اين اشکال در نسخههاي جديد تصحيح شده است.
همين جا اضافه کنيم که بسياري از کتابهايي که اينک در اختيار ماست، تجديد چاپ نشده است يا تاريخ چاپشان بسيار قديمي است.کتابهايي نيز هست که اينک موجود نيستند و از آنها نقل قول ميشود؛ مثلاًً يکي از کتابهايي که مرحوم محمدجواد مشکور از آن نقل قول کرده است، نسخهاي خطي است به نام «التواريخ والفرق» که نه مؤلفش را معرفي ميکند و نه در کتابنامه ارجاعي به آن هست. با پيگيري من معلوم شد که اين کتاب نه درکتابخانه آستان قدس وجود دارد و نه در کتابخانه خود مرحوم مشکور که آنها را به دائرهالمعارف بزرگ اسلامي اهدا کرده است. از اين کتاب اسامي زيادي نقل شده که در کتاب حاضر هم آمده است و تنها مأخذ آن نسخه خطي «التواريخ و الفرق» است که ما به ناچار آنها را نقل کرديم و به نسخه خطي مشکور ارجاع داديم.
چهارم. برخي کتابهاي جديد فرقهنويسي به شيوههاي عجيبي فرقهسازي کردهاند؛ مثلاًً يکي از نويسندگان از فرقهاي به نام «الخمينيه» ياد کرده است! ما اين اسامي را، که البته شمار آنها چندان زياد نيست، در کتاب نياوردهايم؛ زيرا کتابهاي فرق بايد از سابقه تاريخي برخوردار باشند تا ما به آنها به ديده تاريخي نگاه کنيم، همچنين است که به فرقهسازيهاي برخي آثار که در بيست ـ سي سال اخير نوشته شدهاند و بيشتر در جهت تخريب است و اطلاعات علمي در آنها نيست، اشاره نکردهايم.
در اين کتاب از ديد ما «فرقه» گروهي هستند که کتابهاي فرق تا چهل ـ پنجاه سال پيش (حداکثر تا آغاز قرن پانزدهم قمري) آنها را فرقه ناميدهاند، و آثار جديدي که کوشيدهاند فرقهسازي کنند از آنجا که هنوز تاريخي نشدهاند، کنار گذاشته شدهاند. كما اينكه بسياري از آنچه به عنوان فرقه شناخته شدهاند (مثل اخوانالمسلمين) اگرچه به معناي حقيقي كلمه، فرقه نيستند؛ امّا چون در دستنوشتههاي مؤلف و يا در كتابهاي فرق، به اين صورت گرد آمدهاند، در اينجا نيز ناگزير از ذكر آنها شدهايم
فرقههايي که در جهان اسلام پديد آمدهاند، ناشي از انديشههاي خاصي هستند که توانستهاند تفاوت جوهري در انديشه اسلامي ايجاد کنند؛ يعني در باب مسائل مهمي مانند جبر، تشبيه، تجسيم و موافقتها و مخالفتهايي که پيرامون اين انديشههاي بنيادي درجهان اسلام ظهور کرده است، اظهار نظر مضبوط کردهاند.
منظور ما از «انديشههاي بنيادي»، انديشههايي است که در زمانه خود بنيادي بوده است، اگر چه امروز از ديدگاه ما بنيادي نباشند؛ مثلاًً موضوع «خلق قرآن» در زمان ما مسئله نيست، ولي در زمانه خود مسئلهاي بنيادي بوده است، يا موضوع تفضيل اميرالمؤمنين عليهالسلام بر عثمان يا عثمان بر اميرالمؤمنين عليهالسلام و خلافت بلافصل نبي صليالله عليه وآله. اين انديشه بنيادي در زمان خود لزوماً کلامي نبوده، بلکه ميتوانسته خاستگاهي سياسي يا فقهي داشته باشد؛ موضوعاتي مانند جنگ با بنياميه، بنيعباس و... ميتوانند از زمره مسائل بنيادي آن روزگار باشند. با تغيير اين ملاک بهراحتي ميتوانيم بسياري از اساميي را که تحت عنوان فرقه مطرح شدهاند، از گردونه بحث خارج کنيم. صوفيه ميتواند يکي از نمونههاي خارج شده از بحث باشد؛ گروهي که گاه تنها با ارادت مريد به مراد، فرقه ميساختهاند.
پنجم. بيشترين فرقهسازيهاي نقل شده در کتاب حاضر به خوارج و صوفيه مربوط است؛ چرا که خوارج بهراحتي و به سرعت و به کوچکترين بهانهاي عليه هم شمشير ميکشيدند، يکديگر را تکفير ميکردند و از اسلام خارج ميدانستند؛ مثلاًً در موضوعي مانند ازدواج با يک زن يا در باب کوچکترين تخلفي که از فرماندهشان سر ميزد، دو گروه ميشدند. در چنين مواردي ديگر فرقه، يک فرقه عقيدتي نيست، بلکه سياسي است. خوارج بر اثر تکفير، و صوفيه به واسطه ارادت بهسرعت تکثير ميشدند.
گروههاي صوفيه به صورت سلسله اقطاب ظهور ميکردند؛ به اين شکل که اگر قطب بعدي، تنها قطب قطب پيشين بود، فرقه ادامه مييافت؛ اما در بسياري از موارد، يک قطب ميمرد و دو نفر ادعاي مرادي ميکردند و آنگاه مواردي پيش ميآمد که يکي ادامه قطب قبلي ميبود و گروه ديگر فرقه جديدي به نام خود ميساخت. در بسياري از موارد نيز يک سلسله پس از مدتي به واسطه پيدايش يک انسان بزرگ، تغيير نام پيدا ميکرد و همان سلسله سابق با اين تغيير عنوان، دچار تغيير نام ميشد؛ مثلاً «گنابادي»ها ادامه «نعمتاللهي»ها هستند؛ و تنها با پيدايش ملا سلطانعلي، از اين پس «گناباديه» به اسم او شناخته ميشود.
در حقيقت اين فرقهها با چنين تغييراتي احيا ميشوند. بر اين اساس يکي از پژوهشگران صوفيه گفته است تفرق در تصوف اصلاً منفور نيست و صوفيان تفرق را براي خود بد نميدانند؛ زيرا بر اين باورند که هر کس ميتواند در حوزه ويژه خود منشأ اثر باشد.
ششم. در کتاب حاضر در مواردي که به تعداد جمعيت هر فرقه اشاره کردهايم، کوشيدهايم جز از مآخذ دست اول استفاده نکنيم. طبيعي است که تعداد افراد هر فرقه، مربوط به زمان تأليف کتابهاست. با توجه به اينکه تاريخ تأليف بسياري از دائرهالمعارفهاي فرق به حدود پانزده تا چهل سال پيش بازميگردد، در نتيجه تعداد افراد (که معمولاًً در پاورقي به آنها اشاره کرديم) مربوط به کساني است که در آن دوره زندگي ميکردهاند.
هفتم. آيتالله روحاني معمولاًً در پاورقي به يک تا سه سند ارجاع ميدهد؛ اما در موارد مهم، که بيشتر کتابهاي فرق معمولاً داراي ارجاع هستند، به منابع خويش اشاره نکرده است. ما اين گونه ارجاعات را نيز آوردهايم. در ارجاعات مرحوم روحاني به جز سه کتاب «دائرهالمعارف الاسلاميه»، «خاندان نوبختي» نوشته عباس اقبال و «تاريخ ايران» نوشته سرجان ملکم، بقيه موارد مشخصات کتابشناسي جديدي يافتهاند.
در بسياري از موارد نيز ايشان به ارجاعات هيچ اشارهاي نکرده بودند يا ارجاع کامل نبود که ما آنها را استخراج يا تکميل کرديم. در عين حال مراجعه منصفانه به فيشهاي اوليه ايشان نشان ميدهد که ايشان پژوهشگر بسيار دقيقي است و هيچ مطلبي را بدون مراجعه و از پيش خود ننگاشته است. من حتي يک مورد نديدم که او اشتباه در ضبط داشته باشد؛ اما اين بدان معنا نيست که در هيچ موردي بر خطا نرفته است. براي نمونه به دو مورد اشاره ميکنم:
در ذيل «خاکسار» هيچ منبعي را ذکر نکردهاند که اين با روش خود ايشان همخواني ندارد. ايشان در مورد اين فرقه به اطلاعاتي اشاره ميکنند که با طريقه خاکسار که از فرق معروف صوفيه ايران است، نه تنها مطابقت ندارد، بلکه بسيار متفاوت است. نمونه ديگر به فرقه «بريلويه» يا «باريليه» مربوط است که ايشان يک جا در تطبيق اشتباه کرده است. او از کتاب «المهديه في الاسلام» تأليف سعد محمدحسن، ياد کرده و نيز از مقالهاي به اسم «فرهنگ اسلامي در هند و پاکستان» نوشته مظهرالدين صديقي که در کتاب «اسلام و صراط مستقيم» نوشته کنت مورگان چاپ شده است. آيتالله روحاني «باريليه» را پيروان سيد احمد بن محمد باريلي هندي ميداند. سپس توضيحي راجع به اين فرقه ميدهد و آنگاه به منابع خود ارجاع ميدهد. او از صفحه 547 کتاب «تاج المکلل» نوشته سيدصديق حسن خان اين عبارت را نقل ميکند: «ديدم در ميان عالمان و مردم هند کساني که به دين و متابعت سيدالمرسلين نزديکترند، جماعتي هستند که مريد سيداحمد بن بريلوي هستند.»
