تاملي درباره مطالعات تاريخي و موانع آن چون تاريخ در جريان
ضرورت مطالعات تاريخي
از مسائل ديگري که در ضرورت سامان دهي مطالعات تاريخي مي توان بيان کرد اين است که هر پديده را مي توان در دو مقام به نظاره نشست:
1. مقام تعريف؛ 2. مقام تحقق؛ براي مثال گفته مي شود که يک دانشجو بايد فلان ويژگي ها را داشته باشد، اما در واقعيت بيش از 70 درصد دانشجويان از اين ويژگي بي بهره اند. با توجه به اين مثال مي توان گفت که مقام تعريف، مقام سخن گفتن از بايدهاست، ولي در مقام تحقق از هست ها سخن رانده مي شود. در مباحث علم شناسي نيز به اين دو مقام اشاره شده است؛ آنچه از آن با عنوان مقام تعريف ياد مي شود همان مباحثي است که در سنت متقدمان در ذيل رئوس ثمانيه ذکر مي شد، اما براي مطالعه يک علم در مقام تحقق، رجوع به تاريخ آن بهترين راه است. مطالعه يک علم در اين دو مقام و بررسي شکاف هاي موجود ميان اين دو، شايسته ترين روش براي رصد مشکلات و کمبودهاي يک علم است. افزون بر اين گونه مطالعات ابزارها و روش هاي شايسته را براي جبران اين نقاط ضعف در اختيار محقق مي گذارد.
هويت مطالعات تاريخي
اگر متعلق شناخت تاريخي را موضوعي تاريخي بدانيم، لازم است براي رسيدن به تصوري شفاف و صريح از مطالعات تاريخي نخست به بررسي مفهوم تاريخمندي مسائل علمي و از جمله فلسفه دست زنيم.
تاريخمندي يک مسئله را طرح يک مسئله علمي و تلاش دانشمندان براي حل آن در زمان گذشته تعريف کرده اند. تصور ما از «زمان گذشته» و جايگاه گذشت زمان در مطالعات تاريخي، در شکل دهي تلقي ما از تاريخ فلسفه سهم بسزايي دارد. از زمان گذشته و جايگاه گذشت زمان در کل مي توان دو تصور عمده داشت:
1. تصوير نخست آن است که ما گذر زمان را مانند ديواري ميان محقق و مسئله تاريخي در نظر بگيريم و احساس کنيم که اين مسئله مانند مرده اي است که در قبر آرميده است و براي دسترسي به آن بايد به نبش قبري به نام زمان دست زد.
2. تصوير دوم، تصويري است که در آن زمان مانند بستر رودخانه اي است که مسائل تاريخي چون آب در آن جاري شده اند و همان گونه که در بالادست اين رود و قبل از ما حکمايي چون فارابي و ابن سينا آب تني کرده اند، پس از ما و در پايين دست تر از نقطه اي که ما در آن ايستاده ايم نسل بعدي آب تني خواهد کرد.(2)
بر اساس تصوير نخست، تصويري ايستا و غير پويا از مسائل فلسفي پديد مي آيد و مطالعات تاريخي در حد مطالعه پيشينه يک مسئله علمي فرو کاسته مي شود که در آن چون زمان مانع دستيابي به گوهر مسئله است، وظيفه پژوهشگر تخريب ديوار زمان تلقي مي شود، اما همين اقدام سبب حذف زمان، يعني مقوم تاريخمندي مسئله مورد مطالعه، مي گردد و اين به معناي استحاله مطالعات تاريخي به مطالعات غير تاريخي است. اما بر اساس تصوير دوم نه تنها زمان مانع درک نيست، بلکه بستر و آينه اي است که بايد در آن جمال مقصود را به تماشا نشست. در اين تصوير است که از فلسفه و مسائل آن تصويري پويا ترسيم مي شود و مي توان سير رشد و تکامل يک مسئله را تبيين کرد. افزون بر اينها با چنين تصويري است که مي توان از آينده مسئله نيز پيش بيني هايي مطرح نمود.
به اختصار مي توان گفت بر اساس تصوير نخست، فلسفه و مسائل آن فقط يک «ماجري» است، ولي تصوير دوم، مسائل فلسفي افزون بر اينکه «ماجري» هستند «مايجري» و «ماسيجري» نيز خواهند بود.
شايد بتوان به همه نکات گفته شده درباره تفاوت اين دو تصوير اين نکته را نيز افزود که بر اساس تصوير نخست، آنچه با عنوان تاريخ فلسفه ارائه خواهد شد، فقط جمع آوري و توصيف آراي حکما باشد بي آنکه به دليل دستيابي حکما به راه حلي خاص در زماني خاص اشاره اي شود، اما آنچه از لوازم ضروري تصوير دوم به شمار مي آيد اکتفا نکردن به توصيف و لزوم روي آوردن به تبيين و تحليل سير تطور و تکامل آراست. به سخن ديگري مي توان گفت که تاريخ فلسفه بر اساس تصوير نخست يک تاريخ توصيفي و تاريخ فلسفه بر اساس تصوير دوم يک تاريخ تحليلي خواهد بود.
