که تو در وصف نگنجي
تصورات ما از ذات خداوند چقدر معتبر است
خارج از متن
آسمان آبي براي کوررنگ
براي شناخت دقيق خدا بايد به کلام خودش و سخنگويان رسمي درگاه او رجوع کنيم. در اين دو مرجع خدا به برترين صفات وصف شده است. (1) اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترک ميان همه اديان الهي است و اصولاً فصل مميز انسان الهي (پيرو هر شريعتي که مي خواهد باشد) از فرد مادي در همين امر نهفته است.
هر مخلوقي بهره خاصي از اسماء الهي دارد، بر خلاف انسان. مثلاً ملائکه محفوظ از اسم سبوح و قدوس هستند. (2) يا حظ حيوانات از اسم سميع بصير و حي قدير و امثال آنهاست و انسان از همه اسماء محفوظ است. (3) البته بايد دانست وجود خداوند مقام «لا اسم» و«لا رسم» است و اسماء الهي غير از مسمي است. امام صادق (ع) فرمود: کسي که خدا از روي خيال خود بپرستد کافر است. کسي که تنها نام خدا را بدون صاحب نام بپرستد کافر است. کسي که نام و صاحب نام را با هم بپرستد مشرک است. کساني که صاحب نام را بپرستند و با صفاتي که خود را به آن ستوده، نام ها را هم بر آن تطبيق کرده و دل بدان محکم کنند و در نهان و آشکارش به زبان آورند، اينها مومنين حقيقي هستند. (4)
صفات خداوند
مي دانيم که انسان تنها در يک محدوده فرکانسي معين قادر است موج صوتي را بشنود. هر چند موجي خارج از اين محدوده فرکانس را نمي شنود ولي مي تواند آن را تصور کند؛ يعني مفهومش را درک مي کند ولو اينکه مصداقش را نمي بيند و نمي شنود.
آنچه از آيات و روايات بايد استفاده شود اين است که مصداق اوصاف الهي را با مفاهيم ذهني نمي توان شناخت؛ نه اينکه مفاهيم هم وقتي در مورد خدا به کار مي رود، اصولا معناي خود را از دست مي دهند!
صفات خدا عين ذات اوست. (5) پس وقتي ما حقيقت مصداق صفات را نمي توانيم با عقلمان درک کنيم، حقيقت ذات را هم نمي توانيم دريابيم. عقل راهي براي شناختن موصوف ( که همان ذات الهي است) ندارد و به همين معناست که در روايات آمده: «خدا آنچنان که با چشم ها قابل ديدن نيست با عقل هم قابل شناختن نيست.» (6) يعني حقيقت ذات الهي است که با عقل هم قابل شناختن نيست، نه مفاهيم صفات. پس ذات خدا را چگونه مي توان شناخت؟ شناخت ذات خدا تنها با شهود و علم حضوري (7) يعني دل شناخته مي شود. اين شناخت از مرتبه ضعيفي شروع مي شود که براي همه انسان ها حاصل شده است.(8) چرا که همه دل ها در عمق خودشان ارتباطي با خدا دارند و خدا را مي يابند. کامل تر آن در مومنان صالحي پيدا مي شود که دلشان در اثر تمرکز و حضور قلب در عبادت و اطاعت خدا، با خدا آشناتر مي شود و معرفت فطري ايشان صيقل مي خورد و جلوه گر و تابناک مي شود. حتي دل زنگار گرفته زماني که مي شکند رگه هاي صيقلي درونش جلوه گر و تابناک مي شود. در اين لحظات نه تنها ديگر نمي تواند پروردگارش را انکار کند بلکه او را در مي يابد! ازاين بالاتر معرفت هاي حضوري و شهودي اند که براي مومنان کامل و اولياي خدا حاصل مي شوند؛ آنچنان که اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: « ما کنت اعبد رباً لم اره»؛ يعني خدايي را که نمي بينم عبادت نمي کنم؛ و اين معرفت، معرفتي است مخصوص اوليا و مومنان کامل. چنين کساني هستند که مي توانند ذات خدا را در حد دايره وجودي خودشان بشناسند.
فرض کنيد که يک پرتوي نور از يک منبع مولد نور مي تابد. اين عمود تا منبع مولدش يک خط است. اگر اين پرتوي نور شعور داشته باشد و از خودش آگاه شود، مي يابد که خطي است متصل به يک مبدأ نوردهنده. يعني يافتن خودش همان است و يافتن ارتباط و اتصالش هم با منبع نور همان. اگر خودش را بيابد، اتصالش را هم به آن نقطه اي که از آن صادر مي شود، مي يابد. پس ذات آن شيء را مي يابد اما به اندازه اي که خودش با آن شيء مربوط است. (9)
سؤالي که در اينجا مطرح مي شود اين است که آيا چهره معنوي اي که قرآن مبين در مورد خدا ارائه داده، حقيقت ذات خداست يا اينکه با عنايت به زاويه ديد بشري و ظرفيت انسان، خداوند خود را معرفي فرموده اند؟
با توجه به اينکه خداوند به ذات خويش از همه آگاه تر است آيا آنچنان که مي داند مي گويد يا آنچنان که ديگران مي فهمند؟ طبيعي است بايد گفت آنچنان که خود مي داند، منتهي يکي در حد پايين تر مي فهمد و ديگري چون معصومين (ع) در حد اعلا. شاهد اين ادعا دو مطلب است:
1- رواياتي که مي گويد وقتي درباره توحيد از تو سوال کردند بگو آنچنان که خداوند فرموده خدا يکي است و خدا بي نياز است. (10)
2- از پيامبر (ص) نقل شده است که فرمود: « من نتوانم تو را آنچنان که بايد توصيف کنم. تو آنچناني که خود توصيف کرده اي» (11)
توصيف حقيقي خدا همان است که خود بيان کرده است. هر چند ممکن است بشر- حتي کامل ترين بشر- به حقيقت او آنچنان که هست نرسد. اميرمومنان علي (ع) فرمود: «همانا تو آن خدايي هستي که در عقل ها نمي گنجي تا در معرض وزش انديشه ها نقش پذير کيفيات شوي و تحت کنترل فکر در نمي آيي تا محدود و قابل تغيير باشي» (12)
بنابراين از آنجا که ذات خداوند حقيقتي غيرمتناهي است و مثل و نظيري ندارد، انسان راهي به درک کنه ذات خداوند نخواهد داشت. در عين حال مي توان او را از طريق صفات جمال (13) و جلال (14) شناخت. گاه از اين دو نوع صفات به ثبوتي و سلبي تعبير مي شود که مقصود از هر دو يک چيز است.
صفات خدا از زاويه ديگر به دو قسم تقسيم مي شود:
الف- صفات ذات (15)
ب- صفات فعل (16)
صفات ذات خداوند:
الف- علم ازلي و گسترده
ب- قدرت گسترده
ج- حيات
د- اراده و اختيار
از اين بيان روشن شد که اراده- به معني اختيار- از صفات ذات بوده، ولي به معني ايجاد و هستي بخشيدن از صفات فعل است.
صفات فعل خداوند
1. تکلم
« وکلم الله موسي تکليما» (20)
و نيز مي فرمايد: «بشر را نرسد که خداي متعال با وي سخن بگويد مگر از طريق وحي يا از پس پرده يا آنکه رسولي نزد وي بفرستد.» (21)
بنابراين در اينکه تکلم يکي از صفات خداست شکي نيست، بحث درباره حقيقت آن است و اينکه اين صفت، از صفات ذات خداوند است يا از صفات فعل؟
خدا کلامي را ايجاد مي کند، گاه بدون واسطه و گاه به واسطه فرشته. ضمناً در صورت اول گاه کلام مستقيما به قلب پيامبر القا مي شود و گاه از طريق گوش به قلب او مي رسد و در هر سه صورت تکلم به معني ايجاد کلام بوده و از صفات فعل خداوند است.
تفسير ديگر اينکه: خدا موجودات جهان را «کلمات» خود مي شمارد: «بگو اگر دريا براي نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود، دريا پايان مي پذيرد پيش از آنکه کلمات پروردگارم به پايان برسد، ولو دريايي ديگر همانند وي را به کمک آن بياوريم.» (22)
اميرمومنان (ع) در يکي از سخنان خود کلام خدا را به ايجاد و فعل او تفسير کرده و مي فرمايد: «چيزي را که مي خواهد لباس هستي بر وي بپوشاند، به وي مي گويد: «باش» پس موجود مي شود ولي گفتن او با صداي کوبنده و نداي شنيده شده نيست، سخن خدا فعلي از اوست. موجود را از عدم به وجود مي آورد و به آن تحقق و عينيت مي بخشد». (23)
2. صدق
3. حکمت
اولا افعال خدا از نهايت اتقان و کمال برخوردارست. ثانيا خدا از انجام کارهاي ناروا و عبث منزه است.
صفات خبري
1. يدالله (24)
2. وجه الله (25)
3. عين الله (26)
4. استوار بر عرش (27)
و نمونه هاي ديگر.
از نظر عقل و خرد نمي توان معناي صريح اين صفات را پذيرفت زيرا لازمه آن تجسيم و تشبيه است که عقل و نقل آن را کاري نادرست مي دانند. به اين جهت براي دستيابي به تفسير واقعي اين صفات بايد مجموع آيات قرآن را در نظر گرفت. ضمناً بايد دانست که زبان عربي مانند زبان هاي ديگر آکنده از مجاز و کنايه است:
الف- مقصود از «يدالله» در قرآن، قدرت و حاکميت خداوند است و اصولاً کلمه «يد» در فرهنگ هاي مختلف کنايه از قدرت است؛ چنان که مي گويند: «دست بالاي دست بسيار است.»
ب- مقصود از «وجه» در مورد خداوند متعال ذات خداوند است، نه عضو مخصوص در انسان و مانند آن. قرآن آنجا که از فنا و نابودي انسان ها گزارش مي دهد و مي فرمايد: «کل من عليها فسان». به دنبال آن از بقا و پايداري وجود خدا و اينکه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مي فرمايد: «ذات پروردگارت (وجه ربک) که صاحب جلال و عظمت است باقي مي ماند.» (28)
ج- در مورد سوم قرآن بيان مي کند که نوح از جانب خدا مأمور ساختن کشتي شد. از آنجا که ساختن کشتي در نقطه اي دور از دريا به تمسخر گروهي بوده است، خدا به او مي فرمايد: « تو کشتي را بساز، تو زير نظر ما هستي و اين عمل را ما به تو وحي کرديم.» مقصود اين است که نوح طبق دستور خداوند عمل کرده و طبعاً مورد حفظ و حمايت وي قرار دارد و مسخره کنندگان آسيبي به او نخواهند رساند.
د- «عرش» در لغت عرب به معني تخت و سرير است و «استوا» زماني که با کلمه «علي» همراه مي شود، به معني استقرار و استيلاست. از آنجا که فرمانروايان معمولاً با استقرار بر سرير حکومت به تدبير امور مملکت مي پرداختند، اين نوع تعبيرکنايه از استيلا بر قلمروي حکومت و قدرت بر تدبير امور است.
و خلاصه اينکه
پي نوشت ها :
1- در اين زمينه کافي است بدانيم که در قرآن 135 اسم و صفت براي خدا بيان شده است.
2- ونحن سبح بحمدک و نقدس لک.
3- علم آدم الاسماء کلها.
4- اصول کافي جلد 1. ص: 116. روايه 1
5- اميرمومنان (ع) در بيان وحدت صفات حق با ذات وي چنين مي فرمايد: «کمال اخلاق در توحيد اين است که صفات (زائد بر ذات) را از او نفي کنيم زيرا هر صفتي بر تغايرش با موصوف و هر موصوفي بر جدايي اش از صفت گواهي مي دهد.»
نهج البلاغه، خطبه1
6- بحارالانوار، ج4. ص301
7- ممکن است نيمه شبي فردي مشغول مناجات و راز و نياز با خدا باشد و خودش و جهان را فراموش کند. دلش آنچنان با خدا آشنا مي شود و با او انس مي گيرد که توجهش از همه چيز قطع مي شود. اين همان علم حضوري فطري است که در اينجا پرده اش کنار افتاده و نورش ظاهر و فعال و زنده شده است.
8- آيه ميثاق: « واذ اخذ ربک من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربکم قالو بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا کنا عن هذا غافلين» (اعراف- 172)
9- تذکر: من عرف نفسه فقد عرف ربه!
10- توحيد صدوق، ص 95، روايت 14.
11- طباطبايي، سيد محمد حسين، روش رئاليسم، با پاورقي از شهيد مرتضي مطهري، قم، انتشارات صدرا، ص 101، پاورقي جلد 5.
12- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 236، خطبه 90.
13- صفاتي هستند که نشان دهنده کمال وجودي خداوند است؛ مانندعلم، قدرت، حيات، اختيار و نظاير آن.
14- صفاتي هستند که خدا اجل و برتر از آن است که به آنها وصف شود زيرا اين صفات نشانه نقص و کاستي و عجز و ناتواني موصوف هستند و خداي متعال غني مطلق و منزه از هر نقص و عيب است. جسمانيت، داشتن مکان، قرار گرفتن در زمان، ترکيب و امثال آن از جمله اين گونه صفات است.
15- صفاتي هستند که در وصف خداوند به آنها تصور ذات کافي است و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع مي شوند؛ مانند علم و قدرت و حيات.
16- صفاتي اند که ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او به آنها متصف مي شود؛ مانند آفرينندگي، رزق دهي، بخشندگي و مانند آن به عبارت ديگر، تا از خداوند فعلي به نام خلقت و رزق صادر نشود، او را خالق و رازق بالفعل نمي توان خواند؛ هر چند قدرت ذاتي بر خلقت و رزق و رحمت و مغفرت دارد. همه صفات فعل خداوند از ذات و کمالات ذاتي وي سرچشمه مي گيرند؛ يعني خداوند داراي کمال مطلقي است که مبدأ همه اين کمالات فعلي است.
17- توحيد صدوق، ص137، باب 10، حديث 9.
18- و توکل علي الحي الذي لا يموت (فرقان/58)
19- اصول کافي، جلد 1، صفحه 109.
20- نساء /164
21- شوري /51.
22- کهف /109.
23- نهج البلاغه، خطبه 184.
24- (فتح /10): آنان که با تو بيعت مي کنند، در واقع با خدا بيعت مي کنند؛ دست خدا بالاي دست آنهاست.
25- (بقره /115) مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سو روي برگردانيد، خدا آنجاست، ذات خدا محيط (يا رحمت او گسترده) و دانا است.
26- (هود /37): با نظارت و تعليم ما کشتي را بساز.
27- (طه /5): خدا بر عرش استيلا يافت.
28- الرحمن /27.
29- نوع و قسم بودن.
30- استاد علامه حسن زاده آملي، دروس معرفت نفس، انتشارات الف. لام. ميم، چاپ 1381، ص 663.