فراموش نکنيم که سيدحسن خان نويسنده «التاج المکلل» حنبلي و وهابي تندمزاج و متعصبي است؛ بنابراين وقتي گفته ميشود «به سيدالمرسلين نزديکترند»، يعني به وهابيت نزديکترند. اما مسئله مهم اين است که «بريلويه» امروزي که در سرزمينهاي شبهقاره در هند و پاکستان بسيارند، پيروان عبدالاحمد رضا بريلوي، ملقب به «عبدالمصطفي» هستند که در 1272 به دنيا آمده و در 1340 قمري از دنيا رفته است، و از سوي ديگر سيداحمد بن محمد باريلي در 1201 به دنيا آمده و در 1246 قمري از دنيا رفته است. اسم اصلي سيداحمد بن محمد باريلي، سيداحمد راي بريلوي، فرزند محمد عرفان از سادات حسني است؛ بنابراين وهابيان، هوادارن «سيداحمد راي» هستند که مرحوم روحاني آورده است. اما «بريلويه»هايي که اينک وجود دارند و ميتوانيم آنان را «بريلويه»هاي واقعي به شمار آوريم، نقطه مقابل «سيداحمد راي» بوده و صوفيمسلک هستند و ميتوانيم آنها را جزء صوفيه بدانيم. اين گروه پيروان احمدرضا بريلوي هستند. «بريلوي» منسوب به شهري است به نام «باريل» که در مقام نسبت به آنها «باريلي» و «بريلوي» گفته ميشود و در ايالت اتراپرادش در شمال هند واقع است. مرحوم روحاني ظاهراً ميان اين دو خلط کرده است.
هشتم. در ادامه مناسب است به برخي ويژگيها و نکات مثبت و نيز تنگناهاي پژوهش مرحوم آيتالله روحاني اشاره کنم. در ضمن اين نکات آشکار ميشود که ما چه افزونههايي را در کار کردهايم. اين نکات را در بيست و پنج بند ميآورم:
هشت/1: رابطه حسن بصري با صوفيه: آيتالله روحاني مينويسد حسن بصري در بصره، روش فقهي مخصوص داشته که در کتب ملل و نحل معروف اشارهاي به آن نشده است و فقط مسعودي در شرح حال معتصم به فرقه «حسنيه» اشاره ميکند. حسن بصري را، به اين دليل که جبري نبوده است، زير مجموعه فرق فقهي ميآورند. از سوي ديگر او را به دليل زهدورزي، سلف صوفيه به شمار ميآورند. بصري شخصيت جامعي دارد؛ به گونهاي که ميتوان گفت صوفيه ريشه استواري در «حسنيه» دارد، به خصوص اگر بدانيم حسن بصري در آخر خلافت اموي به دنيا آمده و در سال 110 از دنيا رفته است. گويا امسلمه ـ همسر گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله ـ چند بار به او شير داده است که بصري خود اين را از افتخاراتش ميداند. وي يکي از استوانههاي بصره است و بصره را بدون حسن بصري نميتوان ديد.
بصره در يک دوره تقريباً صدساله (از نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم) مهد تمدن اسلامي است. معتزله و اشعريه در بصره شکل گرفتهاند (نيمه دوم قرن اول از 50 تا 150). صوفيه نخستين که هنوز داراي چارچوب فکري نيستند و فقط يک مسلک روشي هستند، قبل از پيدايش کساني مثل جنيد بغدادي که براي اهل تصوف تئوريسازي کنند، در همين بصره نشو و نما کردهاند.
در اينجا به مناسبت بحث در باب صوفيه ميتوان به اين نکته استطرادي اشاره کرد که چون بسياري از صوفيان ايران از منطقه ماوراءالنهر و بلخ آمدهاند و بلخ هم يکي از مراکز تمدن بودايي است، ميتوانيم چنين نتيجه بگيريم که پيدايش رهبانيت صوفيانه در ايران احتمالاً تحت تأثير رگههاي بودايي آن منطقه است. در مقاله «تصوف» در «دانشنامه جهان اسلام» به نکات خوبي در اين باره اشاره شده است. به طور خلاصه شايد بتوانيم بگوييم تمام قرن دوم تحت تأثير بصره بوده است تا آنگاه که بغداد آرام آرام تبديل به قطب علمي جهان ميشود.
هشت/2: فرق ميان نظريه «کسب» از ديدگاه نجاريه و اشاعره: قول به خلق افعال انسان به وسيله خدا، پيامدهاي ناخواستهاي را براي قائلان آن به دنبال دارد که از آن جمله جبر در افعال انسان است که با اصل تنزيه خدا از ظلم، که عقل و شرع او را از آن پيراسته ميدانند، سازگار نيست. قائلان به اين نظريه براي فرار از اين پيامد نادرست، به اختراع نظريه «کسب» دست زدهاند و خواستهاند با طرح آن، خود را از تنگناي جبر بيرون بکشند؛ بدين معنا که خدا خالق افعال انسان، و انسان کاسب افعال خود است؛ بنابراين خدا براي خود قلمروي دارد و انسان قلمروي ديگر. خلقت و ايجاد، قلمرو خدا و پذيرش و کسب قلمرو انسان است و هيچ يک از اين دو مزاحم ديگري نيست و کيفر و پاداش مربوط به دومي است. نکته مهم اين است که به کسب، قبل از اشعري در آراي حسين نجار نيز اشاره شده است.
نجار از بزرگترين مجبره تاريخ اسلام است. هر چند در پارهاي از کتابهاي کلامي، اين نظريه به ابوالحسن اشعري نسبت داده شده است، اما خود او در «مقالات الاسلاميين» (ج1، ص313) از حسين بن نجار به عنوان يکي از طراحان اين نظريه ياد کرده است. بحث کسب در آغاز، ظاهري حديثي داشت؛ ولي آرام آرام بعدها غزالي، فخر رازي، ابوبکر باقلاني و امامالحرمين جويني در يک دايره عقلي مطرح شد. مرحوم آيتالله روحاني به نامفهوم بودن اين نظريه اشاره دارد.
هشت/3: تفاوت معتزله بغداد و معتزله بصره: اين تفاوت را البته ميتوانيم در تمام کتابهاي فرقهشناسي سراغ بگيريم؛ اما نکتهاي که آيتالله روحاني به آن اشاره کرده و معمولاًً کتابهاي فرق توجهي به آن نکردهاند، اين است که از خصوصيات معتزله بغداد تولاي بيشتر به علي عليهالسلام و تبرّي از مخالفان آن حضرت است. شايد علت اين است که معتزله بغداد توسط بشر بن معتمر کوفي شکل گرفته است که از کوفه ميآيد و کوفه هم مهد تشيع است؛ بنابر اين رگههاي شيعي در انديشه بشر که شروع معتزله بغداد است، بيشتر است.
هشت/4: مخالفت با آراي احمد حنبل: يکي از ويژگيهاي آيتالله روحاني مخالفت ايشان با تقريباً همه آرائي است که احمد بن حنبل آورده است. در مواردي اساساً سعي وافر دارد در هر جا به طريقي آراي احمد بن حنبل را بيان کند. به نظر ايشان، احمد بن حنبل بهدليل تنگناها و محنتهايي که در ماجراي قول به خلق قرآن براي او پيش آمد، تبديل به اسطوره شد و از اين راه موقعيتي يافت که هرچه گفت، به آراي اهل سنت تبديل شد، تا جايي که اشعري بعدها خود را محيي انديشه او دانست، در حالي که شأن وي چنان نيست که بيش از محدث و راوي حديث شناخته شود.
هشت/5: شيعه و خوارج، قديميترين فرق اسلامياند: مرحوم روحاني در سايه اين باور، پيدايش همه فرقهها را پس از اين دو فرقه ميداند.
هشت/6: انديشه جبر قبل از اسلام هم سابقه داشته است: آيتالله روحاني در اين باره به آيه سي و پنجم سوره نحل (و قال الذين اشرکوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شيء) اشاره ميکند. بنا براين در نظر مرحوم روحاني وجود اين سنت جبري در عرب پيش از اسلام، بعدها به ظهور فرقه جبريه انجاميد. اولين کسي که به مقابله با جبريه پرداخت، «معبد جهمي» بود که فرقه «جهميه» ذيل نام او تأسيس ميشود.
هشت/7: اصل توحيد از آراي کليدي معتزله است: مرحوم روحاني به اين نکته توجه ميدهد و ميپرسد که توحيد به معناي عينيت اسما و صفات خدا و نفي خدايان چندگانه را معتزله از کجا وام گرفتهاند؟ آيا واصل بن عطا و عمربن عبيد از جهم بن صفوان يا بالعکس جهم از آنها به وام گرفته است؟ ايشان احتمال ميدهد که هر دو اين عقيده را از منبع سومي گرفته باشند که همان خطبههاي علي عليهالسلام است؛ چرا که خطبههاي امام مقدم بر آن دو است.
