مستشرقان يهودي و تفاسير اوليّه ي اماميّه(1)
چکيده:
ميان آمده که به گمان آن نويسنده بر حسادت پيامبر به امام علي(ع)، شک در اين وحي و در نتيجه عدم عصمت ايشان دلالت دارد. در روايت دوم هم که هفت تن از فرزندان امام حسين(ع) بعنوان مصاديق سنبله ذکر شده است، نويسنده ي ياد شده مدعي است که اين روايت برخلاف آنچه شيعه امروز به آن معتقد است، از حصر تعداد ائمه به هفت نفر و قائم بودن هفتمين آنها حکايت دارد.
کليدواژه: تفسير عياشي/ تفسير قمي/پيامبر (ص)/ عصمت/ امام/ سبع سنابل/ معراج/ شيعه ي اماميه.
مقدمه
باورهاي اماميه از پشتوانه هاي عظيم استدلالي و براهين عقلي و نقلي فراوان برخوردار است و در طي قرنها، دانشمندان بزرگ اماميه کتابهاي ارزشمندي در صحت و درستي اين باورها نگاشته(2) و وجوه درستي آنها را مدلل کرده اند. بدين روي، برخي تحقيقات سطحي و جانبدارانه ي مستشرقان و اطّلاع اندک آنان از منابع مکتوب و غني اماميه، تعجب آور و شگفتي زا است. در زير به بررسي و نقد فصل ششم کتاب ياد شده پرداخته ايم.
براشر در اين فصل مي نويسد:
اهميّت تفاسير قرآني اماميه در دوره ي قبل از آل بويه، نه فقط به خاطر حجم انبوه رواياتي است که در آنها وجود دارد- رواياتي که به مرور به جزئي از عقيده ي اماميه تبديل شد- بلکه از آن مهم تر، به دليل اين نکته است که اين تفاسير نظريات غالب شيعه ي اماميه را( که در ابتداي توسعه ي آن وجود داشت ولي بعدها مردود شناخته شد) نيز در خود نگه داشته اند. به نظر مي رسد که مفسران اوليه ي اماميه نهايت تلاش خود را به کار برده اند تا رواياتي را که مفاهيم غيرعادي يا افراطي دارند- همان رواياتي که بعدها دستمايه ي فرقه هاي غيرامامي مانند اسماعيليه و غلات شد- از آثار خود غربال کنند. نتيجه آنکه وجود رواياتي که به صورت رسمي غيرامامي است، معمولاً در ميان تفاسير اوليه ي اماميه بسيار کمياب است. در اين فصل به بررسي دو نمونه از روايات اين تفاسير مي پردازيم. نخستين روايت مربوط به تفسير قمي است که ذيل آيه ي 94 سوره ي يونس آمده است. در اين روايت، وصفي از پيامبر(ص) ذکر شده که او وقتي که در شب معراج، با ستايش خدا از علي
مواجه مي شود احساس شک و دل نگراني مي کند. چنين رفتاري، تمامي روايات اماميه را- که نشان دهنده ي رابطه ي صميمانه و محبت آميز محمّد و علي است- نقض مي کند.
روايت ديگر که در تفسير عياشي ذکر شده، به تعداد ائمه ي شيعه اشاره دارد و در ذيل تمثيل قرآني « دانه اي که هفت خوشه ي ذرت از آن مي رويد» عبارتي با اين مضمون آورده است که منظور از هفت خوشه، هفت امام است که همگي از نسل فاطمه(ع) هستند. نخستين آنها حسين و آخرينشان قائم است. اين روايت، از آن جهت غيرعادي است که نه تنها از هفت امام ياد مي کند که تعداد قابل قبول در فرقه ي اسماعيليه است، بلکه نخستين آنها را حسين (ع)و نه حسن (ع)مي داند. اين دو روايت را بررسي مي کنيم تا مشکلات عقيده اي ناشي از آن را مشخص سازيم. اين روايات با عقايد شيعه اماميه همراه و همسو نيست، چه عقايدي که در تفاسيرشان موجود است و چه عقايدي که در کتب و متون اعتقادي آنها ثبت و ضبط شده است.( همان، ص 225-224).
مدّعاي اين نويسنده از آن جهت بيشتر قابل تأمل است که وي در کتاب خود به صراحت، شيعه ي دوازده امامي را پديد آمده ي قرن چهارم و دوران آل بويه مي داند ( همان، ص 9). به عقيده ي او بسياري از احاديث شيعه، از جمله احاديثي که اشاره به عصمت پيامبر و امامان شيعه و دوازده تن بودن ايشان دارد، همگي در اين عصر- که وي آن را دوران طلايي شيعه مي نامد- جعل شده و توسعه يافته اند( همان، ص 8 و 9). به همين دليل، دو روايت مورد استناد خود را که به ظاهر با عصمت پيامبر و وجود ائمه ي دوازده گانه سازگاري ندارند، روايتهايي غيرعادي ناميده و از وجود آنها در متون تفسيري اوليه ي اماميه - که پيدايش آن به اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم باز مي گردد- اظهار تعجب مي کند. اين در حالي است که روايات فراواني از پيامبر اکرم(ص) در مصادر معتبر شيعه و سني، در خصوص دوازده نفر بودن امامان رسيده است که تنها 271 حديث آن در کتاب منتخب الاثر، نقل و يا نام مصادر اصلي که آن
را ذکر کرده اند، بيان شده است( صافي گلپايگاني، ص 45-83). ما در اين مقاله، ابتدا به نقل روايت مورد استناد اين نويسنده پرداخته و سپس شبهات و پاسخ آن را مي آوريم.
الف) روايت تفسير قمي
حدثني ابي، عن عمروبن سعيد الراشدي، عن ابن مسکان، عن ابي عبدالله (ع)قال: لما اسري برسول الله(ص) الي السماء، فاوحي الله اليه في علي (ع)ما اوحي ما يشاء من شرفه و عظمه عند الله، ورد الي البيت المعمور و جمع له النبيين فصلوا خلفه، عرض في نفس رسول الله(ص) من عظم ما اوحي اليه في علي(ع) فانزل الله:« فإن کنت في شک مما انزلنا إليک فاسال الذين يقرؤون الکتاب من قبلک»( يونس(10) /94) يعني الانبياء؛ فقد أنزلنا عليهم في کتبهم من فضله ما أنزلنا في کتابک « لقد جاء ک الحق من ربک فلا تکونن من الممترين و لا تکونن من الذين کذبوا بآيات الله فتکون من الخاسرين»(يونس(10)/94) فقال الصادق : فو الله ما شک و ما سأل( قمي، التفسير، 317/1)
پدرم ابراهيم بن هاشم از عمروبن سعيد راشدي از ابن مسکان از امام صادق (ع)روايت کند که فرمود: چون رسول خدا(ص) را شبانه به آسمان بردند و خداوند در شرف و عظمت علي (ع)هرچه که خواست بر او وحي کرد و پيامبر به بيت المعمور وارد شد و انبياء نزد او گرد آمده و پشت سر او نماز خواندند، عظمت وحي الاهي در شأن علي (ع)در نفس پيامبر(ص) خطور کرد؛ آنگاه اين آيه نازل شد:« اگر در آنچه بر تو فروفرستاده شده در شکي، از پيشينيان خود که کتاب را مي خواندند- يعني انبياء - بپرس» که ما
آنچه در فضل او بر انبياء پيشين وحي کرده ايم، بر تو نيز همان را وحي کرديم. « حق از جانب پروردگارت به نزد تو آمد، پس در زمره ي شک کنندگان مباش، و از کساني مباش که آيات خدا را تکذيب کردند که در آن صورت، از زيانکاران خواهي شد) امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند، پيامبر (ص)نه شک کرد و نه پرسيد.
شبهات
1. عصمت
پاسخ:
سخن صاحبان تفسير مجمع البيان
در تفسير ارزشمند مجمع البيان در توضيح اين آيه، چند وجه ذکر شده است که به ذکر خلاصه اي از آن اکتفا مي کنيم.
وجه اول
وجه دوم
مشابه ديگر(4)- متوجه پيامبر (ص)است، امّا مطابق مثل مشهور عربي« اياک أعني و اسمعي يا جاره» مراد از آن عموم مسلمانان مي باشد.(5)
وجه سوم
وجه چهارم
وجه پنجم
نظر قرطبي
و قيل: الشک ضيق الصدر؛ أي: إن ضاق صدرک بکفر هؤلاء فاصبر، و اسأل الذين يقرؤون الکتاب من قبلک، يخبروک صبر الانبياء من قبلک علي اذي قومهم و کيف عاقبة امرهم. و الشک في اللغة اصله الضيق، يقال: شک الثوب أي ضمه بخلال حتي يصير کالوعاء. و کذلک السفره تمد علائقها حتي
تنقبض؛ فالشک يقبض الصدر و يضمه حتي يضيق»( قرطبي، المجلد الرابع، 244).
