روش شناسي وبر
در خصوص روش شناسي وبر مي توان ريشه هاي انديشه روان شناختي او را با توجه به پس زمينه تاريخي و فکري زمان وي، در مجادلاتي دانست که پيرامون جايگاه علوم انساني در سده نوزدهم در ميان انديشمندان آن دوران در گرفته بود؛ اينکه آيا علوم انساني و فرهنگي را بايد همان گونه که اثبات گرايان مي خواستند در رديف علوم طبيعي دانست يا برعکس به استقلال آن توجه نمود؟
در اين ميان، وبر با تأثير از انديشه کانتي و نوکانتي، روشي متفاوت را در علوم اجتماعي مطرح کرده است.او با اتخاذ موضعي بينابين، کوشيده است تا به نوعي مصالحه و آشتي بين آنها دست يابد.روشي که او مطرح کرده، تفهمي و تبييني است و به هر دو بُعد تفريدي و تعميمي توجه دارد؛ بنابراين، وبر را مي توان پايه گذار جامعه شناسي تفهمي نيز دانست که بر خلاف جامعه شناسان پيش از خود، موضوع جامعه شناسي را کنش معنادار اجتماعي بيان کرده و برفهم معاني و انگيزه هاي کنش گران تکيه نموده و براي کنش زمينه و تاريخ قائل شده است.پس فردي که بيشتر دل مشغول سطح خرد و فردگر است، دانسته مي شود؛ هر چند که نمي توان او را فردي که ابداً درکي از جامعه و کل نداشته و کاملاً نسبت به آن بي تفاوت بوده، در نظر گرفت.
همچنين، اگر چه وبر به دنبال فهم معناي نهفته در پس ذهن کنش گران بوده و براي اين کار روش درک همدلانه را پيشنهاد کرده است، اين مسئله او را در صف نحله هرمنوتيک قرار نمي دهد؛ زيرا آنها صرفاً درصدد توصيف هستند؛ درحالي که وبر به دنبال تعميم با روش پوزيتيويستي نيز بوده است.در حقيقت،وبر مرحله تفهم و همدلي را نخستين سطح ادراک و مرحله ماقبل مرحله علمي دانسته که تنها مي تواند در فراهم آوردن يک فرضيه، کمک رسان باشد، ولي در سطحي ديگر بايد با محاسبات علمي تعالي يابد.اينجاست که بعضي او را پوزيتيويست مي خوانند.اما آنچه روشن است، او يک پوزيتيويست سطحي و خام نيست و تفاوت هايي با آنها دارد؛ زيرا اگرچه وبر در نهايت به دنبال عينيت در علوم اجتماعي است، اما کار خود را با مفهوم آغاز کرده است.اين مسئله را مي توان در جامعه شناسي تفهمي و در مسئله ربط ارزشي او، که قائل به مداخله ارزش ها و نظام ارزشي افراد در انتخاب موضوع تحقيق است، همچنين در نمونه آرماني اش که در حقيقت ديالکتيکي بين عين و ذهن را نشان مي دهد،مشاهده کرد؛اما در تمام اين موارد،اگر چه او با مفهوم آغاز مي کند و ارزش ها را وارد مي نمايد، اما سرانجام به دنبال کفايت عيني با روش هاي پوزيتيويستي است.
وبر به عليت نيز باور دارد و دو نوع عليت تاريخي و جامعه شناختي را مطرح کرده است؛ اما در واقع، او عليت را براساس احتمال در نظر گرفته است.همچنين وبر قائل به چند عامل نگري به معناي نفي عامل مسلط در تفسيرهاي علّي و نوعي قرابت انتخابي به جاي يک رابطه علّي و معلولي ساده است.همان گونه که در اخلاق پروتستان و روحيه سرمايه داري چنين کاري را انجام داده است.
در آخر مي توان وبر را به لحاظ روش شناختي نسبي گرا ناميد،همان گونه که هيوز نيز معتقد است:«اگر نسبي گرايي را به اين معنا بگيريم که ممکن نيست در مورد حقيقت اخلاقي يا تاريخي، يقين فلسفي پيدا کرد، وبر موصوف به اين صفت است»؛ زيرا به عقيده وبر هيچ علمي به طورکامل، قابليت دست يابي به واقعيت را ندارد.همان گونه که در نمونه آرماني نيز هر کس حق دارد که نمونه آرماني خويش را بسازد و تنها ملاک بيروني و تجربي است که درستي يا نادرستي آن را تعيين مي کند.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.