شايد اين اشاره براي اثبات مطلب کافي است که ابن ابي الحديد، اتصال رشته اعتزال را به امام علي عليهالسلام از طريق واصل بن عطا سامان داده است؛ واصل بن عطا شاگرد ابوهاشم است؛ ابوهاشم آن را از پدرش محمد حنفيه گرفته است و محمد حنفيه نيز از پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليهالسلام.
هشت/8: فرقه مسجديون: جاحظ در «البيان و التبيين» از اين فرقه نام برده است. بنابر نقل جاحظ، مسجديون ملازم مسجد بصره بودند؛ مانند «اهل صفّه» در مدينه. جاحظ از فرقه ديگري به نام «مربديون» نام ميبرد؛ گروهي که در روايت اشعار زهد ميورزيدند، به احاديث و فقرات کوتاه اکتفا ميکردند، به شعر نميپرداختند و به سراغ حديث ميرفتند. آيتالله روحاني احتمال ميدهد که «مسجديون» و «مربديون» يکي باشند و با توجه به اينکه اولين کتابي که نام صوفيه در آن آمده است، آثار جاحظ است، بعيد نيست مسجديون يا مربديون، سلف صوفيه باشند.
هشت/9: اهل حديث: آيتالله روحاني ميگويد نام اهل حديث و اصحاب حديث، اگر با هم در کتابهاي فرق بيايند، يک معني دارند؛ اما وقتي در حوزه اصول دين و معتقدات طرح شوند، بيشتر با عنوان «اهل حديث» آورده ميشوند. عبارت ايشان چنين است: «هرگاه تمسک به احاديث در خصوص فقه و احکام نباشد، و در اصول دين و معتقدات باشد، اطلاق کلمه اهل حديث شايستهتر از کلمه اصحاب حديث است.» اين نکته ثمره بحث اوست.
هشت/10: ظاهريه: آيتالله روحاني در جاي ديگر دوباره درباره همين تفاوت اسماء پرسشي را در باب ظاهريه (اهل ظاهر يا اصحاب ظاهر) مطرح ميکند و بر اين باور است که بايد تحقيق بکنيم که اگر ملاک ظاهري بودن، عمل به ظاهر اخبار و انکار قياس باشد، در اين صورت تمام اهل حديث اين گونهاند. مالک، شافعي، ابنحنبل و ساير اهل حديث اين گونه بودند و قياس نميکردند؛ بنابر اين جاي اين پرسش باقي است که: داوود ظاهري که پايهگذار مسلک ظاهري است، چه مسلکي داشته که باعث شده است فقط او به اين صفت موصوف شود؟
البته مرحوم آقاي روحاني نقل ميکند که «داوود بن علي» نخستين کسي است که از «ظاهر» سخن گفته است؛ اما اين عجيب به نظر ميآيد؛ زيرا ابن جوزي که خود از ظاهريه است، در «المنتظم» ميگويد: «داوود ظاهري در سال 200 متولد شده، در حالي که ظاهريان ديگر پيش از او زندگي ميکردهاند.»
هشت/11: اسامي گوناگون يک فرقه: مرحوم روحاني اشاره ميکند که يک فرقه در جاهاي مختلف اسامي متفاوت دارد؛ مثلاًً شافعيه را گاه شفعويه و شوافع گفتهاند. در «تنقيح المقال» ، «علائيه» به اماميه اطلاق شده است. در جغرافيا و تاريخهاي مختلف يک فرقه ميتواند اسامي مختلفي بيابد. همچنين در «اقرب الموارد» ، «نصيريه» را «فلاحون» ناميدهاند. زيديه يمن نيز بنا بر نقل «ملوکالعرب» نوشته امين ريحاني، خود را «زيود» مينامند. «بهره» در هند خود را «شش اماميان» مينامند.
شيخ طوسي از «سيابيه» پيروان عبدالرحمن بن سيابه (تنقيح المقال، ج2، ص144) با نام «مقلده» ياد ميکند (عدهالاصول، ج1، ص347). از «عشاقيه» (تبصرهالعوام، ص128؛ رياض السياحه، ص132 و 303؛ حديقه الشيعه، ص544) درکتاب «تاريخ ايران» نوشته سرجان ملکم (ج2، ص138) با عنوان «عشقيه» ياد شده است. محمره (سرخپوشان) در «التنبيه و الاشراف» نوشته مسعودي (ص137) با عنوان «باطنيه» آمده است. «تبصرهالعوام» (ص180)، «تنبيهات الجلية» نوشته خراساني (ص240)، «تلبيس ابليس» نوشته ابن جوزي (ص 149) و «روضات الجنات» نوشته خوانساري (ج 8، ص65) نيز اين فرقه را باطنيه ناميدهاند.
جالب است که خواجه نظامالملک نيز از اسماعيليه و باطنيه جرجان با نام «محمره» ياد کرده است (سياستنامه، ص251). به عبارتي با تغيير جغرافيا و محل زيست اين فرق، نامشان نيز تغيير ميکرده است. «محمديه» که معتقد به الوهيت حضرت رسول صليالله عليه وآله هستند در «الفصل في الفرق و الاهواء و الملل» نوشته ابن حزم (ج3، ص121) و «خاندان نوبختي» نوشته عباس اقبال (ص263) با عنوان محمديه، خطابيه، مخمسه و ميميه آمده است. شيعه بنابر قولي که «تاريخ الشيعة» نوشته مظفر (ص269)، «تاريخ ابن اثير» (ج8، ص26 )، «رياض النفوس» نوشته مالکي (ج2، ص152) آمده است به دليل نسبتي که با ابوعبدالله مشرقي داشتهاند، «مشارقه» ناميده شدهاند.
مرحوم روحاني برخي اسامي را بهجدّ جعلي ميداند، به گونهاي که حتي برخي از آنها را از مواردي برمي شمارد که به تازگي جعل شده است. در اينجا به برخي از آنها به همراه مشخصات کتابشناسي شان اشاره ميکنم:
ـ خضريه (السمط المجيد، ص65)؛
ـ راسبيه (البدء و التاريخ، ج 5، ص136). راسبيه از فرق خوارجاند و به واسطه نسبتي که با عبدالله بن وهب راسبي دارند، به اين عنوان ناميده ميشوند. آيتالله روحاني ميگويد: صاحب «البدء والتاريخ» اين جمله را در بخش تاريخ خوارج کتاب خود آورده است؛ ولي من در هيچ منبعي نديدهام به کساني که تحت لواي عبدالله بن وهب راسبي درآمدند، چنين نامي بدهند و اين در واقع جعل اين کتاب است.
ـ ديباجيه (فرقه اسماعيليه، ص1). بنا بر نظر مرحوم روحاني اين، نام جعلي تازهاي است که به «سميطيه» دادهاند.
ـ خلفيه (المواعظ والاعتبار، ج2، ص354). آيتالله روحاني اين عنوان را جعلي ميداند. برخي عالمان جواز اقامه نماز جمعه را مشروط به حضور امام ميدانند؛ يعني مشروط به اينکه اقامه نماز، خلف امام باشد و به دليل همين وجه تسميه، ايشان را «خلفيه» مينامند.
ـ جافيه: ابن تيميه «جافيه» را کساني ميداند که خلفاي ثلاثه را لعن ميکنند (دائرهالمعارف قرن عشرين، فريد وجدي، ج3، ص217). آيتالله روحاني ميگويد چون ابنتيميه «غاليه» و «جافيه» را پشت سر هم ميآورد، به اشتباه «جافيه» را هم از کساني معرفي ميکند که در مقام علي عليهالسلام غلو کردهاند؛ پس چنين عنواني از اختراعات اوست.
هشت/12: تطورات ارجاء (مرجئه): مرحوم روحاني در اين باره نکات حائز اهميتي را متذکر ميشوند که در جاي خود خواندني است.
هشت/13: سه اصطلاح: آيتالله روحاني از ابن حجر (لسانالميزان، ج1، ص16) نقل ميکند که صاحبان کتب رجال و تراجم از اهل سنت به اعتباري بر سه دسته تقسيم ميشوند: اگر امام علي عليهالسلام را بر عثمان تفضيل دهند، درباره او ميگويند: «فيه تشيع». اگر آن حضرت را بر ابوبکر و عمر تفضيل دهند، او را «غالي در تشيع» مينامند. و اگر علاوه بر اين، شيخين را سب کنند، او را از «غلات روافض» ميشمارند.
هشت/14: يکي از تنگناهاي پژوهش مرحوم روحاني اين است که در باب فرقههاي بسيار معروف، شايد به اين دليل که احساس کرده در باره آنها بسيار نوشته شده است، چندان شرح و بسط نداده است؛ ولي ما اين موارد را در پاورقيها به تفصيل آوردهايم. خطابيه، اسماعيليه، شيعه و فرق اربعه فقهي اهل سنت و برخي ديگر از اين قبيلاند.
