اشاره:
تا به حال از خودتان پرسيده ايد که اين همه شهيدي که جان شان را گذاشتند کف دستهايشان و بي هيچ منتي دست خالي ايستادند جلوي همه دنيا، چه کاره بوده اند؟ خيلي ها هنوز تصورشان اين است که خب اين آدم ها يا خودشان نظامي بوده اند يا اصلاً کار خاصي نداشته اند که به جبهه رفته اند!
ما ميان اين شهدا، دکتر و مهندس و نماينده مجلس، استاندار و شهردار و غيره کم نداريم.
آن ها بهانه شان اين نبود که؛ اين مملکت به ما احتياج دارد و ما بايد فداکاري کنيم و بمانيم و درس بخوانيم! يا اين که بگويند؛ اي بابا اين همه درس نخوانديم که بشويم خوراک توپ و تانک دشمن! آن ها که پشت پا زدند به همه مال و مقام دنيا، خيلي هايشان يا موقعيت هاي خوبي داشتند، يا مي توانستند موقعيت هاي خوبي داشته باشند.
حيف مان آمد از مردان و زنان بزرگي حرف نزنيم که از کار و زندگي شان دل کندند و پر کشيدند... اين همان نکته اي است که شايد برخي از ما اين روزها از آن غافليم و شايد در برخي مواقع براي رسيدن به منصب يا شغل مورد نظر، آخرت مان را از دست بدهيم!
مهندس
1400 شهيد مهندس داريم. اسم مهندس شهيد که مي آيد، ناخودآگاه به ياد مهندس چمران مي افتيم يا مهندس تندگويان،( وزير نفت مان) يا شهيد وزوايي و يا حتي شهيد مهندس علي انصاري که استاندار گيلان بود. يکي از اين مهندس هاي شهيد، «محمد طرحچي طوسي»است. بچه مشهد بود و از آن آدم هاي باهوش و آينده دار. در رشته مکانيک از دانشگاه پلي تکنيک تهران فارغ التحصيل شد. با فرمان تاريخي امام؛ براي تشکيل جهاد سازندگي در فاصله کم تر از پنج روز به جهاد سازندگي پيوست. او از جمله بنيان گذاران و موسسان جهاد و پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد در خوزستان بود. در همان ابتداي جنگ هم در جبهه هاي جنوب حاضر شد و قسمت اعظم کار مهندسي جبهه را به عهده گرفت. اولين خاکريز هايي که در مناطق عملياتي زده شد، کار او بود. شهيد «طرحچي طوسي» در تاريخ 1360/6/12 هنگام خواندن نماز به شهادت رسيد.
معلم
اصلاً اين دو کلمه، ناخودآگاه ما را به ياد شهيدمطهري مي اندازد! يا يک جورهاي ديگر به ياد شهيد همت که اول يک معلم بود و بعدها شد فرمانده جنگ. اما ما معلم هايي داشته ايم که دسته جمعي با شاگردان شان به جنگ رفته اند و يا وقتي ديده اند شاگردان شان به جنگ رفته اند، خودشان هم قلم را زمين گذاشته اند و تفنگ به دوش گرفته اند و يا برعکس، در اين موقعيت هم سرمشق شاگردان شان بوده اند. شهيد «کرم الله رجبي» هم يک معلم بود. در روستاي «چهار روستا» از توابع دهدشت تدريس مي کرد. تا روستاي محل تدريسش چهار پنج ساعتي راه بود و او اين راه سخت و کوهستاني را پياده مي رفت. حتي يک بار در همين راه، مسير را گم کرده بود و خرس ها به او حمله کرده بودند؛ او هم خودش را در تنه درختي پنهان کرده بود و متوسل شده بود به ائمه اطهار. همان اوايل مهر 1359 که شنيد جنگ شده، تفنگ به دوش گرفت و به جبهه رفت و سال 1367 بود که شهيد شد.
شاعر
اگر شاعري را شغل بدانيد، شغل نامتعارفي است! شاعرها عاشق شمع و گل و پروانه اند؛ جنگ را دوست ندارند. اما پاي عقيده که به ميان بيايد، شاعرها هم سلاح به دست مي شوند. شهيد«حسين ارسلان» اولين شاعر صاحب اثر دفاع مقدس است. تخلصش «رخشا» بود. تقريباً چهل ساله بود که در 20 آذر 1364 در هورالهويزه، همراه با شاعر همرزمش «ماشاالله صفاري» شهيد شد.