و گفته شده شکّ عبارت است از تنگ شدن سينه؛ يعني: اگر از کفر اين گروه سينه ات به تنگ آمده است، صبر کن. و از کساني سؤال کن که قبل از تو کتابهاي آسماني داشتند تا تو را به صبر انبياء خود بر آزار قومشان و چگونگي عاقبت کار آنها خبر دهند. گفته شده:« شک الثوب» يعني بخشي از آن را با سوزن به بخش ديگر منضم کرد تا مانند ظرفي شد. همچنين است سفره اي که گره هاي آن را محکم بکشند تا تنگ شود. و شک نيز اين گونه است که گويا اطراف سينه را جمع و آن را تنگ مي کند.
نظر علامه طباطبايي
اين قبيل مخاطبات، يک روش شايع و عرفي است و از باب کنايه و تأکيد نسبت به دلايل فراوان امري، به کسي که نسبت به آن يقين دارد گفته مي شود اگر هنوز شکّ داري، دليل ديگري نيز براي اين مطلب وجود دارد، تا کثرت دلايل را برساند. لذا در آيه ي شريفه نيز مقصود آن است که علاوه بر دلايل فراوان عقلي نسبت به حقانيت وحي الاهي و معارف بيان شده در اين سوره ( سوره ي يونس) دليل ديگر اهل کتاب هستند که در کتب آسماني آنها نيز همين معارف از توحيد و نبوت و معاد و ارسال رسولان وجود داشته است. و اين چيزي نيست که اهل کتاب آن را انکار کنند، گرچه نشانه هاي نبوت پيامبر(ص) در کتب خود را منکر مي شدند.» ( طباطبايي، ج 10، ص 118-117).
ديگر اقوال
الخطاب في هذه الاية ليس موجهاً الي الرسول الاعظم(ص)، و لو علي وجه
الفرض و التقدير اذ لا يتصور في حق الرسول (ص)أي شک او افتراء أو تکذيب. و لذلک لما نزلت هذه الاية، قال رسول الله(ص) « لا أشک و لا أسأل» کما روي ذلک قتاده بن دعامه. و انما الخطاب موجه الي من يتصور فيه الشک و الافتراء و التکذيب من المشرکين و المنافقين و ضعفاء الايمان. و موجه کذلک الي عامة اليهود و النصاري من اهل الکتاب الذين يجد احبارهم و رهبانهم وصف الرسالة و الرسول مکتوباً عندهم في التوراة و الانجيل. و هؤلاء اما ان يکون في شکهم تلقائياً صادراً عن مجرد الجهل، فهم مدعوون بهذا الخطاب الي سؤال اهل العلم و استفسارهم حتي يزول شکهم علي حد قوله تعالي في آية اخري« فاسألوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون»( انبياء/7)؛ و اما ان يکون شکهم صادراً عن تعمد الانکار و الاصرار، فيکون الخطاب موجهاً اليهم علي وجه الزجر و التقريع، لانهم يجادلون في امر ثابت، لام محل فيه للجدل و المرادغة« قل ما کنت بدعاً من الرسل و ما ادري ما يفعل بي و لا بکم إن اتبع إلا ما يوحي الي»( احقاف(46)/9) ( مکي الناصري، 86-85).
خطاب اين آيه حتي به صورت فرضي يا تقديري، نمي تواند متوجه پيامبر(ص) باشد، زيرا هيچگونه شکّ و تهمت و دروغ پنداشتن وحي الاهي در مورد ايشان متصوّر نيست. به همين دليل هنگامي که اين آيه نازل شد - همان گونه که قتاده بن دعامه روايت کرده است- ايشان فرمودند:« به خدا سوگند نه شکّ مي کنم و نه مي پرسم». خطاب اين آيه با کساني است که شکّ در موردشان قابل تصور باشد، افرادي از قبيل مشرکان و منافقان و افراد ضعيف الايمان و نيز عموم اهل کتاب از يهود و نصاري، که علما و دانشمندان و راهبان آنها اوصاف رسالت پيامبر(ص) و ويژگي هاي آن حضرت را در تورات و انجيل خوانده بودند. لذا شک افراد عادي يهود و نصاري يا ناشي از صرف جهل است که خداوند با اين آيه آنها را امر به سؤال
و استفسار کرده است تا شکّ آنها برطرف شود مانند اين آيه که خطاب به آنها مي فرمايد:« اگر نمي دانيد از اهل ذکر سؤال کنيد»؛ و يا اينکه شک آنها از روي عمد و انکار و اصرار بر آن است که در اين حالت، خطاب آيه به آنها به جهت بازداشتن ايشان از اين شکّ و تسليم شدن آنها در برابر حق است؛ زيرا آنها در مورد ثابت شده اي که جاي بحث و جدل ندارد، به مجادله برخاسته اند( از اين رو خدا به پيامبرش مي فرمايد:) « به آنها بگو من پيامبر تازه اي نيستم» يعني من نيز همانند انبياء گذشته پيامبري بيش نيستم.