هشت/15: اعتراض به نسبتهاي بيباکانه به اصحاب ائمه عليهمالسلام توسط اهل سنت: از جمله اينکه هشام بن حکم را، «شيخ حشويه» و مؤمنالطاق را «شيطانالطاق» و هواداران او را، «فرقه شيطانيه» ناميدهاند. همچنين پيروان هشام بن سالم را «جوالقيه» ناميدهاند. مرحوم روحاني با اين گونه نسبتها بهشدت برخورد ميکند.
هشت/16: افسانه صبا و سرداب: مرحوم روحاني افسانه صبا و سرداب (فرقه سردابيه) را دروغ ميشمارد.
هشت/17: فرقههاي غير اسلامي: در اين کتاب به برخي فرقههاي غيراسلامي نيز اشاره ميشود؛ مانند خرميه، بابکيه، بهائيه، بابيه. علت آوردن نام اين فرقهها در اين کتاب اين است که اين اسامي در کتابها در شمار فرقههاي اسلامي آورده ميشود. براي نمونه، بابيه از اسلام و بهائيه از بابيه منشعب شده است. در حال حاضر اين گروهها خود را مسلمان نميدانند؛ ولي ما به اساميشان اشاره کردهايم، به اين دليل که ريشه و خاستگاه اسلامي دارند، و ديگر اينکه مرسوم است که نامشان در فرقههاي اسلامي آورده شود.
هشت/18: منابع شفاهي: مرحوم آيتالله روحاني گاه به منابع شفاهي ارجاع ميدهد؛ از جمله در باب فرقه «سرطالبيه» به شنيده خود از آيتالله العظمي شبيري زنجاني، و در باب فرقه «قراقويونلو» به شنيدهاش از شخصي به نام شيخ وليالله ارجاع ميدهد.
هشت/19: ارجاع فقط به يک منبع: آيتالله روحاني گاه فقط از يک کتاب نقل کرده است. براي نمونه بحث در باب «کراميه» را تقريباً به طور کامل از سعيد نفيسي تلخيص و نقل کرده است. در اين موارد ما به منابع ديگر نيز ارجاع دادهايم. نمونه ديگر فرقههاي دسوقيه و شاذليه است که منبع آن فقط «دائرهالمعارف الاسلاميه» است.
هشت/20: منابع مجهول: مرحوم روحاني در مواردي با اينکه کتابي را مجهول و ضعيف ميداند، اما از آن نقل ميکند. «مشارق انوار اليقين» نوشته حافظ رجب برسي از اين قبيل است. کتاب «هفتاد و سه ملت» را نيز اگرچه ضعيف و مردود دانسته است، اما از اين کتاب نيز منابعي را ياد ميکند. در اين باره مينويسد: «مطالب اين کتاب بسيار ضعيف است؛ فرقههاي مهم و مطالب و عقايد مهمه را ندارد و به جاي آن چيزهاي ديگري آورده است.»
هشت/21: تبيين نسبت آثار قديمي با يکديگر: ايشان براي نمونه اشاره ميکند که اسفرايني (ذيل فرقه ربيعيه) قطعاً مطالب خود را از «مقالات الاسلاميين» نوشته اشعري و «الفرق بين الفرق» نوشته بغدادي گرفته است. در نمونه ديگر اشاره ميکند که اشعري غلات و روافض را به شيعه و زيديه تقسيم کرده است و همه کتابهاي فرق همين بخش بندي را ادامه دادهاند.
همچنين در ذيل معتزله اشاره ميکند که «مقالات اسلاميين» اشعري مدرک کتابهاي ملل و نحل بعدي است. آنگاه ميگويد بغدادي «الفرق بين الفرق» را از اشعري گرفته؛ اسفرايني همان کتاب بغدادي را تلخيص کرده و شهرستاني نيز «الملل و النحل» خود را از بغدادي گرفته است با افزودن اضافاتي.
هشت/22: مشخصات ناياب: در سه مورد، با وجود مراجعه به منبع مورد اشاره مرحوم روحاني، به منابع ارجاعات او دست نيافتيم. يک: در باب فرقه «آتشيه» که ايشان مطلب را از «دائرهالمعارف شيعه اماميه» تأليف علي جواهرکلام نقل کرده است؛ دو: در ذيل فرقه «فروسيان» از سلسلههاي صوفيه.
در باره اين فرقه هيچ نشاني داده نشده است و با مراجعه به آثاري که ميتوانست منبع ايشان باشد نيز نشاني يافت نشد؛ سه: ذيل فرقه علويه4 از کتاب ابن خالويه نحوي نقل شده است که ابوالاسود دوئلي علوي الرأي بوده است. مرحوم روحاني ميگويد اين نقل را در آثار جاحظ ديده است که با مراجعه به آثار او چنين نقلي يافت نشد.
هشت/23: «مقدسي»ها: آيتالله روحاني درباره کتاب «البدء و التاريخ» نوشته محمد بن طاهر مقدسي اولاً به اين نکته اشاره ميکند که نبايد نويسنده آن را با مقدسي، صاحب کتاب «احسن التقاسيم في معرفهالاقاليم» اشتباه گرفت. سپس در ذيل فرقه «قتيليه» (البدء و التاريخ، ج5، ص124)، «قحطبيه» و نيز در ذيل «لفظيه2» به مناسبت اغلاطي که در ضبط اسامي در اين کتاب اتفاق افتاده است، آن را بياعتبار و به نوعي مردود اعلام ميکند و نقلهاي آن را چندان قابل توجه نميبيند.
هشت/24: عبارات نامفهوم در کتابهاي مرجع: عبارات برخي کتابها و مقالاتي که مرحوم روحاني به آنها رجوع کرده است؛ مثلاً به دليل معلوم نبودن مرجع ضمير، ناکامل و مغلق به نظر آمده است.
براي نمونه ذيل «فلاحون» ميگويد: «ظاهر عبارت صراحتي بر مطلب ندارد. ممکن است ظاهر عبارت برآورنده اين مفهوم باشد که «فلاحون» و «نصيريه» يک فرقه هستند؛ اما واقعيت چنين نيست». نمونه ديگر «مستثنيه» است که عباس اقبال در ذيل آن به دليل عدم تشخيص درست مرجع ضمير، بسياري از فرقهها را از جمله فرق شيعي بهشمار آورده است.
نمونه سوم به نقلي از «البدء و التاريخ» ذيل فرقه «ساويه» مربوط است که در اين نقل مرحوم روحاني عبارت «و يعقدون الاستثناء علي المراضي» را نتوانسته ترجمه کند، و در نهايت احتمال داده که شايد مقصود اين است که در دعاي براي مرده، که گفتن «رضي الله عنه» مرسوم است، بايد «ان شاءالله» را هم ضميمه کرد و گفت «رضيالله عنه ان شاءالله».
هشت/25: علتيابي اسامي: مرحوم روحاني در اين باب تلاش چنداني نکرده است و تنها به مواردي اشاره ميکند. از جمله در مورد «معتزله» به سيزده علت اشاره کرده است. آيتالله روحاني همچنين به اساميي اشاره کرده است که اهل فرق خوش ميدارند با آن عناوين خوانده شوند.
* * *
در پايان لازم است صادقانه و به عنوان کسي که بيش از هشت سال از عمر خويش را مصروف اين پژوهش نموده است، يادآوري کنم که هرچه بيشتر در علل تفرّق و تشتّت امت اسلامي انديشه ميکنم، ژرفتر به عمق جملات نبي مکرم اسلام صلي الله عليه وآله واقف ميگردم که فرمود: «مثل اهل بيتي في هذه الأمة کمثل سفينة نوح، من رکبها نجي و من ترکها هلک» و بيشتر بر آن وجود شريف درود ميفرستم که راه هدايت را از مسير نوراني خاندان مکرّمش عليهمالسلام گوشزد نمود تا مسلمانان با تمسّک به عروهالوثقاي امامت، راه را گم نکنند و با توسل به دامان پرفيض محمد و آل محمد صليالله عليه وآله، خويش را از تباهي برهانند.
* * *
به سامان رسيدن اين پژوهش، وامدار همراهيها و مهربانيهاي افراد و مجموعههايي است که آوردن نامشان را در اينجا به نشانه سپاس، بر خود فرض ميدانم و از خداوند براي آنان خير و توفيق مسئلت ميکنم: کتابخانه دائرهالمعارف بزرگ اسلامي، کتابخانه حضرت آيتالله العظمي مرعشي نجفي، کتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران و کتابخانه آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاسلام که در فراهم آمدن منابع، همکاري صميمانه کردند. همچنين حججالاسلام والمسلمين آقايان سيد محمد روحاني، حسين حسنخاني، سيدمحمود طباطبايي، دكتر علي پورمحمدي و آقاي مهدي انصاري (كه كريمانه اين اثر را چندين بار مطالعه و غلطگيري كردند) دلگرميها و ياريهاي بسيار در کار کردند. اما پيش و بيش از همه بايد از مؤلف مرحوم، آيتالله آقاي حاج سيدمهدي روحاني ياد کنم و براي او از بارگاه حضرت حق، طلب رحمت واسعه و درجات عالي كنم.
و ما توفيقي الا بالله، سيد حسن خميني
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb/span>
همين جا اضافه کنيم که بسياري از کتابهايي که اينک در اختيار ماست، تجديد چاپ نشده است يا تاريخ چاپشان بسيار قديمي است.کتابهايي نيز هست که اينک موجود نيستند و از آنها نقل قول ميشود؛ مثلاًً يکي از کتابهايي که مرحوم محمدجواد مشکور از آن نقل قول کرده است، نسخهاي خطي است به نام «التواريخ والفرق» که نه مؤلفش را معرفي ميکند و نه در کتابنامه ارجاعي به آن هست. با پيگيري من معلوم شد که اين کتاب نه درکتابخانه آستان قدس وجود دارد و نه در کتابخانه خود مرحوم مشکور که آنها را به دائرهالمعارف بزرگ اسلامي اهدا کرده است. از اين کتاب اسامي زيادي نقل شده که در کتاب حاضر هم آمده است و تنها مأخذ آن نسخه خطي «التواريخ و الفرق» است که ما به ناچار آنها را نقل کرديم و به نسخه خطي مشکور ارجاع داديم.
چهارم. برخي کتابهاي جديد فرقهنويسي به شيوههاي عجيبي فرقهسازي کردهاند؛ مثلاًً يکي از نويسندگان از فرقهاي به نام «الخمينيه» ياد کرده است! ما اين اسامي را، که البته شمار آنها چندان زياد نيست، در کتاب نياوردهايم؛ زيرا کتابهاي فرق بايد از سابقه تاريخي برخوردار باشند تا ما به آنها به ديده تاريخي نگاه کنيم، همچنين است که به فرقهسازيهاي برخي آثار که در بيست ـ سي سال اخير نوشته شدهاند و بيشتر در جهت تخريب است و اطلاعات علمي در آنها نيست، اشاره نکردهايم.
در اين کتاب از ديد ما «فرقه» گروهي هستند که کتابهاي فرق تا چهل ـ پنجاه سال پيش (حداکثر تا آغاز قرن پانزدهم قمري) آنها را فرقه ناميدهاند، و آثار جديدي که کوشيدهاند فرقهسازي کنند از آنجا که هنوز تاريخي نشدهاند، کنار گذاشته شدهاند. كما اينكه بسياري از آنچه به عنوان فرقه شناخته شدهاند (مثل اخوانالمسلمين) اگرچه به معناي حقيقي كلمه، فرقه نيستند؛ امّا چون در دستنوشتههاي مؤلف و يا در كتابهاي فرق، به اين صورت گرد آمدهاند، در اينجا نيز ناگزير از ذكر آنها شدهايم
فرقههايي که در جهان اسلام پديد آمدهاند، ناشي از انديشههاي خاصي هستند که توانستهاند تفاوت جوهري در انديشه اسلامي ايجاد کنند؛ يعني در باب مسائل مهمي مانند جبر، تشبيه، تجسيم و موافقتها و مخالفتهايي که پيرامون اين انديشههاي بنيادي درجهان اسلام ظهور کرده است، اظهار نظر مضبوط کردهاند.
منظور ما از «انديشههاي بنيادي»، انديشههايي است که در زمانه خود بنيادي بوده است، اگر چه امروز از ديدگاه ما بنيادي نباشند؛ مثلاًً موضوع «خلق قرآن» در زمان ما مسئله نيست، ولي در زمانه خود مسئلهاي بنيادي بوده است، يا موضوع تفضيل اميرالمؤمنين عليهالسلام بر عثمان يا عثمان بر اميرالمؤمنين عليهالسلام و خلافت بلافصل نبي صليالله عليه وآله. اين انديشه بنيادي در زمان خود لزوماً کلامي نبوده، بلکه ميتوانسته خاستگاهي سياسي يا فقهي داشته باشد؛ موضوعاتي مانند جنگ با بنياميه، بنيعباس و... ميتوانند از زمره مسائل بنيادي آن روزگار باشند. با تغيير اين ملاک بهراحتي ميتوانيم بسياري از اساميي را که تحت عنوان فرقه مطرح شدهاند، از گردونه بحث خارج کنيم. صوفيه ميتواند يکي از نمونههاي خارج شده از بحث باشد؛ گروهي که گاه تنها با ارادت مريد به مراد، فرقه ميساختهاند.
پنجم. بيشترين فرقهسازيهاي نقل شده در کتاب حاضر به خوارج و صوفيه مربوط است؛ چرا که خوارج بهراحتي و به سرعت و به کوچکترين بهانهاي عليه هم شمشير ميکشيدند، يکديگر را تکفير ميکردند و از اسلام خارج ميدانستند؛ مثلاًً در موضوعي مانند ازدواج با يک زن يا در باب کوچکترين تخلفي که از فرماندهشان سر ميزد، دو گروه ميشدند. در چنين مواردي ديگر فرقه، يک فرقه عقيدتي نيست، بلکه سياسي است. خوارج بر اثر تکفير، و صوفيه به واسطه ارادت بهسرعت تکثير ميشدند.
گروههاي صوفيه به صورت سلسله اقطاب ظهور ميکردند؛ به اين شکل که اگر قطب بعدي، تنها قطب قطب پيشين بود، فرقه ادامه مييافت؛ اما در بسياري از موارد، يک قطب ميمرد و دو نفر ادعاي مرادي ميکردند و آنگاه مواردي پيش ميآمد که يکي ادامه قطب قبلي ميبود و گروه ديگر فرقه جديدي به نام خود ميساخت. در بسياري از موارد نيز يک سلسله پس از مدتي به واسطه پيدايش يک انسان بزرگ، تغيير نام پيدا ميکرد و همان سلسله سابق با اين تغيير عنوان، دچار تغيير نام ميشد؛ مثلاً «گنابادي»ها ادامه «نعمتاللهي»ها هستند؛ و تنها با پيدايش ملا سلطانعلي، از اين پس «گناباديه» به اسم او شناخته ميشود.
در حقيقت اين فرقهها با چنين تغييراتي احيا ميشوند. بر اين اساس يکي از پژوهشگران صوفيه گفته است تفرق در تصوف اصلاً منفور نيست و صوفيان تفرق را براي خود بد نميدانند؛ زيرا بر اين باورند که هر کس ميتواند در حوزه ويژه خود منشأ اثر باشد.
ششم. در کتاب حاضر در مواردي که به تعداد جمعيت هر فرقه اشاره کردهايم، کوشيدهايم جز از مآخذ دست اول استفاده نکنيم. طبيعي است که تعداد افراد هر فرقه، مربوط به زمان تأليف کتابهاست. با توجه به اينکه تاريخ تأليف بسياري از دائرهالمعارفهاي فرق به حدود پانزده تا چهل سال پيش بازميگردد، در نتيجه تعداد افراد (که معمولاًً در پاورقي به آنها اشاره کرديم) مربوط به کساني است که در آن دوره زندگي ميکردهاند.
هفتم. آيتالله روحاني معمولاًً در پاورقي به يک تا سه سند ارجاع ميدهد؛ اما در موارد مهم، که بيشتر کتابهاي فرق معمولاً داراي ارجاع هستند، به منابع خويش اشاره نکرده است. ما اين گونه ارجاعات را نيز آوردهايم. در ارجاعات مرحوم روحاني به جز سه کتاب «دائرهالمعارف الاسلاميه»، «خاندان نوبختي» نوشته عباس اقبال و «تاريخ ايران» نوشته سرجان ملکم، بقيه موارد مشخصات کتابشناسي جديدي يافتهاند.
در بسياري از موارد نيز ايشان به ارجاعات هيچ اشارهاي نکرده بودند يا ارجاع کامل نبود که ما آنها را استخراج يا تکميل کرديم. در عين حال مراجعه منصفانه به فيشهاي اوليه ايشان نشان ميدهد که ايشان پژوهشگر بسيار دقيقي است و هيچ مطلبي را بدون مراجعه و از پيش خود ننگاشته است. من حتي يک مورد نديدم که او اشتباه در ضبط داشته باشد؛ اما اين بدان معنا نيست که در هيچ موردي بر خطا نرفته است. براي نمونه به دو مورد اشاره ميکنم:
در ذيل «خاکسار» هيچ منبعي را ذکر نکردهاند که اين با روش خود ايشان همخواني ندارد. ايشان در مورد اين فرقه به اطلاعاتي اشاره ميکنند که با طريقه خاکسار که از فرق معروف صوفيه ايران است، نه تنها مطابقت ندارد، بلکه بسيار متفاوت است. نمونه ديگر به فرقه «بريلويه» يا «باريليه» مربوط است که ايشان يک جا در تطبيق اشتباه کرده است. او از کتاب «المهديه في الاسلام» تأليف سعد محمدحسن، ياد کرده و نيز از مقالهاي به اسم «فرهنگ اسلامي در هند و پاکستان» نوشته مظهرالدين صديقي که در کتاب «اسلام و صراط مستقيم» نوشته کنت مورگان چاپ شده است. آيتالله روحاني «باريليه» را پيروان سيد احمد بن محمد باريلي هندي ميداند. سپس توضيحي راجع به اين فرقه ميدهد و آنگاه به منابع خود ارجاع ميدهد. او از صفحه 547 کتاب «تاج المکلل» نوشته سيدصديق حسن خان اين عبارت را نقل ميکند: «ديدم در ميان عالمان و مردم هند کساني که به دين و متابعت سيدالمرسلين نزديکترند، جماعتي هستند که مريد سيداحمد بن بريلوي هستند.»
