برداشت هاي انسان شناختي نهضت كربلا

شناخت انسان، موضوع بسيار مهمي براي انسان است. تلاش هاي علمي دانشمندان در غرب نه تنها نتوانسته از اهميت آن بكاهد، بلكه تاكنون درك درست و دقيقي از انسان ارائه ننموده است؛ لذا علوم انساني كه بر پايه ي انسان شناسي هاي غربي استوار شده با تمام پيشرفت هاي علمي، نتوانسته است تفسير درستي از معناي زندگي و حيات ـ كه به بشر آرامش و اطمينان ببخشد ـ ارائه كند.
چهارشنبه، 24 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برداشت هاي انسان شناختي نهضت كربلا

برداشت هاي انسان شناختي نهضت كربلا
برداشت هاي انسان شناختي نهضت كربلا


 

نويسندگان:آيت الله حائري شيرازي
دكتر محمدجواد سلمان پور




 

مقدمه
 

شناخت انسان، موضوع بسيار مهمي براي انسان است. تلاش هاي علمي دانشمندان در غرب نه تنها نتوانسته از اهميت آن بكاهد، بلكه تاكنون درك درست و دقيقي از انسان ارائه ننموده است؛ لذا علوم انساني كه بر پايه ي انسان شناسي هاي غربي استوار شده با تمام پيشرفت هاي علمي، نتوانسته است تفسير درستي از معناي زندگي و حيات ـ كه به بشر آرامش و اطمينان ببخشد ـ ارائه كند.
دليل اين امر، اين است كه آنها خود را از منابع اصيل انسان شناختي محروم كرده اند؛ لذا انسان را در شرايط محدود كرده اند و سپس مورد مطالعه قرار داده اند؛ لذا نتوانسته اند به درون انسان ـ كه شرايط سازگار و شرايط سوز و يا شرايط پذير است ـ راه يابند.
كربلا روشن ترين عرصه و دقيق ترين منبع انسان شناسي است كه بر حسب حكمت بالغه ي الهي پيش روي انسان ها گذاشته شده است.
در كربلا انسان به صورت واضح قابل شناخت و مطالعه است؛ زيرا درآنجا آنچه هست و آنچه مي تواند بشود، آشكار مي شود: در يك سوي كربلا انسان هايي هستند كه با فاني كردن جنبه ي خودي خود وجه ي نوراللهي خود را خالص كردند و بالاتر از حد خود مظهر تسبيح خداوند گرديدند؛ درا ين سو سعيد محض مشاهده مي شود كه قسمتي از وجود تمام انسان ها را تشكيل مي دهد.
در سوي ديگر كربلا، انسان هايي به چشم مي خورند كه با سرسپردگي كامل به اغلال و تعلقات دنيايي، وجه ظلماني خود را خالص كرده اند و مظهر كامل فساد و خونريزي شدند؛ دراين سو ظلمت محض است كه قسمت ديگر وجود تمام انسان ها را نشان مي دهد.
انسان مخلوطي از دو سوي كربلا است و براي شناخت درست انسان بايد باطن مخلوط انسان را به دو جزء خود تجزيه نمود و هرجزء را به طور جداگانه مورد تحقيق قرار داد؛ بنابراين از آنجا كه در كربلا اين دو جزء انسان به طور كامل تجزيه شده و در دو سو متظاهر گرديده بود، به ناگزير بايد براي شناخت كامل و صحيح انسان به مدرسه ي كربلا رفت.

تسبيح و فساد دو ظهور از باطن نوع انساني
 

ملائكه در هنگام خلقت انسان تجربه اي داشتند، لذا به خداوند عرضه داشتند: «...أتحعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك...».
ملائك حد خود را مي ديدند، همانگونه كه شأن خداوند را مشاهده مي كردند؛ لذا اعلام داشتند ما تو را تسبيح و تقدس مي كنيم، زيرا شأن تو اقتضا مي كند كه مخلوقات فقط تو را تسبيح و تقديس كنند، و هرگز سوي فساد و خونريزي نروند و انساني كه بايد شأن خدا را چنين رعايت كند، تخطي خواهد كرد و سوي فساد و خونريزي مي رود.
خداوند سخن فرشتگان را نفي نكرد؛ اما فرمود: «... اني اعلم ما لا تعلمون..» (بقره:31).
گويا ملائكه فقط وجه ظلماني انسان را مي ديدند و يا فقط از اختلاط نور و ظلمت در وجود نوع انسان خبر داشتند؛ اما از نيل انسان به مقام نور محض خبر نداشتند و تسبيح او را در مقام نور محض بودن و قرار گرفتن در حد بالاتري از حد انسان در پيشگاه خداوند را نمي ديدند.
ملائكه خداوند را در حد خود تسبيح و تقديس مي كردند نه در حد خداوند؛ در حالي كه انسان سعيد محض، به تسبيح خدا فراتر از حد خود مي انديشد، بلكه به تسبيح او در حد و شأن خدا مي انديشد؛ كما اينكه انسان شقي محض، جز فساد و خونريزي كاري ندارد و هيچ حدي از تسبيح و تقديس خداوند را ندارد؛ از همين رو وقتي خداوند اسماء را به انسان تعليم داد، به ملائك فرمود : «...انبؤني بأسماء هؤلاء إن كنتم صادقين...».
خداوند در اينجا نمي خواهد بگويد شما ملائكه دروغ مي گوييد، بلکه مي خواهد بگويد شما اگر تسبيح و تقديس مي كنيد در حد خودتان است و نه در حد من، اما انساني از ميان انسان هاي مخلوط از نور و ظلمت پيدا خواهد شد كه نور محض مي شود و باطن او به شكل تسبيح و تقديس نه در حد انسان، بلکه بالاتر از حد وجود خود ظهور پيدا مي كند؛ همان ظهوري
كه يك سوي كربلا را تشكيل مي داد.
ملائك گويا از صف حسين (ع) در كربلا خبر نداشتند و فقط «انسان» را در سوي ديگر كربلا ديده بودند.