با توجه به همه آنچه درباره اين دو تصوير گفته شد، مي توان برتري تصوير دوم را تاييد کرد. پروژه مطالعات تاريخي مبتني بر تصوير دوم دو مرحله دارد: 1. مرحله توصيف که در آن پژوهشگر به ترسيم چگونگي شکل گيري و ظهور يک مسئله و رشد و تطور آن دست مي زند؛ 2.مرحله تبيين که در آن پژوهشگر چرايي ظهور، تطور و طي يک مسير را بررسي مي کند.(3)
مشکلات مطالعات تاريخي در فلسفه اسلامي
1. گستردگي و تنوع عرصه هاي فلسفه ورزي
اين معضل در حوزه اسلامي شکلي پيچيده تر به خود مي گيرد. در جهان اسلامي سه گروه را به منزله گروه هايي که در حوزه گروه هايي که در حوزه مسائل فلسفي با رويکردها و روش هاي خاص به خود انديشيده اند نام برده اند: عارفان فيلسوفان و متکلمان. حل اين مسئله هنگامي دشوارتر مي گردد که بدانيم در حوزه اسلامي، انديشه هاي اين سه گروه به گونه اي با هم آميخته اند که اگر نگوييم جدايي آنها از هم است بايد بگوييم بسي دشوار است. حال پرسش راهبردي اين خواهد بود که نگارش تاريخ انديشه هاي کدام يک از گروه هاي نام برده است؟
بايد گفت طرح چنين پرسشي دقيقا سؤال از املاک فلسفي بودن گزاره هاست. به عبارتي مي توان گفت که پرسش ياد شده تعبير ديگر از اين سوال که «با چه ملاکي گزاره الف را فلسفي مي دانيم و گزاره ب را غير فلسفي؟»
آشکار است که پاسخ ما به اين پرسش سرنوشت بسياري از انديشمندان را در تاريخ فلسفه ما تعيين مي کند؛ براي مثال اينکه کساني چون ابن عربي، صدرالدين قونوي و... را از طايفه عرفا و کساني چون ابوالحسن اشعري، شهرستاني و... را از طايفه متکلمان به تاريخ نگاري خويش راه دهيم يا نه، در گرو آن است که به اين پرسش چه پاسخي دهيم.
در تعيين ملاک فلسفي بودن گزاره ها مي توان دو ديدگاه حداقلي و حداکثري را مطرح کرد: ديدگاه حداقلي ديدگاهي است که طي آن فقط به محتواي گزاره توجه مي شود و اگر موضوع گزاره وجود يا مفاهيم فلسفي از اين نوع باشد و محمول آن يکي از عوارض ذاتي آن به شمار مي آيد، آن گزاره فلسفي تلقي مي شود.
در مقابل اين ديدگاه، ديدگاه حداکثري، در جايگاه رقيب، قائل است که گذشته از اهميت محتوا، روش تاييد صدق گزاره نيز در تعيين فلسفي يا غير فلسفي بودن گزاره مدخليت دارد. به سخن ديگر اگر يک گزاره از نظر محتوايي شرايط طرح شده به وسيله ديدگاه حداقلي را داشته و صدق آن به وسيله قياس برهاني ثابت شده باشد، آن گزاره فلسفي خواهد بود.
با توجه به ديدگاه نخست هرگاه انديشمندي از وجود و... سخن بگويد، جداي از اينکه در اثبات صدق کلامش به برهان، قرآن و احاديث يا کشف شهود عرفاني متوسل شده باشد، يک گزاره فلسفي را مطرح کرده است، اما بر اساس ديدگاه دوم ابن عربي، اشعري و صدرالمتالهين، تفاوت نمي کند که فيلسوف باشند يا متکلم يا عارف، هرگاه گزاره اي با محتواي پيش گفته با روش برهاني را مطرح کنند در کسوت يک فيلسوف ظاهر شده اند و جايگاهشان در تاريخ فلسفه است.