فراموش نکنيم که سيدحسن خان نويسنده «التاج المکلل» حنبلي و وهابي تندمزاج و متعصبي است؛ بنابراين وقتي گفته ميشود «به سيدالمرسلين نزديکترند»، يعني به وهابيت نزديکترند. اما مسئله مهم اين است که «بريلويه» امروزي که در سرزمينهاي شبهقاره در هند و پاکستان بسيارند، پيروان عبدالاحمد رضا بريلوي، ملقب به «عبدالمصطفي» هستند که در 1272 به دنيا آمده و در 1340 قمري از دنيا رفته است، و از سوي ديگر سيداحمد بن محمد باريلي در 1201 به دنيا آمده و در 1246 قمري از دنيا رفته است. اسم اصلي سيداحمد بن محمد باريلي، سيداحمد راي بريلوي، فرزند محمد عرفان از سادات حسني است؛ بنابراين وهابيان، هوادارن «سيداحمد راي» هستند که مرحوم روحاني آورده است. اما «بريلويه»هايي که اينک وجود دارند و ميتوانيم آنان را «بريلويه»هاي واقعي به شمار آوريم، نقطه مقابل «سيداحمد راي» بوده و صوفيمسلک هستند و ميتوانيم آنها را جزء صوفيه بدانيم. اين گروه پيروان احمدرضا بريلوي هستند. «بريلوي» منسوب به شهري است به نام «باريل» که در مقام نسبت به آنها «باريلي» و «بريلوي» گفته ميشود و در ايالت اتراپرادش در شمال هند واقع است. مرحوم روحاني ظاهراً ميان اين دو خلط کرده است.
هشتم. در ادامه مناسب است به برخي ويژگيها و نکات مثبت و نيز تنگناهاي پژوهش مرحوم آيتالله روحاني اشاره کنم. در ضمن اين نکات آشکار ميشود که ما چه افزونههايي را در کار کردهايم. اين نکات را در بيست و پنج بند ميآورم:
هشت/1: رابطه حسن بصري با صوفيه: آيتالله روحاني مينويسد حسن بصري در بصره، روش فقهي مخصوص داشته که در کتب ملل و نحل معروف اشارهاي به آن نشده است و فقط مسعودي در شرح حال معتصم به فرقه «حسنيه» اشاره ميکند. حسن بصري را، به اين دليل که جبري نبوده است، زير مجموعه فرق فقهي ميآورند. از سوي ديگر او را به دليل زهدورزي، سلف صوفيه به شمار ميآورند. بصري شخصيت جامعي دارد؛ به گونهاي که ميتوان گفت صوفيه ريشه استواري در «حسنيه» دارد، به خصوص اگر بدانيم حسن بصري در آخر خلافت اموي به دنيا آمده و در سال 110 از دنيا رفته است. گويا امسلمه ـ همسر گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله ـ چند بار به او شير داده است که بصري خود اين را از افتخاراتش ميداند. وي يکي از استوانههاي بصره است و بصره را بدون حسن بصري نميتوان ديد.
بصره در يک دوره تقريباً صدساله (از نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم) مهد تمدن اسلامي است. معتزله و اشعريه در بصره شکل گرفتهاند (نيمه دوم قرن اول از 50 تا 150). صوفيه نخستين که هنوز داراي چارچوب فکري نيستند و فقط يک مسلک روشي هستند، قبل از پيدايش کساني مثل جنيد بغدادي که براي اهل تصوف تئوريسازي کنند، در همين بصره نشو و نما کردهاند.
در اينجا به مناسبت بحث در باب صوفيه ميتوان به اين نکته استطرادي اشاره کرد که چون بسياري از صوفيان ايران از منطقه ماوراءالنهر و بلخ آمدهاند و بلخ هم يکي از مراکز تمدن بودايي است، ميتوانيم چنين نتيجه بگيريم که پيدايش رهبانيت صوفيانه در ايران احتمالاً تحت تأثير رگههاي بودايي آن منطقه است. در مقاله «تصوف» در «دانشنامه جهان اسلام» به نکات خوبي در اين باره اشاره شده است. به طور خلاصه شايد بتوانيم بگوييم تمام قرن دوم تحت تأثير بصره بوده است تا آنگاه که بغداد آرام آرام تبديل به قطب علمي جهان ميشود.
هشت/2: فرق ميان نظريه «کسب» از ديدگاه نجاريه و اشاعره: قول به خلق افعال انسان به وسيله خدا، پيامدهاي ناخواستهاي را براي قائلان آن به دنبال دارد که از آن جمله جبر در افعال انسان است که با اصل تنزيه خدا از ظلم، که عقل و شرع او را از آن پيراسته ميدانند، سازگار نيست. قائلان به اين نظريه براي فرار از اين پيامد نادرست، به اختراع نظريه «کسب» دست زدهاند و خواستهاند با طرح آن، خود را از تنگناي جبر بيرون بکشند؛ بدين معنا که خدا خالق افعال انسان، و انسان کاسب افعال خود است؛ بنابراين خدا براي خود قلمروي دارد و انسان قلمروي ديگر. خلقت و ايجاد، قلمرو خدا و پذيرش و کسب قلمرو انسان است و هيچ يک از اين دو مزاحم ديگري نيست و کيفر و پاداش مربوط به دومي است. نکته مهم اين است که به کسب، قبل از اشعري در آراي حسين نجار نيز اشاره شده است.
نجار از بزرگترين مجبره تاريخ اسلام است. هر چند در پارهاي از کتابهاي کلامي، اين نظريه به ابوالحسن اشعري نسبت داده شده است، اما خود او در «مقالات الاسلاميين» (ج1، ص313) از حسين بن نجار به عنوان يکي از طراحان اين نظريه ياد کرده است. بحث کسب در آغاز، ظاهري حديثي داشت؛ ولي آرام آرام بعدها غزالي، فخر رازي، ابوبکر باقلاني و امامالحرمين جويني در يک دايره عقلي مطرح شد. مرحوم آيتالله روحاني به نامفهوم بودن اين نظريه اشاره دارد.
هشت/3: تفاوت معتزله بغداد و معتزله بصره: اين تفاوت را البته ميتوانيم در تمام کتابهاي فرقهشناسي سراغ بگيريم؛ اما نکتهاي که آيتالله روحاني به آن اشاره کرده و معمولاًً کتابهاي فرق توجهي به آن نکردهاند، اين است که از خصوصيات معتزله بغداد تولاي بيشتر به علي عليهالسلام و تبرّي از مخالفان آن حضرت است. شايد علت اين است که معتزله بغداد توسط بشر بن معتمر کوفي شکل گرفته است که از کوفه ميآيد و کوفه هم مهد تشيع است؛ بنابر اين رگههاي شيعي در انديشه بشر که شروع معتزله بغداد است، بيشتر است.
هشت/4: مخالفت با آراي احمد حنبل: يکي از ويژگيهاي آيتالله روحاني مخالفت ايشان با تقريباً همه آرائي است که احمد بن حنبل آورده است. در مواردي اساساً سعي وافر دارد در هر جا به طريقي آراي احمد بن حنبل را بيان کند. به نظر ايشان، احمد بن حنبل بهدليل تنگناها و محنتهايي که در ماجراي قول به خلق قرآن براي او پيش آمد، تبديل به اسطوره شد و از اين راه موقعيتي يافت که هرچه گفت، به آراي اهل سنت تبديل شد، تا جايي که اشعري بعدها خود را محيي انديشه او دانست، در حالي که شأن وي چنان نيست که بيش از محدث و راوي حديث شناخته شود.
هشت/5: شيعه و خوارج، قديميترين فرق اسلامياند: مرحوم روحاني در سايه اين باور، پيدايش همه فرقهها را پس از اين دو فرقه ميداند.
هشت/6: انديشه جبر قبل از اسلام هم سابقه داشته است: آيتالله روحاني در اين باره به آيه سي و پنجم سوره نحل (و قال الذين اشرکوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شيء) اشاره ميکند. بنا براين در نظر مرحوم روحاني وجود اين سنت جبري در عرب پيش از اسلام، بعدها به ظهور فرقه جبريه انجاميد. اولين کسي که به مقابله با جبريه پرداخت، «معبد جهمي» بود که فرقه «جهميه» ذيل نام او تأسيس ميشود.
هشت/7: اصل توحيد از آراي کليدي معتزله است: مرحوم روحاني به اين نکته توجه ميدهد و ميپرسد که توحيد به معناي عينيت اسما و صفات خدا و نفي خدايان چندگانه را معتزله از کجا وام گرفتهاند؟ آيا واصل بن عطا و عمربن عبيد از جهم بن صفوان يا بالعکس جهم از آنها به وام گرفته است؟ ايشان احتمال ميدهد که هر دو اين عقيده را از منبع سومي گرفته باشند که همان خطبههاي علي عليهالسلام است؛ چرا که خطبههاي امام مقدم بر آن دو است.
