گفت و گو با دکتر حسين گيتي (روانشناس و منتقد سينما)
سينما، برخلاف ظاهر هنري اش آنقدر بي رحم است که ستاره هاي خود را نيز قرباني بي چون و چراي مسير پرتنش صنعت مي کند، خيز برمي دارد و رو به سوي آدم هايي جديد مي کند تا به جاي ديگراني که نيستند، بر پهنه آسمان سينما بدرخشند... آنچه پيش روي شماست، گفت و گويي است با دکتر حسين گيتي، درباره اوج و افول ستاره ها و نيز تنش هاي رواني اي که در اين راه گريبانگر حرفه و زندگي شان مي شود. حسين گيتي که بيش از چهار دهه در مطبوعات سينمايي مي نويسد و نقد مي کند، در رشته روانشناسي داراي مدرک دکتري است و در اين زمينه در دانشگاه ها به تدريس مي پردازد.
سينما از چه زماني به ستاره پروري روي آورد؟
سينما در ابتداي پيدايشش در امريکا و اروپا کمتر از وجه درام و داستان استفاده مي کرد و بعدها که مونتاژ ايجاد شد، پاي داستان به فيلم ها باز گرديد. اما مشاهده شد که اين سينماي داستان گو نيز مشتري چنداني را به خود جلب نمي کند؛ پس دست اندرکاران صنعت سينما به سمت Star System يا ستاره سازي روي آوردند و به اين نتيجه رسيدند که سينما علاوه بر داستان پردازي قوي نيازمند پرورش ستاره هايي هم هست. سينماي ما هم تا پيش از انقلاب چند نفري را به عنوان ستاره داشت و نامشان باعث مي شد که تماشاگر فيلم ها را پيگيري کند ولي پس از انقلاب سينماي نوين ايران سعي کرد که ستاره سازي را کنار بگذارد و برمبناي داستان و ايده پيش رود اما سال1369با فيلم «عروس» (بهروزافخمي)، عملاً دو ستاره وارد سينما شدند؛ يعني نيکي کريمي و ديگري ابوالفضل پورعرب که يکي همچنان پيش مي رود و ديگري از گردونه سينماي ايران خارج شده است.
چرا برخي به مطرح شدن در عالم هنر به عنوان ستاره علاقه مندند؟
اينجا چند سؤال مطرح شد که من به نوبت پاسخگوي آن ها هستم... به طور کلي انسان دوست دارد که از او تعريف شود و مورد تشويق و ستايش قرار گيرد، در يک مثال ساده هم مي بينيم که مردم عامي به معني تماشاگر عام سينما، افرادي را مي شناسند که بيشترين حضور را روي پرده دارند؛ در صورتي که 27رشته ديگر پشت اين پرده نقره اي فعال هستند که تماشاگران عادي آن ها را نمي شناسند؛ اما طبق روانشناسي مدرن نظريه اي داريم که مي گويد25درصد افراد عادي يک جامعه با هر موقعيت اجتماعي و شغلي، داراي اختلالات رواني جزئي هستند. همين کبودهاي حسي و عاطفي است که منجر مي شود تا فرد به دنبال فعاليت هاي هنري باشد و به اشکال مختلف از جمله ورود به عالم بازيگري مي بايست خود را به لحاظ رواني تخليه کند، اما اين مسئله چنين معنا نمي شود که هر کسي که اختلالاتي دارد لا جرم هنرمند است.
و تب ستاره شدن به همان ميزان که در ميان بازيگران جوان وجود دارد، در بين تماشاگراني که حکم طرفدار اين افراد را دارند نيز ديده مي شود. پس مي توان گفت مخاطبي هم که فقط براي ديدن ستاره محبوبش به سينما مي آيد به نوعي داراي اين ويژگي است...
به هر حال اين ويژگي وجود دارد. انسان چنانچه دستاويز فکري مناسب و صحيحي نداشته باشد، به دنبال اين است که خود را به نوعي بروز دهد. نه اينکه خداي ناخواسته ستاره ها و مخاطب سينما را داراي يک سري کمبودهاي رواني تلقي کنيم؛ به هيچ عنوان ولي چنانچه اين ها ستوده و ستايش نشوند کم کم افسرده شده و اين حالت تمام زندگي شان را در بر مي گيرد؛ به خصوص اگر با خودشان کنار نيايند. همان طور که برخي از ستاره هاي سينمايي به اين وضعيت که دير يا زود به سراغشان مي آيد واقف هستند و با تغيير مسير به سوي حرفه هايي ديگر نظير عکاسي، تدوين، کارگرداني و... مي روند تا در يک مسند حرفه اي از عالم هنر همچنان ماندگار باشند؛ چون مي دانند که دورانشان سرخواهد آمد.
ولي ما بازيگراني را مي شناسيم که همه عمر هنري خود ستاره بودند و حتي بعد مرگ هم فراموش نشدند؛ مثل خسرو شکيبايي.
