نگاهي به شخصيت كودك در فيلم «پدرسالار» برادران تاوياني و كتاب «آب ، بابا، ارباب» گاوينو لدا

روز هفتم ژانويه 1944 براي اولين بار به مدرسه رفتم ، در حالي كه نسبت به بقيه هم كلاسي هايم سه ماه تأخير داشتم . از نظر قانوني شش ساله بودم هر چند كه تازه پنج سالم تمام شده بود ، اما چون در همان سال 44 ، شش ساله مي شدم آموزگار مجبور بود مرا در كلاسش بپذيرد. در روزهاي اول ، هم كلاسي ها مسخره ام مي كردند و به نفهمي ام مي خنديدند . همه شان ، چه پسر و چه دختر ، از من بزرگ تر بودند. خيلي هاشان ردي بودند. براي من قيافه مي گرفتند چون خواندن و نوشتن حروف با صدا و بي صدا را مي دانستند...»(1)
يکشنبه، 20 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به شخصيت كودك در فيلم «پدرسالار» برادران تاوياني و كتاب «آب ، بابا، ارباب» گاوينو لدا

نگاهي به شخصيت كودك در فيلم «پدرسالار» برادران تاوياني و كتاب «آب ، بابا، ارباب» گاوينو لدا
نگاهي به شخصيت كودك در فيلم «پدرسالار» برادران تاوياني و كتاب «آب ، بابا، ارباب» گاوينو لدا


 