دفاع خداوند ازانسان مؤمن
 

خداوند متعال وعده داده است كه آن دسته از مؤمنان را كه ايمان مي آورند (يا ايها الذين آمنوا بالله و رسوله...)(1)از ظلمت خارج كند و به نور داخل سازد و با اين حركت آنان را به طرف سعيد محض و نور خالص و ملكوتِ بسيط شدن ببرد.
«الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النورالي الظلمات...» (بقره :257). اين آيه ازآيات كليدي قرآن است و در حكم كليد فهم قرآن و كليد ورود به دنياي انسان و انسان شناسي است. اين آيه قله است و هر كس بر اين قله نائل گردد تا پايين دامنه را مي تواند مشاهده كند؛ البته آيه شريفه «إن الله يدافع عن الذين امنوا...»(حج :38) بيان ساده شده و رقيق شده اي از همين آيه است، با اين توضيح كه : اولاً خداوند از «الذين امنوا» دفاع مي كند؛ چه اينكه دفاع خداوند همان خارج ساختن آنان از ظلمت و حركت دادن آنها به سوي نور است؛ اما منظور از «الذين امنوا» كساني است كه ايمان پس از ايمان آورده اند و مصداق آيه شريفه «يا ايها الذين أمنوا بالله و رسوله...» (نساء:136) هستند؛ يعني همان كساني كه عمل را فقط از روي ايمان و وظيفه
انجام مي دهند و داراي خلوص هستند.
حركت به سوي نور مانند ساير حركت ها بدون نيروي محرك صورت نمي پذيرد. در وادي دفاع خداوند و خارج ساختن انسان از ظلمات، نيروي محرك يك جاذبه ي عظيم؛ جاذبه اي كه مي تواند در انسان هايي كه هنوز تبديل به ظلمت محض و شقي خالص نشده اند، راه پيدا كند.

دفاع خداوند از مؤمنان با جذب ولايت
 

جذبه اي كه خداوند به سبب آن انسان را به طرف سعيد محض شدن و نور خالص شدن حركت مي دهد و از وي دفاع مي كند، جاذبه «ولايت الله » است؛ لذا خداوند مي فرمايد: «الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور». دراين آيه شريفه نيز خداوند ولي كساني است كه مصداق آيه «يا ايها الذين امنو أمنوا» هستند. اينها تحت ولايت خداوند قرار دارند و جذبه ولايت آنان را به حركت درآورده است و از فضاي ظلماني به سوي حيات نوراني خالص و محض به پيش مي برد.
در جنگ اُحد دو گروه از مسلمانان به نام «بنوسلمه» از قبيله اوس و «بنو حارثه» از قبيله خزرج تصميم گرفتند پيامبر (ص) را رها كنند و از ياري وي سر باز زنند؛ اما چون هنوز وارد ظلمت محض و شقاوت خالص نشده بودند و هنوز در ولايت خداوند قرار داشتند، همان جذبه ي ولايت به آنان كمك كرد و از تنها گذاشتن ولي خدا و مقابله با پيامبراكرم (ص ) منصرفشان كرد. قرآن درباره اين دو گروه مي فرمايد : «إذ همَّت طائفتان منكم أن تفشلا و الله وليهما و علي الله فليتوكل المؤمنون» (آل عمران :122). مثال اينان مثال حر در كربلا بود.

ولي الله تجلي ولايت الله
 

آيات قرآن ولي الله را كه وجه خالص نوراللهي در وجود آنان بالفعل و حاكم است و خالي از شائبه ي ظلمت هستند و از مقام عصمت و تطهير از شك و ارجاس برخوردارند، تجلي و ظهور ولايت الله و مجراي جذب و انجذاب ولايت الله معرفي مي كند؛ لذا ولي الله در انسان ها همان اثر ولايت الله را دارد و موجب حركت انسان از ظلمت به سوي نور مي شود. همان گونه كه ولايت فقيه نيز تجلي و ظهور ولايت الله و ولي الله مي باشد، از همين رو قرآن مي فرمايد: اي پيامبر به مردم بگو اگر خدا را دوست دارند مرا [پيامبر] اطاعت نمايند: «قل إن كنتم تحبون الله فاتبعوني يحبكم الله و يغفر لكم ذنوبكم...» (آل عمران: 31).
وقتي انسان به طور كامل از ظلمات رهايي يافت، تفسيرش از زندگي و حيات و مرگ تفسير حقيقي و درست مي شود و به همان تفسيري مي رسد كه اصحاب حسين (ع) در معركه كربلا از آن معني برخوردار بودند.
راز حركت ناگهاني حر از ظلمت تعلقات و ورود به حيات نوراني و دستيابي به حيات طيبه و رسيدن به تفسير درست از زندگي و حيات فقط جذبه ي ولايت الله بود كه در ولي الله متجلي شده بود.
حر براي حفظ پست و دنيايش نه تنها حسين(ع) را ياري نمي كند، بلكه آب را بر حسين (ع) مي بندد و در پي فشل كردن سپاه ولي الله است. اين جنايت بزرگ و فسادي سنگين است و مصداق بارز همان فسادي است كه ملائك ازآن خبر داده بودند. بدون ترديد اگر حر در اين حال ظلمت از دنيا مي رفت، جهنمي بود؛ اما باطن او هنوز به ظلمت محض و شقاوت خالص تبديل نشده بود؛ باطن او مخلوطي از سعيد و شقي، فساد و تسبيح، ظلمت و
نور بود. ولي الله از باطن مخلوط او خبر داشت؛ لذا امام (ع) در صدد تحريك و به كار انداختن وجه نوراني باطن او و جذبه ي ولايي برآمد.
وقتي امام حسين (ع) به او گفت : «سكلتك امك» عقل او به كار افتاد. او متوجه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) ـ وليه الله و مادر ولي الله ـ شد. تجلي اين نكته غليان ظلمت درون او را متوجه كرد و ضربه سهمگيني بر تعلقات دل او وارد آورد. جذبه ي ولي الله او را از اغلال و تعلقات رهانيد و به سوي نور حركتش داد و در كربلا در سوي سعيد محض و نور محض قرار داد.
همان گونه كه برخي آيات حكم كليد را دارند، برخي از سوره هاي قرآن نيز جنبه ي كليدي دارند. سوره «يس» نمونه اي از سور كليدي است، دراين سوره آمده است : «انا جعلنا في أعنقهم اغلالاً فهي الي الاذقان فهم مقمحون » (يس:8).
انساني كه در ظلمت است، در حقيقت گرفتار تعلقات بسيار سخت و شديد دنيايي است كه حكم غل و زنجيرهاي متعدد و محكمي را دارد كه به گردن او بسته شده است و امكان حركت را از او سلب كرده است. جهل كه خود سخت ترين اغلال است، موجب پديد آمدن سايراغلال و تعلقات مانند حب دنيا، رياست،‌مال، شهوت و... مي گردد.
قرآن درباره ي كساني كه به خداوند جهل دارند و در نتيجه به خدا كفر مي ورزند، مي فرمايد : غل هاي سختي بر گردن ايشان است : «أولئك الذين كفروا بربهم و اولئك الأغلال في أعناقهم» (رعد: 13).
از طرف ديگر پيامبر (ص) كه مأمور برداشتن اغلال از گردن اسيرانِ در غل و زنجير دنيا و شهوات بود (و يضع عنهم إصرهم و الأغلال التي كانت عليهم)(2)مأموريت خود را با تلاوت، تعليم و تزكيه و در يك كلام
با جذبه ولي اللهي به انجام رساند: «يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و إن كانوا من قبل لفي ضلال مبين» (جمعه :2).
دركربلا در سوي مقابل حسين بن علي (ع) انسان هايي بودند كه سخت در زنجير و غل هاي تعلقات دنيا و جهل بودند؛ به گونه اي كه نمي توانستند حسين(ع) را و خلوص نورانيت او را مشاهده كنند؛ نه تنها او را آن گونه كه بود، نمي ديدند، بلكه در سدي عظيم گرفتار بودند كه ولي الله را خارجي تلقي مي كردند:«و جعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً فأغشينهم فهم لا يبصرون»(يس:9).
هر چند حسين (ع) خود را به عنوان ظهور نور خالص انساني بر آنها عرضه مي كرد و آنها را موعظه مي كرد و انذار مي نمود‌، آنان قادر به ديدن فرزند پيامبر (ص) و پنچمين اهل كسا نبودند. بر وجود آنها فقط يك چيز حكومت و ولايت داشت و آن طاغوت بود؛ از طرفي جهل و تعلقات دنيايي آنان را كافر كرده بود و از طرف ديگر ولايت طاغوت آنان را به طور كامل از نور و ملكوت خارج و در ظلمت بسيط و محض، زندان و اسير كرده بود و در جلوي روي آنان و پشت سرآنان سدي ضخيم و بلند كشيده بود كه نه انذار ولي الله را مي شنيدند و نه نوري بود كه فرزند پيامبر (ص) را مشاهده كنند: «والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من نورالظلمات».
امام حسين(ع) هر چه آنان را انذار داد؛ سودي نبخشيد و نتوانستند از ولايت الله و جذبه ولي الله بهره اي ببرند: «سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون» (يس:10)
اينكه جناب حر در سرزمين كربلا تحت جذبه ي ولي الله قرار گرفت و به حركت تكاملي خروج از ظلمت به سوي نور درآمد، به اين سبب بود كه
وجودش آميزه اي از دو سوي كربلا بود.هنوز در ظلمت محض فرو نرفته بود. بر خلاف كساني مانند پسر سعد كه وجه ظلمانيش خالص و شقي محض گرديده بود و انذار و عدم انذار ولي الله بر او مساوي و بي تأثير بود.
بنابراين عرصه ي كربلا ظهور يك موجود به نام انسان به دو نوع انسان بود؛ در حقيقت انسان تفكيك شده بود: هر دو خالص و محض دو سوي يك موجود بودند. انساني دو قابليتي كه فقط يك قابليتش به تمام و كمال، فعليت پيدا كرده بود. از ديگر سو انساني با كمال تعلقات دنيايي و جهل قرار دارد كه به سختي گرفتار حاكميت طاغوت است؛ به گونه اي كه خارج محدوده دنيا و شرايط حاكم چيزي نمي بيند و نمي يابد.
در سوي ديگر انساني با كمال انقطاع از غير خدا تحت ولايت الله به صورت نور محض مي درخشيد و تفسير بسيار زيبايي از مرگ و زندگي و دنيا داشت. تفسيري كه بشرآن را گم كرده است و براي رسيدن به معنا و مصادق امروزي آن به تفسيري اساسي نياز دارد.
امام حسين(ع) بر اساس همين تفسير، بعد از مرگ علي اكبر (ع) به آن آل الله مي گويد : «فوالله ما رأيتم بعد هذا هواناً ابداً» يا فرياد بر مي آورد كه «ما رأيت الموت الاحياه».
بشرِ حيران و فاقد معناي امروز، به چنين تفسيري از زندگي و مصائب نياز دارد تا بتواند نجات پيدا كند و زندگيش معني يابد.
علوم انساني رايج هرگز نمي تواند چنين معنا و تفسيري به دست دهند؛ زيرا انسان را اسير شرايط كه بسا خود اغلال گردن انسان هاست، معرفي مي كند.
انسان هاي سوي مقام حسين (ع) به خاطر اسارت در شرايطي كه عبيدالله و يزيد ايجاد كردند، نتوانستند انسان را و حسين (ع) را و تفسير درست دنيا
را بفهمند؛ پس چگونه علومي كه انسان را همواره در شرايط و محكوم آن مي پندارند، مي تواند تفسير صحيحي از انسان و معناي حيات و زندگي به دست دهد؟!
انسان آميزه اي از دو سوي كربلا است. بستگي دارد جذبه ي ولي الله بر باطن او مستولي شود يا طاغوت استيلاي خود را محكم تر نمايد و امكان حريت و آزادي را از او سلب نمايد.
آنچه علوم انساني به عنوان انسان يافته است و معرفي مي كند، انسان مخلوط است و چون او را درشرايط محكوم مي بيند و در آن شرايط مورد مطالعه قرار مي دهد‌، قادر به ديدن باطن آميخته او نيست و به تبع، امكاني براي خلوص انسان از ظلمت و شقاوت يا تبديل انسان به ظلمت محض و شقي خالص نمي بيند؛ لذا يا راهي مغاير با وحي و اولياي خدا به بشر عرضه مي كند و يا با راهي كه وحي عرضه كرده وارد ستيز مي شود و نقش سوي مقابل سپاه حسين (ع) را در كربلا ايفا مي كند و استمرار مي بخشد و بديهي است تا سپاه يزيد در نقطه اي از دنيا به پا است، كربلا و عاشورا و مقاومت حسيني نيز وجود دارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. نساء:136.
2.اعراف :7.
 

منبع:نشريه کنگره امام حسين(ع) و مقاومت، جلد 1.




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط