نقش رابطه کودک و مراقب در شکل گيري دلبستگي
نويسندگان: محمد رضا خدابخش
(دانشجوي کارشناسي ارشد، رشته روانشناسي عمومي، دانشگاه تهران)
پرورين منصوري
(دانشجوي کارشناسي ارشد، رشته روانشناسي کودکان استثنايي، دانشگاه تهران).
(دانشجوي کارشناسي ارشد، رشته روانشناسي عمومي، دانشگاه تهران)
پرورين منصوري
(دانشجوي کارشناسي ارشد، رشته روانشناسي کودکان استثنايي، دانشگاه تهران).
نظريه دلبستگي درمشاهدات جان بالبي از بچه هاي کوچکي که در طي دوره اي که در بيمارستان از پدر ومادر خود جدا شده بودند زاده شد. بچه هايي که از واگسيختگي در روابط خود با مادرشان رنج مي بردند تاثير شگرفي بر روي بالبي گذاشتند. مشاهده ديگران بالبي را متقاعد ساخت که واگسيختگي اصلي در روابط کودک- مادر است که پيش رو و منادي آسيب شناسي بعدي است.
بالبي هم چنين اهميت ارتباط هاي دلبستگي را در طي دورهي بيماري براي بزرگسالان مورد تاکيد قرار مي دهد و اين زماني است که او تعيين مي کند نياز فرد براي دلبستگي مي تواند به وسيله رويداد بيماري فعال شود. نقش کردار شناسي در انديشه هاي جان بالبي درزمان تدوين نظريه دلبستگي بايد مورد توجه قرار گيرد. کردار شناسي رويکردي به رفتار حيوانات است که بوسيله ي لورنز وتينبرگن در دهه ي 1930 آغاز شد. بالبي درصدد بودتا روابط مادر کودک را کشف کند. اگر چه ارتباطات مداوم با چهره هاي دلبستگي ديگر به نظر مي رسد به وضوح مهم هستند ، براي جان بالبي اين مهم بودکه بفهمد چه چيزي بين کودک مادر واقعا وجود دارد.
مطابق با نظريه دلبستگي:
موجودات انساني با سيستم دلبستگي متولد مي شوند، که به منظور حفظ ونگهداري مجاورت با افرادي که در موقعيت هاي استرس آور مهم هستندکار مي کند. اين سيستم کارکرد اساسي تنظيم را انجام مي دهد ودر رفتارهايي نظير جستجو کردن حمايت، آشکار مي شود. تجربيات اوليه ي کودک- مادر، بازنمايي کودک ازخود واهميت ديگران را شکل مي دهند واين ها درتمام گستره ي زندگي فعال باقي مي مانند.
کودکاني که وارد پرورشگاه مي شوند اغلب جدايي از پدرومادر را به صورت مستقيم وغير مستقيم تجربه ميکنند.اين بچه ها خطر پذيري بالايي براي انواع مشکلات رفتاري، روانشناختي واجتماعي پيدا مي کند.تاريخچه ي مراقبت نامطلوب همراه با عوامل خطر زاي بيولوژيکي، در نقص و کمبودهاي روانشناختي کودکاني که مراقبت از آنها شامل مشکلاتي در صميميت ، پرخاشگري وسطح پايين عزت نفس است سهيم هستند. نظريه دلبستگي اولين مدلي را که مبتني بر روابط بين کودک و چهره هاي دلبستگي است، را تشريح مي کند. تجربيات آغازين با مراقب اوليه تعيين مي کند، چگونه کودک خود را در ارتباط با ديگران مي فهمد.
مشاهدات بالبي منجر به اين باور شد که نه تنها روابط کودک- مادر براي کارکردهاي بعدي مهم هستند ، بلکه او اعتقاد دارد اين روابط اهميت حياتي براي کودک دارد. بالبي وهمکارش رابر تسون مشاهده کردند کودکان هنگامي که از مادرشان جدا مي شوند.حتي اگر آنها توسط شخص ديگري مراقبت وتغذيه شده باشند، درماندگي شديدي راتجربه مي کنند. براي بالبي اين سوال پيش آمد که چرا مادران اين قدر براي کودکان اهميت دارند.
تحقيقات دلبستگي هم اکنون توجه خود را بر روي ارتباط کودک - پدر ومادر، در طي مراحل بعدي زندگي معطوف کرده است. تحقيقات مبتني بر نظريه دلبستگي به طور هماهنگ يافته هاي نيرومندي را توليد کرده اند که اثبات مي کنند، دسترسي عاطفي به سوي ديگران به طور معنا داري با تجربيات دلبستگي اوليه پيوند يافته است.
ترسها چه واقعي يا خيالي سبب مي شوند که کودک مراقبت را ازيک شخص خاص که معمولامادر است جستجو کند. پيوند عاطفي بين کودک - مادر يک ارتباط ضروري براي سلامت اجتماعي- هيجاني کودک است. زماني که اين ارتباط تهديد مي شود، يا به مدت طولاني کودک از مادر جدا مي شود ويا فقدان مادر رخ ميدهد ؛ کودکان غمگيني ، افسردگي، خشم و اضطراب را تجربه مي کنند. همه ي کودکان وبه خصوص کودکان بين سنين شش يا هفت ماهگي وسه سالگي به جدا شدن از پدر ومادرخود حساس هستند.
دلبستگي به عنوان پيوند عاطفي عميقي که کودک با يک فرد خاص شکل مي دهد، افرادي که کودک در زمان استرس و درماندگي به آنها نزديک مي شود، تعريف شده است. ارتباطات دلبستگي يک پايگاه ايمن براي کودک فراهم مي کند که آنها را در اکتشاف، گسترش وبه دست آوري استقلال کمک مي کنند. رفتارهاي دلبستگي بوسيله تهديدهاي محيطي، درمانده گي، بيماري يا خستگي برانگيخته مي شوند وبه عنوان هر شکلي از رفتار که در نتيجه ي دوباره به دست آوردن اشخاص يا باقي ماندن تماس با اشکال دلبستگي است تعريف شده است.