نويسنده:شهرام اشرف ابيانه




 
زير عنوان:دل سپردن به صداي سارها
در يك مزرعه جادويي
روز هفتم ژانويه 1944 براي اولين بار به مدرسه رفتم ، در حالي كه نسبت به بقيه هم كلاسي هايم سه ماه تأخير داشتم . از نظر قانوني شش ساله بودم هر چند كه تازه پنج سالم تمام شده بود ، اما چون در همان سال 44 ، شش ساله مي شدم آموزگار مجبور بود مرا در كلاسش بپذيرد. در روزهاي اول ، هم كلاسي ها مسخره ام مي كردند و به نفهمي ام مي خنديدند . همه شان ، چه پسر و چه دختر ، از من بزرگ تر بودند. خيلي هاشان ردي بودند. براي من قيافه مي گرفتند چون خواندن و نوشتن حروف با صدا و بي صدا را مي دانستند...»(1)
اينها ، اولين سطور خاطرات گاوينو لداي زبان شناس و نويسنده است . خاطرات يك پسرك روستايي ايتاليايي زماني كه هنوز كودكي اش را ازش نگرفته بودند و زماني كه چيزي به نام مالكيت براي او در حد بازي هاي كودكانه با هم كلاسي هاي مدرسه بود . گاوينو لداي سال هاي 40 موجودي است به شدت خجالتي ، به طوري كه در برابر نمايش هاي بي پرواي هم كلاسي هايش آن قدر ناراحت مي شد «كه انگار خودم بودم كه آن كارها را مي كردم.»(2) لودگي هاي هم كلاسي هاي لدا به گونه اي است كه به قول او «نه فقط مايه خجالتم مي شد ، بلكه به كم رويي ام به نحو وحشتناكي دامن مي زد.(3) اين كم رويي غير متعارف خيلي زود كار دست لداي شش ساله مي دهد. به زودي اين پدر اوست كه سرنوشت آينده او را رقم مي زند. گاوينو لدا در خاطراتش مي گويد:«پدرم با اين باور كه مالك من است با نگاه رعب آور يك شاهين گرسنه از راه رسيد. تندرآسا از خيابان به مدرسه آمد و خودش را يكراست به كلاس ما رساند. بي آن كه كمله اي بگويد تا پاي ميز آموزگار آمد و با لحن خشكي سلام داد.»(4) گاوينوي شش ساله در آن لحظه فكري كرد: «سرنوشت با آشتي ناپذيري زمان گذرا، داشت عليه من توطئه مي كرد.»(5) در فيلم برادران تاوياني اما وضع به گونه ديگري است . در آنجا گاوينوي بزرگسال خودش تركه اي به دست پدر مي دهد و او را روانه صحنه نمايش كلاس درس مدرسه گايونوي شش ساله مي كند. بنابراين در فيلم برادران تاوياني از همان ابتدا شاهد يك نمايش تمثيلي هستيم كه فاصله گذاري هاي برشتي ، اين بار نمايدين را تشديد مي كند. در كتاب اما ، با يك جور ناتوراليسم روستايي طرفيم كه قهرمان آن يك پسرك روستايي است . در فيلم تاوياني ها پسرك همچنان محور است ، اما حضور او در انبوه نمادهاي سياسي /تمثيلي فيلم كم رنگ مي شود. به واقع گاوينوي بزرگسال و كودك ، نه روايتگر داستان زندگي خود كه وسيله اي براي نمايش دادن جهت گيري هاي فكري تاوياني ها در مورد مفاهيمي چون پرچم ، پدر سالاري در بعد اجتماعي آن و حضور نه چندان ناپيداي گونه اي ميليتاريسم افراطي اند. اين ملي گرايي افراطي فاشيسم گونه را در قامت پدر و سلطه بي چون چراي او بر گاوينوي شش ساله مي توان به وضوح حس كرد . پدر معتقد است مدرسه به درد گاوينو نمي خورد. او معتقد است مي تواند از او يك چوپان عالي بسازد. چوپاني كه تهيه شير و پنير و گوشت را بلد باشد . اما از ديد پدر گاوينو «فعلاً بايد بزرگ بشود، بعد كه بزرگ شد مثل خيلي هاي ديگر مي تواند دوره ابتدايي را پيش از سربازي تمام كند.»(7) (پدر عقيده متفاوتي در مورد تعليم و تربيت گاوينو دارد. به عقيده او «درس مال پولدارهاست ،مال آنهايي كه شيرند نه مايي كه بره ايم.»(8) اين سخن آخري ، البته تنها ديدگاه كتاب گاوينو لداي نويسنده است . تاوياني ها ، اما اين ديگاه را توسعه و محور فيلمنامه اثرشان قرار داده اند. تبديل گاوينوي وحشت زده به بره اي رام و مطيع را در صحنه هاي بعد شاهديم. جايي كه قرار است از او موجودي مسخ شده ساخته شود. موجودي كه انگار براي برآوردن خواسته هاي پدر پا به عرصه هستي گذاشته . اين موجود مسخ شده را اما سال ها بعد يك چيز متحول مي كند. در شرح حال گاوينو لدا ، اين چيز جادويي طبيعت است . طبيعتي كه در قاب زيتونستان سرد و بي روح پدر تجسم مي يابد. «پدرم از همان جواني يك زيتونستان در «بادو روستانا» به راه انداخته بود. با طبيعت دست و پنجه نرم كرده و يك بيشه درخت را سوزانده و به صورت زغال درآورده و زمين بكري را آباد كرده بود. با عشق و علاقه زمين را عمل آورده ، سنگ و كلوخش را بيرون كشيده و در گوشه اي تل كرده بود. در نتيجه توانسته بود در وسط