پزشک
«دکتر حسين گرکاني» اولين پزشک شهيد کشور بود. شهيد «احمد رضا احدي» هم اگر طعم شهادت را نمي چشيد، شايد حالا يک پزشک معروف و موفق بود. سال 64 در رشته پزشکي قبول شد. همزمان در جبهه حضور داشت و در تمام نبردها از نفرات فعال گردان و دسته ها بود. در مدت 4 سال حضور در جبهه، بارها مجروح شد و سرانجام در عمليات کربلاي 5 در اسفند ماه سال 65 به شهادت رسيد. کتاب «حرمان هور» دست نوشته ها و خاطرات اوست که به چاپ دهم رسيده است.
پرستار
يکي از اين پرستارها، شهيد«فوزيه شير دل» بود که در روز بيست و پنجم مرداد 1358 در جريان حمله گروهک ضدانقلاب دموکرات به بهداري پاوه و محاصره آن شهيد شد.«شهيد چمران» در وصف رشادت اين پرستار شهيد نوشت: «خداوندا! چه منظره اي داشت اين خانه پاسداران! چه دردناک!... دختر پرستاري که پهلويش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود و خون لباس سفيدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش مي رفت و پاسداران هم که کاري از دست شان بر نمي آمد، گريه مي کردند... اين فرشته بي گناه، ساعاتي بعد در ميان شيون و زاري بچه ها جان به جان آفرين تسليم کرد. »
عکاس
عکاس ها مثل شکارچي مي مانند. هميشه در پي شکار لحظه هاي ناب و تأثيرگذارند. تيزبينند و روح لطيفي هم دارند. يک جورهايي سلاح شان همان دوربين شان است. يکي از اين عکاس ها شهيد «داريوش گودرزي نيا» بود که از همان اوايل جنگ براي تهيه عکس و خبر، داوطلبانه به جبهه رفت. شهيد گودرزي اولين عکاس خبرنگاري بود که در تاريخ 29 مهر 1363 شهيد شد.
دانش آموز
دانش آموزي شغل نيست؛ اما از حق نگذريم، قسمت بزرگي از حماسه هاي اين سرزمين را همين دانش آموزان شهيد ساخته اند. شهيد« مهرداد عزيز اللهي» وقتي شهيد شد، ديگر دانش آموز نبود. ديپلم فني برق را هم زمان با حضور در جبهه گرفته بود؛ اما سيزده ساله بود که با شروع جنگ به جبهه رفت. توي شناسنامه اش دست برد و آن قدر سماجت کرد تا راهش دادند. حتي کمي سن و سالش باعث شده بود که ساک دستي اش تعادل راه رفتنش را به هم بزند؛ اما مي گويند فلفل نبين چه ريزه... عضو گردان تخريب شده بود. اوايل جنگ بود و خرمشهر آزاد شده بود. وقتي چهره معصومانه و کودکانه اش بر روي تلويزيون نقش بست؛ صحبت هايش به نوجوانان نمي ماند؛ مثل يک مرد پخته حرف مي زد. امام خميني؛ هم آن شب مصاحبه او را از تلويزيون ديد و خواست تا او را ببيند. امام مهرداد را که ديد، بازوي او را بوسيده بود و او هم دست امام را. او در سال 1366 در عمليات کربلاي 4 در جزيره «ام الرصاص» شهيد شد و پيکرش پس از سه سال پيدا شد.
از جان زندگي چه مي خواهيم؟!
اگر بخواهيم از تک تک شهدا و شغل شان بگوييم، خودش مي شود چندده کتاب، وزير، نماينده مجلس، دانشجو، گزارشگر، خبرنگار، راننده کاميون، بنا، نقاش، آشپز و ... همه آن ها با وجود داشتن موقعيت هاي متفاوت، يک هدف مشترک و مقدس داشتند که آن هدف حتماً پشت ميزنشيني نبود! اين هدف آن قدر برايشان بزرگ و مقدس بود که اين موقعيت ها را گذاشتند براي کشته مرده هاي همان ميزها و موقعيت ها. حالا تصميم با ماست که کلاه مان را قاضي کنيم و ببينيم از جان زندگي مان چه مي خواهيم.
منبع:نشريه ديدار آشنا شماره 128