دل به روستا سپردم
خاطره علي نسب: «طبيعت را نمي شناسم. حس اش نمي کنيم. عادت کرديم به صداي بوق ماشين و زندگي در برج هاي بتوني اما انگار او همرنگ من و تو نيست. پيش از اين به زور در شهر زندگي مي کردم. سعي مي کنم هيچ گاه به شهر باز نگردم.» اين جمله ها را اميرحسين صديق در حالي مي گويد که کيلومترها از تهران دور است. صدايش پر آرامش است و رضايت در لحن اش پيداست. بازيگر جوان پاي حرف طبيعت مي نشيند. گوش شنوا دارد او صداي جوي آب را مي شنود و ما صداي موتور ماشين ها را. او با صداي پرندگان از خواب بيدار مي شود و ما با صداي دريلي که آسفالت خيابان ها را مي شکافد. اميرحسين چند ماهي است محل زندگي اش را از شهر به روستا منتقل کرده است. به بهانه روستانشين شدنش پاي ميز کپ و گفت با او نشستيم.
آزاد است. کاري ندارد که ديگران درباره اش چه فکر مي کنند. بدون سانسور از حسش مي گويد. «به حرف کسي توجهي نکردم. دلم برايم مهم تر بود به حس ام اعتماد بيشتري داشتم. دلم گفت برو و رفتم. ناراضي هم نيستم. 3 سال بود که تلاش مي کردم زندگي ام را از شهر به روستا ببرم. چندين سال تلاش براي فرار از شهر تهران. براي به دست آوردن آرامش. براي زندگي با طبيعت. تهران، سر و صدا و خشم و عصبانيت را هديه کرد و امروز بر عکس سال هايي که خانه ام در تهران بود آرامش دارم. احساس مي کنم خيلي زودتر از اين ها بايد به روستا مي آمدم و از طبيعت استفاده مي کردم.» به هر حال اميرحسين صديق 4 ماه پيش عزمش را جزم کرد و به روستا اسباب کشي کرد. دل به روستا زد و معتقد است چيزي از دست نداده که هيچ بلکه خيلي چيزها هم به دست آورده است. مي گويد خانه اي ساخته ام پر از مهر، خودش دست به کار شده و سنگ وآجرها را با عشق روي هم گذاشته است. «خانه ام را خودم ساختم. از سه مهندس خواستم تا طرح آن چيزي که در ذهن دارم را بريزند و شروع به ساخت کنند ولي متاسفانه مهندسان عزيز نتوانستند از عهده اش بر بيايند. مي شود گفت خرابکاري کردند. مجبور شدم خودم آستين ها را بالا بزنم و شروع به ساخت خانه ام کنم. نمي خواستم دوبلکس باشد.» طراحي خانه اش ايده آل است. هر آنچه که فکر مي کنيد براي زندگي و بي دغدغه به آن نيازمند است. اميرحسين از حس هنري اش براي تزئين خانه اش استفاده کرده است. «طراحي خاصي در ذهنم بود. در حال حاضر خوب شده است. هر چند هنوز جاي کار دارد ولي پر از آرامش است. از خانه هاي تهران که پنجره اش رو به پنجره همسايه باز مي شود و راهروهاي باريک و آسانسور و... خلاص شدم. امروز راضي ام. زندگي در خانه اي که طرح خودت است و به همت خودت هم ساخته شده شيريني خاصي دارد.
از نظر امير، روستا نشيني دردسرهايي هم دارد ولي آقاي بازيگر با تمام معروفيتش دردسرها را به جان مي خرد تا با طبيعت باشد، تا بهترين ها را داشته باشد. «روستا نشيني پراز خوبي است. کمکت مي کند تا زندگي آرامي داشته باشي. ولي مشکلاتي هم دارد. امکانات در روستاهاي ما محدود است. جاده هايي پر از گل و لاي يک نمونه از مشکلات روستاهاي ماست. در محدوده اي که من زندگي مي کنم گاز وجود ندارد. برق تا دلت بخواهد قطع و وصل مي شود. راستي اينترنت پرسرعت هم نداريم.» گله مند است که چرا به روستاها نمي رسيم، چرا به فکر امکانات آنها نيستيم. بر اين باور است که نقطه ضعف ما اينجاست. «اصولا در جوامع متمدن از لحاظ امکانات مردم تامين هستند به خاطر همين است که در روستا مي مانند و به کشت و زراعت مي پردازند و مي مانند و دامداري مي کنند. مي مانند وزندگي مي کنند، خيلي بهتر از شهرنشين ها. اما متاسفانه کشور ما آنقدر محدوديت و عدم امکانات رفاهي در روستاها وجود دارد که باعث مي شود مردم ترک روستا کنند و به شهر اسباب بکشند. همين مي شود که جمعيت تهران رو به روز بيشتر مي شود و خانه ها کوچک تر و ترافيک بيشتر... و حدسش را بزنيد مردم با فرهنگ هاي متفاوت در شهر، هر کدام به دنبال خواسته هاي خود.» امير حسين امروز ساده، بدون هيچ برو بيايي زندگي مي کند. با اين حال که بازيگر است اما به مکان زندگي اش که بالاي شهر باشد يا پايين شهر توجه نمي کند. قرباني چشم و هم چشمي نيست. اميرحسين، اميرحسين است با تمام خوبي ها و بدي هايش ولي قدر نعمت زندگي با طبيعت را مي داند. اين روزها او را همراه با مادرش در خانه اي پر از مهر واقع در روستاي کمر مي بينيم.
به خاطر اين است که نسبت به محيط زندگي مان بي اهميت هستيم. اينکه پول و زمانمان را خرج خانه اي با متراژ بالا در بهترين نقطه تهران وبا لوازم لوکس و.... کنيم. بدين معناست که به خودمان ظلم کرديم. وجود ما به طبيعت نياز دارد ؛ به درخت، به جوي آب و به صداي پرندگان.
منبع مجله همشهری 161
آزاد است. کاري ندارد که ديگران درباره اش چه فکر مي کنند. بدون سانسور از حسش مي گويد. «به حرف کسي توجهي نکردم. دلم برايم مهم تر بود به حس ام اعتماد بيشتري داشتم. دلم گفت برو و رفتم. ناراضي هم نيستم. 3 سال بود که تلاش مي کردم زندگي ام را از شهر به روستا ببرم. چندين سال تلاش براي فرار از شهر تهران. براي به دست آوردن آرامش. براي زندگي با طبيعت. تهران، سر و صدا و خشم و عصبانيت را هديه کرد و امروز بر عکس سال هايي که خانه ام در تهران بود آرامش دارم. احساس مي کنم خيلي زودتر از اين ها بايد به روستا مي آمدم و از طبيعت استفاده مي کردم.» به هر حال اميرحسين صديق 4 ماه پيش عزمش را جزم کرد و به روستا اسباب کشي کرد. دل به روستا زد و معتقد است چيزي از دست نداده که هيچ بلکه خيلي چيزها هم به دست آورده است. مي گويد خانه اي ساخته ام پر از مهر، خودش دست به کار شده و سنگ وآجرها را با عشق روي هم گذاشته است. «خانه ام را خودم ساختم. از سه مهندس خواستم تا طرح آن چيزي که در ذهن دارم را بريزند و شروع به ساخت کنند ولي متاسفانه مهندسان عزيز نتوانستند از عهده اش بر بيايند. مي شود گفت خرابکاري کردند. مجبور شدم خودم آستين ها را بالا بزنم و شروع به ساخت خانه ام کنم. نمي خواستم دوبلکس باشد.» طراحي خانه اش ايده آل است. هر آنچه که فکر مي کنيد براي زندگي و بي دغدغه به آن نيازمند است. اميرحسين از حس هنري اش براي تزئين خانه اش استفاده کرده است. «طراحي خاصي در ذهنم بود. در حال حاضر خوب شده است. هر چند هنوز جاي کار دارد ولي پر از آرامش است. از خانه هاي تهران که پنجره اش رو به پنجره همسايه باز مي شود و راهروهاي باريک و آسانسور و... خلاص شدم. امروز راضي ام. زندگي در خانه اي که طرح خودت است و به همت خودت هم ساخته شده شيريني خاصي دارد.
از نظر امير، روستا نشيني دردسرهايي هم دارد ولي آقاي بازيگر با تمام معروفيتش دردسرها را به جان مي خرد تا با طبيعت باشد، تا بهترين ها را داشته باشد. «روستا نشيني پراز خوبي است. کمکت مي کند تا زندگي آرامي داشته باشي. ولي مشکلاتي هم دارد. امکانات در روستاهاي ما محدود است. جاده هايي پر از گل و لاي يک نمونه از مشکلات روستاهاي ماست. در محدوده اي که من زندگي مي کنم گاز وجود ندارد. برق تا دلت بخواهد قطع و وصل مي شود. راستي اينترنت پرسرعت هم نداريم.» گله مند است که چرا به روستاها نمي رسيم، چرا به فکر امکانات آنها نيستيم. بر اين باور است که نقطه ضعف ما اينجاست. «اصولا در جوامع متمدن از لحاظ امکانات مردم تامين هستند به خاطر همين است که در روستا مي مانند و به کشت و زراعت مي پردازند و مي مانند و دامداري مي کنند. مي مانند وزندگي مي کنند، خيلي بهتر از شهرنشين ها. اما متاسفانه کشور ما آنقدر محدوديت و عدم امکانات رفاهي در روستاها وجود دارد که باعث مي شود مردم ترک روستا کنند و به شهر اسباب بکشند. همين مي شود که جمعيت تهران رو به روز بيشتر مي شود و خانه ها کوچک تر و ترافيک بيشتر... و حدسش را بزنيد مردم با فرهنگ هاي متفاوت در شهر، هر کدام به دنبال خواسته هاي خود.» امير حسين امروز ساده، بدون هيچ برو بيايي زندگي مي کند. با اين حال که بازيگر است اما به مکان زندگي اش که بالاي شهر باشد يا پايين شهر توجه نمي کند. قرباني چشم و هم چشمي نيست. اميرحسين، اميرحسين است با تمام خوبي ها و بدي هايش ولي قدر نعمت زندگي با طبيعت را مي داند. اين روزها او را همراه با مادرش در خانه اي پر از مهر واقع در روستاي کمر مي بينيم.
نياز انساني مان چيست؟
به جاي کافي شاب رفتن....!
از برج تا صداي پرندگان
به خاطر اين است که نسبت به محيط زندگي مان بي اهميت هستيم. اينکه پول و زمانمان را خرج خانه اي با متراژ بالا در بهترين نقطه تهران وبا لوازم لوکس و.... کنيم. بدين معناست که به خودمان ظلم کرديم. وجود ما به طبيعت نياز دارد ؛ به درخت، به جوي آب و به صداي پرندگان.
منبع مجله همشهری 161