سيستم دلبستگي دو هدف عمده دارد: يک) اطمينان از ايمني دربرابر تهديدهاي محيط پيراموني به وسيله ي حفظ کردن مجاورت وتماس با چهره هاي دلبستگي، دو) استفاده از چهره هاي دلبستگي به عنوان پايگاهي ايمن براي کشف محيط به طور مستقل ، در زمان هايي که ايمني وجود دارد. به طور کلي سيستم دلبستگي به عنوان تعيين کننده ذاتي وتکاملي سيستم پستانداران، به منظور به حداکثر رساندن امکان زنده ماندن کودک تازه متولد شده که فاقد امکانات ضروري براي زيست داشتن به طور مستقل مي باشد، تعريف شده است.
سبک هاي دلبستگي به شيوه هاي گوناگون گروه بندي مي شوند، دراين گروه بندي تمايز اوليه ي بين دلبستگي ايمن ودو زير مجموعه ي دلبستگي نا ايمن يا به عبارت ديگر به دلبستگي اضطرابي واجتنابي وجود دارد . از اين ديدگاه به طور سنتي دلبستگي به ايمن،؛ ناايمن اجتنابي وناايمن دو سو گرا طبقه بندي مي شود. کودکاني که به عنوان ايمن طبقه بندي مي شوند از مراقب به عنوان پايگاهي ايمن براي کشف محيط پيرامون استفاده مي کنند و با جدا شدن از پدر ومادر خود ناراحت مي شوند، اما به آساني با بازگشت مجدد پدرومادر آرام مي شوند. در مدل دلبستگي اجتنابي، هيجانات ناهماهنگ کودک در برانگيختن پاسخ هاي احتمالي در مراقب موثر واقع نمي شود، بنابراين کودک ياد مي گيرد عواطف منفي خود را بازداري کند. درمدل دلبستگي دو سوگرا پاسخ هاي مراقب ناهماهنگ است، بنابراين کودک ياد مي گيرد درنشان دادن عواطف منفي خود به منطور برانگيختن پاسخ درمراقب زياده روي کند.
واکنش مراقب به درمانده گي کودک، عامل مهمي در تعيين نوع دلبستگي اي مي باشد که درکودک ايجاد مي شود.
طبق نظريه دلبستگي ناتواني کودک در برقراري پيوند دلبستگي ايمن با مراقب درسال هاي نخستين زندگي با ناتواني او در برقراري روابط صميمانه ي فردي در بزرگ سالي ارتباط دارد. متخصصان اکنون د رزمينه ي تحقيقات دلبستگي براي تبيين تفاوت هايي که کودکان در زمينه دلبستگي نشان مي دهند، بيشترين توجه خود را بر روي مراقب اصلي کودک يعني مادر متمرکز کرده اند. دو نظريه به طور گسترده تبيين هايي را در مورد علاقه کودک به مادر پيشنهاد مي کنند، که هر دو نظريه ي روان تحليل گري وياد گيري اجتماعي به طور مشابه بيان مي کنند، روابط کودک - مادر به دليل نقشي که مادر در تغذيه کودک بر عهده دارد شکل مي گيرد. درهنگام تدوين نظريه دلبستگي، بالبي به وجود مدارکي درمطالعات حيواني دست يافت، که به سوال اودرمورد اينکه چرا مادر برا ي کودک اهميت دارد پاسخ مي داد. لورنز در آزمايشان خود مشاهده کرد، بچه غازها به پدرومادر خود دلبسته مي شوند حتي به اشيايي که نمي توانند به او غذا بدهند، هارولو در آزمايش ديگري مشاهده کرد که بچه ميمون ها ي رزوس در زمان درمانده گي مادران سيمي که آنها را تغذيه مي کنند ترجيح نمي دهند، بلکه مادران پارچه اي که حتي آنها را تغذيه نمي کنند توانايي برانگيختن تماس را به راحتي داشتند. مشاهدات منظمي از نوزادان انسان صورت گرفت ومدارکي به دست آمد که نوزادان انسان خيلي زود حتي به افرادي که آنها را تغذيه مي کنند دلبستگي پيدا مي کنند. مشاهده مي شود که اين نظريات پاسخگوي برخي از واقعيت ها نيستند وسلسله آزمايشهايي که با ميمون ها وغازها صورت گرفت نشان دادند که در دلبستگي مادر- کودک چيزي فراتر از نياز به غذا در کار است.
مطابق با نظريه ي بالبي کودک در تمايز گذاشتن و برآورد مراقب و بازنمايي از خودتا اواخر سال هاي اوليه زندگي ناتوان است، اگر مراقب به کودک با عشق و حساسيت پاسخ دهد کودک به طور مشابه حس دوست داشتني و ارزشمند بودن را در درون خود گسترش مي دهد. زماني که کودک احساس مي کند مراقب ناهماهنگ يا بدون حساسيت است،اين تجربه را تعميم داده و حس مي کند او دوست داشتني و ارزشمند نيست ودرهمين راستا کودکان پرورشگاهي احتمالا خطر پذيري فزاينده هايي براي ايجاد بازنمايي منفي از خود دارند.
نگراني هايي اغلب درباره ي پيامدهايي مراقبت نامادرانه ، به دليل نقشي که جدايي طولاني کودک - مادر نظريه دلبستگي بالبي بازي مي کند، بوجود آمده است. جدايي هاي کوتاه مدتي که به صورت روزانه بوسيله ي کودکاني که پدر ومادرشان شاغل هستند و به وسيله ي سرپرست ديگري مراقبت مي شوند، تجربه مي شود. درمورد بحث ارتباط بين مراقبت نامادرانه و دلبستگي ايمن کودک دلبستگي ناامن به دست آمده است که برحسب اهميت دو مورد از آنها به شرح زير است:
1- کودکاني که به طور متوسط بيش از بيست ساعت درهفته مراقبت نامادرانه را در سال هاي اوليه ي زندگي تجربه مي کنند درمقايسه با کودکاني که کمتر مراقبت نامادرانه را تجربه کرده اند، به طور متوسط دلبستگي ناايمن تري را نشان مي دهند.
2- دومين يافته در ارتباط با دلبستگي کودک - پدر است، پسرهايي که بيش از سي و پنج ساعت در هفته مراقبت نامادرانه تجربه کرده اند به طور مشابه دلبستگي ناايمن به پدران خود داشته اند وبنابراين دو دلبستگي نا ايمن يکي به پدر ويکي به مادر در مقايسه با ديگر بچه ها داشته اند.