شايد اين اشاره براي اثبات مطلب کافي است که ابن ابي الحديد، اتصال رشته اعتزال را به امام علي عليهالسلام از طريق واصل بن عطا سامان داده است؛ واصل بن عطا شاگرد ابوهاشم است؛ ابوهاشم آن را از پدرش محمد حنفيه گرفته است و محمد حنفيه نيز از پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليهالسلام.
هشت/8: فرقه مسجديون: جاحظ در «البيان و التبيين» از اين فرقه نام برده است. بنابر نقل جاحظ، مسجديون ملازم مسجد بصره بودند؛ مانند «اهل صفّه» در مدينه. جاحظ از فرقه ديگري به نام «مربديون» نام ميبرد؛ گروهي که در روايت اشعار زهد ميورزيدند، به احاديث و فقرات کوتاه اکتفا ميکردند، به شعر نميپرداختند و به سراغ حديث ميرفتند. آيتالله روحاني احتمال ميدهد که «مسجديون» و «مربديون» يکي باشند و با توجه به اينکه اولين کتابي که نام صوفيه در آن آمده است، آثار جاحظ است، بعيد نيست مسجديون يا مربديون، سلف صوفيه باشند.
هشت/9: اهل حديث: آيتالله روحاني ميگويد نام اهل حديث و اصحاب حديث، اگر با هم در کتابهاي فرق بيايند، يک معني دارند؛ اما وقتي در حوزه اصول دين و معتقدات طرح شوند، بيشتر با عنوان «اهل حديث» آورده ميشوند. عبارت ايشان چنين است: «هرگاه تمسک به احاديث در خصوص فقه و احکام نباشد، و در اصول دين و معتقدات باشد، اطلاق کلمه اهل حديث شايستهتر از کلمه اصحاب حديث است.» اين نکته ثمره بحث اوست.
هشت/10: ظاهريه: آيتالله روحاني در جاي ديگر دوباره درباره همين تفاوت اسماء پرسشي را در باب ظاهريه (اهل ظاهر يا اصحاب ظاهر) مطرح ميکند و بر اين باور است که بايد تحقيق بکنيم که اگر ملاک ظاهري بودن، عمل به ظاهر اخبار و انکار قياس باشد، در اين صورت تمام اهل حديث اين گونهاند. مالک، شافعي، ابنحنبل و ساير اهل حديث اين گونه بودند و قياس نميکردند؛ بنابر اين جاي اين پرسش باقي است که: داوود ظاهري که پايهگذار مسلک ظاهري است، چه مسلکي داشته که باعث شده است فقط او به اين صفت موصوف شود؟
البته مرحوم آقاي روحاني نقل ميکند که «داوود بن علي» نخستين کسي است که از «ظاهر» سخن گفته است؛ اما اين عجيب به نظر ميآيد؛ زيرا ابن جوزي که خود از ظاهريه است، در «المنتظم» ميگويد: «داوود ظاهري در سال 200 متولد شده، در حالي که ظاهريان ديگر پيش از او زندگي ميکردهاند.»
هشت/11: اسامي گوناگون يک فرقه: مرحوم روحاني اشاره ميکند که يک فرقه در جاهاي مختلف اسامي متفاوت دارد؛ مثلاًً شافعيه را گاه شفعويه و شوافع گفتهاند. در «تنقيح المقال» ، «علائيه» به اماميه اطلاق شده است. در جغرافيا و تاريخهاي مختلف يک فرقه ميتواند اسامي مختلفي بيابد. همچنين در «اقرب الموارد» ، «نصيريه» را «فلاحون» ناميدهاند. زيديه يمن نيز بنا بر نقل «ملوکالعرب» نوشته امين ريحاني، خود را «زيود» مينامند. «بهره» در هند خود را «شش اماميان» مينامند.
شيخ طوسي از «سيابيه» پيروان عبدالرحمن بن سيابه (تنقيح المقال، ج2، ص144) با نام «مقلده» ياد ميکند (عدهالاصول، ج1، ص347). از «عشاقيه» (تبصرهالعوام، ص128؛ رياض السياحه، ص132 و 303؛ حديقه الشيعه، ص544) درکتاب «تاريخ ايران» نوشته سرجان ملکم (ج2، ص138) با عنوان «عشقيه» ياد شده است. محمره (سرخپوشان) در «التنبيه و الاشراف» نوشته مسعودي (ص137) با عنوان «باطنيه» آمده است. «تبصرهالعوام» (ص180)، «تنبيهات الجلية» نوشته خراساني (ص240)، «تلبيس ابليس» نوشته ابن جوزي (ص 149) و «روضات الجنات» نوشته خوانساري (ج 8، ص65) نيز اين فرقه را باطنيه ناميدهاند.
جالب است که خواجه نظامالملک نيز از اسماعيليه و باطنيه جرجان با نام «محمره» ياد کرده است (سياستنامه، ص251). به عبارتي با تغيير جغرافيا و محل زيست اين فرق، نامشان نيز تغيير ميکرده است. «محمديه» که معتقد به الوهيت حضرت رسول صليالله عليه وآله هستند در «الفصل في الفرق و الاهواء و الملل» نوشته ابن حزم (ج3، ص121) و «خاندان نوبختي» نوشته عباس اقبال (ص263) با عنوان محمديه، خطابيه، مخمسه و ميميه آمده است. شيعه بنابر قولي که «تاريخ الشيعة» نوشته مظفر (ص269)، «تاريخ ابن اثير» (ج8، ص26 )، «رياض النفوس» نوشته مالکي (ج2، ص152) آمده است به دليل نسبتي که با ابوعبدالله مشرقي داشتهاند، «مشارقه» ناميده شدهاند.
مرحوم روحاني برخي اسامي را بهجدّ جعلي ميداند، به گونهاي که حتي برخي از آنها را از مواردي برمي شمارد که به تازگي جعل شده است. در اينجا به برخي از آنها به همراه مشخصات کتابشناسي شان اشاره ميکنم:
ـ خضريه (السمط المجيد، ص65)؛
ـ راسبيه (البدء و التاريخ، ج 5، ص136). راسبيه از فرق خوارجاند و به واسطه نسبتي که با عبدالله بن وهب راسبي دارند، به اين عنوان ناميده ميشوند. آيتالله روحاني ميگويد: صاحب «البدء والتاريخ» اين جمله را در بخش تاريخ خوارج کتاب خود آورده است؛ ولي من در هيچ منبعي نديدهام به کساني که تحت لواي عبدالله بن وهب راسبي درآمدند، چنين نامي بدهند و اين در واقع جعل اين کتاب است.
ـ ديباجيه (فرقه اسماعيليه، ص1). بنا بر نظر مرحوم روحاني اين، نام جعلي تازهاي است که به «سميطيه» دادهاند.
ـ خلفيه (المواعظ والاعتبار، ج2، ص354). آيتالله روحاني اين عنوان را جعلي ميداند. برخي عالمان جواز اقامه نماز جمعه را مشروط به حضور امام ميدانند؛ يعني مشروط به اينکه اقامه نماز، خلف امام باشد و به دليل همين وجه تسميه، ايشان را «خلفيه» مينامند.
ـ جافيه: ابن تيميه «جافيه» را کساني ميداند که خلفاي ثلاثه را لعن ميکنند (دائرهالمعارف قرن عشرين، فريد وجدي، ج3، ص217). آيتالله روحاني ميگويد چون ابنتيميه «غاليه» و «جافيه» را پشت سر هم ميآورد، به اشتباه «جافيه» را هم از کساني معرفي ميکند که در مقام علي عليهالسلام غلو کردهاند؛ پس چنين عنواني از اختراعات اوست.
هشت/12: تطورات ارجاء (مرجئه): مرحوم روحاني در اين باره نکات حائز اهميتي را متذکر ميشوند که در جاي خود خواندني است.
هشت/13: سه اصطلاح: آيتالله روحاني از ابن حجر (لسانالميزان، ج1، ص16) نقل ميکند که صاحبان کتب رجال و تراجم از اهل سنت به اعتباري بر سه دسته تقسيم ميشوند: اگر امام علي عليهالسلام را بر عثمان تفضيل دهند، درباره او ميگويند: «فيه تشيع». اگر آن حضرت را بر ابوبکر و عمر تفضيل دهند، او را «غالي در تشيع» مينامند. و اگر علاوه بر اين، شيخين را سب کنند، او را از «غلات روافض» ميشمارند.
هشت/14: يکي از تنگناهاي پژوهش مرحوم روحاني اين است که در باب فرقههاي بسيار معروف، شايد به اين دليل که احساس کرده در باره آنها بسيار نوشته شده است، چندان شرح و بسط نداده است؛ ولي ما اين موارد را در پاورقيها به تفصيل آوردهايم. خطابيه، اسماعيليه، شيعه و فرق اربعه فقهي اهل سنت و برخي ديگر از اين قبيلاند.
هشت/15: اعتراض به نسبتهاي بيباکانه به اصحاب ائمه عليهمالسلام توسط اهل سنت: از جمله اينکه هشام بن حکم را، «شيخ حشويه» و مؤمنالطاق را «شيطانالطاق» و هواداران او را، «فرقه شيطانيه» ناميدهاند. همچنين پيروان هشام بن سالم را «جوالقيه» ناميدهاند. مرحوم روحاني با اين گونه نسبتها بهشدت برخورد ميکند.
هشت/16: افسانه صبا و سرداب: مرحوم روحاني افسانه صبا و سرداب (فرقه سردابيه) را دروغ ميشمارد.
هشت/17: فرقههاي غير اسلامي: در اين کتاب به برخي فرقههاي غيراسلامي نيز اشاره ميشود؛ مانند خرميه، بابکيه، بهائيه، بابيه. علت آوردن نام اين فرقهها در اين کتاب اين است که اين اسامي در کتابها در شمار فرقههاي اسلامي آورده ميشود. براي نمونه، بابيه از اسلام و بهائيه از بابيه منشعب شده است. در حال حاضر اين گروهها خود را مسلمان نميدانند؛ ولي ما به اساميشان اشاره کردهايم، به اين دليل که ريشه و خاستگاه اسلامي دارند، و ديگر اينکه مرسوم است که نامشان در فرقههاي اسلامي آورده شود.
هشت/18: منابع شفاهي: مرحوم آيتالله روحاني گاه به منابع شفاهي ارجاع ميدهد؛ از جمله در باب فرقه «سرطالبيه» به شنيده خود از آيتالله العظمي شبيري زنجاني، و در باب فرقه «قراقويونلو» به شنيدهاش از شخصي به نام شيخ وليالله ارجاع ميدهد.
هشت/19: ارجاع فقط به يک منبع: آيتالله روحاني گاه فقط از يک کتاب نقل کرده است. براي نمونه بحث در باب «کراميه» را تقريباً به طور کامل از سعيد نفيسي تلخيص و نقل کرده است. در اين موارد ما به منابع ديگر نيز ارجاع دادهايم. نمونه ديگر فرقههاي دسوقيه و شاذليه است که منبع آن فقط «دائرهالمعارف الاسلاميه» است.
هشت/20: منابع مجهول: مرحوم روحاني در مواردي با اينکه کتابي را مجهول و ضعيف ميداند، اما از آن نقل ميکند. «مشارق انوار اليقين» نوشته حافظ رجب برسي از اين قبيل است. کتاب «هفتاد و سه ملت» را نيز اگرچه ضعيف و مردود دانسته است، اما از اين کتاب نيز منابعي را ياد ميکند. در اين باره مينويسد: «مطالب اين کتاب بسيار ضعيف است؛ فرقههاي مهم و مطالب و عقايد مهمه را ندارد و به جاي آن چيزهاي ديگري آورده است.»
هشت/21: تبيين نسبت آثار قديمي با يکديگر: ايشان براي نمونه اشاره ميکند که اسفرايني (ذيل فرقه ربيعيه) قطعاً مطالب خود را از «مقالات الاسلاميين» نوشته اشعري و «الفرق بين الفرق» نوشته بغدادي گرفته است. در نمونه ديگر اشاره ميکند که اشعري غلات و روافض را به شيعه و زيديه تقسيم کرده است و همه کتابهاي فرق همين بخش بندي را ادامه دادهاند.
همچنين در ذيل معتزله اشاره ميکند که «مقالات اسلاميين» اشعري مدرک کتابهاي ملل و نحل بعدي است. آنگاه ميگويد بغدادي «الفرق بين الفرق» را از اشعري گرفته؛ اسفرايني همان کتاب بغدادي را تلخيص کرده و شهرستاني نيز «الملل و النحل» خود را از بغدادي گرفته است با افزودن اضافاتي.
هشت/22: مشخصات ناياب: در سه مورد، با وجود مراجعه به منبع مورد اشاره مرحوم روحاني، به منابع ارجاعات او دست نيافتيم. يک: در باب فرقه «آتشيه» که ايشان مطلب را از «دائرهالمعارف شيعه اماميه» تأليف علي جواهرکلام نقل کرده است؛ دو: در ذيل فرقه «فروسيان» از سلسلههاي صوفيه.
در باره اين فرقه هيچ نشاني داده نشده است و با مراجعه به آثاري که ميتوانست منبع ايشان باشد نيز نشاني يافت نشد؛ سه: ذيل فرقه علويه4 از کتاب ابن خالويه نحوي نقل شده است که ابوالاسود دوئلي علوي الرأي بوده است. مرحوم روحاني ميگويد اين نقل را در آثار جاحظ ديده است که با مراجعه به آثار او چنين نقلي يافت نشد.
هشت/23: «مقدسي»ها: آيتالله روحاني درباره کتاب «البدء و التاريخ» نوشته محمد بن طاهر مقدسي اولاً به اين نکته اشاره ميکند که نبايد نويسنده آن را با مقدسي، صاحب کتاب «احسن التقاسيم في معرفهالاقاليم» اشتباه گرفت. سپس در ذيل فرقه «قتيليه» (البدء و التاريخ، ج5، ص124)، «قحطبيه» و نيز در ذيل «لفظيه2» به مناسبت اغلاطي که در ضبط اسامي در اين کتاب اتفاق افتاده است، آن را بياعتبار و به نوعي مردود اعلام ميکند و نقلهاي آن را چندان قابل توجه نميبيند.
هشت/24: عبارات نامفهوم در کتابهاي مرجع: عبارات برخي کتابها و مقالاتي که مرحوم روحاني به آنها رجوع کرده است؛ مثلاً به دليل معلوم نبودن مرجع ضمير، ناکامل و مغلق به نظر آمده است.
براي نمونه ذيل «فلاحون» ميگويد: «ظاهر عبارت صراحتي بر مطلب ندارد. ممکن است ظاهر عبارت برآورنده اين مفهوم باشد که «فلاحون» و «نصيريه» يک فرقه هستند؛ اما واقعيت چنين نيست». نمونه ديگر «مستثنيه» است که عباس اقبال در ذيل آن به دليل عدم تشخيص درست مرجع ضمير، بسياري از فرقهها را از جمله فرق شيعي بهشمار آورده است.
نمونه سوم به نقلي از «البدء و التاريخ» ذيل فرقه «ساويه» مربوط است که در اين نقل مرحوم روحاني عبارت «و يعقدون الاستثناء علي المراضي» را نتوانسته ترجمه کند، و در نهايت احتمال داده که شايد مقصود اين است که در دعاي براي مرده، که گفتن «رضي الله عنه» مرسوم است، بايد «ان شاءالله» را هم ضميمه کرد و گفت «رضيالله عنه ان شاءالله».
هشت/25: علتيابي اسامي: مرحوم روحاني در اين باب تلاش چنداني نکرده است و تنها به مواردي اشاره ميکند. از جمله در مورد «معتزله» به سيزده علت اشاره کرده است. آيتالله روحاني همچنين به اساميي اشاره کرده است که اهل فرق خوش ميدارند با آن عناوين خوانده شوند.
* * *
در پايان لازم است صادقانه و به عنوان کسي که بيش از هشت سال از عمر خويش را مصروف اين پژوهش نموده است، يادآوري کنم که هرچه بيشتر در علل تفرّق و تشتّت امت اسلامي انديشه ميکنم، ژرفتر به عمق جملات نبي مکرم اسلام صلي الله عليه وآله واقف ميگردم که فرمود: «مثل اهل بيتي في هذه الأمة کمثل سفينة نوح، من رکبها نجي و من ترکها هلک» و بيشتر بر آن وجود شريف درود ميفرستم که راه هدايت را از مسير نوراني خاندان مکرّمش عليهمالسلام گوشزد نمود تا مسلمانان با تمسّک به عروهالوثقاي امامت، راه را گم نکنند و با توسل به دامان پرفيض محمد و آل محمد صليالله عليه وآله، خويش را از تباهي برهانند.
* * *
به سامان رسيدن اين پژوهش، وامدار همراهيها و مهربانيهاي افراد و مجموعههايي است که آوردن نامشان را در اينجا به نشانه سپاس، بر خود فرض ميدانم و از خداوند براي آنان خير و توفيق مسئلت ميکنم: کتابخانه دائرهالمعارف بزرگ اسلامي، کتابخانه حضرت آيتالله العظمي مرعشي نجفي، کتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران و کتابخانه آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاسلام که در فراهم آمدن منابع، همکاري صميمانه کردند. همچنين حججالاسلام والمسلمين آقايان سيد محمد روحاني، حسين حسنخاني، سيدمحمود طباطبايي، دكتر علي پورمحمدي و آقاي مهدي انصاري (كه كريمانه اين اثر را چندين بار مطالعه و غلطگيري كردند) دلگرميها و ياريهاي بسيار در کار کردند. اما پيش و بيش از همه بايد از مؤلف مرحوم، آيتالله آقاي حاج سيدمهدي روحاني ياد کنم و براي او از بارگاه حضرت حق، طلب رحمت واسعه و درجات عالي كنم.
و ما توفيقي الا بالله، سيد حسن خميني
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb/span>
/ج