او هم بازيگر بود و هم ستاره بود؛ چرا که با شناخت فضا در کالبد آدم هايي مي رفت که همه واقعي بودند ما هيچ گاه او را در قالب شخصيت هايي همانند عموم مردم نمي ديديم، پس عامه مردم او را مي پذيرفتند.
يک فرد براي مطرح شدن در سينما چه شاخصه هايي بايد داشته باشد که واژه ستاره به او اطلاق شود؟
ستاره ها در يک تعريف کلي خودشان هستند و بازيگراني شيوه گرا نيستند. به عنوان مثال ما در سينماي جهان رابرت دنيرو را داريم که در هر فيلم در قالب يک شخصيت فرو مي رود و کسي ديگر مي شود، در سينماي داخل هم چهره اي برجسته داريم به نام عزت الله انتظامي - بسياري از بازيگران ما تحصيلات سينمايي ندارند، اما برحسب اتفاق در يک دوره خاص چهره مي شوند.
به طور کلي ستاره ها با بازيگران اصلي فيلم فرق دارند؛ چرا که حضورشان فقط به بالا رفتن آمار فروش فيلم ها مي انجامد. اما ستاره ها به دليل پيشبرد داستان براي هر فيلمي دعوت مي شوند و ماندگار نيستند؛ چون سينما هنر بي رحمي است و به آدم هايش توجه نمي کند.
اين ستاره نشدن تا چه اندازه به ظرفيت هاي دروني و روانشناختي فرد برمي گردد؟
اين مسئله تا حد زيادي به استعداد و جنبه فرد و همچنين به کارگرداناني که او را به بازي مي گمارند، برمي گردد. در کل دوران حضور و درخشش ستاره ها کوتاه است اما براي بازيگران حرفه اي چنين نيست. البته خود فرد نيز بي تأثير نيست، بسياري از ستاره ها وقتي کنار گذاشته مي شوند، دچار سرخوردگي و فقر مي شوند و نمي دانند چه کار کنند؛ چون گمان مي کنند که هميشگي هستند، در صورتي که اين جريان در حال حرکت است
مسلما اين مسئله باعث مي شود که برخي آدم ها که زماني به عنوان ستاره مطرح بودند، سرخورده و از چرخه حرفه اي سينما خارج شوند.
دقيقاً... بسياري از چهره هاي برجسته سينماي جهان بعد از افول، خود را از اين چرخه حرفه اي حذف مي کنند يا برخي دست به خودکشي مي زنند. بازيگر دوست دارد هميشه محبوب باشد، اما اين ماندگاري برايش دائمي نيست؛ چون نسل ها در حال تغييرند و همين طور نسل تماشاچيان سينما که باعث تغيير ذائقه ها مي شوند؛ بنابراين چهره بودن يک فرد حداکثر پنج تا ده سال طول مي کشد. اما در اين بين افراد زيادي با خودشان کنار نمي آيند؛ به ويژه در سينماي جهان بازيگران بزرگي سال ها ي آخر عمر را در آسايشگاه هاي رواني سپري کردند يا به سمت اعتياد و مواد مخدر کشيده شدند؛ چون دورانشان سرآمده بود. ستاره ها ماندگار نخواهند بود، اما بازيگران شيوه گرا ماندگارند، چون هر زمان در کالبد يک شخصيت دراماتيک جاي مي گيرند.
با نگاهي به ستاره هاي دهه30و40هاليوود به همين مسئله مي رسيم. مثلا اليزابت تيلور هميشه اليزابت تيلور است؛ منهاي بازي درخشاني که از خود برجاي گذاشت او در فيلم «چه کسي از ويرجينيا ولف مي ترسد؟» به معناي واقعي بازي کرده است. سينما فقط از شمايل ظاهري ستاره ها استفاده مي کند.
و در اين مسير تقصير تنها به گردن سينما نيست؛ چون در نظر عامه مخاطبان نيز ظاهر بازيگر بر نوع حضورش در فيلم ارجحيت دارد...
به هر حال تماشاگران هم دچار تحول مي شوند و هر چند طرفدار ظاهر يک بازيگر باشند، نمي توانند چهره بي روحي را از او تحمل کنند. مخاطب تنوع طلب است؛ به ويژه در سينماي ايران؛ چون کاملاً غير قابل پيش بيني است. در ميانه دهه60 فيلم هاي ملودرام روي بورس بود؛ آثاري چون «مترسک» يا «گلهاي داوودي»... در حال حاضر کسي ديگر آن فيلم ها را نمي پسندد؛ به خصوص در شرايط فعلي که ابزار نمايش فيلم به راحتي در تمام خانه ها موجود است. مخاطب گزينش مي کند و نمي شود او را فريب داد و به اجبار ستاره هاي ساخت دست سينما را در زمان افولشان تحويل مردم داد.
در ابتداي صحبتتان اشاره کرديد که ستاره ها خودشان را بازي مي کنند، بي هيچ روش و سبکي... پس آيا مي توان گفت که ستاره ها در تلاشي که به پذيرش نقش مي انجامد به نوعي از خود واقعي شان فرار مي کنند؟
پيش تر از اين هم گفتم که انسان به طور کلي نيازمند ستوده شدن است. هر يک از ما نيازهايي داريم که در زمان مشخص خود برآورده نشده است. بسياري از ما بزرگ شده ايم؛ در حالي که در دوران خود، کودکي نکرده ايم. حال اگر همين مسئله را در دنياي بازيگري بررسي کنيم مي بينيم که ستاره ها در پذيرش نقش هايشان نکاتي خاص را مد نظر قرار مي دهند. حتي بسياري از آن ها نقش مرد يا زن مقابل خود را انتخاب مي کنند که تقابل ها و چالش هايي نيز در کار حرفه اي شان به وجود آمده؛ چون اين امر بر آن ها مشتبه مي شود که سينما محتاج آن هاست و بسياري از ذهنيات خود را به صورت واقعيت مي بينند و با واقعيات برخورد نامتجانس دارند و اين مسئله بسيار سخت است. دير يا زود متوجه مي شوند که سينما آن ها را پس مي زند و به دنبال چهره هايي جديدتر مي رود.
در چنين شرايطي برخي از ستازه هاي سينما به سوي رسانه ديگري مثل تلويزيون کشيده مي شوند.
تصور من اين است که وقتي بازيگري از سينما به تلويزيون مي آيد افت مي کند. در دنيا هم به همين گونه است، چون تلويزيون بازيگران ويژه خود را دارد، اما در کشور ما بنا به دلايلي از جمله هزينه هاي بالا، فروش کم فيلم ها و بيکار شدن بسياري از کارگردان ها و بازيگران، تلويزيون مأمن خوبي براي پرداخت دستمزدها و بسته شدن قراردادهاست. دولت نيز در رأس کار قرار دارد، کارگردان ها به سمت سريال سازي کشيده شده و بازيگران خواستار بازي در تلويزيون هستند. اما دليل ديگر کمبود سالن هاي سينما و مسائلي از اين دست است که باعث مي شود مردم در رسانه تلويزيون بيشتر چهره ها را ببينند و به همين دليل چهره هاي تلويزيوني راحت در سينما پذيرفته مي شوند. در سريال هاي تلويزيوني بيشتر لفظ و ديالوگ پردازي مهم است؛ در صورتي که سينما تماماً برپايه عمل است و معتقدم بيکاري مفرطي که گريبانگير سينماي ايران شده و عدم فروش فيلم ها منجر به کشش سينماگران و ستاره ها به سوي ديگر رسانه ها مي شود.
حال اگر يک بازيگر معروف تلويزيون به بهانه کسب موقعيت بهتر و حتي تصاحب عنوان ستاره به سينما راه يابد و موفق نشود، چه نابساماني هاي رواني اي در انتظار اوست؟
بستگي دارد که آن شخص از سينما چه انتظاري دارد. اگر مي خواهد که با چهره شدن احساسات دروني خود را پاسخ دهد و در صدد رفع کمبودها برآيد، به نوعي دچار ضعفي مي شود که بعدها بروز مي کند؛ چون همان طور که عرض کردم همه چيز در حال گذر است و حتي تلويزيون هم در مورد چهره هاي خود بي رحم است. اما مطمئن باشيد که بازيگري که در سينما معروف شده، در تلويزيون نمي تواند ستاره باشد. و اين هم دليل واضحي دارد؛ چون او آموخته است که در سانه اي کوچک بازي کند و نمي تواند خود را به راحتي با رسانه اي بزرگ تر وفق دهد، پس او در سينما نيز همانند يک سريال تلويزيوني بازي خواهد کرد.
پس در يک جمع بندي مي توان گفت ستاره ها همان گونه که پديدار مي شوند، لا جرم روزي نيز خاموش مي گردند... در اين بين چه بايد کرد که يک ستاره سينما که در وهله اول فارغ از بحث هاي حرفه اي و هنري عضوي از جامعه محسوب مي شود، در زمان افول شکستي سنگين را متحمل نشود؟
اين مئسله دو وجه دارد؛ يکي اينکه خانه سينما يا دولت از اين افراد حمايت کند؛ يعني در دوراني که نيستند يا نمي خواهند ادامه دهند و حتي سينما آن ها را کنار مي گذارد، مورد حمايت و رسيدگي قرار گيرند و تا زنده هستند از آن ها تجليل شود. در نگاهي ديگر با وجهي دروني روبه رو هستيم؛ زماني که دوران ستاره بودن فرد به پايان مي رسد و از درون طغيان مي کند و همين خلأ دروني باعث ويراني فرد مي شود. در اينجا خود فرد مي بايست به خودش کمک کند و بپذيرد که دوره اي را در اوج سپري کرده و زماني بايد به زندگي عادي خود ادامه دهد. يعني ستاره سينما بايد با خودسازي به کمک خود بيايد و دوره هاي مختلف کاري خود را بپذير تا به سراشيبي نرود.
منبع: نشريه سروش شماره 1487.