رابطه متقابل مردم و حكومت (1)

حقوق متقابل مردم و حكومت از جمله مباحثي است كه همواره مطرح بوده و در آغاز بايد ديد كه اين حقوق چگونه معني و مفهوم پيدا مي كند و اصولاً خاستگاه اين معني و مفهوم چگونه از حكومت نشات مي گيرد؟ گاهي حكومت براي خانداني از اشراف بنيان نهاده شده است، طبيعتاً حاكم تمام نيرو و توان خود را در راستاي تأمين مطامع و منافع پشتوانه هاي قدرت خود به كار مي بندد.
دوشنبه، 22 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه متقابل مردم و حكومت (1)

رابطه متقابل مردم و حكومت (1)
رابطه متقابل مردم و حكومت (1)


 

نويسنده: محمدمهدي شمس الدين




 

چكيده
 

حقوق متقابل مردم و حكومت از جمله مباحثي است كه همواره مطرح بوده و در آغاز بايد ديد كه اين حقوق چگونه معني و مفهوم پيدا مي كند و اصولاً خاستگاه اين معني و مفهوم چگونه از حكومت نشات مي گيرد؟
گاهي حكومت براي خانداني از اشراف بنيان نهاده شده است، طبيعتاً حاكم تمام نيرو و توان خود را در راستاي تأمين مطامع و منافع پشتوانه هاي قدرت خود به كار مي بندد.
گاهي حكومت براي تأمين منافع و مصالح طبقه اي يا قشري و يا حزبي خاص تشكيل مي گردد و در اين صورت طبقه ي حاكم تنها در خدمت همان گروه خاص گام بر مي دارد، نه در جهت منافع توده ي مردم.
و بالاخره گاهي حكومت از توده ي مردم نشأت گرفته و خود را خدمتگزار مردم مي داند، يعني همان حكومتي كه در نهج البلاغه و سيره ي اميرمؤمنان(ع) از آن سخن به ميان مي آيد. در اينجاست كه حقوق متقابل مردم و حكومت معني پيدا مي كند. اين مقاله در حد امكان به اين مسئله پرداخته است.
حكومت در اصل نهادي اجتماعي است، زيرا، طبيعت اجتماع وجود حكومت را ايجاب مي كند. اما اين نهاد در اسلام علاوه بر صبغه ي اجتماعي، طبيعت ديني هم دارد، براي اينكه ي جامعه ي اسلامي در درجه ي اول جامعه اي ديني است، يعني مبدئي كه در تنظيم امور اقتصادي، سياسي و نظامي از آن الهام گرفته مي شود، تنها شريعت الهي است.
امام(ع) در ميان همين حقيقت در جواب خوارج- روزي كه فرياد برآوردند: حكومت خاص خداست- فرمود:
«كلمه حق يراد بها الباطل! نعم انه لا حكم الا لله، و لكن هؤلاء يقولون: لا امراه الا الله، و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن، و يستمع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفيء، و يقاتل به العدو، و تامن به السبل، و يؤخذ به للضعيف من القوي، حتي يستريح بر، و يستراح من فاجر.» (1)
كلمه اي حق است كه با آن، منظور باطل خود را بيان مي كنند. آري، همانا كه جز خداي را فرمان نيست، اما اينان مي گويند: جز خداي را اميري نيست. حال آنكه مردمان را ناچار بايد اميري باشد خواه نيكوكار خواه بدكار تا در آن حكومت، مؤمن به كار آخرت پردازد، و كافر از دنيا بهره مند و برخوردار گردد، و خداوند مرگ مردمان را به هنگام برساند، و غنميت به كمك آن امير گرد‌ آيد و به مدد او با دشمن نبرد شود، و راهها امنيت يابد، و حق ناتوان از توانا گرفته شود تا نيكوكار آسايش يابد و بدكار در امان ماند.
اين كلام امام (ع) كه «مردمان را ناچار بايد اميري باشد»، ضرورتي را بيان مي كند كه واقعيت اجتماع آن را مي طلبد، و هرگز از آن چاره نيست، و اگرچه در نبودن فرمانروايي عادل حكومت حاكمي به كار به نهايت زيانبار است، ولي با وصف اين زيانباري، از هرج و مرجي كه پيوندهايي اجتماع را از هم پاره مي كند بهتر است.
و البته ناگفته نماند كه امام (ع) در اينجا به ماهيت حكومت اسلامي نظر ندارد، بلكه تنها قصد وي اثبات ضرورت حكومت در برابر هرج و مرج طلبي خوارج است.