مبناي بيولوژيکي رفتار دلبستگي: اساسي ترين جنبه هاي نظريه ي دلبستگي بر روي مبناي بيولوژيکي رفتار دلبستگي متمرکز مي شوند . رفتار دلبستگي نتيجه ي قابل پيش بيني افزايش مجاورت کودک با چهره هاي دلبستگي بويژه مادر است. برخي از رفتارهاي دلبستگي (خنديدين، حرف زدن) رفتارهاي علامت دهنده هاي هستند که مادر را آگاه مي سازد که کودک علاقه مند به برقراري تعامل با اوست وبنابراين به رشد و پرورش کودک مي کنند . رفتارهاي ديگر ( گريه کردن ) نامطلوب هستند و مادر سعي مي کند که اين رفتار کودک را خاتمه دهد.
ديد گاه تکاملي :
بالبي پيشنهاد مي کند در طي تکامل گونه انسان، برطبق آنچه که محيط انطباق تکاملي مي نامند، گزينش ژنتيکي از رفتارهاي دلبستگي حمايت مي کند به دليل آنکه اين رفتارها احتمال مجاورت کودک - مادر را افزايش مي دهند وبنابراين شانس زنده ماند کودک را فراهم مي کنند.
سيستم رفتار دلبستگي: بالبي مفهوم سيستم رفتاري از کردار شناسي وام گرفته است تا سيستم رفتار خاص گونه را تعريف کند. مفهوم سيستم رفتاري شامل انگيزش ذاتي است ، علاقه کودک به اکتشاف سازگار است.
نقش هيجان:
مطابق با نظريه بالبي هيجان ها به طور قوي با دلبستگي پيوند مي يابند. اخيراً نظريه هاي دلبستگي شيوه هاي نگهداري و حفظ روابط با چهره هاي دلبستگي را در تنظيم هيجان مورد استفاده قرار مي دهند.
نقش شناخت:
بالبي پيشنهاد مي کند سازماندهي سيستم رفتاري دلبستگي شامل اجزا شناختي از قبيل بازنمايي ذهني از اشکال دلبستگي، خود محيط وهمه آنچه که به طور منظم تجربه مي شود، مي باشد.اين تأکيد براهميت تجربه هاي واقعي اشخاص، مورد ديگري است که نظريه بالبي را از نظريه فرويد که بر نقش روياهاي دروني تاکيد مي کند، متمايز مي سازد.
بالبي به اين مدل ها به عنوان بازنمايي ذهني، مدل هاي کاري دروني اشاره مي کند. مطابق با نظريه بالبي اين مدل ها به کودک اجازه مي دهد تا آينده را پيش بيني کرده و برنامه هايي بسازند تا بدين وسيله مفيد تر عمل کنند. شواهدي وجود دارد که حتي کودکان خردسال قادر به استفاده از بازنمايي ذهني به منظور پيش بيني درمورد آينده هستند.بازنمايي هاي ذهني هنگامي بهترين عملکرد را دارند که به طور نسبي انعکاس دقيقي از واقعيت باشند.
از آنجايي که نظريه دلبستگي کيفيت ارتباط کودک - سرپرست (مراقب) اوليه را مبنايي قرار مي دهد که تأثير قدرتمندي بر رشد کودک مي گذارد، مکانيسمي که به وسيله آن اين تأثيرات بکار بسته مي شوند، با اين انديشه ها ، متعاقب هستند:
1- تعامل و ارتباط با چهره هاي دلبستگي در طي سال هاي اوليه، الگوهايي از دلبستگي وارتباط را تشکيل مي دهند که ادراک کودک، انديشه ها و رفتارهاي او را بخصوص در زمان درماندگي تنظيم مي کنند. دريافت يا عدم دريافت پاسخ از چهره هاي دلبستگي در زمان درماندگي، انتظارات کودک را شکل مي دهند، بنابراين او برنامه ريزي هاي ذهني و رفتاري را مي سازد. زماني که کودک را رويدادهاي آزار دهنده در زندگي روبرو مي شود، يک برنامه ريزي سالم به او در بيان انديشه ها واحساسات و جستجوي آرامش کمک مي کند.
2- مدل هاي ذهني کودک از ارتباطات نزديک، ظرفيت او را براي ساختن پيوند عاطفي با ديگران تحت تاثير قرار مي دهد. اين مدل هاي ذهني، انتزاعي از تجربيات مرتباط با پدرومادر هستند.
اگر چه تحقيقات اوليه دلبستگي بررفتارهاي مادرانه متمرکز شدند، نظريه دلبستگي براينکه پدرنيز به عنوان چهره هاي مهم در گسترش روابط هيجاني- اجتماعي کودک نقش دارد، تأکيد مي کند.تجربه کودک از فراهم بودن حمايت وتعامل با پدرومادر به او احساس ارزشمندي مي دهد، که باعث شکل گيري يک مدل مطلوب در زمينه روابط با ديگران در آينده مي شود.
3- پدر ومادراني که براي نيازهاي دلبستگي کودک مثل نياز او به اکتشاف محيط پيرامون خود ارزش قايل مي شوند، تاثير شگرفي را در ظرفيت کودک براي ساختن پيوند عاطفي با ديگران ايجاد مي کنند.
اين چنين تجربه هايي حس کارايي و لياقت کودک را گسترش مي دهند، به طور مثال: با ممکن ساختن تعاملات اجتماعي حمايت کننده در خارج از خانه.