در اين ميان، وبر با تأثير از انديشه کانتي و نوکانتي، روشي متفاوت را در علوم اجتماعي مطرح کرده است.او با اتخاذ موضعي بينابين، کوشيده است تا به نوعي مصالحه و آشتي بين آنها دست يابد.روشي که او مطرح کرده، تفهمي و تبييني است و به هر دو بُعد تفريدي و تعميمي توجه دارد؛ بنابراين، وبر را مي توان پايه گذار جامعه شناسي تفهمي نيز دانست که بر خلاف جامعه شناسان پيش از خود، موضوع جامعه شناسي را کنش معنادار اجتماعي بيان کرده و برفهم معاني و انگيزه هاي کنش گران تکيه نموده و براي کنش زمينه و تاريخ قائل شده است.پس فردي که بيشتر دل مشغول سطح خرد و فردگر است، دانسته مي شود؛ هر چند که نمي توان او را فردي که ابداً درکي از جامعه و کل نداشته و کاملاً نسبت به آن بي تفاوت بوده، در نظر گرفت.
همچنين، اگر چه وبر به دنبال فهم معناي نهفته در پس ذهن کنش گران بوده و براي اين کار روش درک همدلانه را پيشنهاد کرده است، اين مسئله او را در صف نحله هرمنوتيک قرار نمي دهد؛ زيرا آنها صرفاً درصدد توصيف هستند؛ درحالي که وبر به دنبال تعميم با روش پوزيتيويستي نيز بوده است.در حقيقت،وبر مرحله تفهم و همدلي را نخستين سطح ادراک و مرحله ماقبل مرحله علمي دانسته که تنها مي تواند در فراهم آوردن يک فرضيه، کمک رسان باشد، ولي در سطحي ديگر بايد با محاسبات علمي تعالي يابد.اينجاست که بعضي او را پوزيتيويست مي خوانند.اما آنچه روشن است، او يک پوزيتيويست سطحي و خام نيست و تفاوت هايي با آنها دارد؛ زيرا اگرچه وبر در نهايت به دنبال عينيت در علوم اجتماعي است، اما کار خود را با مفهوم آغاز کرده است.اين مسئله را مي توان در جامعه شناسي تفهمي و در مسئله ربط ارزشي او، که قائل به مداخله ارزش ها و نظام ارزشي افراد در انتخاب موضوع تحقيق است، همچنين در نمونه آرماني اش که در حقيقت ديالکتيکي بين عين و ذهن را نشان مي دهد،مشاهده کرد؛اما در تمام اين موارد،اگر چه او با مفهوم آغاز مي کند و ارزش ها را وارد مي نمايد، اما سرانجام به دنبال کفايت عيني با روش هاي پوزيتيويستي است.
وبر به عليت نيز باور دارد و دو نوع عليت تاريخي و جامعه شناختي را مطرح کرده است؛ اما در واقع، او عليت را براساس احتمال در نظر گرفته است.همچنين وبر قائل به چند عامل نگري به معناي نفي عامل مسلط در تفسيرهاي علّي و نوعي قرابت انتخابي به جاي يک رابطه علّي و معلولي ساده است.همان گونه که در اخلاق پروتستان و روحيه سرمايه داري چنين کاري را انجام داده است.
در آخر مي توان وبر را به لحاظ روش شناختي نسبي گرا ناميد،همان گونه که هيوز نيز معتقد است:«اگر نسبي گرايي را به اين معنا بگيريم که ممکن نيست در مورد حقيقت اخلاقي يا تاريخي، يقين فلسفي پيدا کرد، وبر موصوف به اين صفت است»؛ زيرا به عقيده وبر هيچ علمي به طورکامل، قابليت دست يابي به واقعيت را ندارد.همان گونه که در نمونه آرماني نيز هر کس حق دارد که نمونه آرماني خويش را بسازد و تنها ملاک بيروني و تجربي است که درستي يا نادرستي آن را تعيين مي کند.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.