صفات امام يا حاكم
 

در آغاز بحث، اين سؤال مطرح است كه اگر امامت امر لازمي باشد، آيا صحيح است كه هر كسي به آن رسيد بدون توجه به شخصيت و لياقتش، صاحب مقام امامت شمرده شود، يا اينكه بايد كسي آن مسئوليت را به عهده گيرد كه به داشتن صفاتي از ديگر مردم ممتاز باشد؟
مسلمانان به اتفاق معتقدند كه تنها كسي به مقام امامت مي تواند برسد كه از شرايط ويژه اي برخوردار باشد، ولي در داشتن يا نداشتن شرايط اختلاف نظر دارند.
ما اكنون در صدد آن نيستيم كه شرايط امام حاكم را از نظر جميع فرق اسلامي بيان كنيم. درباره ي اين موضوع در كتاب «نظام الحكم و الاداره في الاسلام» بحث كافي كرده ايم.
اما بايد بگوييم كه در نهج البلاغه تفصيل دقيق اين شرايط بيان نشده است، يا لااقل در آنچه از كلام امام (ع) در دست ما هست، بخش مستقلي در بيان اين موضوع وجود ندارد، بلكه ايشان (ع) در ضمن گفته هاي خويش به بعضي از شرايط اشاره فرموده، و از بقيه ي آن چشم پوشيده اند.
او اين شرايط را براي امام لازم مي داند:
بايد كريم النفس باشد، تا شدت حرص و طمع، او را به تجاوز به اموال مسلمانان برنينگيزد؛ بايد عالم باشد، زيراكه امام بايد مسلمانان را به علم و آگاهي راهبري كند، وگرنه امت را به ضلالت خواهد افكند؛ نرمخوي و بلندنظر باشد؛ عدالت پيشه گيرد، و به رعايت مساوات بكوشد، و به حكم تمايلات و هوس خود شخصي را به ديگري ترجيح ندهد؛ در دادرسي و قضاوت پاك باشد، تا دست به رشوه نيالايد، زيرا اين كار او را از صدور حكم عادلانه بازخواهد داشت؛ بالاخره بايد سنت را به كار بندد و حدود را جاري كند اگر چه به زيان نزديكترين خويش او باشد و همانگونه كه انتظار دارد ديگران حق او را ادا كنند، وي نيز اداي حقوق ديگران را برخود فرض بشمارد.
امام (ع)فرمود:
«وَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّهُ لَا يَنْبَغِي اَنل يَكُونَ الْوَالِي عَلَي الْفُروجِ وَ الدِّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الْاَحْكَامِ وَ اِمَامَهِ الْمُسْلِمينَ الْبَخِيلُ فَتَكُونَ فِي اَمْوالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْخاَئِفُ لِلدُّولِ فَيَتَّخِذَ قَوْمَاً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمَعَطَّلُ لِلسُّنَّهِ فَيُهْلِكَ الاُمَّهَ». (2)
بي ترديد دانسته ايد كه سرپرست ناموس، خون، اموال، احكام و امامت مسلمانان نبايد: بخيل باشد كه چشم حرص بر اموالشان دوزد، و جاهل كه با ناداني خود به گمراهيشان برد، و بيدادگر كه به ستمكاري پريشانشان سازد، و در تقسيم اموال بي عدالت كه گروهي بر گروهي ديگر برتر دارد، و رشوه ستان كه حقوق مردم تباه سازد و حدود الهي را ضايع گذارد، و فروگذارنده ي سنت كه امت را به نابودي كشد.
و نيز فرمود:
«وَ لَا يُقِيمُ اَمْرَ اللهِ سُبْحَانَهُ اِلَّا مَنل لَا يُصَانِعُ وَ لَا يُضَارِعُ وَ لَا يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ». (3)
تنها كسي امر خداي را بر پاي مي تواند داشت كه در احقاق حقوق مدارا نكند و به ملايمت و فروتني نگرايد، و در پي طمع نباشد.
و درباره ي امام و رهبر فرمودند:
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ اِمَاماً فَلْيَبْدَاْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ لْيَكُنْ تَاْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَاْدِيبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدَّبُهَا اَحَقُّ بِالْاجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدَّبِهِمْ». (4)
هر كه خود را پيشواي مردم داند، بايد كه پيش از ديگران به تعليم خويش بپردازد، و پيش از آنكه بگويد رفتار خويش را رهنماي تأديب آنان گرداند، و آن كه به تعليم و تهذيب خويش مي كوشد از آن كه آموزگار و ادب آموز ديگران است، به احترام و گرامي داشت شايسته تر است.
اين سخن، بيانگر فلسفه اي است كه به نظر امام حكومت، به عنوان ضرورتي اجتماعي و تامين كننده ي مصالح جامعه، برآن استوار است، و هرگز حكومتي نمي تواند در پي مصالح جامعه برآيد مگر اينكه انساني در راس آن قرار گيرد كه داراي همه ي اين مشخصات، و آگاه از مسئوليت خود باشد. اما وقتي حاكم مسئوليت خود را نشناسد، و در اصلاح جامعه و پيشبرد آن نكوشد بي ترديد دستگاه حكومت ابزار ستمي بيش نخواهد بود.

حكومت از نظر امام (ع)، حاكم و مردم
 

حقوق مردم بر حاكم، معني خود را از طبيعت حكومتي مي گيرد كه او در پيش گرفته است. گاهي حكومت براي خانداني از اشراف بنيان گذاشته مي شود، و تمام نيروي خود را در خدمت كساني كه پشتوانه ي قدرت او هستند به كار مي برد.
گاهي براي تأمين مصالح طبقه اي از طبقات جامعه به وجود مي آيد، در اين صورت حاكم و دستگاه حكومت تنها در خدمت آن طبقه است و هرگز به مصلحت توده ي مردم نمي انديشد مگر اينكه غيرمستقيم، منافع آن به طبقه ي حاكم بازگردد.
و بالأخره گاهي حكومت براي توده ي مردم بنيان مي گردد، و اينجا حاكم تنها براي ملت كار مي كند. در نوع اخير، مردم نسبت به حكومت حقوقي دارند كه شايسته است به آن بپردازيم.
اما نخست بايد پرسيد كه نهج البلاغه چه نوع حكومتي را نويد مي دهد؟
وقتي به نهج البلاغه مراجعه مي كنيم مي بينيم حكومتي كه علي (ع) خود در پيش گرفته است و كارگزارانش را بر آن فرمان مي دهد، حكومتي است كه تنها براي توده ي مردم به وجود آمده است.
ما در مقاله ي «جامعه و طبقات اجتماعي در نهج البلاغه» گوشه اي از اين معاني را بيان كرده ايم و ديديم كه امام (ع) در عهدنامه ي خود به مالك اشتر، چگونه اساس محكم و استواري وضع مي كند تا حكومتي براي توده ي مردم، و تنها توده ي مردم، بنيان شود؛ حكومتي كه تنها به منافع طبقه ي خاصي نينديشد و حقوق مردم را صرف رفاه و خوشبختي آن طبقه سازد.
در اين بخش به بيان شواهدي مي پردازيم كه به خوبي نشان مي دهد حكومت علي (ع) تنها در صدد تامين مصالح مردم بوده، و بر چنين حكومتي نيز توصيه مي كرد. اميد است كه بتوان در اين مقال تصويري از حكومت را از نظر امام علي (ع) نشان دهد.
از ضروريات اوليه ي يك حكومت مردمي و صالح، پيوند معنوي ما بين رئيس حكومت و توده ي مردم است. حاكم آنگاه مي تواند به اين توفيق دست يابد كه آمال و آلام مردم را درك كند، نيازها و زمينه ي نگرانيشان را بشناسد و با توجه به اين آگاهي در تأمين مصلحتشان همت گمارد، و هر كاري را در راه اصلاح مردم جهت بخشد، و سرانجام به توده ي مردم اطمينان دهد كه نگهبان مصالح و مراقب خير آنهاست، بر تمامي امور احاطه دارد و در مصلحتشان مي كوشد، تا حكومت او را به جان و دل و محبت و ايثار بپذيرند، و در هر جايي و هر كاري با آن همكاري و همدستي كنند.
اما اگر حاكم، دريچه ي قلب خود را بر آنان ببندد و چشم نظارت و عنايت از آنان فرو پوشد، توفيق اين حسن تفاهم هرگز به دست نخواهد افتاد، چراكه بدون شناخت واقعيت حال مردم، چگونه مي توان به صلاح آنان قدم برداشت، و نتيجه ي چنين بيگانگي آن است كه پشتوانه ي محبت و حمايت توده ي مردم از او سلب شود، و آنان احساس كنند كه مسئول حكومت همانند انگلي كه بر پيكر جانوران مي چسبد و از خون آنان تغذيه مي كند، بيگانه ي خطرناكي است كه بر آنان تحميل شده است.
امام فرمود:
«وَ اَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَهَ لِلرَّعِيَّهِ وَ الْمَحَبَّهَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِم سَبُعَاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ اَكْلَهُمْ فَاِنَّهُمْ صِنْفَانِ اَمَّا اَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ اِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَي عَلَي اَيْديِهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَاِ فَاعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَي اَنْ يُعْطِيَكَ اللهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ». (5)
دل سراپرده ي محبت توده ي مردم كن، بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش. مباد كه چون درنده ي شكارافكن به خونريختن آنان پردازي، چه آنان بر دو گروهند: يا در دين با تو برادرند، يا در آفرينش با تو برابر. اما از آنان لغزش سر مي زند، و بيماريهاي رواني بر آنها عارض مي گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مي زنند، پس آن سان كه دوست مي داري خداي بر تو ببخشايد و از گناهانت درگذرد، تو نيز بر آنان ببخشاي و خطاهاشان درگذر.
براي اينكه اين رابطه ي دو جانبه برقرار گردد و قابل دوام باشد، بر حاكم است كه با توده ي مردم درآميزد تا مستقيماً از خواسته هاي آنان آگاه شود، چه دوري و جدائيش از مردم، او را از واقعيت احوال آنان بي خبر نگاه خواهد داشت، و اين كار خود بخود مايه ي انصاف قلوب و سبب بيزاري مردم را فراهم خواهد ساخت.
امام (ع) فرمود:
«فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَكَ عَنل رَعِيَّتِك فَاِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاهِ عَنِ الرَّعِيَّهِ شُعْبَهٌ مِنَ الضِّيقِ وَ قِلَّهُ عِلْمٍ بِالْاُمُورِ وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُم عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ الصَّغِيرُ وَ يَقْبُحُ الْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ الْقَبِيحُ وَ يُشَابُ الْحَقُّ بِالْباطِلِ وَ اِنَّمَا الْوَالِي بَشَرٌ لَا يَعْرِفُ مَا تَوَارَي عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْاُمُورِ وَ لَيْسَتْ عَلَي الْحَقِّ سِماتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ». (6)
چنين مباد كه ديري از توده ي مردم چهره بپوشي، چه روي نهان داشتن حكمرانان از توده ي مردم شعبه اي از تنگ حوصلگي و اندك آگاهي داشتن از كارهاست. اگر حكمران از مردم روي نهان كند، به اموري كه از او پنهان است آگاه نمي تواند شد؛ از اين رو، كار بزرگ در نظر توده ي مردم خرد مي نمايد و كار خرد بزرگ، نيكو زشت جلوه مي كند و زشتي نيكو، و حق به باطل در مي آميزد. همانا كه فرمانروا بشر است و از كارهايي كه مردم از او پوشيده مي دارند بي خبر، و حق را نشانه هايي نيست كه با آن نشانه ها راستيها از دروغها شناخته آيد.
و براي اينكه ما بين حاكم و توده ي مردم رشته ي محبت استوار بماند و دلهاي خلق به حسن ظن و دوستي او بتپد، بر اوست كه با كار خود توهّم هر نوع ظلم و ستمي را از ذهن مردم بزدايد، و برنامه ي كار و خط مشي خود را صادقانه براي آنان ترسيم كند، تا با ايمان به صلاحيت و شايستگي او و درستي كار و برنامه اش، به تأييد روش و سياست او برخيزند.
حاكم نبايد به سبب خدمات خود، بر مردم منت نهد، چراكه مقتضاي مقام زمامداري خدمت به مردم است و بي ترديد منتگذاري ارزش خدمت او را از ميان خواهد برد. به علاوه زمامدار بايد در وعده هايي كه به مردم مي دهد، و در كارهايي كه انجام داده است از دروغ و بزرگنمايي بپرهيزد، زيرا وعده ي دروغ زمينه ي بدبيني و دشمني را مهيا مي كند و بزرگنمايي نيز عين دروغ است.
امام (ع) فرمود:
«وَ اِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّهُ بِكَ حَيْفاً فَاَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ وَ اعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِاِصْحَارِكَ فَاِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَهً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقَاً بِرَعِيَّتِكَ وَ اِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنل تَقْوِيمِهِمْ عَلَي الْحَقِّ». (7)
اگر توده ي مردم به اشتباه ستمگرت پنداشتند و بر تو خرده گرفتند، عذر خويش به صراحت با آنان در ميان نه و با بيان آن بدگمانيشان را از خويش بگردان، كه اين كار ترا رياضت نفس است، و توده ي مردم را عرض پوزش و مدارا، و به اين كار نيازي كه تو داري كه مردم به حقيقت پي برند، برآورده گردد.
و نيز گفت:
«وَ اِيَّاكَ وَ الْمَنَّ عَلَي رَعِيَّتِكَ بِاِحْسَانِكَ اَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ اَوْ اَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَاِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْاِحْسانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللهِ وَ النَّاسِ قَالَ اللهُ تَعَالَي كَبُرَ مَقْتَاً عِنْدَ اللهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ». (8)
بپرهيز از منت نهادن بر توده ي مردم به احساني كه با آنان مي كني، و بپرهيز از آن كه كار خود را از روي افتخار بيش از واقع وانمود سازي، يا به مردم وعده دهي و به تخلف در انجام آن درنگ كني، چه منت، احسان را تباه مي سازد، و بزگتر جلوه دادن كار نور حقيقت را بزدايد، و خلاف وعده كردن نزد خداي و خلق موجب كينه و خشم گردد. خداي تعالي فرمود: اگر وعده به جاي نياوريد، خداي سخت به خشم درآيد.
مطمئن ترين وسيله اي كه دوستي حاكم را در دلهاي مردم استوار مي كند، و آن ها را به همكاري با او و حمايت و دفاع از او برمي انگيزد، همان است كه امام در سخنان خود مي گويد:
«وَ اَعْلَمْ اَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِاَدْعَي اِلَي حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِيَّتِهِ مِنْ اِحْسانِهِ اِلَيْهِمْ وَ تَخْفِيفِهِ الْمَئُوناَتِ عَلَيْهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِكْراَهِهِ اِيَّاهُمْ عَلَي مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْيَكُن مِنْكَ فِي ذَلِكَ اَمْرٌ يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعيَّتِك فَاِنّ حُسْنَ الظَّنِّ يَقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلاً وَ اِنَّ اَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُكَ عِنْدَهُ وَ اِنَّ اَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاؤُكَ عِنْدَهُ». (9)
هيچ چيز، حسن ظن حاكم را به توده ي مردم چنان برنمي انگيزد كه احسان او به آنان، سبكبار ساختن آنان و وادار نكردنشان به چيزي كه به آن توانا نيستند. در آنچه گفتيم بكوش تا به توده ي مردم حسن ظن يابي كه حسن ظن به توده ي مردم رنجي سنگين از دل تو بر مي گيرد. شايسته ترين كس به حسن ظن تو اوست كه درباره ي وي نيكيها كرده باشي، و ناشايسته تر كسي است كه به تيمارش نپرداخته باشي.
اما اين همه سفارش براي چيست؟
براي اينكه حكومت تنها براي مردم و مصالح مردم كار كند، و از اين است كه حاكم بايد مصلحت توده ي مردم را وجهه ي نظر خود سازد، و اقدامات گوناگون خويش را بر اساس نيازهاي جامعه پايه ريزي كند.
اما هيئت حاكمه از برگزيدگان و خواص مردمند، و مي پندارند هر چيزي در دست و اختيار آن هاست و گفته و خواسته شان بايد اجابت و اطاعت شود. اين طبقه در قلمرو حكومت امام هرگز از امتيازي برخوردار نيستند، و افراد آن با تمامي آحاد مردم يكسانند، و از وظايف حاكم است كه اگر كسي از اينان از حدود قانون تجاوز كند، يا بيش از حق خود چيزي بخواهد او را هدايت و تنبيه نمايد.
امام (ع) فرمود:
«... اَنْصِفِ اللهَ وَ اَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِن خَاصَّهِ اَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَويً مِنْ رَعِيَّتِكَ فَاِنَّكَ اِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَ مَن ظَلَمَ عِبَادَ اللهِ كَانَ اللهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وِ مَنْ خَاصَمَهُ اللهُ اَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ للهِ حَرْبَاً حَتَّي يَنْزَعَ اَوْ يَتُوبَ وَ لَيْسَ شَيءٌ اَدْعَي اِلَي تَغْييِرِ نِعْمَهِ اللهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ اِقَامَهٍ عَلَي ظُلْمٍ فَاِنَّ اللهَ سَمِيعٌ دَعْوَهَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمينَ بِالْمِرْصَادِ.
وَلْيَكُنْ اَحَبَّ الْاُمُورِ اِلَيْكَ اَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ اَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ اَجْمَعُهَا لِرِضَي الرَّعِيَّهِ فَاِنَّ سُخْطَ الْعَامَّهِ يُجْحِفُ بِرِضَي الْخَاصَّهِ وَ اِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّهِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَي الْعَامَّهِ وَ لَيْسَ اَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّهِ اَثْقَلَ عَلَي الْوَالِي مَئُونَهً فِي الرَّخَاءِ وَ اَقَلَّ مَعُونَهً لَهُ فِي الْبَلَاءِ وَ اَكْرَهِ لِلْاِنْصَافِ وَ اَسْاَلَ بِالْالْحَافِ وَ اَقَلَّ شُكرَاً عِنْدَ الْاِعْطَاءِ وَ اَبْطَاَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ اَضْعَفَ صَبْرَاً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ اَهْلِ الْخَاصَّهِ وَ اِنَّمَا عِمادُ الدِّينِ وَ جُمَاعُ الْمُسْلِمينَ وَ الْعُدَّهُ لِلْاَعْداءِ الْعاَمَّهُ مِنَ الْاُمَّهِ فَلْيَكُنْ صِغْوَكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ». (10)
در مورد حق خداي و حقوق مردم و شخص خويش و خاندانت و كساني كه به آنان مهر مي ورزي انصاف را بپاي، كه اگر چنين نكني بيداد كرده باشي، هر كه با بندگان خداي بيداد كند، خداي به جاي بندگان خود با او خصمي كند و هر كه با خداي درافتد، حجتش نپذيرد و تا دست از بيداد نكشد و توبه نكند، همچنان با خداي در پيكار بوده باشد. براي دگرگون ساختن نعمت خداي و دچار شدن به قهر بي امان او، چيزي همچون پاي فشاري در بيدادگري نيست، چه، خداي بيش از هرچيز دعاي ستمديدگان مي شنود، و در كمين ستمكاران است.
اما بايد ميانه روي در حق را، و گسترش عدالت را و عمل به آنچه را كه بيشتر مايه ي دلخوشي توده ي مردم است، بيش از هرچيز دوست بداري، چه ناخشنودي توده ي مردم خرسندي خواص را بي اثر مي سازد و در زمينه ي خشنودي توده، مي توان از ناخرسندي خاصان چشم پوشيد هيچيك از توده ي مردم مانند طبقه ي خاصان نيستند. اينان در دوران آساني بر دوش والي بار گرانند، و در روزگار سختي كمتر از همه به ياري او بر مي خيزند، و انصاف را خوش نمي دارند، و در طلب پافشاري مي كنند، و در برابر عطا ناسپاسند.
و به هنگام منع عطا، پوزش ناپذير، و در ايام محنت ناشكيبا. همانا كه توده ي مردمند كه ستون دينند و سواد اعظم مسلمانان، و كارساز برگ و نوا، و آماده ي نبرد با دشمن ملك و ملت. پس بايد كه خاطرات از روي صفا به آنان گرايش داشته باشد.
امام معتقد است كه حكومت تنها براي مردم به وجود مي آيد، و از اين رو بايد كارهايش براي مردم و تنها براي مردم باشد.
در چنين حكومتي اموالي كه از طريق اخذ ماليات و درآمدهاي ديگر، به دست مي آيد در راه ارضاي شهوات گروه خاصي صرف نمي شود، گروهي كه تنها به زمان حال مي انديشند و آرزوهاشان به لذت هايشان محدود است و به عيش و نوش و لهو و لعب سرگرمند، بلكه اين مال كه از يكايك افراد مملكت گرد مي آيد بايد در خدمات عمومي، و مؤسسات عام المنفعه به كار مي رود.
سخنان اميرمؤمنان (ع) در اين باره صريح است و بارها به كارگزاران خود، در نگهداري اموال عمومي، صرف به هنگام و به مورد و پرهيز از تضييع آن تأكيد مي كند.
امام علي (ع) مي فرمايد:
«وَ انْظُرْ اِلَي مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللهِ فَاصْرِفْهُ اِلَي مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي الْعِيَال وَ الْمَجَاعَهِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَهِ وَ الْخَلَّاتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ اِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا». (11)
و به آنچه از بيت المال نزد تو گرد آمده است، رسيدگي كن و از آن به عيالمندان و گرسنگان و اطراف خود بده، و بكوش كه براستي به نيازمندان و فقيران داده باشي، و آنچه افزونتر شود، نزد ما بفرست تا آن را به محتاجان تقسيم كنيم.

مراجعه شود به بخش نامه ها:
 

نامه اي به اشعث بن قيس كارگزار آذربايجان، شماره ي 5
نامه اي به زياد بن ابيه، شماره ي 20
سفارش امام (ع) به متصدي گردآوري زكات، شماره ي 25 و 26 و 41
نامه اي به مصقله بن هبيره، شماره ي 43 نامه اي به عثمان بن حنيف، كارگزار بصره، شماره 45
نامه اي به متصديان اخذ خراج، شماره ي 51
عهدنامه ي اشتر، شماره ي 53
و نامه اي به قثم بن عباس كارگزار مكه، شماره ي 67.

پي نوشت ها :
 

1- نهج البلاغه، خ 40، بند 1 و 2 و 3.
2- نهج البلاغه، خ 131، بند 5 و 6 و 7.
3- همان، ق شماره ي 110.
4- همان، ق 73.
5- همان، ن 53، بند 8 و 9 و 10.
6- همان، همانجا، بند 121 و 122 و 123.
7- همان، همانجا، بند 131 و 130.
8- همان، همانجا، بند 146 و 147.
9- همان، همانجا، بند 35 و 36 و 37 و 38.
10- همان، همانجا، بند 17 و 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23.
11- همان، همانجا، بند 3 و 4.
 

منبع: سالنماي النهج 1-5



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.