بيشه اي كه انگار طبيعت آن را في البداهه خلق كرده بود زيتونستان درازي به مساحت هفت هكتار به وجود بياورد و هنر بشري را به نمايش بگذارد»(9)در اين ملك شخصي ، گاوينوي خردسال يك برده است . اما اين برده كم سن و سال و ظاهراً مسخ شده بخت آن را مي يابد كه با طبيعت يك نجواي دو طرفه دروني داشته باشد. چيزي كه در فيلمنامه برادران تاوياني هم هست و به عنوان عنصر آگاهي بخش قهرمان محوري قصه هم عمل مي كند اما زمينه ساز عصيان او در سال هاي بعد نيست . در شرح برادران تاوياني از اين قصه ، اين موسيقي است كه زندگي گاوينو را زيرورو مي كند. موسيقي آكاردئوني كه گاوينو سال ها بعد در اوان جواني مي شنود ، همچون فرشته نجاتي است كه او را از آن فلاكت و زندگي برده وار رها مي سازد . در شرح حال مكتوب گاوينو لداي نويسنده مي خوانيم كه مردم روستا نوازندگان را «جير جيرك هاي دوره گرد مي دانستند و تنها در جشن ها و عروسي ها احترامي برايشان قائل بودند و تحملشان مي كردند. در بيرون از اين موقعيت ها، آنها را تحقير مي كردند و به عنوان بيكاره از خودشان مي راندند. پدرم مي ترسيد كه مبادا من هم يكي از آن جيرجيرك ها بشوم. مورچه اي بودم و بايد هميشه مورچه باقي مي ماندم . بايد فقط و فقط به گندم و جو تاك و گوسفند فكر مي كردم . هميشه ، زمستان و تابستان.» (10) گاوينوي خردسال حتي فكر تبديل شدن به يكي از اين جيرجيرك هاي دوره گرد را به ذهنش راه نمي دهد ، اما جلوي شكل گيري اين علاقه را در خود نمي گيرد. در فيلمنامه برادران تاوياني ، صداهايي كه گاوينوي خردسال از طبيعت مي شنود نيز همچون موسيقي به كار مي رود. در واقع اين قدرت خلاقه شنوايي اوست كه بارور شدن قدرت خلاقه او را در پي دارد. در فيلم تاوياني ها ، اما موسيقي تنها عامل برانگيزاننده گاوينو نيست. موسيقي شرح رنجنامه اي است كه افراطي گري در ملي گرايي در قالب فاشيسم يك دوره سياه در تاريخ ملت ايتاليا رقم زده است . آوازهايي كه دوستان گاوينوي خردسال در مزارع مجاور مي خوانند به گونه اي نمادين بر اين آلام و مصائب به ظاهر ناديده ، اشاره دارد.
گاوينوي خردسال اما خيلي بيش از آن كه بخواهد آكاردئون بزند ، مسحور اين صدا يا موسيقي طبيعت است . اين صداهاي ناديدني انگار او را براي دوره اي پرتلاطم در آينده آماده مي كنند. دوره اي كه او بايد بر پدرش بشورد و استقلال خود را به اثبات برساند . اما به قول گاوينو لدا اين «كاري نيست كه بشود سرزمين و دنباله گله انجامش داد . ياد گرفتنش خيلي زحمت مي خواهد.»(11)
از اين رو كودكي گاوينو در هر دو مديوم كتاب و فيلم ، نقش پر اهميتي را در شكل دهي به وقايع داستان بعدي ايفا مي كند. گاوينوي شش ساله در مزرعه تنهاست . از پدر كتك مي خورد و همچون برده اي براي او كار مي كند. اما او در عين حال خلوت خود را دارد . خلوتي كه البته رنگي از كودكي در آن نيست. كودكي ، قبل تر ، در كلاس مدرسه ، جايي كه پدر ، گاوينو را به زور از آنجا بيرون كشيده ، به پايان رسيده و حال تنها چيزي كه مانده تنهايي اي است كه به واسطه آن شايد بشود به آينده اميدوار بود. فرق گاوينو با ديگر بچه ها اين است كه در اين خلوت تأمل مي كند و در اين خلوت به يك چيز عالي اجازه ظهور مي دهد . چيزي كه در صداي آكاردئون نوازندگان دوره گرد تجلي يافته و يا پنهان در اشعار محلي است كه به گوش مي رسد. در كتاب اين نجواي موسيقي گونه ، در خدمت ناتوراليسم خاص نويسنده است . وسيله اي است براي توصيف و تشريح طبيعتي كه روزي گاوينوي خردسال آن همه شيفته اش بود. در فيلمنامه اقتباسي از كتاب اين نجواها تنها يك ترانه ساده نيستند . به مانيفست فكري يك گرايش چپ و انقلابي مي مانند . گويي گاريبالدي ـ قهرمان ملي ايتاليا در قرن 19 ـ در وجود يك پسر بچه تجلي يافته باشد . اين گونه كودكي ، بهانه اي مي شود براي طرح درون مايه هاي سياسي تمثيلي . در كتاب اما گاوينو بيشتر در پي آن است تا طبيعت به او نيروي بيشتري بدهد تا وضعيت طاقت فرساي بردگي در مزرعه پدر را تحمل كند. براي گاوينوي كودك كتاب «زندگي بي خيالي براي هميشه پايان گرفته بود.» (11) گاوينوي خردسال حال چاره اي ندارد جز آن كه روزهايش را با خشم و كينه بگذارند و شب هايش را با بي خوابي و البته روزها را به كار كشاورزي برسد تا نيازهاي خانه شان را برآورده كنند. در دوران كودكي گاوينو البته دوره هايي هم هست كه طبيعت زنجير پاره مي كرد و همه چيز را به هم مي ريخت . «گردبادي بلند مي شد و در اتاق زوزه مي كشيد. برف و تگرگ و كولاك مي شد.»