2. ملاک اسلامي بودن فلسفه
براي حل اين مسئله مي توان پرسش هاي بسياري طرح کرد؛ براي مثال آيا همين اندازه که آن گزاره را فيلسوفي مسلمان مطرح کرده باشد براي اسلامي دانستن آن کافي است؟ اگر اين چنين است چرا بجاي فلسفه اسلامي از اصطلاح فلسفه مسلمانان استفاده نمي کنيم؟ يا نه يک گزاره فلسفي براي اسلامي بودن بايد با آيات قرآن و احاديث معصومين(ع) موافق باشد؟ يا حداقل اين منابع درباره آن سکوت کرده باشند؟ يا نه ملاک اسلامي بودن يک گزاره فلسفي چيزي فراتر از اينهاست؟ طرح پرسش هايي از اين دست، بحث تعيين جايگاه منابع معرفتي گوناگون از جمله عقل، نقل وحي را براي توليد يک معرفت ديني به ميان مي آورد، و افزون بر آن چگونگي پاسخگويي به آنها نيز سرنوشت بسياري از دانشمندان را تعيين مي کند.
اگر بر ملاک نخست صحه بگذاريم، کساني چون بن اسحاق، اسحاق بن حنين و ساير مترجمان نخستين نيز جز فيلسوفاني خواهند بود که در سنت اسلامي انديشيده اند، اما اگر ملاک دوم را ملاکي درست و صائب بدانيم، قصه گونه اي ديگر خواهد بود. عده اي بر همين اساس فارابي را نخستين فيلسوف مسلمانان دانسته اند.(4)
3. روش نگارش تاريخ فلسفه مروري بر تجربه هاي تاريخ نگاري فلسفه و بررسي تنوع سبک و سياق آنها و ميزان تاثير سبک تنسيق مطالب در موفقيت آنها مي توان انتخاب روش برتر در نگارش تاريخ فلسفه را به منزله يک مشکل در اين راه طرح کند.
1. روش فيلسوف محور که در آن زندگي و ديدگاه هاي فيلسوفان با توجه به تقدم و تاخر تاريخي بررسي مي شود. «تاريخ فلسفه » کاپلستون در حوزه غربي و «تاريخ فلسفه اسلامي» دکتر سيد حسن نصر نمونه هايي ازاين مدل تاريخ نگاري هستند؛ 2. روش مسئله محور که طي آن مسائل فلسفي با يک نظم هندسي از پيش تعيين شده و به ترتيب تاثيرگذاري فيلسوف هاي گوناگون در حل و بسط آن تاثيرپذيري آنها از يکديگر بررسي مي شوند. از جمله آثار نگارش يافته با اين روش مي توان به قواعد کلي فلسفي در «فلسفه اسلامي» نوشته دکتر غلامحسين ابراهيمي دينايي اشاره کرد.
در مقام مقايسه اين دو روش مي توان به نکته هاي زير توجه نمود:
1. آنچه باعث شده است سلسله ي فيلسوفان چون دانه هاي تسبيح به يک رشته کشيده شوند دغدغه مشترک آنها، يعني حل مسائل فلسفي است؛ پس شايسته آن است که بجاي آنکه ابن سينا را به تنهايي نظاره گر باشيم و صدرا را به همين شکل، مسائل فلسفي را محور قرار دهيم و سهم هر يک را در رشد آن مسئله تفکيک کنيم.
2. روش دوم براي تبيين سير مسائل فلسفي منسجم تر به نظر مي رسد. افزون بر اين، روش ياد شده با تلقي ما از تاريخمندي مسائل فلسفي که مسائل فلسفي را چونان آب روان در بستر رودخانه زمان ديديم سازگارتر است.
4. ديدگاه صدرا اندود
اين صدرااندودگي ديدگاه ما، گذشته از آنکه خود را در مرحله تبيين آشکارا نشان مي دهد، در مرحله توصيف و حتي جمع آوري اطلاعات نيز مشهود است. تلقي رايج از فلسفه ورزي هاي بعد از صدرا آن است که نوشته هاي وي به ويژه «اسفار اربعه» محور درس و بحث قرار گرفت، در حالي که بعد از ظهور صدرا عده اي از حکما از ناقدان شديد صدرا بودند. ملارجبعلي تبريزي، ملا جمال الدين خوانساري، سيد علي عريضي درب امامي، ملااوليا و... همه از کساني بودن که به فلسفه صدرا را انتقادهاي جدي وارد کردند. اين در حالي است که از فراز و نشيب هاي فلسفه بعد از صدرا به ندرت مطلبي گفته مي شود و تلقي رايج هماني است که از نظر گذشت.
5. دسترسي نداشتن به منابع اصيل
پي نوشت ها :
1. مصطفي ملکيان، «رويکردهاي تاريخ فلسفه نگاري»، مصاحبه با کتاب ماه ادبيات و فلسفه، بهمن و اسفند 1380، ص6.
2. احد فرامرز قراملکي، روش شناسي مطالعات ديني، مشهد دانشگاه علوم اسلامي رضوي، 1385، صص272-268.
3. همان، صص279-275.
4. سيد حسن نصر، سه حکيم مسلمان، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، بي تا
5. هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه سيد جواد طباطبايي، تهران نشر کوير، ج4، 1384، صص 361-364.