بالبي بيان مي کند ويژگي اصلي اين مدل هاي ذهني که هر کودک بنا مي کند، باور اوست از اينکه چه کساني اشکال دلبستگي هستند، درکجا آنها ممکن است پيدا شوند وچه پاسخي را کودک از آنها مي تواند انتظار داشته باشد. بالبي فرض مي کند کودکاني که پدرومادر پاسخ دهنده وحساس دارند مي توانند رويکردي اعتماد انگيز به جهان داشته باشند. ودرصورتي که نتوانند خود را به مديريت کنند به جستجوي کمک مي پردازند. درمقابل کودکاني که نمي توانند پدرومادر پاسخ دهنده و قابل دسترس داشته باشند، جهان را غير قابل اعتماد وغير قابل پيش بيني مي بينند که منجر به عقب نشيني کودک يا جنگ با آن مي شود. خارج از نظريه دلبستگي، اخيرا نلسون بيان کرده است ؛ که پيوند عاطفي خاص با مراقب اوليه عامل اصلي درشکل گيري شخصيت يا منحصر به فرد بودن جهان در ذهن کودک است.بالبي هم چنين معيارهايي از سيستم رفتاري دلبستگي را که بطور تدريجي شکل مي گيرد وبه وسيله ي تجربيات اجتماعي دگرگون مي شوند وسرانجام به تفاوت هاي شخصي نسبتا پايدار درسبک هاي دلبستگي منجر مي شوند راه ، پيشنهاد مي کند که اين يک الگوي منظم از انتظارات ارتباطي، هيجاني و رفتاري است که نتيجه اي از يک تاريخچه دلبستگي خاص هستند. تغييرات تنش زاي زندگي منجر به تغييراتي درشيوه ي پاسخ دهي پدرومادر به کودک مي شود واين نيز به نوبه ي خود برچگونگي احساس ايمني کودک اثر مي گذارد، پاسخ پدرومادر به کودک نيز غالبا تابعي از رفتار خود کودک است.
تفاوت هاي اشخاص:
درحالي که تقريبا همه ي کودکان دلبسته مي شوند حتي به مادراني که ازآنها سواستفاده مي کنند، ولي آنها را به طور ايمن دلبسته نمي شوند. دلبستگي ايمن زماني رخ مي دهد که يک کودک بازنمايي ذهني از اشکال دلبستگي داشته باشد و زماني که کودک به آنها نياز دارد. قابل دسترس وپاسخ دهنده باشند.
سيستم دلبستگي درارتباط با سيستم هاي رفتاري ديگر:
بالبي تأکيد مي کند دو سيستم رفتاري به طور خاص با سيستم دلبستگي درکودک ارتباط دارند. سيستم رفتاري ترس و سيستم رفتاري اکتشافات که فعاليت اي و دو با سيستم دلبستگي در ارتباط هستند.
سيستم اکتشاف:
مطابق با نظريه ي بالبي، سيستم اکتشاف، مزيت زيست براي کودک را از طريق فراهم کردن آگاهي هاي مهم در باره ي کار کرد محيط، از قبيل اين که چگونه از ابزارها استفاده کند وچگونه ساختارهاي محيط را براي به دست آوردن غذا تغيير دهد و از سدهاي فيزيکي که سر راه او هستند عبور کند، را تامين مي کند .همه اين ها به فعاليت سيستم اکتشاف وابسته است. مطابق با نظريه اينثورث موازنه پويايي بين اين دو سيستم رفتاري وجود دارد که اهميت زيادي براي رشد کودک و زنده ماندن او در مقايسه با اينکه اين دو سيستم را جداگانه در نظر بگيريم دارند. ارتباط بين سيستم دلبستگي وسيستم اکتشاف که در آن کودک از چهره هاي دلبستگي به عنوان پايگاه امن براي کشف محيط استفاده مي کند مفهومي است که اولين بار توسط اينثورث توصيف شده وسپس درنظريه دلبستگي رشد و مرکزيت يافت.
سيستم ترس:
گمان مي رود سيستم رفتاري ترس به طور نزديک با سيستم دلبستگي در ارتباط است. براي بالبي کارکرد زيست شناسي سيستم ترس مشابه سيستم دلبستگي، محافظت کننده است. از نظر بيولوژيکي سيستم ترس باعث مي شود کودکان ازمحرک هاي مشخصي بترسند. بدون اين که چنين ترسي زنده ماندن وتوليد مثل کاهش مي يابد به همين دليل دلبستگي و سيستم ترس با هم جفت شده اند، بنابراين ترس کودک رفتار دلبستگي او را افزايش مي دهد که کودکي که محرکي را ترسناک مي پندارد حفاظت را جستجو مي کند. حضور و غياب چهره هاي دلبستگي نقش مهمي را در فعاليت سيستم ترس کودک بازي مي کند. همچنين در دسترس وقابل پذيرش بودن چهره هاي دلبستگي کودک را بسيار کمتر مستعد ترس مي سازد. به طور کل مي توان گفت فعاليت سيستم رفتاري ترس، فعاليت سيستم دلبستگي را افزايش مي دهد.
بالبي دو سيستم ديگر را تعريف مي کند که ارتباط تنگاتنگي با سيستم دلبستگي دارند. سيستم جامع پذيري.
اگر چه بالبي اين سيستم رفتاري را به صورت گسترده بحث نکرده است ولي سيستم جمع پذيري از سيستم رفتاري دلبستگي متفاوت است. برنسون به پيوند جويي به عنوان سيستم انطباقي که درکودکي حاضر مي شود واز سيستم دلبستگي جدا است. بنابراين سيستم جامع پذيري به عنوان سازماني که از نظر زيست شناسي پي ريزي شده است که تمايل به بقا را افزايش مي دهد، تعريف شده است.
سيستم مراقب:
نتيجه قابل پيش بيني فعاليت سيستم مراقب، مجاورت کودک - مادر است وکارکرد زيست شناسي آن حفاظت از کودک است. به نظر مي رسد زماني که سيستم مراقب به طور نسبي فعال است، سيستم دلبستگي کودک به طور نسبي در وضعيت نافعال باشد.
پيوند دلبستگي:
درحالي که رفتار دلبستگي ، رفتاري است که مجاورت با چهره هاي دلبستگي را تعقيب مي کند وسيستم رفتاري دلبستگي، رفتارهاي دلبستگي درميان اشخاص را سازمان دهي مي کند، پيوند دلبستگي اشاره به علاقه عاطفي دارد. اينثورث ملاک هايي را براي پيوند عاطفي توصيف مي کند تا آن را از پيوند دلبستگي متمايز سازد.
الف) پيوند عاطفي مقاوم و پايدار است نه گذرا.
ب) پيوند عاطفي شامل يک فرد خاص ، يک چهره که قابل تغيير با هيچ شخص ديگر نيست. اين پيوند جذابيت يک شخص را براي اشخاص ديگر انعکاس مي دهد.
ج) اين ارتباطات از نظر هيجاني وعاطفي مهم هستند.
د) افراد تمايل به حفظ کردن مجاورت يا تماس با آن شخص را دارند.
ه) احساس درماندگي که اشخاص درجدا شدن غير عمدي از آن شخص مي کنند درحالي که در پيوند دلبستگي اشخاص ايمني وراحتي در ارتباط با يک شخص ديگر را جستجو مي کنند.
منبع:فصلنامه بهداشت روان 32 پاييز 89
بالبي هم چنين اهميت ارتباط هاي دلبستگي را در طي دورهي بيماري براي بزرگسالان مورد تاکيد قرار مي دهد و اين زماني است که او تعيين مي کند نياز فرد براي دلبستگي مي تواند به وسيله رويداد بيماري فعال شود. نقش کردار شناسي در انديشه هاي جان بالبي درزمان تدوين نظريه دلبستگي بايد مورد توجه قرار گيرد. کردار شناسي رويکردي به رفتار حيوانات است که بوسيله ي لورنز وتينبرگن در دهه ي 1930 آغاز شد. بالبي درصدد بودتا روابط مادر کودک را کشف کند. اگر چه ارتباطات مداوم با چهره هاي دلبستگي ديگر به نظر مي رسد به وضوح مهم هستند ، براي جان بالبي اين مهم بودکه بفهمد چه چيزي بين کودک مادر واقعا وجود دارد.
مطابق با نظريه دلبستگي:
موجودات انساني با سيستم دلبستگي متولد مي شوند، که به منظور حفظ ونگهداري مجاورت با افرادي که در موقعيت هاي استرس آور مهم هستندکار مي کند. اين سيستم کارکرد اساسي تنظيم را انجام مي دهد ودر رفتارهايي نظير جستجو کردن حمايت، آشکار مي شود. تجربيات اوليه ي کودک- مادر، بازنمايي کودک ازخود واهميت ديگران را شکل مي دهند واين ها درتمام گستره ي زندگي فعال باقي مي مانند.
کودکاني که وارد پرورشگاه مي شوند اغلب جدايي از پدرومادر را به صورت مستقيم وغير مستقيم تجربه ميکنند.اين بچه ها خطر پذيري بالايي براي انواع مشکلات رفتاري، روانشناختي واجتماعي پيدا مي کند.تاريخچه ي مراقبت نامطلوب همراه با عوامل خطر زاي بيولوژيکي، در نقص و کمبودهاي روانشناختي کودکاني که مراقبت از آنها شامل مشکلاتي در صميميت ، پرخاشگري وسطح پايين عزت نفس است سهيم هستند. نظريه دلبستگي اولين مدلي را که مبتني بر روابط بين کودک و چهره هاي دلبستگي است، را تشريح مي کند. تجربيات آغازين با مراقب اوليه تعيين مي کند، چگونه کودک خود را در ارتباط با ديگران مي فهمد.
مشاهدات بالبي منجر به اين باور شد که نه تنها روابط کودک- مادر براي کارکردهاي بعدي مهم هستند ، بلکه او اعتقاد دارد اين روابط اهميت حياتي براي کودک دارد. بالبي وهمکارش رابر تسون مشاهده کردند کودکان هنگامي که از مادرشان جدا مي شوند.حتي اگر آنها توسط شخص ديگري مراقبت وتغذيه شده باشند، درماندگي شديدي راتجربه مي کنند. براي بالبي اين سوال پيش آمد که چرا مادران اين قدر براي کودکان اهميت دارند.
تحقيقات دلبستگي هم اکنون توجه خود را بر روي ارتباط کودک - پدر ومادر، در طي مراحل بعدي زندگي معطوف کرده است. تحقيقات مبتني بر نظريه دلبستگي به طور هماهنگ يافته هاي نيرومندي را توليد کرده اند که اثبات مي کنند، دسترسي عاطفي به سوي ديگران به طور معنا داري با تجربيات دلبستگي اوليه پيوند يافته است.
ترسها چه واقعي يا خيالي سبب مي شوند که کودک مراقبت را ازيک شخص خاص که معمولامادر است جستجو کند. پيوند عاطفي بين کودک - مادر يک ارتباط ضروري براي سلامت اجتماعي- هيجاني کودک است. زماني که اين ارتباط تهديد مي شود، يا به مدت طولاني کودک از مادر جدا مي شود ويا فقدان مادر رخ ميدهد ؛ کودکان غمگيني ، افسردگي، خشم و اضطراب را تجربه مي کنند. همه ي کودکان وبه خصوص کودکان بين سنين شش يا هفت ماهگي وسه سالگي به جدا شدن از پدر ومادرخود حساس هستند.
دلبستگي به عنوان پيوند عاطفي عميقي که کودک با يک فرد خاص شکل مي دهد، افرادي که کودک در زمان استرس و درماندگي به آنها نزديک مي شود، تعريف شده است. ارتباطات دلبستگي يک پايگاه ايمن براي کودک فراهم مي کند که آنها را در اکتشاف، گسترش وبه دست آوري استقلال کمک مي کنند. رفتارهاي دلبستگي بوسيله تهديدهاي محيطي، درمانده گي، بيماري يا خستگي برانگيخته مي شوند وبه عنوان هر شکلي از رفتار که در نتيجه ي دوباره به دست آوردن اشخاص يا باقي ماندن تماس با اشکال دلبستگي است تعريف شده است.
سيستم دلبستگي دو هدف عمده دارد: يک) اطمينان از ايمني دربرابر تهديدهاي محيط پيراموني به وسيله ي حفظ کردن مجاورت وتماس با چهره هاي دلبستگي، دو) استفاده از چهره هاي دلبستگي به عنوان پايگاهي ايمن براي کشف محيط به طور مستقل ، در زمان هايي که ايمني وجود دارد. به طور کلي سيستم دلبستگي به عنوان تعيين کننده ذاتي وتکاملي سيستم پستانداران، به منظور به حداکثر رساندن امکان زنده ماندن کودک تازه متولد شده که فاقد امکانات ضروري براي زيست داشتن به طور مستقل مي باشد، تعريف شده است.
سبک هاي دلبستگي به شيوه هاي گوناگون گروه بندي مي شوند، دراين گروه بندي تمايز اوليه ي بين دلبستگي ايمن ودو زير مجموعه ي دلبستگي نا ايمن يا به عبارت ديگر به دلبستگي اضطرابي واجتنابي وجود دارد . از اين ديدگاه به طور سنتي دلبستگي به ايمن،؛ ناايمن اجتنابي وناايمن دو سو گرا طبقه بندي مي شود. کودکاني که به عنوان ايمن طبقه بندي مي شوند از مراقب به عنوان پايگاهي ايمن براي کشف محيط پيرامون استفاده مي کنند و با جدا شدن از پدر ومادر خود ناراحت مي شوند، اما به آساني با بازگشت مجدد پدرومادر آرام مي شوند. در مدل دلبستگي اجتنابي، هيجانات ناهماهنگ کودک در برانگيختن پاسخ هاي احتمالي در مراقب موثر واقع نمي شود، بنابراين کودک ياد مي گيرد عواطف منفي خود را بازداري کند. درمدل دلبستگي دو سوگرا پاسخ هاي مراقب ناهماهنگ است، بنابراين کودک ياد مي گيرد درنشان دادن عواطف منفي خود به منطور برانگيختن پاسخ درمراقب زياده روي کند.
واکنش مراقب به درمانده گي کودک، عامل مهمي در تعيين نوع دلبستگي اي مي باشد که درکودک ايجاد مي شود.
طبق نظريه دلبستگي ناتواني کودک در برقراري پيوند دلبستگي ايمن با مراقب درسال هاي نخستين زندگي با ناتواني او در برقراري روابط صميمانه ي فردي در بزرگ سالي ارتباط دارد. متخصصان اکنون د رزمينه ي تحقيقات دلبستگي براي تبيين تفاوت هايي که کودکان در زمينه دلبستگي نشان مي دهند، بيشترين توجه خود را بر روي مراقب اصلي کودک يعني مادر متمرکز کرده اند. دو نظريه به طور گسترده تبيين هايي را در مورد علاقه کودک به مادر پيشنهاد مي کنند، که هر دو نظريه ي روان تحليل گري وياد گيري اجتماعي به طور مشابه بيان مي کنند، روابط کودک - مادر به دليل نقشي که مادر در تغذيه کودک بر عهده دارد شکل مي گيرد. درهنگام تدوين نظريه دلبستگي، بالبي به وجود مدارکي درمطالعات حيواني دست يافت، که به سوال اودرمورد اينکه چرا مادر برا ي کودک اهميت دارد پاسخ مي داد. لورنز در آزمايشان خود مشاهده کرد، بچه غازها به پدرومادر خود دلبسته مي شوند حتي به اشيايي که نمي توانند به او غذا بدهند، هارولو در آزمايش ديگري مشاهده کرد که بچه ميمون ها ي رزوس در زمان درمانده گي مادران سيمي که آنها را تغذيه مي کنند ترجيح نمي دهند، بلکه مادران پارچه اي که حتي آنها را تغذيه نمي کنند توانايي برانگيختن تماس را به راحتي داشتند. مشاهدات منظمي از نوزادان انسان صورت گرفت ومدارکي به دست آمد که نوزادان انسان خيلي زود حتي به افرادي که آنها را تغذيه مي کنند دلبستگي پيدا مي کنند. مشاهده مي شود که اين نظريات پاسخگوي برخي از واقعيت ها نيستند وسلسله آزمايشهايي که با ميمون ها وغازها صورت گرفت نشان دادند که در دلبستگي مادر- کودک چيزي فراتر از نياز به غذا در کار است.
مطابق با نظريه ي بالبي کودک در تمايز گذاشتن و برآورد مراقب و بازنمايي از خودتا اواخر سال هاي اوليه زندگي ناتوان است، اگر مراقب به کودک با عشق و حساسيت پاسخ دهد کودک به طور مشابه حس دوست داشتني و ارزشمند بودن را در درون خود گسترش مي دهد. زماني که کودک احساس مي کند مراقب ناهماهنگ يا بدون حساسيت است،اين تجربه را تعميم داده و حس مي کند او دوست داشتني و ارزشمند نيست ودرهمين راستا کودکان پرورشگاهي احتمالا خطر پذيري فزاينده هايي براي ايجاد بازنمايي منفي از خود دارند.
نگراني هايي اغلب درباره ي پيامدهايي مراقبت نامادرانه ، به دليل نقشي که جدايي طولاني کودک - مادر نظريه دلبستگي بالبي بازي مي کند، بوجود آمده است. جدايي هاي کوتاه مدتي که به صورت روزانه بوسيله ي کودکاني که پدر ومادرشان شاغل هستند و به وسيله ي سرپرست ديگري مراقبت مي شوند، تجربه مي شود. درمورد بحث ارتباط بين مراقبت نامادرانه و دلبستگي ايمن کودک دلبستگي ناامن به دست آمده است که برحسب اهميت دو مورد از آنها به شرح زير است:
1- کودکاني که به طور متوسط بيش از بيست ساعت درهفته مراقبت نامادرانه را در سال هاي اوليه ي زندگي تجربه مي کنند درمقايسه با کودکاني که کمتر مراقبت نامادرانه را تجربه کرده اند، به طور متوسط دلبستگي ناايمن تري را نشان مي دهند.
2- دومين يافته در ارتباط با دلبستگي کودک - پدر است، پسرهايي که بيش از سي و پنج ساعت در هفته مراقبت نامادرانه تجربه کرده اند به طور مشابه دلبستگي ناايمن به پدران خود داشته اند وبنابراين دو دلبستگي نا ايمن يکي به پدر ويکي به مادر در مقايسه با ديگر بچه ها داشته اند.
مبناي بيولوژيکي رفتار دلبستگي: اساسي ترين جنبه هاي نظريه ي دلبستگي بر روي مبناي بيولوژيکي رفتار دلبستگي متمرکز مي شوند . رفتار دلبستگي نتيجه ي قابل پيش بيني افزايش مجاورت کودک با چهره هاي دلبستگي بويژه مادر است. برخي از رفتارهاي دلبستگي (خنديدين، حرف زدن) رفتارهاي علامت دهنده هاي هستند که مادر را آگاه مي سازد که کودک علاقه مند به برقراري تعامل با اوست وبنابراين به رشد و پرورش کودک مي کنند . رفتارهاي ديگر ( گريه کردن ) نامطلوب هستند و مادر سعي مي کند که اين رفتار کودک را خاتمه دهد.
ديد گاه تکاملي :
بالبي پيشنهاد مي کند در طي تکامل گونه انسان، برطبق آنچه که محيط انطباق تکاملي مي نامند، گزينش ژنتيکي از رفتارهاي دلبستگي حمايت مي کند به دليل آنکه اين رفتارها احتمال مجاورت کودک - مادر را افزايش مي دهند وبنابراين شانس زنده ماند کودک را فراهم مي کنند.
سيستم رفتار دلبستگي: بالبي مفهوم سيستم رفتاري از کردار شناسي وام گرفته است تا سيستم رفتار خاص گونه را تعريف کند. مفهوم سيستم رفتاري شامل انگيزش ذاتي است ، علاقه کودک به اکتشاف سازگار است.
نقش هيجان:
مطابق با نظريه بالبي هيجان ها به طور قوي با دلبستگي پيوند مي يابند. اخيراً نظريه هاي دلبستگي شيوه هاي نگهداري و حفظ روابط با چهره هاي دلبستگي را در تنظيم هيجان مورد استفاده قرار مي دهند.
نقش شناخت:
بالبي پيشنهاد مي کند سازماندهي سيستم رفتاري دلبستگي شامل اجزا شناختي از قبيل بازنمايي ذهني از اشکال دلبستگي، خود محيط وهمه آنچه که به طور منظم تجربه مي شود، مي باشد.اين تأکيد براهميت تجربه هاي واقعي اشخاص، مورد ديگري است که نظريه بالبي را از نظريه فرويد که بر نقش روياهاي دروني تاکيد مي کند، متمايز مي سازد.
بالبي به اين مدل ها به عنوان بازنمايي ذهني، مدل هاي کاري دروني اشاره مي کند. مطابق با نظريه بالبي اين مدل ها به کودک اجازه مي دهد تا آينده را پيش بيني کرده و برنامه هايي بسازند تا بدين وسيله مفيد تر عمل کنند. شواهدي وجود دارد که حتي کودکان خردسال قادر به استفاده از بازنمايي ذهني به منظور پيش بيني درمورد آينده هستند.بازنمايي هاي ذهني هنگامي بهترين عملکرد را دارند که به طور نسبي انعکاس دقيقي از واقعيت باشند.
از آنجايي که نظريه دلبستگي کيفيت ارتباط کودک - سرپرست (مراقب) اوليه را مبنايي قرار مي دهد که تأثير قدرتمندي بر رشد کودک مي گذارد، مکانيسمي که به وسيله آن اين تأثيرات بکار بسته مي شوند، با اين انديشه ها ، متعاقب هستند:
1- تعامل و ارتباط با چهره هاي دلبستگي در طي سال هاي اوليه، الگوهايي از دلبستگي وارتباط را تشکيل مي دهند که ادراک کودک، انديشه ها و رفتارهاي او را بخصوص در زمان درماندگي تنظيم مي کنند. دريافت يا عدم دريافت پاسخ از چهره هاي دلبستگي در زمان درماندگي، انتظارات کودک را شکل مي دهند، بنابراين او برنامه ريزي هاي ذهني و رفتاري را مي سازد. زماني که کودک را رويدادهاي آزار دهنده در زندگي روبرو مي شود، يک برنامه ريزي سالم به او در بيان انديشه ها واحساسات و جستجوي آرامش کمک مي کند.
2- مدل هاي ذهني کودک از ارتباطات نزديک، ظرفيت او را براي ساختن پيوند عاطفي با ديگران تحت تاثير قرار مي دهد. اين مدل هاي ذهني، انتزاعي از تجربيات مرتباط با پدرومادر هستند.
اگر چه تحقيقات اوليه دلبستگي بررفتارهاي مادرانه متمرکز شدند، نظريه دلبستگي براينکه پدرنيز به عنوان چهره هاي مهم در گسترش روابط هيجاني- اجتماعي کودک نقش دارد، تأکيد مي کند.تجربه کودک از فراهم بودن حمايت وتعامل با پدرومادر به او احساس ارزشمندي مي دهد، که باعث شکل گيري يک مدل مطلوب در زمينه روابط با ديگران در آينده مي شود.
3- پدر ومادراني که براي نيازهاي دلبستگي کودک مثل نياز او به اکتشاف محيط پيرامون خود ارزش قايل مي شوند، تاثير شگرفي را در ظرفيت کودک براي ساختن پيوند عاطفي با ديگران ايجاد مي کنند.
اين چنين تجربه هايي حس کارايي و لياقت کودک را گسترش مي دهند، به طور مثال: با ممکن ساختن تعاملات اجتماعي حمايت کننده در خارج از خانه.
بالبي بيان مي کند ويژگي اصلي اين مدل هاي ذهني که هر کودک بنا مي کند، باور اوست از اينکه چه کساني اشکال دلبستگي هستند، درکجا آنها ممکن است پيدا شوند وچه پاسخي را کودک از آنها مي تواند انتظار داشته باشد. بالبي فرض مي کند کودکاني که پدرومادر پاسخ دهنده وحساس دارند مي توانند رويکردي اعتماد انگيز به جهان داشته باشند. ودرصورتي که نتوانند خود را به مديريت کنند به جستجوي کمک مي پردازند. درمقابل کودکاني که نمي توانند پدرومادر پاسخ دهنده و قابل دسترس داشته باشند، جهان را غير قابل اعتماد وغير قابل پيش بيني مي بينند که منجر به عقب نشيني کودک يا جنگ با آن مي شود. خارج از نظريه دلبستگي، اخيرا نلسون بيان کرده است ؛ که پيوند عاطفي خاص با مراقب اوليه عامل اصلي درشکل گيري شخصيت يا منحصر به فرد بودن جهان در ذهن کودک است.بالبي هم چنين معيارهايي از سيستم رفتاري دلبستگي را که بطور تدريجي شکل مي گيرد وبه وسيله ي تجربيات اجتماعي دگرگون مي شوند وسرانجام به تفاوت هاي شخصي نسبتا پايدار درسبک هاي دلبستگي منجر مي شوند راه ، پيشنهاد مي کند که اين يک الگوي منظم از انتظارات ارتباطي، هيجاني و رفتاري است که نتيجه اي از يک تاريخچه دلبستگي خاص هستند. تغييرات تنش زاي زندگي منجر به تغييراتي درشيوه ي پاسخ دهي پدرومادر به کودک مي شود واين نيز به نوبه ي خود برچگونگي احساس ايمني کودک اثر مي گذارد، پاسخ پدرومادر به کودک نيز غالبا تابعي از رفتار خود کودک است.
تفاوت هاي اشخاص:
درحالي که تقريبا همه ي کودکان دلبسته مي شوند حتي به مادراني که ازآنها سواستفاده مي کنند، ولي آنها را به طور ايمن دلبسته نمي شوند. دلبستگي ايمن زماني رخ مي دهد که يک کودک بازنمايي ذهني از اشکال دلبستگي داشته باشد و زماني که کودک به آنها نياز دارد. قابل دسترس وپاسخ دهنده باشند.
سيستم دلبستگي درارتباط با سيستم هاي رفتاري ديگر:
بالبي تأکيد مي کند دو سيستم رفتاري به طور خاص با سيستم دلبستگي درکودک ارتباط دارند. سيستم رفتاري ترس و سيستم رفتاري اکتشافات که فعاليت اي و دو با سيستم دلبستگي در ارتباط هستند.
سيستم اکتشاف:
مطابق با نظريه ي بالبي، سيستم اکتشاف، مزيت زيست براي کودک را از طريق فراهم کردن آگاهي هاي مهم در باره ي کار کرد محيط، از قبيل اين که چگونه از ابزارها استفاده کند وچگونه ساختارهاي محيط را براي به دست آوردن غذا تغيير دهد و از سدهاي فيزيکي که سر راه او هستند عبور کند، را تامين مي کند .همه اين ها به فعاليت سيستم اکتشاف وابسته است. مطابق با نظريه اينثورث موازنه پويايي بين اين دو سيستم رفتاري وجود دارد که اهميت زيادي براي رشد کودک و زنده ماندن او در مقايسه با اينکه اين دو سيستم را جداگانه در نظر بگيريم دارند. ارتباط بين سيستم دلبستگي وسيستم اکتشاف که در آن کودک از چهره هاي دلبستگي به عنوان پايگاه امن براي کشف محيط استفاده مي کند مفهومي است که اولين بار توسط اينثورث توصيف شده وسپس درنظريه دلبستگي رشد و مرکزيت يافت.
سيستم ترس:
گمان مي رود سيستم رفتاري ترس به طور نزديک با سيستم دلبستگي در ارتباط است. براي بالبي کارکرد زيست شناسي سيستم ترس مشابه سيستم دلبستگي، محافظت کننده است. از نظر بيولوژيکي سيستم ترس باعث مي شود کودکان ازمحرک هاي مشخصي بترسند. بدون اين که چنين ترسي زنده ماندن وتوليد مثل کاهش مي يابد به همين دليل دلبستگي و سيستم ترس با هم جفت شده اند، بنابراين ترس کودک رفتار دلبستگي او را افزايش مي دهد که کودکي که محرکي را ترسناک مي پندارد حفاظت را جستجو مي کند. حضور و غياب چهره هاي دلبستگي نقش مهمي را در فعاليت سيستم ترس کودک بازي مي کند. همچنين در دسترس وقابل پذيرش بودن چهره هاي دلبستگي کودک را بسيار کمتر مستعد ترس مي سازد. به طور کل مي توان گفت فعاليت سيستم رفتاري ترس، فعاليت سيستم دلبستگي را افزايش مي دهد.
بالبي دو سيستم ديگر را تعريف مي کند که ارتباط تنگاتنگي با سيستم دلبستگي دارند. سيستم جامع پذيري.
اگر چه بالبي اين سيستم رفتاري را به صورت گسترده بحث نکرده است ولي سيستم جمع پذيري از سيستم رفتاري دلبستگي متفاوت است. برنسون به پيوند جويي به عنوان سيستم انطباقي که درکودکي حاضر مي شود واز سيستم دلبستگي جدا است. بنابراين سيستم جامع پذيري به عنوان سازماني که از نظر زيست شناسي پي ريزي شده است که تمايل به بقا را افزايش مي دهد، تعريف شده است.
سيستم مراقب:
نتيجه قابل پيش بيني فعاليت سيستم مراقب، مجاورت کودک - مادر است وکارکرد زيست شناسي آن حفاظت از کودک است. به نظر مي رسد زماني که سيستم مراقب به طور نسبي فعال است، سيستم دلبستگي کودک به طور نسبي در وضعيت نافعال باشد.
پيوند دلبستگي:
درحالي که رفتار دلبستگي ، رفتاري است که مجاورت با چهره هاي دلبستگي را تعقيب مي کند وسيستم رفتاري دلبستگي، رفتارهاي دلبستگي درميان اشخاص را سازمان دهي مي کند، پيوند دلبستگي اشاره به علاقه عاطفي دارد. اينثورث ملاک هايي را براي پيوند عاطفي توصيف مي کند تا آن را از پيوند دلبستگي متمايز سازد.
الف) پيوند عاطفي مقاوم و پايدار است نه گذرا.
ب) پيوند عاطفي شامل يک فرد خاص ، يک چهره که قابل تغيير با هيچ شخص ديگر نيست. اين پيوند جذابيت يک شخص را براي اشخاص ديگر انعکاس مي دهد.
ج) اين ارتباطات از نظر هيجاني وعاطفي مهم هستند.
د) افراد تمايل به حفظ کردن مجاورت يا تماس با آن شخص را دارند.
ه) احساس درماندگي که اشخاص درجدا شدن غير عمدي از آن شخص مي کنند درحالي که در پيوند دلبستگي اشخاص ايمني وراحتي در ارتباط با يک شخص ديگر را جستجو مي کنند.
منبع:فصلنامه بهداشت روان 32 پاييز 89