همچنين از ابن عباس نيز در توضيح اين آيه چنين نقل شده که گفت:
فلم يسأل النبي(ص) و لم يکن بذلک شاکاً، انما اراد الله بما قال قومه. (فيروز آبادي، ص 219)
پيامبر (ص)در اين مورد سؤالي نپرسيد و نسبت به وحي الاهي ترديدي نداشت، خداوند در اين آيه، فقط قوم ايشان را اراده کرده است.
صابوني در صفوة التفاسير گويد:
هذا علي سبيل الفرض و التقدير، اي ان فرض انک شککت فاسأل، قال ابن عباس. لم يشک النبي (ص)و لم يسأل.( صابوني، ج 1، 597)
اين خطاب به صورت فرض و تقدير آمده، يعني فرض کنيم که تو شک کرده باشي پس از اهل کتاب سؤال کن. ابن عباس گفته است که پيامبر (ص)نه شک کرد و نه سؤالي پرسيد». اين سخن ابن عباس در درالمنثور هم با اين عبارت آمده که پيامبر فرمود:« لا أشک و لا أسأل» نه شک دارم و نه سؤال مي کنم.
در کتاب « تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة» ذيل آيه ي مذکور و در توضيح آن چنين آمده است:
هذا مثل قوله تعالي « و اسأل من أرسلنا من قبلک من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون»( زخرف(43)/ 45). و معني « عرض في قلب رسول الله » اي: خطر علي باله عظم ما اوحي الله اليه في علي و فضله. و لم يکن
عنده في ذلک شک لأن فضل علي (ع)من فضه الذي فضل علي الخق اجمعين. و لأجل ذلک قال:« يا علي ما عرف الله إلا انا و انت و لا عرفني الا الله و انت و لا عرفک الا الله و انا» يعني حقيقة المعرفة. و فضل کل منهما علي قدر معرفته بالله الذي لا يعرف و لا يعلم فضلهما الا هو سبحانه و تعالي. و من يکن هذا قوله، کيف يکون عنده في فضله شک؟ و انما قال هذا القول للشاک من امته في فضل علي(ع) لينتبه الغافل و يقول:« إذا کان هذا قول الله عز و جل لنبيه- و هو غير شاک في فضل وصيه- فکيف حال الشاک؟» نعوذ بالله منه و من الشيطان الرجيم. و من اجل ذلک قال ابوعبدالله (ع):« ما شک رسول الله(ص) و لا سأل» اي الانبياء(ع)( استرآبادي، 227-226).
اين مانند آن سخن خداي تعالي است که مي فرمايد:« و از رسولاني که قبل از تو فرستاديم سؤال کن، آيا براي آنها غير از رحمن، خداي ديگري براي پرستش قرار داديم؟» و عبارت « عرض في قلب رسول الله(ص)» يعني عظمت وحي الاهي درباره ي علي(ع) در نفس ايشان خطور کرد و هيچ شکي هم نسبت به آن نداشت، زيرا فضل علي(ع) نيز همانند پيامبر، برتري بر کل مخلوقات بود. به همين دليل پيامبر(ص) فرموده است:« يا علي خدا را جز من و تو، کسي ( آنچنان که بايد) نشناخت، و مرا کسي جز تو و خدا نشناخت و تو را کسي جز من و خدا نشناخت» يعني معرفت حقيقي پيدا نکرد؛ و فضل هرکدام به اندازه معرفت آنها به خدايي است که جز او، آن دو ذات مقدس را نشناسد و فضل آنها را نداند. و کسي که سخن او در مورد علي (ع)چنين باشد، چگونه مي تواند در آن شک کرده باشد؟ و اين سخن خداي تعالي که« و ان کنت في شک» فقط خطاب به افرادي از امت پيامبر است که در فضل علي (ع)شک دارند و ( خدا آنها را امر به سؤال از اهل کتاب نموده) تا آنکه غافل است از( خواب غفلت) برخاسته و بگويد:« اگر خداوند به نبي خود- که هيچ شکي در فضل وصي خودش ندارد- اينگونه
مي گويد، پس حال کسي که شک دارد چگونه خواهد بود( و خدا با او چگونه برخورد خواهد کرد؟)- ما از شکّ و از شرّ شيطان به خدا پناه مي بريم- از همين رو امام صادق(ع) فرمود:« رسول خدا (ص)نه شک کرد و نه از انبياء در اين خصوص سؤالي پرسيد».
پينوشتها:
**استاد دانشگاه تهران.
**دانشجوي دكتري دانشگاه تهران .
1. Me`ir Mikha`el Bar-asher.
2. براي نمونه رجوع کنيد به : الشافي، سيد مرتضي؛ تلخيص الشافي، شيخ طوسي؛ تجريد الاعتقاد، خواجه نصيرالدين طوسي؛ کشف المراد، علامه ي حلي؛ شوارق الالهام( شرح تجريد الاعتقاد خواجه نصير طوسي به عربي)، ملا عبدالرزاق لاهيجي( م 1072ق)؛ گوهر مراد به فارسي( شرح تجريد الاعتقاد خواجه نصير طوسي به فارسي) ملا عبدالرزاق لاهيجي؛ سرمايه ي ايمان از همو که به نوعي تلخيص و تهذيب گوهر مراد است؛ اثبات الهداه، شيخ حر عاملي؛ کفاية الموحدين، اسماعيل طبرسي؛ دلائل الصدق، مظفر و غيره.
3. قل يا ايها الناس إن کنتم في شکٍ من ديني فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله و لکن أعبد الله الذي يتوفاکم و امرت أن اکون من المؤمنين.
4.به عنوان مثال آيه « إما يبلغن عندک الکبر احدهما أو کلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً کريماً» ( اسراء/32) ظاهر خطاب متوجه پيامبر اکرم (ص)است، در حالي که پدر و مادر آن حضرت در زمان طفوليت ايشان از دنيا رفته بودند و هنگام نزول اين آيه، پيامبر پدر و مادري نداشت تا پير باشند و مشمول خطاب اين آيه گردند.( قرائتي، ج 5، 250).
5. به بيان ديگر، در واقع نکته اي که در اين آيه بطور رمزوار بيان شده، در انتهاي همين سوره به روشني تمامي مردم را مورد خطاب قرار داده است که اگر شک داريد سؤال کنيد.( مجلسي، 17:582) همچنين در همين تفسير علي بن ابراهيم ذيل آيه 106 سوره ي يونس بر اين نکته تأکيد شده است که « مخاطب پيامبر است اما معنا براي مردم» در بخش ديگر از اين تفسير همچنين آمده است: قوله( و لا تدع من دون الله ما لا ينفعک و لا يضرک فان فعلت فإنک إذا من الظالمين) فإنه مخاطبة للنبي صلي الله عليه و آله و المعني للناس( قمي، ج 1، ص 320) مشابه اين بيان در موارد ديگري از تفسير قمي هم آمده است و حتي در ضمن روايتي از امام صادق (ع)به قاعده ي مشهور عربي « اياک اعني و اسمعي يا جاره» تصريح شده است، به اين مضمون که:« به در مي گويم تا ديوار بشنود»(قمي، ج 2، ص 149 و 237).
6. اين وجه از آن باب جايز است که در واقع در آيه يک قضيه ي شرطيه مطرح شده است و در اينگونه قضايا هيچ اشعاري به وقوع يا عدم وقوع شرط و جزا نيست و تنها بيان مي شود که ماهيت شرط و جزا لازم و ملزوم يکديگرند و وجود آياتي در قرآن به اين شکل، به جهت تقويت اطمينان خاطر و آرامش پيامبر و تقرير دلايل توحيد و نبوت است.( مجلسي، ج 17، ص 583).
7. درواقع به اين بيان، آيه را مي توان نوعي دلداري و دلجويي خدا نسبت به پيامبر دانست، نه آنکه بنا بر پندار نويسنده ي يهودي گفته شود که پيامبر نسبت به وحي الاهي شک کرده و آيه در صدد سرزنش و توبيخ ايشان است.
ادامه دارد...
/ج