(12) اين طبيعت افسار گسيخته گويي كودكي آشفته گاوينو را پيش رويمان مجسم مي كند؛ زماني كه چاره اي ندارد جز آن كه بنشيند و در سكوت بي پايان مزرعه پدر صداي سارها را بشنود. پدر عقيده دارد كه «اول بايد شكم را سير كرد.» (13) به عقيده پدر همه چيز به نابساماني دولت و حكومت بر مي گردد. دولت است كه بايد «خرجشان را بدهد تا بتوانند درس بخوانند.»(14) باقي مشكلات ديگر به او مربوط نيست . پدر البته گوش شنوايي براي شنيدن اين حرف هاي ديگران ندارد ، زيرا صداي ديگران برايش همان اندازه بي اهميت است كه عرعري كه در جريان روز پياپي به گوش مي رسد.»(16) پدر اما با همه خود رأيي اش البته تنها نيست . «زندگي تنهايي در بادو روستانا حق را به پدرم مي داد.» (17) گويي پدر ، وارث يك سنت به جا مانده از سال هاي دور است . برادران تاوياني به خوبي اين درون مايه را خاصه در دوره كودكي گاوينو ، دريافته اند . آنها خلوت و تنهايي گاوينو را بزرگ مي كنند تا خطر ظهور فاشيسم جديدي را اعلام كرده باشند. پدر سالار تاوياني ها ، اما اميدوارانه ترين فيلم آنهاست . بار عمده اين اميدواري به موسيقي محول شده. موسيقي در كودكي گاوينو ، همان صداهاي طبيعت است و در بزرگسالي صداي موسيقي اي كه از راديويي در يكي از كلاس هاي ارتش شنيده مي شود. دوره سياه زندگي گاوينو در كودكي او نشان داده مي شود. لداي نويسنده در كتابش ريشه اين تيرگي و نظام طبقاتي برآمده از سنت پدرسالاري را توضيح مي دهد. «با آمدن خواهر و برادرهايم به سر آخور، طبعاً همه سلسله مراتب آنجا تغيير كرد. در وضعيت تازه ، هر كدام از افراد خانواده جاي ويژه خودشان را داشتند. ديگر رابطه دو نفره من و بابا مطرح نبود و در غياب او بنا به رسم محل من نقش رئيس خانواده را به عهده داشتم . هنگامي كه او نبود من بايد سرپرستي مي كردم.»(16) گاوينو در همين دوره كودكي تجربه اي را پشت سر گذاشته كه ترس از ساكنان ناخواسته محيط زندگيشان است . اين ترس در كودكي چنان ريشه دار است كه او را به انفعال در برابر پدر وا مي دارد. اما در همان دوره كودكي تنها گاوينو است كه خواهر و برادرهايش را به «شكار سوسك و سوسمار و جيرجيرك و مار مي برد.» (17) زمنيه عصيان پاياني مقابل پدر از كودكي در او هست . در اين ميان گاوينو گويي همه نيرويش را از طبيعت پيرامونش مي گيرد. «زمستان آمد . وضع عوض شد. زندگي بي خيال و پر جنب و جوش تابستاني مثل بر گ هاي پاييز زده مرد و رفت و... زمين دوباره با همان زبان و لهجه هاي هميشگي اش به حرف آمد.»(18)
با چنين پشتوانه اي كه از گاوينوي كودكي ترسيم مي شود ، فوران عصيان گونه و در عين حال شادي آور قدرت خلاقه او در دوره بزرگسالي چندان غير منتظره به نظر نمي رسد . با ديدن پدرسالار و خواندن كتاب گاوينو لدا كه تنها اثر ادبي مكتوب او در قالب داستان بلند است ، دوست داريم گويي براي هميشه در اين دوره كودكي ظاهراً خاموش بمانيم . بهانه اين ماندن مي تواند شنيدن صداي سارها باشد در دل شب يا صدايي كه از بيشه زار كنار مزرعه به گوش مي رسد. مي توانيم گاوينوي كودك را تجسم كنيم كه چطور به شرح «هندسه طبيعي» پدرش گوش مي داد. «به حالتي كه انگار جادويم مي كرد. گويي ذهنش كوره اي بود كه در آن ، چيزها شكل مي گرفت و واقعيت مي يافت و من تولد جادويي آنها را مي ديدم . پدرم را آفريننده دنيايي مي ديدم كه با كلماتش براي من به وجود مي آورد.»(19) شرح حال گاوينو لدا با اين اوصاف بهانه خوبي است براي رفتن به دل اين دنياي جادويي و مسحور شدن در آن و شايد به همين دليل باشد كه پدر سالار برادران تاوياني ، يكي از ديدني ترين فيلم هاي تاريخ سينماست.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. آب ، باب ، ارباب ـ گاوينو لدا ـ مهدي سحابي كتابسراي بابل ـ چاپ اول 1376 ـ ص 9.
2 و 3. همان ، ص 10.
4. همان ، ص 11.
5. همان ، ص 10.
6 تا 8. همان ، ص 13.
9. ص 132.
10. ص 150.
11. ص 95.
12و 13. ص 100.
14. ص 105.
15. ص 106.
16. همان .
17 و 18. ص 110.
19. ص 9.
20. همان .
21. همان .
 

منبع:فيلم نگار،ش 35




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط